حکمت متعالیه استاد یزدان پناه 62

بسم الله الرحمن الرحیم

دین و نسبت آن با فلسفه از دیدگاه فارابی

در باب تحقق فلسفه اسلامی به فارابی رسیده بودیم. گفته شد که فارابی در عصر خود در بین اساتید آن روزگار از همه برتر بود و فیلسوف مسلمان و بلکه شیعی است و به لحاظ منطق چنان قوتی دارد که حتی متا بن یونس نیز به پای او نمی رسید. یکی از دلایلی که به فارابی معلم ثانی گفته اند، همین محقق در منطق بودن ایشان است. پس از آن رسیدیم به این مسئله که فارابی چه نگاهی به دین و نبوت دارد. در جلسه قبل بخشی از مسئله نبوت و وحی مطرح شد و در این جلسه موارد باقیمانده گفته می شود؛ البته بدون توضیح چون فقط می خواهیم آدرس داده باشیم.

 

فارابی در رساله ی "معانی عقل" خود پس از آنکه انواع معانی عقل را بیان می کند، در بند پنجم می رسد به همان چیزی که ارسطو در مسئله کتاب نفس، چهار نحوه عقل را مطرح می کند: عقل بالقوه، عقل بالفعل، عفل مصطفاد و عقل فعال. در صفحه ی 52 می گوید:" فاالعقل باالفعل متی عقل المعقولات التی هی صور له من حیث هی معقولة باالفعل، صار العقل الذی کنا نقول (؟) انه العقل باالفعل هو الان العقل المصطفاد". سپس در صفحه 55 می گوید که عقل فعال و عقل مصطفاد خیلی شبیه همدیگر هستند زیرا تمام صور باید در عقل فعال باشد و عقل مصطفاد هم تمام صور عقلیه را در خود جمع می کند.

ایشان همچنین در رساله " السیاسة" مطلبی دارند در باب نبوت. توضیح می دهند که همچنان که بین انسانها افرادی هستند که طبیعتشان خیلی قوی است و لذا می توانند بسیاری از حقایق را بفهمند و بر انسانهای دیگر فائق شوند، چیزی می تواند بر قلب انسان نازل شود به گونه ای که دیگران نتوانند آن را داشته باشند و این شخص می تواند آنچه بر او القا شده را تبلیغ کند و مشرع احکام باشد.

ایشان باز در "آراء اهل مدینه" ( کتاب " سیاسة المدنیة" که در جلسه قبل عرض شد، تقریبا مفصل همین " آراء اهل مدینه" است که فارابی در اواخر عمر خود نوشته بود) در فصل 25(القول فی الوحی و رویت الملک) صفحه 114، وحی و رویت ملائکه را بررسی می کند و توضیح می دهد که جبرئیل در قوه خیال پیامبر می آید علاوه بر آن مصطفاد بودن. سپس در صفحات 123 و 124 رئیس الاول را که در جلسه ی قبل عرض شد که هم مشرع است و هم حاکم و هم فیلسوف و حکیم را توضیح می دهد.

بعضی ها گفته اند که فارابی می گوید نبی قوه متخیله اش قوی است ولی فیلسوف از نظر عقلی قوی تر است. یعنی نبی فیلسوف و حکیم نیست و فقط قوه ی متخیله دارد که ...(ادامه این قسمت از فایل صوتی پاک شده است)

فارابی در کتاب " تحصیل السعادة " در صفحات 89 و 92 و 93 توضیحی می دهد که اگر بخواهیم در فیلسوف علی الاطلاق خوب تامل کنیم، بین رئیس اول ( نبی) و فیلسوف هیچ فرقی نیست. می گوید که امام، فیلسوف و واضع نوامیس (شریعت) همه به یک معنا هستند.( به نظر من فلسفه سیاسی شیعی همینجا دارد شکل می گیرد ولی بعد از فارابی فیلسوفان ما دیگر فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق را ادامه ندادند و عمدتا در همان مبحث هستی شناسی غور کردند).

اگر فارابی به همین مقدار هم بسنده می کرد و جلوتر نمی رفت، یک تحلیل غنی از نبوت و دین ارائه داده است که هر فیلسوف بعدی که این را بپذیرد، باید به متون دینی تن بدهد چه رسد به این که خود فارابی جلوتر هم رفته و تک تک این ها را پیاده کرده است.

نسبت فلسفه با دین از دیدگاه فارابی:

فارابی از دین به ملت و گاهی هم به شریعت و سنت تعبیر می کند. ایشان یک تحلیلی دارد که خیلی قابل استفاده است و می تواند نوع نگاه ما را در کل مسائل تغییر دهد. می گوید که دین چه بشری باشد و چه الهی، هیچکدام خالی از یک فلسفه پیش از خود نیستند. همچنین دین بشری یا الهی از دو بخش نظری (معارف وعقاید) و عملی (احکام و اخلاق) تشکیل شده اند و یقینا این دو بخش خبر از دو بخش قبلی یعنی حکمت نظری و حکمت عملی می دهند و چون قرار است مخاطب دین عموم مردم باشند، این دو بخش یعنی فلسفه نظری و فلسفه عملی آسان سازی شده اند و تبدیل شده اند به دین بشری یا الهی.

سپس حرف اصلی اش این است که اگر دین بشری باشد، فلسفه و دین تقدم زمانی دارند؛ یعنی اول فلسفه به وجود آمده و بعد خود دین. ولی دین الهی متکی است بر فلسفه رتبتا (به لحاظ زمانی لزومی ندارد)؛ یعنی اولا جان نبی به یکباره می گیرد و بعد آسان سازی می شود به شکل وحیانی. بعد می گوید آسان سازی دو گونه است. بعضی ها به نفس خود آن ملک و القای ملکی به شکل شریعت درمی آید و بعضی ها با نبی ای که ملکی شده به شکل شریعت در می آید. این همانی است که در اندیشه دینی تشریع خدا و تشریع رسول نام دارد. در مورد تشریع رسول روایات بسیاری هست و آیه " ما اتکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا" نیز به همین موضوع اشاره دارد. به عنوان نمونه تشریع خدا نماز دو رکعتی است و نمازهای سه و چهار رکعتی تشریع رسول است و همه هم شریعت اسلامی است چون حق تشریع را خدا به رسول داده است.  

بعد توضیح می دهد که دین الهی اگر بخواهد پیاده شود، لزومی ندارد که برهان بیاورد. حتی لزومی ندارد که تمام مفاهیم دقیقا همانگونه باشند که در واقع هستند. حتی حقیقت می تواند به شکل تمثیل درآید. مثلا واقعیتی در آن سو وجود دارد که به اصحاب یمین و شمال تمثیل شده است. حرف فارابی این است که در واقع در خود دین، فلسفه حقیقی مستتر است ولی فلسفه حقیقی را گاهی به زبان فلسفه گفته و گاهی بدون زبان فلسفه و با زبان عرفی بیان کرده به دلیل عموم مردم. هم در مقام تصور لزومی ندارد که دین همه حقایق فلسفی را به زبان فلسفی بگوید و هم در مقام تصدیق لزومی ندارد برای همه چیز برهان و استدلال بیاورد.

فارابی سپس می گوید که فیلسوف گاهی نسبت به ملت فاضله (دین حق) بدفهمی دارد. زیرا متوجه نیست که دین قرار نیست هر چیزی را برهانی کند؛ چون قرار است برای عموم باشد. بعد نتیجه می گیرد که فیلسوف گاهی اشتباه می کند چون متوجه نیست که در ملت فاضله چه خبر است. از طرف دیگر متدینان هم گاهی با فلسفه مخالفند. زیرا سر تمثیلات ایستاده اند و خیال می کنند فیلسوفان دارند چیز دیگری می گویند. در حالیکه فیلسوفان نیز همین حرف را می زنند ولی به زبان فلسفه.

با این اندیشه فارابی نتیجه این می شود که در دین حق آرای نظری و عملی وجود دارد ولی زبانش زبان فلسفی نیست. سپس فارابی شروع می کند تک تک آرای نظری دین را برشمردن درباره خدا، معاد، ملائکه، وحی، انبیا و ...

نتیجه آخری که فارابی می گیرد این است که بسیاری از مواقع کلام به خاطر متفرع بودن بر شریعت در سطح تمثیلی می ماند و دیگر واقع را نمی تواند نشان دهد ولی در عین حال کارکرد اجتماعی دارد. می گوید همین کلام از یک جهت خادم فلسفه است زیرا این کلام قرار است دینی را که خود متکی است بر فلسفه یاری دهد و آراء محموده و آراء مشهور که پیش می آید به همین دلیل است.