سلام علی آل یاسین...!(216)

مقدمه نشریه هادی شماره 66

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و ...
و معادن حكمة الله؛
و معدن‌هاي حكمت خداوند
«حكمت» از ريشه «حكم» به معناي «منع» است و اصل آن از «حُكم» به معناي «منع از ظلم» مي‌آيد. به افسار حيوانات از آن جهت «حَكَمة» گفته مي‌شود كه حيوان را از جموحي نگه مي‌دارد. هنگامي كه عاقل دست سفيه را مي‌گيرد و او را از انجام كارهاي سفيهانه باز مي‌دارد، گفته مي‌شود: «حكمتُ السفيه و أحكمته». حِكمت كه بر وزن «فِعلة» است و دلالت بر نوع خاصّي از حكم مي‌كند نيز از آن جهت حكمت ناميده مي‌شود كه انسان را از جهل باز مي‌دارد و تدبير صائب و اداره صحيح مملكت را حكومت گويند؛  چون براي دفع هرج و مرج داخلي از يك سو و رفع تهاجم و تعدّي خارجي از سوي ديگر، نظم متقن و سياست كارآمدي است.
تقسيم حكمت به نظري و عملي


هر چند كه در اصطلاح قرآن و روايات، جهل در مقابل عقل است و در مقام عمل گفته مي‌شود: اين كار عاقلانه و آن كار جاهلانه است، ليكن در عرف عام در مقابل علم نيز استعمال مي‌شود. بدين ترتيب، جهل دو قسم خواهد بود: جهل علمي، جهل عملي يا عقلي. ازاين‌رو حكمت كه بازدارنده از جهل است و خدايي كه دنيا را با همه عظمتي كه در چشم دنياپرستان دارد، اندك مي‌داند: ( قل متاع الدنيا قليل) آن را خير فراوان معرفي كرده است: (يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً)[ سوره بقره، آيه 269] نيز دو قسم خواهد بود: حكمت نظري، حكمت عملي.
توضيح اينكه هرچند «حكمت» به معنايي مترادف با فلسفه به كار مي‌رود، ليكن در اصطلاح قرآن و روايات، بر علومي اطلاق مي‌شود كه استدلالي، برهاني و خدشه ناپذير باشد و در سعادت جامعه بشري نقش بنيادين و اساسي ايفا كند. مجموعه اين علوم كه علوم انساني ناميده مي‌شود، به دو قسم تقسيم مي‌شود:
يكم. مسائلي كه درباره امور خارج از قدرت، اختيار و انتخاب بشر بحث مي‌كند؛ يعني نظري صِرف است و بود و نبود انسان، اثري در آن ندارد. مباحث مربوط به مبدأ و يگانگي آن، جهان مجرّد، عالم ملكوت، فرشته‌ها، مادّه، سير تكاملي مادّه و ... از اين قبيل است. كمال محققان در اين مسائل كه حكمت نظري ناميده مي‌شود، آن است كه پس از بحث و بررسي ابعاد مختلف، اين مسائل را به صورت متقن و مستدلّ بشناسند و بدان معتقد گردند.
دوم. مباحثي مانند تهذيب نفس، پرورش روح، رشد اخلاق و فضايل انساني، تدبير منزل و كيفيت بهتر اداره كردن امور خانوادگي، تربيت فرزند و نيز معناي عدالت، تقوا، زهد و راه رسيدن به اين ملكات، اداره صحيح امور جامعه و ... كه در حيطه اختيار و قدرت بشر است؛ به گونه‌اي كه اگر بشر نباشد، جايي براي اين مباحث وجود نخواهد داشت. كمال پژوهشگران در اين دسته از مباحث، كه حكمت عملي نام دارد، آن است كه پس از شناخت و آگاهي از اين مسائل، متّصف بدان گردند.
قرآن كريم حكمت را در هر دو قسم نظري و عملي استعمال كرده است. آنچه به حكيم ديار حبشه، يعني لقمان حكيم داده شد، از هر دو قسم است: ( و لقد ءَاتينا لقمان الحكمة أن اشكر لله و من يشكر فإنّما يشكر لنفسه و من كفر فإنّ الله غني حميد).[ سوره لقمان، آيه 12.] هرچند كه بخش نخست آيه، يعني فرمان شكرگزاري، جزو مباحث حكمت عملي شمرده مي‌شود، ليكن بخش دوم آن، به ويژه قسمت پاياني آيه كه استدلال براي صدر آيه است، جزو مباحث حكمت نظري به حساب مي‌آيد. اين به هم آميختگي و استدلال با حكمت نظري بر مضمون و محتواي حكمت عملي، در اندرزهاي لقمان به فرزندش[سوره لقمان، آيه 13 به بعد.] و نيز در آيات شانزدهگانه سوره اسراء[آيات 23 تا 38.] كه در آيه 39 از آنها به حكمت ياد شده است، مشاهده مي‌شود.
معادن حكمت
امتياز ائمه(عليهم‌السلام) بر ديگر معلمان حکمت و حکیمان الهی، اين است كه آنان معدن تكوّن و تشكيل حكمت و منبع جوشش آن هستند؛ يعني همان طور كه خاك و گل مستعدّ طلا و نقره شدن، بايد در زميني مخصوص قرار گيرد تا به طلا و نقره تبديل شود و بدون گذراندن اين مرحله، به چنين قابليتي نمي‌رسد، آنچه از فيوضات الهي كه تنزّل مي‌كند، بايد در معدن وجود ائمه(عليهم‌السلام) ذخيره شود تا بعد از ترقيق، مورد استفاده ديگران قرار گيرد. يعني از آنجا بايد بجوشد و هر كسي به مقدار توان و استعداد خود از آن بهره ببرد. از اين رو به گفته جابربن‌عبدالله انصاري، پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بعد از آنكه دست حضرت علي(عليه‌السلام) را گرفت و او را امير نيكوكاران، قاتل فاجران و... معرفي كرد، با صداي بلند فرمود: من شهر حكمت هستم و علي دروازه آن است. هر كس مي‌خواهد وارد اين شهر شود و از حكمت آن، طرفي ببندد، بايد از دروازه آن وارد شود: «هذا أمير البررة و قاتل الفجرة، منصورٌ من نصره، مخذول من خذله ثمّ رفع بها صوته أنا مدينة الحكمة و عليٌّ بابها فمن أراد الحكمة فليأت الباب».[ بحار، ج40، ص201، ح3.]
از سوي ديگر، ائمه اطهار(عليهم‌السلام) وارث همه كمالات و شئون پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هستند؛ به جز مواردي مثل دريافت وحي تشريعي و همانند آن، كه از ويژگي‌هاي رسالت است. با توجه به اينكه يكي از شئون رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تعليم كتاب و حكمت است، ائمه اطهار(عليهم‌السلام) نيز وارث اين شأن آن حضرت هستند و معلّم كتاب و حكمت شمرده مي‌شوند. البته هر عالم ديني كه عهده‌دار تبليغ دين و معارف الهي است، معلّم كتاب وحكمت خواهد بود، ليكن تفاوت پيغمبر اكرم و به تبع او، ائمه اطهار(عليهم‌السلام) با ديگران در اين است كه آن حضرت با مأموريت و تأييد ويژه الهي، عهده‌دار تعليم كتاب و حكمت است و ديگران با مأموريت و تأييد عام به چنين امر مهمي اشتغال دارند. به بيان ديگر، رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حكمت را به تعليم مستقيم الهي دريافت كرده و ائمه(عليهم‌السلام) از او ارث برده‌اند، در حالي كه ديگران از مجراي تعليم و تعلّم بشري به مقدار محدودي از اين خير بزرگ دست يافته‌اند. تفاوت علوم ارثي با علوم تعليمي بشري، هم در كمّيت و پايان‌ناپذيري آن است و هم در كيفيت و خطااناپذيري آن و.... غرض آنكه انبياي الهي، چراغ‌هاي فروزان و چشمه‌هاي جوشان حكمتند: «مصابيح الظلمة و ينابيع الحكمة»[ نهج‌البلاغه، خطبه 108.] و اهل‏بيت‏عصمت(عليهم‌السلام) وارثان اصيل آن ذوات مقدّسند.
ائمه(عليهم‌السلام) معدن حكمت هستند و حكمت، سرچشمه‌اي جز آن ذوات مقدس ندارد؛ زيرا حكمت نيز همانند ساير فيوضات معنوي، از فَيَضان اسماي حسناي الهي سرچشمه مي‌گيرد و از مجراي آن وجوداهاي نوراني به ديگر موجودات مي‌رسد. بنابراين، آنچه در دست بشر است و مي‌توان نام حكمت برآن نهاد، بي‌ترديد ريشه در بيت رفيع آنان دارد. حتي آنچه انبياي سابق براي امت‌هاي خود آورده‌اند ، به وساطت انوار مقدّس آنها دريافت كرده‌اند و آنچه حكما، فلاسفه و دانشمندان گذشته به بشريت آموخته‌اند، آموخته‌هاي مستقيم يا غير مستقيم آنان از مكتب انبياي پيشين است. پس آنها نيز شاگردان غير مستقيم ائمه(عليهم‌السلام) هستند.
شاهد اين مدعا معرفي قرآن كريم از پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه فرمود:
به شما كتاب و حكمت آموخت و چيزهايي آموخت كه اگر او و تعليماتش نمي‌بود، شما هرگز توان دست يافتن و آموختن آنها را نداشتيد: (و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلّمكم مالم‏تكونوا تعلمون).[ سوره بقره، آيه 151.]
بر اساس اين آيه، معارف الهي در مرتبه‌اي از رفعت و بلندي قرار دارد كه دست هيچ فردي بدان نمي‌رسد و حتي پيغمبرااكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز صرف نظر از مقام رسالت و نبوت، بدان دسترسي ندارد. از اين‌رو خداوند متعال خود آن حضرت را مخاطب قرار داد و همان تعبير عمومي را درباره او نيز به كار برد و فرمود:
خداوند، كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و چيزهايي به تو آموخت كه تو (به تنهايي و خود به خود) توان يادگرفتن آنها را نداشتي: (أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لم تكن تعلم).[ سوره نساء، آيه 113.]
بدين ترتيب، آنها به واسطه تعليم الهي، معلم انسانها هستند و طالبان علم و حكمت بايد به سراغ آنها بروند.