حکمت متعالیه استاد یزدان پناه 68

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث تحقق فلسفه اسلامی پیرامون فارابی و اندیشه او سخن به میان آمد . مطالبی درباره وحی ، نبوت و توحید در نظر وی بیان شد .

در باب امکان فلسفه اسلامی بیان شد که رعایت خطوط کلی در معارف دینی باعث اسلامی شدن یک فلسفه میشود مانند توحید ، معاد ، نبوت و ملایکه . حال بنا داریم تا مطالبی را پیرامون ملائکه از دید فارابی بیان کنیم. در باب ملائکه و معاد فارابی آغازگر است و نباید انتظار داشت که تمام مطالب متون دینی را حل نماید .

ما در متون دینی اولین مخلوق را عقل اول و روح اعظم نامیده اند و از ملائکه به عنوان ارواح از آن یاد شده است . بحث ملائکه بسیار گسترده است . در دستگاه مشا از ارسطو آموخته اند که میتوان عقول ده گانه ای را تصور کرد. به موازات هر آسمان .

ایشان در سیاست المدنیه در صفحه 31، 32 و 33 مطالبی دارند در این باب. ایشان ابتدا مبادی موجودات را به 6 دسته تقسیم میکنند. اول خداوند دوم اسباب ثوانی که نه عقل ارضیه هستند. سوم عقل عاشر که ایشان بر جبرییل تطبیق داده اند .در اینجا مهم این است که ما موجوداتی را تصور کنیم که نفس نباشند مادی نباشند و خدا هم نباشند و حتی تجرد مثالی هم نداشته باشند. اینکه در متون دینی در باب جبرییل گفته روح یک ویژگی جدی است که باید حل و فصل شود. این اندیشه که بتوان این چنین بحثی را تصویر کرد مهم است . اما ممکن است که در جزییات آن حرف زد و آن را پیش برد. گاهی برخی در تحلیل ملائکه به اموری مادی رسیده اند که خود متون دینی آن را نفی میکند.  

در صفحه 32 میگوید اولین آسمان از برترین ثوانی ایجاد میشود . و تعداد آنها 9 عدد است . سزاوار است که بگوییم روحانیون و ملائکه در ثوانی هستند . بعد میگوید عقل فعال کارش این است که به انسان عنایت دارد و او را به رشد و سعادت میرساند . بعد میگوید سزاوار است که بگوییم عقل فعال همان روح القدس یا روح الامین است .

در اینجا از یک سنت یونانی بهره میبرد و آن اینکه عقول در هستی وجود دارند . ولی به عنوان اینکه اینها همان ارواحی است که در متون دینی به آن اشاره دارد. یعنی او ویژگی های ارواح و عقول را مشاهده کرد و دید اینها با هم تطبیق دارند. در حقیقت او فهم کرده هر دو سو را  و صرف یک تطبیق خالی نیست. و اینجا فهم درستی از متن دینی دارد روی میدهد.

در صفحه 35 : در بحث عقل فعال میگوید افاضه برای عقل فعال است که در متون دینی بحث تعلیم به جبرییل نسبت داده شده است و گفته انبیا به واسطه روح القدس مدد میابند و با روح القدس اشیا را میبینند و معرفت میابند.

  برای اثبات عقول مفارقات چند دلیل آورده ایشان. معلول اول همان عقل اول است . که در متن دینی هم همین آمده است. و بعد توضیحاتی میدهد راجع به اینکه این مفارق است.

کتاب فصوص الحکم که منتسب فارابی است احتمالا باید بعد از بو علی بوجود آمده باشد . در فصوص چاپ بیدار صفحه 73. 87 و 89 در باب ملایک مطالبی آمده است.

پس فارابی اندیشه ملائکه را پذیرفته است ولی هنوز اندیشه اش کامل نشده است. و بعد ها تکمیل میگردد.

در بحث معاد هم ایشان جرقه ای میزند اما هنوز مطالب تکمیل نیست. ایشان تعریفی از سعادت انسان کرده است به این نحو که مفارق از بدن شود و بتواند بدون اینکه از بدن استفاده کند از علوم فوق العاده خویش استفاده کند . ایشان میگوید مومنان و عالمان میتوانند به این مرحله برسند و جایی میروند که مابقی نیز به آنها ملحق میشوند و لذت عقلی بیشتری از هم خواهند برد.هنگامی که میمیرند و از بدن رهایی یابند عده ای جانشین آنها میشوند و آنها نیز به خیر عمل میکنند و به قبلی ها ملحق میشوند. این نفوس به هم متصل میشوند و هر کدام که به دیگری ملحق میشوند لذت بیشتر میشود. البته انسان پایین تر از عقل فعال قرار میگیرد .  اما در مورد گناه کاران این را قبول ندارد و آنها از بین میرود.اینها ذاتشان مفارق نمیشود تا جایی که هنگامی که ماده یعنی بدن از بین میرود اینها روحشان هم از بین میرود. پس اصل معاد را در بخشی پذیرفته است. در جایی دیگر گفته است که مجازات در نظام هستی مجازات واجب است . که از آن ثواب و عقاب فهمیده میشود .میگوید ارسطو و افلاطون مکافات را در هستی قبول دارند. در دسته ای دیگر از نظراتش میگوید کسی از بین نمیرود و مومن پاداش و گناه کار عقاب میشود .

در عیون المسایل فارابی صفحه 75 میگوید : روح قبل از بدن وجود ندارد و از بدنی به بدن دیگر نمیرود. بعد میگوید بعد از بدن برای روح سعادات و شقاواتی هست . که این بر اساس عدل الهی باید به نتیجه عمل خود برسند که طبق این نظر گنه کاران نیز در معاد حضور داشته و به سزای عمل خود میرسند.

در اثبات المفارقات صفحه 8 میگوید برای نفس سعادتی از جنس مفارقت از بدن است که ایشن میگوید برای نفوس خیر سعادتی هست. در دعاوی قلبیه صفحه 10 میگوید برای نفس سعادات و شقاواتی است .

نتیجه : در باب معاد و ملائکه جرقه هایی زده است اما بسیار ناقص است و نتوانسته بیش از این جلو برود. پس حرکتی شروع شده اما تمام نشده لذا برخی میگویند مشا در توحید خوب جلو آمده است اما در معاد خیر . اینها به خطوط کلی ناظر هستند اما فی الجمله حرف هایی زده اند .