سلام علی آل یاسین...(299)

مقدمه نشریه هادی شماره 112

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و

...

أشهدُ أنّ لا إله إلاّ الله وحده لاشريك له كما شهد الله لنفسه و شهدت له ملائكته وأولو العلم من خلقه لا إله إلاّ هو العزيز الحكيم؛

.....

 صفات ثبوتي و سلبي

 

صفات الهي در يك تقسيم‏بندي كلّي به دو دسته ثبوتي و سلبي تقسيم مي‌شود.

صفات ثبوتي به اوصافي گفته مي‌شود كه به خدا نسبت داده مي‌شود و كمالي را براي او اثبات مي‌كند؛ مثل: علم، قدرت، حيات، سمع، بصر و... . اين صفات، آن گاه كه به غير خدا نسبت داده مي‏شود، هم محدود است و هم با عيب و نقص همراه است. بر اثر همين محدوديت و همراهي با نقص است كه مثلاً در صفت علم، غير خدا گاهي مي‏دانند و گاهي نمي‏دانند، گاهي علم را از دست مي‏دهند، گاهي جهل مركب را علم مي‏پندارند و... . همين طور است صفات ديگر؛ امّا وقتي علم به خدا نسبت داده مي‏شود، با هيچ نقص و محدوديتي همراه نيست، بلكه كمال محض، پس از تجريد از نقايص، به عنوان وصف خدا ذكر مي‏گردد.

«صفات سلبي» به اوصافي گفته مي‏شود كه امور منفي و نقايص را از خدا نفي مي‏كند؛ مانند سبّوح و قدّوس كه به طور اجمال، هر گونه عيب و نقصي را از خدا نفي و او را از داشتن چنين صفاتي تنزيه مي‏كند. گاهي نيز اين اجمال، به صورت تفصيلي بيان مي‏گردد؛ مثلا گفته مي‏شود: خداوندِ عالَم غير جاهل، غير عاجز، غير جسم و... است. بنابراين، بازگشت همه صفات سلبي به صفات ثبوتي است؛ زيرا جهل، عجز و مانند آن، اموري سلبي است و «غير» يا «عدم» نيز سلبي است و بازگشت سلب سلب به اثبات است. در نتيجه، عدم الجهل به علم باز مي‏گردد.

در فرهنگ قرآن كريم به صفات دسته نخست، صفات جمال گفته مي‏شود؛ چون صفاتي جميل و زيباست و اتصاف ذات باري تعالي به اين كمالات، زيبنده و لازم است و به صفات دسته دوم، صفات جلال گفته مي‏شود؛ چون ذات پاك خدا اجلّ و برتر از آن است كه به اين عيوب و نقايص مبتلا گردد. آيه كريمه تبارك اسم ربّك ذي الجلال و الإكرام اشاره به اين دو دسته صفات الهي دارد.

پاسخ اين محدّث عالي مقام آن است كه اگر ما صفات ذاتي را عين ذات دانستيم (چنان‏كه هست) و نه زائد بر آن (چنان‏كه نيست)[2] هرگز اين اشكال پيش نمي‏آيد. بزرگاني همچون او براي رهايي از اشكال لزوم قدماي ثمانيه كه بر اشاعره وارد است، اصل صفات ذاتي را نفي كردند، در حالي كه اگر مبناي عينيت صفات ذات با ذات ـ نه زيادت بر آن را بپذيريم، چنان كه حكماي اماميه برآنند، اصلاً اشكال وارد بر اشاعره بر اين مبنا وارد نخواهد بود.

صفات ذات و فعل

در تقسيم‏بندي ديگر، صفات الهي به دو دسته تقسيم مي‏شود: صفات ذات و صفات فعل.

 

«صفات ذات» به اوصافي گفته مي‏شود كه عين ذات خداست وفقط در رابطه با خود خدا در نظر گرفته مي‏شود و براي اتّصاف او به آن صفات، به در نظر گرفتن چيزي جز ذات او نياز نيست؛ مثلاً مي‏توان گفت: او حي، عالم، قادر و... است؛ خواه موجود ديگري غير از ذات اقدس اله وجود داشته باشد، خواه وجود نداشته باشد، در حالي كه اتصاف او به صفات فعل، تنها با در نظر گرفتن موجودات ديگر صحيح است.

ريشه و اساس صفات ذات سه چيز است: حيات، علم و قدرت.اما صفات ديگري كه به عنوان صفت ذات مطرح مي‏شود؛ مانند سميع و بصير بودن و... به يكي از صفات اصلي مزبور برمي‏گردد(البته مي‏توان با تحليل دقيق، علم و قدرت را به حيات استناد داد و آن را مبدأ علم و قدرت دانست. لذا از حيات به عنوان اُمّ‏الاسماء ياد مي‏شود).

صفات ذات در حالي كه عين يكديگرند، عين ذات نيز هستند و تغايري با آن ندارند. تغاير، فقط در مفهوم و تحليل‏هاي عقلي است، نه در مصداق ونه در صدق.

«صفات فعل» به اوصافي گفته مي‏شود كه از فعل خدا، يعني موجودات ممكن (انسان، فرشته، حيوان، جماد و... ) انتزاع مي‏شود (نه از ذات). لذا صفت فعل، رابطه خدا را با جهان خلقت بيان مي‏كند. بدين معنا كه تا امري غير از ذات خدا فرض نشود، واجب تعالي به آن صفت متّصف نمي‏گردد، بلكه بايد چيز ديگري غير از ذات الهي ملاحظه گردد؛ آن گاه رابطه او با آن غير در نظر گرفته شود و پس از ملاحظه اين رابطه، آن صفت به خدا نسبت داده شود (به آن صفت متّصف گردد)؛ مانند: خالق، رازق، محيي، مميت و ساير صفاتي كه در دعاي جوشن كبير و مانند آن آمده است. يعني پيش از آنكه خداوند چيزي را خلق كند، به او «خالق» گفته نمي‏شود؛ چنان كه پيش از روزي دادن، به او «رازق» گفته نمي‏شود و پيش از حيات بخشيدن و ميراندن، به او «محيي» و «مميت» گفته نمي‏شود و ... . از اين رو مي‏گويند: صفات فعل، زائد بر ذات است.

تذكّر: ريشه همه اوصاف فعلي، همان اوصاف ذاتي است كه عين ذات خداست و با قطع نظر از هر چيز ديگر، براي خدا ثابت است.

البته مرز برخي صفات مشخص است و هر يك از آنها نامي مخصوص دارد، مثلاً «قادر» صفت ذات است و «خالق» (كه از شُعَبات قدرت است) صفت فعل، اما گاهي صفت ذات و صفت فعل، يك اسم دارند و از باب اشتراك لفظي يا اشتراك معنوي و رعايت تشكيك در مصداق (نه در مفهوم) بر هر دو اطلاق مي‏شود؛ مانند علم كه در مثل إنّ اللَّه بكلّ شي‏ء عليم [سوره انفال، آيه 75.] از صفات ذات خداست و در مثل ليعلم اللَّه الّذين ءامنوا [سوره آل‏عمران، آيه 140] و و ليعلم المؤمنين  و ليعلم الّذين نافقوا [سوره آل عمران، آيات 166 ـ 167.] از صفات فعل خداوند و از فروعات و انشعابات علم ذاتي محسوب مي‏شود. اين اشتراك لفظي يا تشكيك مصداق، گاهي منشأ مغالطاتي نيز مي‏شود.

علم ذاتي پيش از تحقّق موجودات وجود دارد و وابسته به هيچ امري خارج از ذات او نيست؛ يعني خداي سبحان پيش از خلق اشيا به تمام جزئيات علم داشت، پس از خلق نيز علم دارد و پس از انقراض آنها نيز علم خواهد داشت و در اين جهت، براي او تفاوتي نيست. وتغيّر معلوم، در تغيّر علم هيچ تأثيري ندارد.اما علم فعلي خدا از متن فعل او انتزاع مي‏شود؛ مثلاً در علم ازلي خدا چنين بود كه فلان شاخه گل در زمان معلوم و مكان معيّن و با خصوصيات معيّني مي‏رويد. اين علم خدا از ازل بوده است، چنان كه قدرت او نيز از ازل بوده است، ليكن عالم طبيعت كه محلّ دريافت فيوضات الهي است، استعداد و توان دريافت جميع فيوضات را به صورت جمع و يكباره ندارد، بلكه تابع شرايط زماني، مكاني و... است. سالها از پي هم مي‏گذرد و بالاخره آن زمان معلوم فرا مي‏رسد و آن شاخه گل در همان نقطه معين مي‏رويد. بدين ترتيب، علم ذاتي خدا به انضمام قدرت او كه عين يكديگرند، منشأ پيدايش اين شاخه گل مي‏شود؛ به عبارت ديگر، اين شاخه گل، بروز و ظهور علم و قدرت ذاتي خداست. اكنون به اين شاخه گلِ تحقّق يافته در خارج، از منظرهاي گوناگون مي‏توان نگاه كرد:

1. از ذرّات پراكنده در مواد كاني زمين، نور آفتاب، هوا و... تشكيل شده است.

2. غذاي انسان يا حيواني مي‏گردد.

3. دارو براي فلان بيماري مي‏شود.

4. بدون الگو و نمونه قبلي ساخته شده است.

5. متعلّق و موضوع علم است (اين علم، غير از آن علم ذاتي است كه قبل از تحقّق گل، وجود داشت

و...

از نگاه نخست مي‏توان گفت: خدا «خالق» است. از ديدگاه دوم «رازق»، از منظر سوم «شافي»، از زاويه چهارم «بديع» و از نگاه پنجم «عالم» است. همان طور كه حدوث خالق بودن، رازق بودن، شافي بودن، بديع بودن و... نسبت به اين مخلوق خاص، در خدا تغييري ايجاد نمي‏كند، حدوث عالم بودن به علم فعلي نيز تغييري در خدا به وجود نمي‏آورد؛ چون همه اين صفات از يك كار خدا (ايجاد شاخه گل) انتزاع مي‏شود و آن كار، چيزي جز تحقّق خارجي معلومِ به علمِ ذاتي خدا در مرحله فعل نيست.

. توحيد صفاتي

اوصافي كه به موجودي ممكن، مانند انسان نسبت داده مي‏شود، اوّلاً، از ذات ممكن و حقيقت او بيرون است؛ به دليل آنكه انسان گاهي به آن اوصاف، مانند عالم، قادر، كاتب و... متّصف است و گاهي نيست. ثانياً، خود اين اوصاف با يكديگر تفاوت دارند؛ چنان كه به طور آشكار مي‏فهميم عالم بودن، غير از قادر بودن است. بنابراين، انسان پس از اتصاف به اوصاف كمالي، در حقيقت، مجموعه‏اي مركب از ذات و برخي صفات است. اين دو ويژگي در صفات فعل خدا كه بيرون از ذات او هستند و از افعال الهي انتزاع مي‏شوند، نيز وجود دارد.

بدين معنا كه اوّلاً، اين صفات با ذات او تفاوت دارند. از اين رو خداوند متعال گاهي به صفتي خاص متّصف مي‏شود و گاهي نمي‏شود، مثلاً گاهي رازقِ فلان چيز است و گاهي نيست، گاهي خالق فلان شي‏ء است و گاهي نيست. ثانياً، خود اين صفات فعلي نيز غير يكديگرند، نه عين هم؛ چون وقتي ما به فعلي معيّن از افعال الهي (مثلاً ايجاد يك ساقه گندم) نگاه مي‏كنيم، خدا را به صفات گونه‏گون متّصف مي‏كنيم؛ از يك زاويه به خالق بودن متّصفش مي‏كنيم و از زاويه ديگر به رازق بودن و... . با توجه به اينكه زواياي ديد (منشأهاي انتزاع) با هم تفاوت دارند، صفاتي كه از اين زواياي مختلف انتزاع مي‏شوند، با يكديگر متفاوت خواهند بود.

اما صفات ذاتي خدا اين گونه نيست، بلكه همواره با ذات او بوده، هست و خواهد بود. پس اين گونه نيست كه خداوند گاهي حي باشد و گاهي نباشد، گاهي عالم (به علم ذاتي) باشد و گاهي نباشد، گاهي قدرت داشته باشد و گاهي نداشته باشد. سرّش آن است كه صفات ذاتي خدا عين ذات اقدس اوست وسلب مقطعي صفت به معناي سلب خود ذات است.

توضيح اينكه ما در مقام اعتبار و تفهيم و تفهّم براي خداي تعالي «ذاتي» فرض مي‏كنيم و آن ذات را متّصف به حيات، علم و قدرت مي‏كنيم؛ آن گونه كه براي ممكنات، ذاتي در نظر مي‏گيريم و آن گاه او را متصف به صفات مختلف مي‏كنيم، در حالي كه درباره خداي سبحان اين تعدّد هرگز مطرح نيست؛ يعني اين طور نيست كه او مركّب از ذات و صفات ذاتي باشد، بلكه اوّلاً، صفات ذاتي او عين يكديگر است و ثانياً، صفات ذاتي او با ذاتش متّحد است و به اصطلاح، ذات اقدس او بسيط است، نه مركّب. منظور «از توحيد صفاتي» در برخي از مباحث همين است.

دليلش آن است كه هر موجود مركّبي به اجزاي خودش نياز دارد؛ چون وجود كلّ، متوقف بر وجود اجزاي آن است. اگر خداي سبحان مركب از ذات و صفات باشد، معنايش نيازمندي او به صفات خودش است، در حالي كه وي غني مطلق است: و اللَّه هو الغني الحميد.[ سوره فاطر، آيه 15] اين مقدار نياز نيز براي غني مطلق روا نيست.