تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی شماره73)

آیه 3 - الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقنهم ينفقون

گزیده تفسیر

قرآن هادی تقواپیشگانی است که به غیب ایمان دارند. این غیب شامل خدای سبحان و اسمای حسنای او، وحی، فرشتگان و معاد است. تقواپیشگان از مرحله لفظ نماز عبور کرده، در وجود خود به حقیقت آن رسیده­اند، و این حقیقت را در جامعه ترویج می­دهند. آنان با انفاق آنچه خدا روزیشان کرده، ابتدا رابطه خود با خدا را مستحکم کرده و سپس در سایه آن به استحکام رابطه خود با مردم می­پردازند. این انفاق منحصر به مال نبوده و شامل هر رزقی مانند علم، قدرت و ....... است.

 

 تفسیر

یؤمنون: واژه ایمان از ریشه امن است و سر اینکه ایمان را به عقیده مربوط می­دانند در این است که انسان عقیده خود را از شک و اضطراب و ریب پاکیزه گرداند و آن را ایمن کند. برای ایمان به امری تنها علم بدان کافی نیست. باید آن علم با عقیده و جان فرد عجین شود:«من الذين قالوا امنا بافواههم ولم تومن قلوبهم»

غیب: غیب چیزی است که با حواس پنجگانه قابل شناسایی نبوده و در مقابل حضور و شهادت است و مصادیق زیادی دارد مانند حضرت مهدی(عج). ایمان به غیب یا بر پایه برهان عقلی است، یا برهان نقلی و یا وجدان کشفی که همان کشف و شهود است. درست که که اعتبار شهود صحیح بالاتر از از برهان عقلی است ولی باید در نظر داشت که چنین نیست که تمامی براهین در معرض خطا باشند.

یقیمون: قیام گاهی در برابر قعود و نشستن است، مانند:«الذين يذكرون الله قياما وقعودا»، گاهی در برابر حرکت است«كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا» گاهی نیز در برابر انحراف و اعوجاج است«جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس»

الصلوه: برخى برآنند كه صلوه و زكوه، ناقص يائى است، ولى براى تفخيم لفظى، آنها را به صورت واو مى نگارند. احتمال ناقص ‍ واوى بودن بودن صلوه نيز از برخى نقل شده است.

رزقناهم:رزق انعام خاصى است كه به مقتضاى حال و بر اساس نياز مرزوق به طور پیوسته صورت می­گیرد تا مایه حیات و بقای مرزوق باشد.عنوان رزق تكوينى بر هر چيزى كه انسان يا جاندار ديگر تغذيه مى كند يا از آن به نحو ديگر بهره مى برد صادق است، ليكن رزق تشريعى بر هر مال يا منفعت و يا انتفاعى، صادق نيست، مگر آن كه حلال باشد. چون در نظام تکوین حلال و حرام اعتباری راه ندارد، ولی در نظام تشریع این امر وجود دارد.

ینفقون: انفاقتامین هزینه است، چه این هزینه مالی باشد و چه غیر مالی. چه از دست انفاق کننده خارج شود(مانند انفاق غیر خداوند) و چه از دست انفاق کننده خارج نشود(انفاق خداوند که در عین تامین هزینه دیگران همه چیز در دست خود او است)

برخی انفاق را از ریشه نفق دانسته اند که به معنای لانه موش صحرایی است که دو در دارد. تا هر گاه بخواهند او را صید کنند از در دیگر خارج شود. وجه مناسبت آن است كه انفاق، نسبتى به خداوند بى نياز دارد و نسبتى به مخلوق محتاج.  

در آیه مورد بحث و آیه پس از آن 5 ویژگی پرهیزگاران آورده شده که ایمان به غیب اولین آن­هاست. ایمان درجات و مراتبی دارد«و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا». هر چه ایمان قوی­تر باشد تعلق آن به متعلق راسخ­تر و قوی­تر است. لفظ غیب گرچه با اطلاق خود، مطلق غیب را شامل می­شود، ولی در این­جا چون در برابر ایمان به وحی و یقین به آخرت آورده شده است، منظور از غیب، غیب مطلق (که خود خداوند است) می باشد. در واقع در این دو آیه سه تا از اصول دین که ایمان به توحید، معاد و وحی و رسالت است آورده شده است.

سه احتمال در کلمه بالغیب

در معنای باء در بالغیب سه احتمال وجود دارد:

  1. مراد از غیب خفا و خلوت باشد. نظیر«ليعلم الله من يخافه بالغيب» یعنی ایمان مومنان در خلوت چون حالا آشکار وجود دارد. در برابر منافقان که هنگامی که با مومنانند اظهار ایمان کرده و در خفا بی ایمانند.

  2. مراد بیان سببیت است مانند(کتبت بالقلم). و مراد از غیب، قلب که همان حقیقت وجود انسان است باشد. پس معنای آیه، این است: مومنان با قلب خود ایمان آوردند، در برابر منافقان که ایمانشان تنها زبانی است.

  3. اين كه براى صله و تعديه باشد و مراد از غيب، عالم غيب، به ويژه خداى سبحان و اسماء و صفات او باشد. اين احتمال راجح است ؛ زيرا اگر مراد از بالغيب وجه اول يا دوم باشد لازمه اش آن است كه ايمان به خدا در مجموعه صفات متقين مطرح نباشد؛ يعنى، متعلق ايمان كه از اهميت ويژه اى برخوردار است اصلا بازگو نشده باشد. افزون بر آن كه، وحدت سياق اقتضا مى كند كه باء براى صله و تعديه باشد؛ زيرا ظاهر تعبير ايمان به غيب همان است كه غيب متعلق ايمان باشد

    پاسخ به سه اشکال بر احتمال سوم

    برای احتمال سوم سه اشکال مطرح شده که به نقد آن­ها می­پردازیم.

    1-اگر مراد از بالغيب ايمان به عالم غيب باشد، لازمه اش تكرار است، زيرا در آيه بعد ايمان به وحى و يقين به آخرت مطرح شده است: «يومنون بما انزل اليك و بالاخره هم يوقنون» و وحى و آخرت هر دو از مصاديق عالم غيب است.

    پاسخ: اولا لازمه احتمال سوم تكرار نيست، بكله تفصيل بعد از اجمال است و ثانيا در آيه بعد، برخى از مصاديق غيب ذكر شده است، نه همه آنها.

    2-لازمه­ی ایمان علم است. پس لازمه­ی ایمان به غیب، علم به غیب است. در حالی که علم به غیب تنها مخصوص خداست«انما الغيب لله»

    پاسخ: اولا درست است است که علم بالغیب بالاصاله در اختیار خداست. ولی اجمال آن با لطف خدا در اختیار دیگران قرار می­گیرد.ثانیا در آیه­ی بعد ایمان به وحی و معاد که از مصادیق غیبند را از ویژگی­های متقین می­داند. این نشان می­دهد که متقین به وحی و معاد که از مصادیق غیبند علم دارند. ثالثا غیب مراتب مختلفی دارد. آن قسمت از غیب که علم آن در اختیار کسی نیست، از کسی نیز ایمان به آن انتظار نمی­رود و آن قسمت از غیب نیز که علم به آن از راه تعالیم الهی در اختیار دیگران قرار می­گیرد، ایمان بدان از انسان انتظار است.

    3 ـ لازمه احتمال سوم آن است كه غيب به معناي «غايب» بر خدا اطلاق شود، در حالي كه غايب وصف كسي است كه گاهي حضور دارد و گاهي ندارد، امّا خدايي كه وصف حاضر درباره او اصلاً روا نيست، اطلاق غايب نيز بر او نارواست.

    پاسخ: اوّلاً، ادعاي ملازمه بين صحّت اطلاق غايب و صحّت اطلاق حاضر، بي‏دليل است، و ثانياً، بين «حاضر» و «ظاهر» فرقي نيست و خداوند به «ظاهر» وصف شده است: «الله نور السموات والأرض» سوره نور، آيه 35، «هو الأوّّل والاخر والظاهر والباطن» سوره حديد، آيه 3.

    ثالثاً، اگر چيزي حضور و غيابي محدود داشت، غياب و حضورش در برابر يكديگر است، امّا خدايي كه حضور و غيبي نامحدود دارد، غيب و

    حضورش عين يكديگر است. اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) مي‏فرمايد: هر باطني جز خداوند غير ظاهر است و هر ظاهري جز او غير باطن: «كلّ ظاهرٍ غيره غير باطنٍ وكل باطنٍ غيره غير ظاهرٍ» نهج البلاغه، خطبه 65، بند4

    حاصل اين كه، پرهيزكاران به همه مصاديق غيب(خداي سبحان، وحي و نبوّت، فرشتگان، قيامت و بهشت و جهنّم) ايمان دارند: «والمؤمنون كل امن بالله وملائكته وكتبه ورسله»سوره بقره، آيه 285. ايمان به رسولان الهي نيز ايمان به غيب است؛ زيرا گرچه اشخاص و ابدان آنان محسوس و مشهود است: «قل إنّما أنا بشر مثلكم»سوره كهف، آيه 110، ولي شخصيّت حقوقي و منصب وحي‏يابي آنان، به ويژه مقام ﴿دني فتدلي﴾،غيب است.

    اقامه نماز، عامل اقامه دين

    برپا شدن حقيقت و روح نماز به اين است كه گذشته از تلفّظ اذكارِ قرائت و كلمات ذكر ركوع، سجود، تشهّد و مانند آن و صرف نظر از هيئتهاي خاصّ استوا و انحناي تام و غيرتامّ و نشستن و نظير آن و قطع نظر از تصوير مفاهيم اذكارِ آن در ذهن، پيام اصلي آن از وجود لفظي و ذهني بيرون آيد و به وجود عيني برسد و در محدوده روح نمازگزار متمثّل گردد و سپس با سنّت و سيرت مستمرّ او در جامعه جلوه كند و با تبليغ و تعليم و تزكيه نفوس مستعد ديگران، آنها نيز به عنوان روح متمثّل نماز پرورش يابند، تا حقيقت چيزي كه در قرآن مجيد، به عنوانِ ناهي از فحشا و منكَر و به عنوان علاج و شفاي درد هَلوع و جَزوع و مَنوع بودن انسانِ طبيعي است، در متن جامعه بشري متمثّل گردد.

    نقش انفاق در بهره‏مندي از هدايت قرآن

    انفاق كه سومين صفت متقين در اين آيه كريمه است، هم باعث تحكيم پيوند بندگان با خداست و هم در پرتو توجّه به خدا در تحكيم پيوند بندگان با يكديگر مؤثّر است. لازم است توجّه شود كه حقيقت انفاق منحصر به بذل مال نيست، بلكه ايثار جان در راه خدا نيز مشمول آن است؛ گرچه عنوان انفاق عرفاً بر آن اطلاق نشود؛ زيرا عناوين ديگر مانند بيع و شراء و اشتراء درباره بذل جان به كار مي‏رود.

    از جمله «ومما رزقناهم ينفقون» در آيه مورد بحث استظهار مي‏شود كه اوّلاً، پرهيزكاران بخشي از روزي خود را انفاق مي‏كنند، نه همه آن را(اگر «مِن» براي تبعيض باشد) و اين تعديل و پرهيز از افراط و تفريط دستور قرآن كريم درباره مقدار انفاق است: «ولا تجعل يدك مغلولة إلي عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوماً محسوراً»سوره إسراء، آيه 29.

    وثانياً، بايد آنچه را انفاق مي‏كنند «روزي خدا» بدانند، نه مال خود(رَزَقْنا) و اين بينش توحيدي را قرآن كريم به انسانها مي‏دهد: «وما بكم من نعمة فمن الله»سوره نحل، آيه 53، «واتوهم من مال الله الذي اتيكم»سوره نور، آيه 33.

    الثاً، انفاق بايد از مال حلال باشد؛ چون مال حرام شرعاً «رزق الله» نيست، بلكه مبغوض خداست. از اين رو قرآن كريم مي‏فرمايد از طيّبات انفاق كنيد: «أنفقوا من طيّبات ما كسبتم»سوره بقره، آيه 267. گرچه اصل مال روزي خداست، ولي مال حلالِ هركس روزي خاص اوست و خداوند دستور انفاق از رزق خاص انفاق كننده داده است.

    رابعاً، انفاق نبايد محدود به مال باشد، بلكه علم، عقل، قدرت، جاه و جان نيز مورد انفاق است؛ زيرا همه اينها از مصاديق رزق الهي است كه به بنده خود عطا كرده است

    لطایف و اشارات

  1. غیب مطلق و نسبی

    غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبی؛ غیب مطلق آن است که در همه مقاطع وجودی و برای همگان پوشیده و مستور است مانند ذات خداوند که معرفت کنه ذات او برای احدی مقدور نیست و نسبت به همگان غیب است، گرچه برای خودش مشهود است.

    غیب نسبی آن است که در برخی مقاطع وجودی و یا برای برخی افراد غیب است؛ مانند اخبار گذشتگانو یا قیامت و فرشتگان.

    در برابر  غیب مطلق و نسبی، شهادت مطلق و نسبی است. شهادت مطلق، نظیر اصل واقعیت است که نسبت به هیچ موجودی غایب و محجوب نیست. اما موجودهای مادی و محسوس از یک غیب نسبی برخوردار است.

  2. معیار شناخت غیب و شهادت

    موجودات جهان هستی دو قسم است: محسوس و نامحسوس. معیار شناخت موجود محسوس، احساس و تجربه است. درباره شناخت عالم غیب باید گفت غیب مطلق، یعنی کنه ذات خداوند سبحان که حقیقت نامتناهی است، نه با علم حصولی و مفهومی قابل شناخت است و نه با علم حضوری و شهود قلبی. اما غیب نسبی، معیار شناخت آن براهین عقلی و نیز مشاهدات قلبی است و اصرار قرآن کریم بر تفکر و تعقل برای آن است که عقل، اولین معیار شناخت تلقی گردد.

  3. اختلاف منکران غیب

    منکران غیب مختلفند: عده ای از آنان توجیه گران مکاتب الحادی هستند، مانند مادی گرایان کنونی که همانند قوم بنی اسرائیل می گویند: چون خدا را با حواس نمی توان ادراک کرد، پس وجود ندارد و یا قابل ستایش نیست و قرآن کریم در پاسخ آنان رهنمود می دهد که معیار شناخت عقل است، نه صرف احساس و تجربه.

    گروهی دیگر از منکران غیب توده مردمی هستند که بر اساس عادات و رسوم سنتی و تقلید از نیاکان خود، غیب را انکار می کنند و خدای سبحان آنان را ارشاد می کند که مقلد نیز باید در تقلید خود محقق باشد و بداند از چه کسی و با چه شرایطی تقلید کند.

    گروه سوم مستکبرانی هستند که با وجود یقین به حقانیت وحی و رسالت، غیب را انکار می کنند و چون اینان انکاری زورگویانه دارند، پاسخ خدای قهار به آنان نیز جز شمشیر و زور نیست.

  4. رابطه عقیده، اخلاق و عمل

    از سیاق آیه موردبحث که پس از ایمان به غیب، بر پا داشتن نماز و انفاق را از صفات پرهیزکاران ذکر کرده، بر می آید که در کمال هدایت و تقوا، افزون بر اعتقاد، عمل به احکام نیز لازم است و چون اخلاق و اوصاف نفسانی واسطه میان اعتقاد و عمل است برای تحقق تقوا که ملکه ای نفسانی و متعلق هدایت است، افزون بر اعتقاد قلبی و عمل جوارحی، اوصاف نفسانی (اخلاق) نیز لازم است و این سه رکن در طول یکدیگر است، نه در عرض هم.