تفسیر انسان به انسان (نشریه هادی شماره 79)

آخرین مورد از پیامدهای مغالطه هویتی:

5. سقوط به ورطه­ کمتر از حیوانیت

بر اثر مغالطه­ هویت، انسان عمری چون حیوان به سر می­برد و می­پندارد زندگی­ ای انسانی دارد، در حالیکه او را کاملا تخلیه کرده و کنار گذاشته و دیگری را به جای او نشانده ­اند. اینان بسان حیوان بلکه پست­تر از آن­اند: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» (سوره­ فرقان، آیه­ 44).

آنها که تحت ولایت شیطان، اصل را فرع و فرع را اصل قرار داده ­اند، کاسه­ دل را وارونه کرده و پوستین دین را پشت و رو یا زیر و رو پوشیده ­اند و موعظه و ارشاد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هم که پیغمبر و معصوم است در اینها اثر نمی­کند: «سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون» (سوره­ بقره، آیه­ 6)؛ چون کوثر قرآن به منزله­ بارشی است که می­بارد؛ ولی در چنین ظرف واژگونی نمی­نشیند.

اینها اگر به حضور پیامبر هم آیند، برای شنیدن سخنان او نیست، بلکه برای شنواندن و جدال به مجلس ایشان می­روند: «حتی اذا جاءوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین» (سوره­ انعام، آیه­ 25).

اینان که در دنیا واژگونه زندگی می­کنند، قیامت هم مستوی­ القامه محشور نخواهند شد: «و لو تری اذ المجرمون ناکسوا رءوسهم عند ربهم» (سوره­ سجده، آیه­ 12).

انسان تا زمانی که بخشهای کلیدی هویت خود و راههای اصلی وجودش را نشناسد، هرگز نخواهد توانست بخشهای فرعی وجود خویش را تفسیر کند، در نتیجه به بیراهه می­رود و به تعبیر استاد، علامه طباطبایی (رحمه الله) معلوم می­شود که چنین شخصی عمری تحت ولایت شیطان گمراه­ کننده بوده و به ضلالت او حرکت می­کرده، تا اینکه بر اثر تداوم شیطان ­مداری، تمام سرمایه ­های وجودی خود را از دست داده است.

شیطان هم نظیر دشمنان دیگر نیست که از انسان جان یا خاک بستاند، بلکه او اسیر می­گیرد؛ یعنی می­خواهد انسان را زنده و اسیر نگه دارد و در همه­ مجاری ادراکی و تحریکی پیرو خود کند، تا عمری دراز در گناه به سر برد و دیگران را نیز گمراه کند.

اما کسی که به برکت ایمان درست، انسانیت خویش را حفظ کرده و فروع و اصول، هر یک را در جای خودشان نهاده است، تحت ولایت الهی و از حیات والای انسانی برخوردار است و خدا و فرشتگان  رحمت بر او تحیت  و درود می­فرستند تا نور شود: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمونین رحیما» (سوره­ احزاب، آیه­ 43).

بر همین اساس در روایات آمده است که مومن می­کوشد عقل و قلب خود را سنگر زبان قرار دهد و زبان قلم یا زبان کام را در پشت سر نهد: اندیشه را خاکریز مقدم کند و نخست درست بفهمد؛ آنگاه بگوید یا بنویسد؛ در جذب و دفع نیز فطرت را پیش اندازد و حب و بغض خویش را الهی کند؛ در تصمیم ­گیری و اراده نیز بر خلاف منافق، عقل عملی ­اش خاکریز مقدم باشد.

لطیفه­ ای از صدرالمتالهین: از سخنان ظریف مرحوم صدرالمتالهین این است که هرگز نباید گیاهی فکر کرد و درختی زندگی نمود، که درخت هرگز ترقی نمی­کند؛ فروع و شاخه ­های او بالا می ­آید؛ اما اصل، ریشه، دهان و دهانه و چشم او در خاک و گل فرو می­رود. عده ­ای که قصرهای مجلل می­سازند، در حقیقت، درخت و گیاه جامعه ­اند که همه­ فکرشان گل است و فروعاتشان بالا آمده است؛ همه­ همت آنان این است که چیزی از زمین بیرون آورند؛ سپس بگذارند و با دست خالی و روی سیاه بروند:

                                      تو چنان زی که بمیری برهی                    نه چنان چون تو بمیری برهند

(دیوان حکیم سنائی، مقطعات، ص 1066).

هر که متشابه را محکم انگارد و دنبال آن رود: «فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله» (سوره­ آل­ عمران، آیه­ 7)، به تعبیر لطیف آن حکیم متاله، درختی متحرک است؛ یعنی «نامی بالفعل» و «حیوان بالقوه» است و اگر از مرحله­ گیاهی به مرحله­ حیوانی برسد، «حیوان بالفعل» و «انسان بالقوه» است؛ نه «انسانی بالفعل».

چون درخت توان جابجایی ندارد، سرانجام، آنرا با تبر یا اره قطعه قطعه می­­کنند؛ کسی هم که همه­ اهتمامش تغذیه، تنمیه و تولید مثل است، بسان درخت تنومندی است که پس از گذشت روزگاری او را با اره یا تبر قطعه قطعه می­کنند و با مردن چیزی را به همراه خود نمی­برد؛ اما آنکه با عبور از مراحل گیاهی و حیوانی در آثار خیر اقدام می­کند، روی پای خود ایستاده و اصل خود را اصل، و فرع خویش را فرع نهاده و به مغالطه­ هویتی مبتلا نشده و تحت ولایت شیطان قرار نگرفته است.

گفتار دوم. نجات از هلاكت و تباهي گمراهي

استاد حكيم، الهي قمشه‏ اي از سالمندي كه سمعك گذاشته بود، پرسيد كه آن چيست. پاسخ داد كه سمعك است كه با آن صدا را بهتر مي‏شنود. استاد فرمود كه اينك به سنّي رسيده است كه بايد فقط حرف خودش را گوش بدهد و سخن ديگري براي او فايده‏ اي ندارد.

انسان سالك صالح در دوران كهنسالي بايد سخن درون خود را گوش كند، زيرا ساليان متمادي آيين حق‏گويي را فرا گرفته است؛ ولي متأسفانه برخي درون خود را لال و كر و كور كرده ‏اند و به تعبير قرآن كريم: «صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَعقِلون» ( سوره بقره، آيه 171) شده‏اند، پس درون بعضي حرفي نمي‏زند و اشارتي نمي‏كند و رهنمودي ندارد و ناچار از بيرون كمك مي‏گيرد. تفسير انسان به انسان، ما را با صداي درونمان آشنا مي‏سازد و هدايت مي‏كند.

از بهترين اهداف سالار شهيدان اين بوده است كه مردم را از بيرون به درون خود آنها ببرد و اصل و هويت و جان آنها را به ايشان نشان دهد، تا نخست حرف درونشان را گوش دهند و سپس حرف بيرون را.

انساني كه خود را مخلوق خدا مي‏داند، براثر ارجاع متشابهات وجودي خود به محكمات و ارجاع محكمات به محكم اوّل (همان هويت بسيط و روح مجرّد) درمي‏يابد كه قبلاً نبود و الان هست و در آينده نزديك يا دور رخت برمي‏بندد و چون «مرغ باغ ملكوت» است، به جهان ديگر سفر مي‏كند و هرگز نابود نمي‏شود، در نتيجه از هلاكت و تباهي رها مي‏شود و به جاودانگي حقيقي دست مي‏يابد.

مردمي كه با هويتِ اصيل خود (حيات متألّهانه) آشنا شوند، ديگران را هم آگاه مي‏كنند، در نتيجه جامعه از تباهي و هلاكت بيرون مي‏ آيد و از انحراف مي‏رهد. افراد چنين جامعه ‏اي، به ويژه جوانان، هم در زندگي فردي كامياب‏اند و هم در حيات جمعي، زيرا نه در كار كردن تساهل دارند و نه در خدمت رساني تسامح مي‏كنند و نه در بهره ‏وري از عمر، جواني و مانند آن غفلت مي‏ورزند.

همان‏گونه كه تفسير اجزاي متشابه به اجزاي محكم وجود، سبب رهايي از تباهي گمراهي در فرد و جامعه مي‏شود، تفسير انسان متشابه به انسان محكم نيز رهايي از گمراهي را به ارمغان مي‏آورد.

دعاي عصر غيبت

زراره از وجود مقدّس امام صادق(عليه‌السلام) پرسيد كه شيعه در زمان غيبت مولا و صاحب عصر، حجّة بن الحسن العسكري(عليه‌السلام) چه دعايي بخوانند و حضرت(عليه‌السلام) فرمودند: «اللّهمّ! عرّفني نفسك فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك! اللّهمّ! عرّفني رسولك فإنّك إن لم‏تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك! اللّهمّ! عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت عن‏ديني! » ( الكافي، ج 1، ص 337)؛ خدايا! خودت را به ما بشناسان كه ما عارف تو باشيم و تو معروف ما، زيرا اگر تو را نشناسيم، پيغمبر تو را نمي‏شناسيم؛ خدايا! پيغمبرت را به ما بشناسان كه اگر پيامبر تو را نشناسيم، امام را نمي‏شناسيم؛ خدايا! امام را به ما بشناسان كه اگر امام را نشناسيم، از دينمان منحرف و گمراه مي‏شويم.

تبديل شدن غدير به سقيفه، براي اين است كه آنان پيغمبر را نشناختند و خيال مي‏كردند ايشان جزو نوابغ و رهبران عادي‏ اند، لذا گفتند چند روزي او رهبري مردم را برعهده داشت و امروز سقيفه تعيين مي‏كند كه رهبر چه كسي باشد. آنان نمي‏دانستند كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جزو نوابغ است؛ ليكن نبوت و رسالت و ساير سِمَتهاي ملكوتي همگي مواهب الهي است: «اَللّهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ» ( سوره انعام، آيه 124) و سنخ آنها از سِمَتهاي نوابغ ممتاز است، لذا حضرت رسول‏ اكرم (‏صلي الله عليه و آله و سلم) نوابغ را تربيت مي‏كند و خليفه خداست. اينكه در طليعه دعا مي‏خواهيم كه خدا خود را به ما بشناساند، از آن جهت است كه پيغمبر جانشين اوست و اگر ما خدا را نشناسيم، قهراً گمان خواهيم كرد كه پيغمبر جزو نوابغ بشري است، زيرا وقتي مُسْتَخلفٌ عنه را نشناختيم و از اصل استخلاف آگاهي نداشتيم، معناي خليفه را به خوبي ادراك نمي‏كنيم و در تطبيق آن بر خليفه راستين به كژراهه مي‏رويم.

اگر كسي خدا را شناخت و فهميد كه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خليفه اوست، مي‏فهمد تنها راه تشخيص صلاح و صلاحيت اشيا و اشخاص و قوانين، وحي است. مگر خليفه خدا را مي‏توان با سقيفه و شورا برگزيد؟ در حالي كه وجود مبارك اميرمؤمنان (عليه‌السلام) كسي است كه هيچ پرنده‏ اي از وهم و عقل نمي‏تواند اوج مقام ايشان را ادراك و به آنجا پرواز كند: «لا يرقي إليّ الطّير» ( نهج البلاغه، خطبه 3)؛ اگر زبان به گفتن بگشايند، سيل علوم از ايشان جاري مي‏شود و كسي در مقابل آن، قدرت ايستادگي ندارد: «ينحدر عنّي السيل» ( نهج البلاغه، خطبه 3).

نشناختن خدا و پيغمبر او سبب مي‏شود علي (عليه‌السلام) را كنار عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبير قرار دهند، لذا امام صادق (عليه‌السلام) سفارش فرمود كه در عصر غيبت چنين گفته شود كه خدايا خودت را به ما بشناسان تا پيغمبر تو را بشناسيم؛ خليفه تو را بشناسيم و اگر كسي پيغمبر را بشناسد، خليفه واقعي او يعني حضرت علي بن ابي‏طالب (عليه‌السلام) را مي‏شناسد، چون تنها كسي مي‏تواند به جاي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بنشيند كه مي‏گويد: «سلوني قبل أن‏تفقدوني فلأنا بطرق السماء أعلم منّي بطرق الأرض» ( نهج البلاغه، خطبه 189)؛ هر چه مي‏خواهيد، از من بپرسيد كه من به راههاي آسمان از راههاي زمين داناترم.

هيچ‏كس اين سخن را نگفته و جرأت نكرده است كه چنين سخني بر زبان براند. مگر مي‏شود ميان همه علما بگويد كه شما هر چه را مي‏خواهيد، از اخبار گذشته و آينده و آسمان و زمين و... از من بپرسيد؟ بعضي خواستند چنين ادعايي كنند؛ امّا همان‏جا رسوا شدند. اين ادعاي بلند، وقف انسان كاملِ معصومي مانند حضرت علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) است. البته همه امامان معصوم (عليهم‌السلام) هم همين مقام را دارند.

تنها حضرت علي (عليه‌السلام) است كه اگر بخواهد سرنوشت و سرگذشت حال و آينده و گذشته تك تك افراد را بگويد، مي‏داند: «و الله! لَو شئت أن أخبرَ كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم» ( همان، خطبه 175).

عالمان مؤمن و مؤمنان خردورز، اگر حضرت علي (عليه‌السلام) را بشناسند و همچنين از معرفت امامان معصوم (عليهم‌السلام) آگاه شوند، خود را جانشين كساني مي‏دانند كه از طرف پيامبر گرامي اسلام‏ (صلي الله عليه و آله و سلم) نصب شده‏ اند، زيرا مؤمن عالم، خليفه «ولي الله» است؛ «ولي الله» خليفه رسول الله‏ (صلي الله عليه و آله و سلم) است و خليفه هم كلام مستخلفٌ عنه را بيان مي‏كند، لذا مؤمنان متعهد هماره پيرو گفتار خدايند.

نتيجه آنكه ثمره شناخت انسان كامل (يعني امامِ معصوم)، رهايي از گمراهي است كه چنين فيضي فقط در پرتو ارجاع خويشتن به آن ذوات مقدّس و تفسير خود به عقل منفصل جامعه بشري تحقّق مي‏يابد.

گفتار سوم. نجات از همّ و غمّ

رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده­ اند: «تفرغّوا من هموم الدنیا ما استطعتم» (ارشاد القلوب، ج1، ص54)؛ یعنی تا می­توانید از غصّه ­های دنیا نجات یابید. امّا چگونه می­توان به چنین آرمانی باریافت؟

از فواید شناخت انسان این است که به ضعف خود پی می­برد و از عظمت و غنای خداوند متعال آگاه می­شود، خود را مؤثّر نمی­بیند و امور جهان، انسان و پیوند عالم و آدم را در دست خالق و پروردگار خویش می­بیند. از این رو در عین اشتغال به انجام وظیفه از همّ و غمّ دنیا آزاد می­شود.

خلائق، عائله خدایند که همه آن­ها را تأمین کند. هیچ جنبنده­ای نیست که خداوند متعال روزی او را تأمین نکند و نیازهای او را فراموش کند: « و ما من دابَّهٍ فِی الأرضِ اِلّا عَلَی الله رِزقُها » (سوره هود، آیه 6)؛ ولی بشر عادی چون ادعای استقلال دارد و تأمین روزیِ خود و عیال خویش را بر عهده خود می­داند، همیشه در زحمت است. او باید تلاش خود را بکند و کوتاهی نکند، اما بداند که تأمین بر عهده پروردگار متعال است.

در بیانی لطیف، معصوم (علیه السّلام) به یکی از شاگردانشان می­فرمایند: «اگر من به شما بگویم درس و بحثتان را ادامه دهید و کارتان را بکنید و نأمین هزینه شما بر عهده من باشد، آیا آرام می­شوید؟ عرض کرد: آری، پسر رسول خدا ! وقتی امام معصوم به من بگوید «تو کارت را انجام بده، تأمین هزینه ­ات بر عهده من» حتما آرام می­شوم» .

انسان وِزر مالی را به دوش می­کشد که برای فرزند خود به جا می­گذارد؛ امّا چنان­چه فرزند طالحی داشته باشد، پس از مرگ و در بهشت، دیگر به یاد او نیست. از حضرت امام صادق (علیه السّلام) می­پرسند که به فرموده خداوند، مؤمنان صالح بهشتی غم و غصّه ندارند، پس افرادی مانند حضرت نوح (علیه السّلام) که فرزندشان در دوزخ می­سوزد، چگونه عذاب فرزند را تحمّل می­کنند و خود در بهشت آرامش دارند. آن حضرت پاسخ فرمودند که چرا آخرت را با دنیا قیاس می­کنید؟! در بهشت، هیچ مؤمنی به یادش نیست که فرزند طالحی داشته است، لذا هیچ رنجی نمی­برد، چون پس از مرگ همگان دوباره از خاک بر می­خیزند و دیگر رابطه پدر و فرزندی نیست (الاحتجاج، ج2، ص248-249).

در قیامت، انسان­ها فقط با اندیشه­ ها، افکار، علوم، عقول و اعمالشان محشور می­شوند و کسی با کس دیگر مأنوس نیست؛ یعنی تنها و خاضع محض هستند: « و کُلٌّ اَتَوهُ داخِرین » (سوره نمل، آیه 87) ؛ « و کُلُّهُم ءاتیِه یَومَ القِیامهِ فَردا » (سوره مریم، آیه 95). در آن­جا دیگر زندگی جمعی نیست. وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در یکی از خطبه­ ها فرموده­اند که اموات در قبرستان با هم هستند؛ ولی هر یک بر سر سفره خویش نشسته است (نهج البلاغه، خطبه 226).

با این وصف، اگر انسان خود را نشناسد، شیطان به جای او می­نشیند و او را به خودِ معکوس و بدلی معرفی می­کند و انسان نیز فریب می­خورد: « یَحسَبُ أنَّ مالَهُ أخلَدَهُ » (سوره هُمَزه، آیه 3) و انسان همه سرمایه خود را از دست می­دهد.

بنابراین باید این دستور را که «از غصّه رهایی یابید» مغتنم شمرد و این راه را پیمود. نبیّ مکرّم اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این باره سخن دیگری فرموده­ اند که مضمون آن به این صورت است (تحف العقول، ص48) :

هر که فقط همّ و غمّ و تلاش و کوشش خویش را بر تأمین دنیای خود قرار دهد، خداوند او را با شکست و نابسامانی مواجه می­سازد، امور او را پراکنده می­کند، فقر و فلاکت را برابر چشمانش قرار می­دهد و او چاره­ای جز به سر بردن با این فقر فرهنگی ندارد؛ ولی هر انسانی که ضمن کوشش برای دنیا (جهت انجام وظیفه)، بیش­ترین همّ و تلاش او برای آخرت باشد و در تأمین روزی خود و عیالش را مستقل نداند، خداوند عمر او را برکت می­دهد، امور وی را جمع می­کند، مانع از نابسامانی آن­ها می­شود و در قلب او بی­ نیازی از خلق را قرار می­دهد.

چنین انسانی همیشه آرام است و از همّ و غمّ دنیا رهایی می­ یابد که این رهایی ثمره مبارک تفسیر انسان به انسان در دانش علمی و بینش شهودی و نیز تطبیق اغراض و غرایض بر گرایش فطری است.

گفتار چهارم. هماهنگی قوای درونی با هم و با سایر موجودات

اگر انسان حس، خیال، وهم و بخش­های اندیشه­ اش را به امامت عقل نظری دربیاورد و شهوت، غضب، شهرت­ طلبی، خواهش­های طبیعی و انگیزه و اراده ­اش را به امامت عقل عملی سامان بخشد و این ائمّه درونی به روح بلند ملکوتی اقتدا کنند، هماهنگی حقیقی بین قوای درونی او برقرار می­شود. بنابراین این­جا روشن می­شود که چرا انسانی که به تنهایی در برابر پروردگار جهانیان نماز اقامه می­کند، به زبان جمع می­گوید: « إیّاکَ نَعبُدُ و إیّاکَ نَستَعینُ » (سوره فاتحه، آیه 5).

اگر بر اثر تفسیر انسان به انسان، قوای درونی وجود انسان هماهنگ شود، او با سایر مخلوقات نیز هماهنگ و همنوا خواهد شد و چنین انسانی همان­طور که همه « اَتَینا طائِعین » می­گویند (سوره فصّلت، آیه 11)، او هم « إیّاکَ نَعبُدُ و إیّاکَ نَستَعینُ » به زبان می­راند؛ آن­گاه انسان با محیط زیست خود از راه صفا و وفا به سر می­برد.

وجود مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برابر کوه اُحُد می­فرمایند: «هذا أحد جبل یُحِبُّنا و نُحِبُّه» (بحار الأنوار، ج21، ص248) ؛ یعنی سلسله جبال دوست ما هستند و ما هم دوست آن­هاییم. از آن­ها خاک می­گیریم، سنگ می­تراشیم و اگر معادنی دارند، از آن­ها استفاده می­کنیم. قهراً در پرتو چنین معرفتی، محیط زیست و زیست محیطی معنی پیدا می­کند و چنین انسانی، نه دریا را آلوده می­کند و نه صحرا و کوه را از بین می­برد و به هیچ وجه مصداق آیه « ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ و البَحرِ بِما کَسَبَت أیدِی النّاس » نمی­شود (سوره روم، آیه 41).

اگر این هماهنگی و همنوایی حاصل شود، هرگز دانش هسته­ ای برای ساختن بمب اتم صرف نمی­شود، بیش­تر انسان­ها در کشورهای جهان سوم زیر خطّ فقر زندگی نمی­کنند، نظام سرمایه ­داری پدید نمی ­آید، نظام فاسد سوسیال ظهور نمی­کند و آن­گونه نمی­گردد که طبق بیان نورانی حضرت علی بن أبی طالب (علیه السّلام)، به هرجا بنگرید، فقر غوغا کند(نهج البلاغه، خطبه 226).

همه این ناهماهنگی­ ها و نابرابری ­ها بر اثر آن است که هوامداران عقل را زنجیر کرده و انسان را درست تفسیر نکرده­ اند: «و کَم مِن عقل أسیر تحت هَوی أمیر» (نهج البلاغه، حکمت 211). تفسیر درست انسان سبب می­شود که او مانند «خلیفه الله» با مهربانی با جامعه سخن بگوید، کوه را از دوستان خود بخواند و هیچ­گاه محیط زیست را آلوده نکند.

گفتار پنجم. پویایی عمر

هر جامعه­ انسانی که خویشتن را از راه تفسیر انسان به انسان درست بشناسد، عمرها در کف دستها نقد است؛ آنگاه همه­ تلاش را مانند پویایی درخت به صورت ریشه­ ای استوار زیر پای خود می­گذارد؛ ولی اگر چنین نباشد، نظیر اتومبیل فرسوده همه­ سعی و تکاپو را پشت سر می ­نهد و در پایان، سرمایه ­ای به هراه خود ندارد؛ چون خود حرکت نکرده است و آنرا برده ­اند؛ یعنی آنان که حرکت را بر اثر یاوه ­روی پشت سر گذاشتند، چیزی در دست ندارند و عمر خویش را تلف کردند و بیهوده رفتند و یاوه گفتند و اینک پشیمان هستند؛ اما آنها که حرکت را بر اثر پیروی عقل و وحی زیر پا گذاشتند، ثمره­ عمرشان را نقد در اختیار دارند.

اگر انسانی درخت­ گونه حرکت کرد، هر قدمش در روز و شب پایه­ خود اوست و منطق وی این است که باید کاری انجام دهد که روی آن بایستد و نتیجه­ آن کار، پایه و ریشه­ اش باشد، تا ساقه برویاند و شاخ و برگ و میوه بدهد و محصول عمرش نقد باشد. ولی اگرکسی اتومبیل ­گونه حرکت کرد، پس از چند سال حرکت پاره­ ای چدن فرسوده می­شود که همه­ حرکتها را پشت سر نهاده و ترقی نکرده است. این چدنی متحرک است که آنرا برده­ اند نه اینکه خود رفته باشد و چون خود حرکت نکرده است، چیزی در دستش نیست.فقط چدن افسرده­ سرد است که جز خمیدگی قامت، ثمره­ دیگری ندارد.

بر این اساس، پویایی عمر و بهره­ گیری از سرمایه ­های الهی، مرهون خودشناسی و نیز خودسازی با ارجاع متشابهات به محکمات است، وگرنه پس از هشتاد سال چدن فرسوده­ ای می­شود که نه روی ماندن در دنیا را دارد و نه آبروی رفتن به برزخ را. انسان باید با روی سفید و کالای نقد بمیرد، وگرنه فرشتگان مامور قبض محکم به صورت او سیلی می­زنند و همان ملائکه یا فرشتگانی دیگر، محکم به پشت او می­زنند: «فکیف اذا تَوَفَّتهُمُ الملائکةُ یَضرِبونَ وُجوهَهُم و اَدبارَهُم» (سوره­ محمد، آیه­ 27).

گفتار ششم. ولایت الهی

هر که خود را درست تفسیر نکد، در نتیجه به گونه­ صحیح نشناسد، تدبیر و ولایتش به دست شیطان سپرده می­شود و شیطان با رسوخ در همه­ اعضا و جوارح او و تسخیر باطن وی، به جایش می­بیند، می­شنود، سخن می­گوید و کار می­کند؛ اما اگر کسی خود را به درستی تفسیر و به صحت و کمال خودسازی کند، ولایت و تدبیرش به دست خداست که ثمره­ پربرکت تفسیر صحیح خویشتن است.

از غرر روایاتی که شیعه و سنی با سندهای صحیح و معتبر و موثق در زمره­ احادیث قدسی نقل کرده­ اند، این حدیث قرب نوافل است: «قال اللهُ عزو جل: ما تَقَرَّبَ اِلَيَّ عبدٌ بِشَيءٍ اَحَبُّ اِلَيَّ ممّا افتَرَضتُ علیهِ و اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَيَّ بالنافلةِ حتّی اُحِبَّهُ؛ فاِذا اَحبَبتُهُ کنتُ سمعَهُ الّذي یسمَعُ بهِ و بَصَرَهُ الذی یَبصُرُ به و لِسانَهُ الذي یَنطِقُ به و یَدَهُ التی یَبطُشُ بِها. اِن دَعانی اَجَبتُهُ و ان سَاَلَني اَعطَیتُهُ» (الکافی، ج2، ص 352).یعنی بنده­ مومن پس از انجام دادن واجبات بر اثر به جا آوردن نوافل، به خداوند نزدیک می­شود، در نتیجه خدا در بخش صفات فعلی- نه در بخش ذات که منطقه ممنوعه است- خودش گوش آن بنده می­شود که با آن می­شنود و چشم او می­شود که با آن می­بیند و زبان او می­شود که با آن سخن می­گوید و دست او می­شود که با آن حمله می­کند.

آری، ولایت الهی ثمره­ ارزشمند تفسیر صحیح انسان است که جز در پرتو حاکمیت جوهره­ وجود انسان(عقل) بر تمام ابعاد و اجزای وجودی او به دست نخواهد آمد. این همان «تفسیر انسان به انسان» است که در شعاع پرفروغ ولایت خدای قدوس جایگاه وجود قدسی انسان و راه ترقی به مقام قدس را ترسیم می­کند.

***

و آخر دعوانا اَن الحمد لله رب العالمین