تفسیر انسان به انسان (نشریه هادی 52 و 53)

به نام خدا

بخش دوم: شناخت قرآنی انسان

مقدمه

همانگونه که دو نوع شناخت بیرونی و درونی درباره‌ی قرآن هست و باید این دو را از هم جدا کرد، درباره انسان نیز چنین است: شناخت قرآن، گاه در شاخه‌ی علوم قرآنی است که در آن، از مسائلی چون معنای قرآن، معنای وحی، چیستی نزول قرآن، ضرورت نزول و ... بحث می‌شود. این موارد و مانند آن، از سنخ شناخت بیرونی درباره‌ی قرآن است. گاهی نیز شناخت ما به قرآن ، در شاخه‌ی تفسیر و مربوط به مفاهیم قرآنی است؛ یعنی در بررسی و فهم ظاهر و باطن آیات و کشف و هماهنگی‌شان با هم و در نهایت، ارجاع آن‌ها به هم و جمع‌بندی‌شان با یکدیگر. اصطلاحاً به این موارد، تفسیر قرآن گویند که شناخت درونی قرآن است.

  برای شناخت انسان دو معرفت درونی و بیرونی وجود دارد: گاهی انسان را از بیرون می‌شناسیم که او کیست و چرا خلق شده و از کجا آمده است و به کجا می‌رود و هادی می‌خواهد یا نه و چه کسی باید او را هدایت کند و ... .

زمانی نیز انسان را از درون می‌شناسیم و به عنوان مفاهیم و معانی انسانی، معارف و حقایق انسانی و آثار و مآثر انسانی، او را بررسی می‌کنیم؛ بدین معنی که  متشابهات انسانی را به محکمات و آن ها را به «امّ المحکمات» ارجاع داده و تفسیر می‌کنیم.

 با این نگاه همان گونه که تفسیر سوره‌های قرآن کریم، هرکدام بحث مستقل دارد، ابعاد وجودی انسان را نیز باید جداگانه تفسیر کرد؛ بدین شکل که در هر زمینه به عنوان یک سوره، متشابهات او را به محکمات و محکمات او را به «امّ المحکمات» (توحید) برگرداند.

 

 فصل یکم: ماهیت انسان

گفتار اول: راه‌های تعریف انسان

در بحث «معرِّف» آمده است  که از پنج راه می‌توان شیء را شناخت: حدّتام، حدّ ناقص، رسم تام، رسم ناقص، تمثیل. بهترین راه همان حدّ تام است. حدّ تام یعنی بررسی ذاتیات خود شیء؛ مثلاً برای شناخت درخت، از عوارض و آثار و حرکات و مانند آن نمی‌توان به کنه درخت پی برد، بلکه از جنس و فصل و ذاتیات آن به خودش پی می‌بریم که بهترین و کامل‌ترین تصور از درخت را نصیب ما می‌کند. (توضیحات بیشتر در این زمینه و پنج راه شناخت، طلب شما از ما در ارائه‌های مشهد)

هر یک از راه‌های پنج‌گانه شناخت تصوری را با روش‌های مختلف قرآنی عقلی و شهودی می‌توان پیمود. برای تعریف و تصور انسان نیز همانند سایر اشیا پنج راه هست که بهترین آن‌ها تعریف انسان به حدّ تام اوست و همان‌گونه که گفته شد، معارف قرآنی بهترین تحدید تامّ انسان است.

 

گفتار دوم: تعریف قرآنی انسان

پیش از تبیین تعریف قرآنی انسان به حدّ تام، ذکر چند مقدمه لازم است:

  1. قرآن روشنگر هر چیزی است: «تبیاناً لکلّ شیء»، بنابراین بیان حدود اشیا و ارائه‌ی تفسیر، تحریر و تبیین درست از آن‌ها در فرهنگ قرآن کریم هست. شاید قرآن حکیم تبیین برخی از اشیاء را به عهده‌ی عقل برهانی یا نقل معتبر گذاره باشد؛ لیکن خطوط کلی هستیِ هر چیزی، مبدأ آغازین و غایت نهایی آن را بیان فرموده است.
  2. تحریر، تفسیر و تبیین قرآن کریم درباره‌ی اشیا با تازگی همراه است و تنها تأیید نیست. چنین نیست که قرآن صرفاً همان چیزی را تأیید کند که عقل بشر به تنهایی آن را می‌فهمد، زیرا قرآن کریم پیام‌های گوناگونی دارد که در آن‌ها نوآوری دارد؛ افزون بر تعلیم، کتاب و حکمت را نیز دارد که گویای فنّاوری بدیع قرآن در برخی امور است.
  3. از آن‌جا که از مهم‌ترین رسالات قرآن، تبیین انسان است که در پرتو آن انسان تکمیل و تربیت می‌شود، باید تعریف انسان را از دیدگاه قرآن دانست.

انسان در عرف توده مردم، حیوان ناطق است: جانوری است که سخن می‌گوید و می‌اندیشد. حیوان در این تعریف، جامع حیات گیاهی و حیوانی است و ناطق نیز همان نفس دارای اندیشه‌ی علمی و انگیزه‌ی عملی است. قرآن کریم این تعریف را کامل نمی‌داند، زیرا بسیاری از افرادِ «حیوان ناطق» در فرهنگ والای قرآن کریم، «انسان» نیستند و خداوند تعالی از این‌ها با عناوینی نظیر أنعام و شیاطین یاد می‌کند.

 

ملاک انسانیّت از دیدگاه قرآن

مردم به صورت هایی (به نسبت) مشابه در بین یکدیگر رفت و آمد می کنند و می زییَند. ما به همه ی آن ها انسان می گوییم چرا که همه ی آنها فصل صورت مشابه دارند، ولی در ورای صورت سیرتیست که برای همه ی ما مهمتر است از صورت. چه بسیار خوش چهره هایی که با سیرتی زشت تنفّری غالب بر حب ظاهر خوششان را پدید آورده اند.

به راستی ملاک انسانیّت چیست؟ چه سیرتی انسان را از حیوان جدا می کند؟

تعریف عرفی انسان(الحیوان الناطق) است. آفریننده و حیات دهنده و بازگرداننده انسان در کتاب هدایت کننده ی انسان، در مورد خلقت انسان میفرماید:  (و لقد خلقنا الانسان من سلله من طین* ثم جعلنه نطفه فی قرار مکین* ثمّ خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا مضغه عظما فکسونا العظم لحما ثمّ انشانه خلقا اخر فتبارک الله احسن الخلقین)                  «سوره ی مومنون آیه ی12-14»    در آیه ی فوق پس از بیان خلقت جسمی انسان، سخن از انشای خلق دیگری است، و این همان وجه تمایز انسان است با سایر حیوانات.

(و اذ قال ربّک للملئکه انّی خلق بشرا مّن صلصل من حما مسنون* فاذا سوّیته و نفخت فیه من رّوحی فقعوا له سجدین)  «سوره ی حجر آیه ی 28-29»

و این روح اللهی در انسان است که منشا حیاتی است که فصل الفصول حقیقت انسان به حساب میاید.

(الرّحمن* علّم القرءان* خلق النسان* علّمه البیان)«سوره ی الرّحمن، آیه ی 1-2»

شکل تنظیم صدر و ساقه ی آیات و بررسی آیاتی با موضوعاتی مشابه(از جمله سرگذشت کسانی که راه نفوذ قرآن را به قلبشان بستند) نشان می دهد که انسانیّت انسان به تعلّم قرآن است. قرآنی که حبلی است که یک سر به دست انسان و یک سر آن به ملکوت اللهی متّصل است. اگر مهندس، هندسه درس دهد، رحمن(سبحانه تعالی) رحمت تعلیم می دهد و از بارزترین مصادیق رحمت و بهترین رحمت خدای رحمان، قرآن است. لذا فرمود(الرّحمن* علّم القرآن)

انسانی که در مکتب رحمن قرآن را از او فراگرفت سخنش بیان می شود و این سخن هدفند و روشن، پیچیدگی های بیجای کثرت دنیا را ندارد، در سخنش(صورت و محتوا و غیب سخن(اعم از قول و فعل)) بوی آمیختگی شهوت و غضب نورانیّت حقیقت را نمی پوشند، ابهام بهایم(چِرا کنندگان) را ندارد. و چه بسیار انسان نمایانی که قولشان از سر حد زبان نه بالاتر می رود و نه خروجی باقی برجای گذارده و نه تاثیر تعالی بخشی بر قلبشان بر جای می گذرد.

(و علّم ادم الاسما کلّها ثمّ عرضهم علی الملئکه)«سوره ی بقره آیه ی 14»

در مسئله ی خلافت حضرت آدم علیه السلام نیز خداوند علم اسما را سبب لیاقت آدم برای خلافت دانست و از مصادیق بارز اسما، همین قرآن کریم است. بنابر آیه ی فوق عامل گذر از مرز حیوانیت و ورود به وادی انسانیت و نیز بخشنده ی صبغه ی ملکوتی به انسان و ممیّز انسانِ مصطلح مردمی از انسان مصطلح قرآنی، علوم الهی و معارف قرآنی است که به روح انسان تعلیم شده است، زیرا خدایی که معلّم قرآن است، انسان را آفریده است.(اقرا و ربّک الاکرم* الذی علّم بالقلم* علّم الانسان ما لم یعلم)«سوره ی علق آیه ی 3-5»

به هر روی در مسیر خلقت انسان، تعلیم معارف قرآن به او، سبب اصیل انسانیّت اوست و به دیگر سخن، شرافت وجودی روح انسان در گرو یاددادن قرآن به اوست، پس انسانی که بخواهد شاکله ی خویش را برای حضور در قیامت و زندگانی جاودانه و هماهنگ با وجود تکوینی خود بسازد، باید به این الگوی خلقت باری تعالی رو کند و بداند که آنچه او را در سیر صعود و تکامل شخصیت اکتسابی اش از مرز ماده و طبیعت و حصر در حیوانیت بیرون می برد و به اوج و فراز انسانیت میرساند، قرآن و معارف وحی است و اگر فرد یا قومی قرآن را مهجور کنند و از معارف وحی دوری گزینند و مصداق آیه ی(یربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجورا)«سوره ی فرقان آیه ی 30» شوند، عاقبی جز حصر در حیوانیت و حتی پست تر از حیوان شدن نخواهند داشت(ان هم الّا کالانعم بل هم اضلّ)«سوره ی فرقان آیه ی 44»

در مقابل، مصداق بارز این متعلّم قرآنی وجود مبارک امیرالمومنین علیه السّلام کار و هدف خود را روشن و بیّن بی هرگونه ابهامی میدانند(انّی لعلی بینّه من ربّی)«نهج البلاغه خطبه ی 97 بند 11» . مردان الهی بیّن اند و آیات الهی و معجزات هم که روشن و شفاف و بی ابهام است، جزو بیّنات اند و چون معصومان علیهم السلام انسان هایی بیّن اند و کارهایشان هدفدار شفاف و نورانی است، هنگام زیارت حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف به تمام حالات و آنات ایشان سلام می دهیم. (السلام علیک فی آناء لیلک و اطراف نهارک ... السلام علیک حین تقوم، السلام علیک حین تقعد، السلام علیک حین تقرء و تبیّن، ...) و این ویژگی انسان بَیّنی است که متعلّم به قرآن شده است.

 

بیان حقیقت افراد در قرآن

قرآن از به کار بردن عنوان حیوان، صرفا قصد توهین یا تحقیر ندارد، چون صدر و ساقه این کتاب الهی، ادب و هنر است که با توهین و تحقیر و ناسزای محض نمی سازد. قرآن کتاب تحقیق است، نه تحقیر. حیوان نامیدن برخی افراد برای این است که حقیقتا حیوان‌اند.

اصولا قرآن کسی را بدون تحقق عینی، سبّ و لعن و تحقیر نمی کند، چون خود می فرماید  «و لا تُسُبّوا الَّذینَ یَدعونَ مِن دون اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدوًا بِغَیرِ علمٍ» یعنی نوشته ها و رفتار و گفتارتان درباره ارباب نحله های گوناگون مودبانه باشد. به هیچ کس ناسزا نگویید و مقدسات او را مذمت نکنید. بر این اساس صرف بدگویی و ناسزا بدون تحقیق واقعی، در فرهنگ قرآن محکوم است.

پرسش: اگر قرآن کریم افراد کافر یا فاسق را انسان نمی داند، چرا در آیاتی نظیر «قُتِلَ الاِنسانُ ما اکفَرَه» و یا «یایُّهَا الانسانُ ما غَرَّکَ بِرَبّک الکریم» آنها را انسان نامیده است؟ پاسخ: قرآن در طلیعه گفت گو بر اساس فرهنگ محاوره با توده مردم سخن می گوید و سپس چون استادی توانا دست فکرشان را می گیرد و آنان را بالا می آورد و به آنها می فهماند آنچه قبلا می پنداشتند یا اصلا حقیقت نبوده یا مرحله نازل و ضعیف آن بوده است. اطلاق انسان بر بت پرست نیز بر همین پایه است: نخست بر اساس محاوره، مشرک عنود را انسان می نامد و آنگاه می فرماید که این اسم بدون مسماست. وقتی مشکر حقیقتا انسان نبود، حقیقت او چیز دیگری مانند حیوان است.

انسان، «حی متالّه»

چون قرآن کریم مشرک و کافر را انسان واقعی نمی داند، غیر از حیات گیاهی و حیوانی و انسانیِ مصطلح که در تحدید انسان به «حیوان ناطق» آمده است، فصل الفصول دیگری هم لازم است، تا کسی در فرهنگ قرآن «انسان» به شمار آید و طبق قرآن حدّ نهایی انسان که داوری فصل اخیر اوست، «حی متالّه» است.

«جنس» انسان بر اساس این تعریف «حی» است که جامع حیات گیاهی، حیوانی و انسانیِ مصطلح دارای نطق است و می توان گفت که معادل «حیوان ناطق» است و فصل این تعریف که فصل اخیر حدّ انسان است، «تالّه» است؛ یعنی خداخواهی مسبوق به خداشناسی و ذوب شدن در الوهیت او؛ بنابراین قرآن کریم نطق را فصل اخیر انسان نمی داند.

البته چون تالّه و ذوب شدن در خداباوری، در نهاد انسان تعبیه شده است، حقیقت وی نیز بیش از یک چیز نیست، پس «حیات» و «تالّه» چنان در هم تنیده است که واقعیت حیات انسان، چیزی جز تالّه و دلباختگی به جمال و جلال الهی نیست و هرگونه غبار غیریت پذیری با غیرت خداخواهی او منافات دارد.

از قرآن کریم چنین استنباط می شود که خداوند، آدمی را فطرتاً «حیّ متالّه» آفریده است. ولی بسیاری حیات متالّهانه فطری خویش را زیر خاک های تیره و ظلمانی جهل و عصیان مدفون کرده اند. اینان را قرآن حی نمی داند: «لِیُنذِرَ من کان حَیًّا و یَحِقَّ القولُ علی الکافرین»( سوره یس، آیه 70). از تقابل «حی» و «کافر» در این آیه دانسته می شود که حی، غیر کافر است و کافر غیر حی است، بنابراین مرده است.

چون اقسام یاد شده حیات، طولی است و نه عرضی، اصطلاح تحلیلی قرآن، مانع اطلاق عنوان انسان، بشر و ... بر افراد عادی نیست.

معنای قرآنیِ «حیات» و «موت»

روشن شد که تالّه همان حیات قرآنی انسان است، بنابراین فقدان تالّه از نظر قرآن، ممات است. آیات فراوانی از قرآن کریم این حقیقت را به شکل های مختلف و روشن بیان کرده است:

1-    قرآن مرده پنداشتن شهدا را نفی می کند: «و لا تَحسَبَنَّ الَّذین قُتِلوا فی سبیلِ اللهِ  امواتاً بل احیاءٌ عندَ ربِّهم یُرزَقون» ( سوره آل عمران، آیه 169). عکس این تعبیر درباره کافران و منافقان نیامده است؛ لکن از جمع بندی آیات می توان چنین برداشت کرد که نباید کافر و منافق را زنده پنداشت، بلکه مردگانند؛ ولی بیشتر مردم نمی فهمند.

2-    «لِیُنذِرَ من کان حَیًّا و یَحِقَّ القولُ علی الکافرین» (سوره یس، آیه 70) که توضیح داده شد.     

3-    «و ما یَستَوِی الاحیاءُ و لاَ الامواتُ اِنَّ اللهَ یُسمِعُ من یشاءُ و ما انتَ بِمُسمِعٍ من فِی القُبور» (سوره فاطر، آیه 22). مساوی نبودن زنده و مرده، امری بدیهی است و به وحی نیازی ندارد؛ پس رهنمود قرآن حکیم این است که مومن و کافر مساوی نیستند؛ منافق و موافق که یکی مرده و دیگری زنده است، مساوی نیستند.

دیگر اینکه پیغمبر اکرم(ص) برای موعظه کردن مردگان به قبرستان نمی رفتند، تا خدا بفرماید: «و ما انتَ بِمُسمِعٍ من فِی القُبور» (سوره فاطر، آیه 22). پس مراد از «من فِی القُبور» کسانی هستند که روح ملکوتی شان در گور خاکیِ تنشان دفن شده است.

4-    «اَوَ من کانَ مَیتًا فاحیَینهُ و جعلنا لهُ نورًا یمشی بِهِ فی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فی الظُّلُماتِ لیسَ بِخارجٍ منها» (سوره انعام، آیه 122). یعنی آنکه مرده بود و ما او را زنده کردیم، کافر بود و اینک مسلمان است؛ منافق بود و اکنون مخلص و موحد است؛ مرده ای غرق در ظلمت بود و خدا به او حیات داد و از نور هدایت بهره مندش کرد.

از مجموعه این آیات می توان این اصل کلی را اصطیاد کرد که کافر و منافق زنده نیستند، بلکه مردگانی اند که در قبرها دفن شده اند. این اصلی اصطیادی است و همانگونه که در فقه می گویند «ما عین این مضمون را در آیه یا روایت نداریم؛ ولی قاعده ای مصطاد از نصوص است»، در فضای تفسیر هم این اصل از مسائل و مباحث قرآنی به دست آمده است.