تفسیر تسنیم 2 (نشریه هادی شماره 84)

بسم الله الرحمن الرحیم

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

عملكرد راسخان در علم درباره متشابهات

 

در مقابل بيماردلان منحرف،  «راسخانِ در علم» هستند كه قلبي سليم و دور از اعوجاج و انحراف دارند. اينان در علم رسوخ كرده و تابع نور آن‏اند و نور علم چنان بر جان آنان پرتو افكنده كه جايي براي هيچ شك و شبهه‏اي نگذاشته است و علم ايشان به محكمات، از بي‏ثباتي و تزلزل به دور است. آن‏ها به محكمات ايمان مي‏آورند و از آن پيروي و به آن عمل مي‏كنند و ضمن ايمان به آيات متشابه با سرمايه علم راسخشان به دل خويش اضطرابي راه نمي‏دهند و در برابر آنها توقف مي‏كنند.

فعل مضارع (يَقولون) سيره مستمر آنان را بيان مي‏كند؛ آنان پيوسته مي‏گويند كه (آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا). كلمه (رَبِّنا) در دو آيه آينده نيز سخنِ راسخانِ در علم است؛ يعني راسخان در علم، طبق آن دو آيه، هماره چنين منطقي دارند كه از خدا رسوخ ايمان و ايمان راسخ مي‏خواهند. پس شيوه راسخان در علم در برابر «محكمات»، اطاعت و قيام و حركت است و در مقابلِ «متشابهات»، سكوت؛ بر خلاف بيماردلان كه در برابر «محكمات» به جاي قيام و حركت مي‏ايستند و در برابر «متشابهات» كه جاي توقف است، فتنه را مي‏كاوند.

«واو» عطف يا استيناف؟

اگر حرف «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ براي عطف باشد، كلمه ﴿والرّسِخون﴾ به ﴿الله﴾ عطف مي‏شود، در نتيجه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، كسي نمي‏داند؛ ولي چنانچه «واو» استينافي باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آيه چنين معنا مي‏شود كه «و راسخان در علم مي‏گويند ما به آن ايمان آورديم؛ همه از نزد خداست»، در نتيجه راسخان به تأويل قرآن عالم نيستند و به مدد روايات معتبر موجود و برهان قطعي، آگاهي اهل بيت(عليهم‌السلام) از تأويل ثابت شود، بنابراين پيامد استينافي دانستن «واو»، حصر علمِ به تأويل نسبت به خداست؛ ضمن اينكه با نظم آيه نيز سازگارتر است.

هرچند انسان‏هاي كامل معصوم(عليهم‌السلام) بالاصاله و شاگردان مكتب آن ذوات قدسي (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأويل‏اند و اين مطلب سامي با ادله متقن ديگر ثابت شده است، ظاهر آيه مورد بحث نيز استينافي بودن «واو» است نه عطف و تشريك، زيرا در آيه مورد بحث دو تقسيم مطرح هست كه هر يك داراي دو قسم است و بنابر استينافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر يك از دو قسم روشن است؛ ولي اگر آن را عاطفه بدانيم اضلاع تقسيم دوم هماهنگ نخواهند بود.

  رأي علاّمه طباطبايي درباره «واو» در ﴿والرّسِخون﴾

استاد، علاّمه طباطبايي با دو دليل، «واو» را استينافي مي‏دانند ، در نتيجه از ﴿والرّسِخون... ﴾ به بعد، آغاز جمله‏اي مستقل است:

1. اگر «واو» ربطي و عطف باشد، چون كلمه ﴿اَمَّا﴾ در ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ براي تفصيل دو گروه بيماردلان و انسان‏هاي سليم القلب است، يك طرف آن، ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ است و طرف دومش ذكر نمي‏شود؛ ولي در صورت استينافي بودن واو،﴿والرّسِخون﴾ در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله كامل مي‏شود و هر دو تفصيل را دربر مي‏گيرد. بر اين اساس، نظم ادبي مي‏طلبد كه ﴿والرّسِخون﴾ در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ و ضلع دوم آن باشد. اين دليل سياقي نسبت به برخي ادله سياقي ديگران، راجح است.

2. اگر «واو» حرف ربط باشد، مفاد آيه اين است كه علم به تأويل را كسي جز خدا و راسخان در علم نمي‏داند، در نتيجه به يقين، مراد از ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان‏اند، چون در دل‏هاي مردم با ايمان زيغ نيست و آنان پيرو تأويلِ نابجاي متشابه نيستند؛ يعني از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنانِ ديگر در يك عنوان و با يك تعبير ياد شده است، با اينكه قرآن كريم هر جا سخن از پيامبر و امّت به ميان مي‏آورد و در مقام بيان حكم مشترك ميان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان است، نام مبارك ايشان‏صلي الله عليه و آله و سلم را جداگانه و با احترامي خاص مي‏آورد در آيه مورد بحث نيز اگر واو عاطفه مي‏بود، ادب قرآن كريم اقتضا مي‏كرد كه بفرمايد «... إلاّ الله و رسوله و الرّاسخون في العلم... »، پس عدم ذكر جداگانه نام مبارك آن حضرت روشن مي‏كند كه واو عاطفه نيست.

البته دليل دوم استاد، علامه طباطبايي(قدس‌سرّه) با نكات ذيل نقدپذير است:

1. «واو» چه ربطي باشد يا استينافي، به يقين ﴿والرّسِخون﴾ رسول خدا و مؤمنان را دربر مي‏گيرد.

2. در همه موارد ياد شده بايد نام مبارك پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم جدا از نام ساير مؤمنان ذكر شود؛ ولي در آيه تطهير كه درباره خصوص پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهم‌السلام) است، اين جدايي نيست: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا و در آيه مورد بحث نيز مراد از ﴿والرّسِخون﴾ عموم مؤمنان نيست، بلكه ثابت خواهد شد كه تنها عترت طاهره(عليهم‌السلام) راسخ در علم و عالم به تأويل قرآن‏اند.

نظريه علامه طبرسي در عاطفه بودن «واو»

امين الاسلامِ عاطفي بودن «واو» را تأييد مي‏كند، زيرا پيامد استينافي بودن«واو» آن است كه جز خدا كسي تأويل قرآن را نداند، در حالي كه تفسير قرآن كريم همواره ميان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هيچ آيه‏اي هم به دليل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسير آيه‏اي اظهار عجز نكرده يا نگفته‏اند كه تأويل آن نزد خداست، بنابراين «واو» ربطي است و راسخان در علم، يعني كساني كه در تفسير قرآن كوشيده‏اند، از تأويل آن با خبرند.

در نقد اين رأي مي‏توان گفت كه نگرشي دقيق به تفاوت «تفسير» و «تأويل»، ضعف دليل ايشان را به خوبي آشكار مي‏سازد.

رأي علامه بلاغي درباره ربطي بودن «واو»

علامه بلاغي براي اثبات ربطي بودن «واو» سه دليل عقلي، نقلي و سياقي مي‏آورد كه توضيح آن چنين است:

1. برهان عقلي: قرآن كريم براي هدايت مردم و بسياري از آيات آن نيز «متشابه» است. اگر رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهم‌السلام) كه حاملان قرآن‏اند، به تأويل متشابهات عالم نباشند، به يقين، ديگران نيز آگاه نيستند، در نتيجه متشابهات فايده‏اي ندارند و تنها دستاويزي براي فتنه‏جويان‏اند، پس به حكم عقل، رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و ائمّه اطهار(عليهم‌السلام) كه حاملان وحي‏اند، بايد به تأويل متشابهاتِ قرآن عالم باشند، تا با تبيين حقيقت آن، ريشه فتنه‏انگيزي را بسوزانند.

2. برهان نقلي: پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهرين(عليهم‌السلام) در روايات فراواني خود را راسخ در علم و عالم به تأويل قرآن شناسانده‏اند. عمّار مي‏گويد كه شنيدم از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم كه مي‏فرمود: أنا أُقاتل علي‏التنزيل و عليٌّ يقاتل علي التأويل(کتاب الخصال،ج2،ص650)  ، پس «واو» بايد حرف ربط باشد تا آگاهي از تأويل براساس مفاد روايات، راسخان در علم را نيز دربر گيرد.

3. برهان سياقي: اگر تأويل قرآن مخصوص خدا باشد و ديگران (عترت طاهره(عليهم‌السلام) و علما) از تأويل آن آگاه نباشند و تنها بر اثر تصلّب ديني به متشابه ايمان آورند: ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، بايد قرآن كريم آنان را متصلّب در دين و تسليم شونده صرف بنامد نه راسخ در علم، با آنكه ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ نشان فضيلت علمي آنان است و همين برتري در علم، سبب ايمان آنان شده است، بنابراين نظم سياقي آيه كه در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾، فرمود: ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ و نفرمود «و أمّا المتصلّبون في الإيمان»، نشان مي‏دهد كه راسخان در علم، عالم به تأويل‏اند، پس «واو» بايد حرف ربط باشد.

هر يك از سه دليل ايشان في نفسه تامّ است؛ امّا هيچ يك مدّعاي ايشان را ثابت نمي‏كند: در نقد برهان يكم و دوم بايد گفت كه اين دو دليل، كلامي‏اند نه تفسيري. برهان سوم ايشان قوي‏تر است و جنبه تفسيري دارد. آري آنان چون عالم به تأويل‏اند، مي‏گويند: ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، پس مجد آنان در ملكه علمي آنان است. اين برهان از شمّي قوي در تفسير حكايت مي‏كند؛ امّا در حدّ مقابله با ظهور تقسيمي نيست،بلكه راسخ‏بودن آنان در خداشناسي و قرآن‏شناسي است كه محققانه آن را معجزه و كلام الهي مي‏دانند؛ امّا آيه از اينكه عالم به تأويل هم هستند، ساكت است.

رای فخر رازی درباره استینافی بودن "واو"

فخر رازی شش دلیل آورده است که تنها یک دلیل آن که مشابه دلیل اول مرحوم علامه است پذیرفتنی می باشد و ما برای رعایت اختصار از آوردن آنها و نقدشان خودداری می کنیم(علاقمندان به تفسیر تسنیم ج13 صفحات191تا198 رجوع کنند)

راز تعبير به ﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾

راسخان در علم «كلّ من ربّنا» نمي‏گويند، بلكه مي‏گويند: ﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾..حسنه هم «من عند الله» و هم «من الله» است؛ ولي سيّئه «من عند الله» است زیرا بر اساس توحید موثری جز خدا در دنیا نیست،اينجا نيز بايد گفت كه «محكمات»، هم من «عند الله» است و هم «من الله»؛ولي «متشابهات» «من عند الله» است و «من الله» نيست مانند کف روی سیلاب که همراه باران از آسمان نیامده است.

اشارات و لطايف

1. محكم و متشابه در تكوين

«محكم» و «متشابه» به كتاب تدوين محدود نمي‏شود و در كتاب تكوين نيز هست. خداوند در جامعه انساني نيز انسان‏هايي را صريح و روشن آفريده است كه ديگران را در دامن خويش تربيت مي‏كنند. محكمات كتاب تكوين، انبيا و اولياي الهي(عليهم‌السلام) هستند.

2. پيامد گرايش به متشابهات

سبب پيدايش 72 ملّت، در عقايد و اصول يا در فروع دين، گرايش به متشابهات است. براي نمونه عامل پيدايش برخي از فرق را به اجمال بررسي مي‏كنيم:

أ. «مجسّمه» (معتقدان به جسم بودن خداي سبحان): آن‏ها به آياتي از اين دست تمسّك كرده‏اند: ﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد﴿وجاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا صَفّا ب. «مجبّره» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مجبور مي‏دانند): آنان به آياتي مانندِ ﴿اللهُ خلِقُ كُلِّ شي‏ء استناد جسته‏اند. ج. «مفوّضه» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مستقل مي‏دانند): اينان آيات آزادي انسان را، مانند ﴿اِنّا هَدَينهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرًا واِمّا كَفورا را بدون لحاظ آياتِ «ربوبيّت مطلق» دستاويز قرار داده‏اند.

همچنین به دلیل گرایش به متشابهات فرقه های «منزّهه» (كساني كه معتقدند خدا صفاتي مانند علم و قدرت ندارد)، «مشبّهه» (كساني كه صفات خدا را زائد بر ذات دانسته‏اند) و معتقدان به عدم عصمت انبيا(عليهم‌السلام) پدیدار شد. اين فرقه‏ها هر يك زمينه پيدايش مسلك‏ها و مكتب‏هاي ديگر شدند.

تذكّر: هر يك از 72 فرقه كه بر اثر پيروي متشابهات گمراه شدند، آن آيات متشابه را محكم و محكماتي را كه مي‏توانستند اين متشابهات را سامان بخشند، متشابه مي‏دانستند: گروه «مجسّمه»، آيه ﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة*اِلي رَبِّها ناظِرَة را «محكم» و آياتي مانند ﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شي‏ء و ﴿لاتُدرِكُهُ الاَبصرُ وهُوَ يُدرِكُ الاَبصر را متشابه مي‏پنداشتند. و «جبريّون» آيه ﴿وما تَشاءونَ اِلاّاَن يَشاءَ الله را «محكم» و آيه ﴿فَمَن شاءَ فَليُؤمِن ومَن شاءَ فَليَكفُر را «متشابه».

3. تشابه همه قرآن نزد بيماردلان

بيماردلان گمراه، نه تنها به «محكمات» بي‏اعتنا هستند و در عمل شعار «حسبنا المتشابهات» سر مي‏دهند، بلكه مي‏كوشند تا متشابهات را نيز به ميل خود تفسير كنند. آنان در حقيقت به هيچ يك از اقسام وحي بها نمي‏دهند و سخنشان پس از «حسبنا المتشابهات»، به «حسبنا الهوي و حسبنا العقل» ختم مي‏شود، زيرا آنان براي فتنه‏جويي و گمراه كردن مردم، در متون ديني كندوكاو مي‏كنند و بدين منظور در جست‏وجوي اصل، علّت، راز و رمز و كليد احكام‏اند و از آنجا كه «متشابه» معناي روشني ندارد و مجمل است، آنان علّت را از نزد خود ابداع و متشابه را بر اساس آن اصل ابداعي‏شان تفسير مي‏كنند و چون محكمات را نيز بر اين تأويل ساختگي حمل مي‏كنند، تمامي قرآن نزد آنان متشابه مي‏شود و منشأ آراي گوناگون نيز همين است، پس آنان كه «حسبنا كتاب الله» گفتند و در عمل به «متشابهات» بسنده كردند، به دام «جبر»، «تفويض»، «تنزيه» يا «تشبيه» افتادند.

4. تشابه‏گرايي در تهذيب نفس

عده‏اي در مسئله تعليم و تربيت و تهذيب نفس و تزكيه دچار تشابه شده و گفته‏اند كه براي رسيدن به كمال، لازم نيست راه شرع را بپيماييم، زيرا قرآن كريم راه را منحصر نكرده است؛ غافل از اينكه تنها راه مستقيم، همان است كه با اراده و علم ازلي خداوند ترسيم شده است و كاشف آن، عقل برهاني يا نقل معتبر است.

استاد، علاّمه طباطبايي مي‏فرمايد: بهره هر كسي از كمال به اندازه پيروي وي از شرع مقدس است. برخي راه تهذيب غير شرعي را در پيش گرفته‏اند، به اين بهانه كه تهذيب از راه شرعي دشوار است، چون شارع مقدّس با مشكل‏ترين كارها و با حفظ خواسته‏هاي طبيعي انسان را مي‏پروراند، پيروي از شرع، كشتن تدريجي نفس و رياضت غيرشرعي، كشتن دفعي نفس است و شرع مقدس در بيان كيفيت سير از راه نفس، چيزي را فروگذار نكرده است (ر.ك: رسالة الولايه، ص41)

همچنين احكام اسلام را براي طهارت دل دانستن و به بهانه اينكه «دل بايد پاك باشد» به سنن و آداب و احكام اسلامي پاي‏بند نبودن، نوعي «تشابه‏گرايي عملي» است، چنان‏كه احكام اسلامي را ابزار رسيدن به كمال دانستن، به طوري كه پس از رسيدن به كمال، خود را بي‏نياز از رعايت آن بداند، «تشابه‏گرايي رفتاري» به شمار مي‏رود.

5. تشابه‏گرايي سياسي

در مسائل سياسي نيز تشابه‏گرايي رواج داشته و دارد؛ مانند اينكه گفته مي‏شود كه مفاد ﴿والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما را در دنياي امروز نمي‏توان پذيرفت و آن را عملي كرد. اين سخن از مدّعي مسلماني، برگرفته از ادّعاي دسترسي و دستيابي او به تأويل قرآن است. چنين كسي مي‏پندارد به راز و رمز و كليد احكام رسيده است. اين «ابتغاء تأويل» به مراتب از «ابتغاء فتنه» بدتر است، زيرا فتنه فكري و اعتقادي را نيز همراه دارد.

6. «تشابه» در روايات، عقايد، اخلاق و احكام

ضرورت وجود «متشابه» در قرآن، «تشابه» در سخنان اهل بیت(عليهم‌السلام) را نيز مي‏طلبد، زيرا سخنان آنان نيز مسائل نامحسوسي مانند معارف بلند توحيد، قيامت و برزخ را دربر دارد كه در معرض فهم نازل و حسي مردم قرار مي‏گيرد.

امامان معصوم(عليهم‌السلام) خود نيز بدين معنا اشاره كرده‏اند. ابوبصير به امام صادق(عليه‌السلام) عرض كرد: آيا مؤمنان در قيامت خدا را مي‏بينند؟... آن حضرت فرمود: آري هم اكنون نيز خدا را مي‏بينند. مگر تو خدا را نمي‏بيني؟ آن‏گاه ابوبصير پرسيد: آيا اين حديث را از قول شما نقل كنم؟ حضرت امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: نقل نكن، زيرا اگر آن را نقل كني جاهلي كه مقصود ما را از آن نمي‏فهمد آن را انكار مي‏كند و آن را تشبيه پنداشته و كافر مي‏شود.( التوحيد، ص117.)ابوبصير نابينا بود، پس ديدن نابينا حتماً با چشم قلب و سِرّ است نه با چشم سَرْ. چشم دل برخي از سالكان صالح باز است. وقتي امام صادق(عليه‌السلام) به ابوبصير نابينا مي‏فرمايد كه خدا را هم‏اكنون مي‏بيني، يعني با چشم جان نه با چشم صورت. تحقيق نكردن چنين مطلبي ممكن است آسيب‏پذير باشد.

پس روايات «متشابه» را نيز مانند متشابهات آيات قرآني بايد به روايات «محكم» ارجاع داد، وگرنه تمسّك به آن‏ها نيز (مانند متشابهات قرآني) فتنه‏انگيز است.