تحریر رساله الولایه (نشریه هادی شماره 112)

فصل چهارم: طریقه دستیابی به مقام ولایت-مقام دوم (دلیل نقلی)

تحریر تفصیلی

وابستگی سعادت و شقاوت به انقیاد و عناد قلبی

تا کنون دانستیم که کمال حقیقی انسان در معرفت نفس به معنای شناخت و شهود حقیقت و باطن نهایی خویش است که جز از طریق فناء حاصل نمی شود. احتمالا در اینجا پرسش مهمی به ذهن برسد: اگر کمال حقیقی انسان تنها در همین است و کمالی جز این برای ما وجود ندارد، پس سهم شریعت و دستورهای شارع مقدس در سعادت و شقاوت نفس چیست؟!

استاد علامه طباطبایی (رحمه الله) برای پاسخ دادن به این پرسش دقیق و تبیین حلقه اتصال کمال عرفانی با طاعت و تمرّد از شارع می فرماید:

با تتبع کتاب و سنت و تامّل در نصوص دینی به این نکته دقیق پی می بریم که محور ثواب، طاعت و انقیاد و خشوع قلبی در برابر خداست، چنانکه مدار عقاب، تمرّد و عناد قلبی از فرمان اوست، زیرا یکی از مسلّمات دینی این است که حتی گناهان بزرگ اگر از کسی بدون شعور و قصد صادر شوند، عقاب اخروی در پی ندارند، هر چند احکام وضعی آن جداگانه مطرح اند؛ پس سبب عقاب، انگیزه تمرّد و عناد با حق است، نه خود عمل؛ مثلا کسانی مانند مجنون و نائم و صبی و ... که طبق حدیث رفع مکلّف به احکام نیستند، بر هیچ گناهی عقاب نمی شوند. همچنین کسانی که در حکم این افراد هستند و وجه مشترکشان این است که انگیزه تمرّد و عناد با حق ندارند نیز عقاب نمی شوند؛ مثلا مستضعفان فکری و جاهلان قاصر که پیغام دین را نشنیده اند با اینکه احکام و اوامر الهی را امتثال نمی کنند، اما قصد لجاجت و عناد و سرکشی در برابر خدا را ندارند.

عبادت و اطاعت نیز اگر بدون نیت تقرّب و انقیاد روحی و خشوع قلبی از کسی صادر شود، مستوجب ثواب و پاداش نیست، هرچند برخی از اعمال که اصطلاحا در فقه به آنها توصّلیات گفته می شود مانند اخلاق فاضله ای نظیر انفاق و کمک به مظلومان و ... ذاتا مستلزم اجر و پاداش اند و نیازمند نیت تقرب و انقیاد نیستند، گرچه انجام این اعمال نیز با قصد قربت و انقیاد بی شک اجر و ثواب بیشتر دارد.

از طرفی ارتکاب گناه از سوی کسی که علم به حکم یا موضوع ندارد و به اشتباه آن گناه را عملی نیک می پندارد و به قصد اطاعت و انقیاد و با خشوع قلبی مرتکب آن می شود، نه تنها موجب عقاب نیست، بلکه چه بسا حسن و پاداش هم داشته باشد، مانند اینکه کسی خاکی را به گمان اینکه تربت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) است برای شفاء بخورد یا آن را ببوسد و احترام کند، صرفا به دلیل مقارنت این عمل با نیت طاعت و انقیاد و خشوع قلبی ماجور است و همانگونه که تجرّی با اینکه منجر به ارتکاب حرام واقعی نمی شود، اما کاشف از سوء سریرت و خبث باطن متجرّی بوده و اثر سوء آن محرومیت متجرّی از برخی کمالات است، عمل مزبور نیز با اینکه منجر به امتثال مستحب واقعی نشده، اما کاشف از حسن سریرت و نورانیت باطن فاعل آن است.

از سویی اگر کسی عمل واجب یا مستحبی را به صورت کامل و صحیح اما با نیت عناد یا تمسخر و بازی گرفتن دین یا به انگیزه ریاء وسمعه انجام دهد، بی شک عقاب خواهد شد، زیرا باطن این کار بازیچه گرفتن و تمسخر دین است، همچنانکه قرآن کریم رفتار برخی از مشرکان هنگام شنیدن اذان را اینگونه وصف می کند: «و اذا نادیتم الی الصلوة اتّخذوها هزوًا و لعبًا ذلک بانّهم قومٌ لا یعقلون» (سوره مائده، آیه 58). نماز خواندن شخص ریاکار نیز مانند اهانت و استهزاء بی نماز است.

1. منشأ فراز و فرود مراتب سعادت و شقاوت

نه تنها اصل طاعت و معصیت دائر مدار وجود نیت و انقیاد و عناد است، بلکه مراتب طاعت و معصیت نیز به مراتب انقیاد و عناد قلبی بر می گردد.

روایات متواتر و متعددی در ابواب مختلف فقهی و اخلاقی وارد شده که اشاره به همین معنا دارد، یعنی اعمالی که به حسب ظاهر هیئت خارجی شان شبیه هم است، مراتبشان در اثر تفاوت مراحل تقرب و تمرّد بسیار گوناگون است و برخی در اوج فضیلت و علوّ و برخی دیگر در حضیض رذیلت و پستی اند.

فزونی پاداش بر حسنه اصلی کلی و ثابت است : «من جاء بالحسنة فله خیر منها» (سوره قصص، آیه 84) ، اما قرآن کریم مراتبی از این فزونی را بیان می کند، مثلا گاهی حسنه را ده برابر پاداش می دهد : «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (سوره انعام، آیه 160) و گاهی هفتصد برابر : «کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبله  مائة حبة» (سوره بقره، آیه 261) و زمانی بی حدّ و اندازه پاداش می دهد: «و الله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم» (سوره بقره، آیه 261). این سه گونگی پاداش به معنای ترجیح بلا مرجّح نیست، بلکه برای این است که خدای سبحان حسناتی که با اخلاص بیش تری انجام شده اند را پاداش فزون تری می دهد.

روایات متعدّدی بیانگر این مطلب اند که ارزش هر عمل در گرو نیت عامل آن است. برای نمونه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است : نیت مؤمن بهتر از عملش است و نیت کافر بدتر از عملش است و در روایت دیگر از ایشان آمده است: أفضل الاعمال احمزها، یعنی بهترین اعمال دشوارترین آنهاست. این دو روایت نه تنها منافاتی با هم ندارند، بلکه انضمام این دو حدیث شریف، گویای  نکته دقیقی است. نیت مؤمن برتر از عمل اوست و عمل برتر آن است که دشوارتر باشد و نیت خیر دشوارتر از خود آن است، زیرا امتثال هیئت خارجی هر عملی حتی حج و جهاد و روزه و ... از همه مردم بر می آید، در حالی که نیت خالص و بی شائبه تنها از کسانی بر می آید که به مقام فناء و معرفت نفس بار یافته اند و و چون انانیت خود را ادراک نمی کنند، هرگز دچار ریاء و سمعه و شائبه در نیت کار خیر نمی شوند.

عقل سلیم نیز همین مطلب را تأیید و اثبات می کند؛ پس عقل و کتاب و سنت به عنوان سه منبع معتبر معارف دینی، در اثبات این مطلب همراه و هماهنگ اند. آیات فراوان قرآن کریم مردم را به احکام عقل و فطرت احاله می کنند و سخنی خلاف حکم عقل سلیم در قرآن کریم یافت نمی شود. زیرا عقل سلیم حکم می کند که میزان و معیار حسن و قبح و ثواب و عقاب عمل، همان انقیاد و خشوع قلبی و عناد و طغیان است، نه چیز دیگر که مراتب گوناگونی دارد.

2. سهم دین در تحقق مراتب نهایی سعادت

از بررسی مقدمات و مطالب پیشین در می یابیم با اینکه مراحل نهایی کمال و سعادت مخصوص پیروان دین حق و متشرعان است، اما مطلق سعادت اختصاصی به آنان ندارد و چه بسا در غیر ایشان نیز یافت شود، به شرط اینکه روحیه و حالت انقیاد قلبی در برابر حق را داشته باشند و عناد و لجاجتی نسبت به آن نداشته باشند، پس مستضعفان فکری که پیغام دین حق را نشنیده اند و اگر می شنیدند به دلیل همین روحیه انقیاد آن را می پذیرفتند، از همه مراتب و درجات سعادت بی بهره نیستند،  چون تخلق به این گونه صفات خود کاشف از حسن سریرت و سلامت نفس و خلوص نیت فاعل است.

در فرهنگ قرآن کریم کافر به کسی گفته می شود که با وجود ادراک و شنیدن پیام دین حق ، به دلیل استکبار و عنادش در برابر رسولان حق می ایستد و حاضر به پیروی از پیغام رسولان خدا نمی شود، اما کسانی که چنین روحیه ای ندارند و تنها به سبب جهل و عجز اسلام نیاورده اند، چنانچه انگیزه و قصد کارهای خیر داشته باشند و دشمنی و تقابلی با حق نداشته باشند از سعادت برخوردارند. همچنانکه طبق برخی از نقل ها درباره «کسری» و «حاتم طایی» روایت شده که به دلیل وجود صفت عدل و جود در عصر خود، از عذاب نجات یافتند.

در روایتی علی بن یقطین از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است: مرد کافری در بنی اسرائیل همسایه انسان مومنی بود و با رفق و مدارا و احسان با این شخص مومن برخورد می کرد. پس از مرگش خداوند خانه مناسبی در دوزخ برای وی بنا نهاد که او را از سوزش و گرمای آتش حفظ می کرد و روزی مخصوصی از جایی غیر از جهنم برایش آورده می شد و به او گفته می شد: این احسان به مناسبت مدارا و احسانی است که در زمان حیات خود نسبت به آن مؤمن انجام می دادی.

نکته این است که ممکن است این گونه افراد اگرچه عرفاَ کافر نامیده می شوند، اما در عداد مستضعفان فکری باشند و ایمان نیاوردنشان ناشی از عناد و لجاجت و خبث سریرت و سوء نیت باشد.

3. شواهد نقلی محوریت انقیاد و عناد قلبی

تا کنون دانستیم که معیار سعادت، سلامت روح و انگیزه انقیاد و حالت خشوع قلبی در ساحت پروردگار است، و گرنه هر عمل شایسته ای حتی اطعام فقیران چنانچه برای رضای خدا نباشد، ضامن سعادت نیست: «و یُطعِمون الطعامَ علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیرا» (سوره انسان، آیه 8). حضرت علامه طباطبایی (رحمه الله) برای تایید این اصل، در این بخش به چند روایت استناد می کند:

1- عن الصادق عن ابیه عن جدّه عن علیّ (علیهم السلام):

بهشت هشت درب دارد: 1- دری مخصوص انبیاء و صدیقان، دری مخصوص شهداء و صالحان و پنج در مخصوص شیعیان و محبان اهل بیت (علیهم السلام). ... درب دیگری نیز وجود دارد که مسلمانان دیگر از آن داخل می شوند؛ مسلمانانی که گرچه شیعه نبوده اند، اما شهادت به توحید داده بودند و در دلشان ذره ای دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) وجود نداشته است. (الخصال، ج 2، ص 408؛ بحارالانوار، ج 8، ص 39).

از این روایت استفاده می شود که محور اصلی سعادت همان سلامت قلب است.

2- ضریس کنانی از امام باقر (علیه السلام) پرسید: وضعیت موحدان گناهکاری که به نبوت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) اقرار کرده اند، اما بدون امام و پذیرش و شناخت ولایت اهل بیت (علیهم السلام) از دنیا رفته اند چیست؟

امام باقر (علیه السلام) فرمود: ایشان در قبرهایشان هستند و بیرون نمی روند؛ آن کسی که اعمال صالح دارد و دشمنی با ما نداشته است، برایش راهی به سمت بهشت مغربی باز می شود و تا روز قیامت روح بر او داخل می شود و بشارتش می دهد تا اینکه قیامت فرا برسد و هنگام ملاقات خداوند او را با حسنات و سیئاتش محاسبه کنند تا به سمت بهشت یا جهنم برود. این افراد همان مُرجَون لأمر الله هستند که منتظر حکم خدا می مانند، همچنانکه حال مستضعفان فکری و ناتوان های مغزی و اطفال و فرزندان مسلمانی که به بلوغ نرسیده اند نیز همین است، اما مسلمانان ناصبی که بغض و عداوت با ائمّه (علیهم السلام) دارند از قبر راهی برایشان به سمت جهنم مشرقی گشوده می شود و شراره و دود و گرما و زبانه آتش تا روز قیامت بر آنان داخل می شود و در قیامت نیز اهل عذاب اند.

از این روایت نیز استفاده می شود که جاهلان و مستضعفانی که قلب سلیم و نیت و انگیزه پسندیده دارند، گرچه به مراتب والای کمال دست نمی یابند، اما اهل شقاوت و عذاب نیستند.

3- حضرت علی (علیه السلام) در دعای کمیل می گوید: خدایا! یقین دارم که اگر قضاء و حکم تو درباره عذاب منکران و اخلاد معاندان نبود، همه آتش جهنم را سرد و سلامت قرار می دادی و کسی را در آن جای نمی دادی و جهنم برای کسی قرارگاه خلود نمی بود، اما تو سوگند یاد کرده ای که جهنم را از کافران جنّی و انسی پر کنی و اهل عناد را خالد در عذاب کنی.

بنابراین عذاب برای کافران و معاندان است، یعنی کسانی که پس از شناخت حق آن را انکار کرده و با لجاجت و خبث سریرت به ستیزه با آن برخاسته اند. کسی که قلب سلیم دارد اهل عذاب نیست و شقاوت و عذاب مخصوص کسانی است که قلب مریضی دارند.

بیشتر آیات قرآن کریم که وعید عذاب جهنم را دربردارند راجع به کسانی است که بیّنه و حجت الهی برایشان تمام شده است و کفر را به انکار و عناد عالمانه مقیّد می کند؛ مثلا می فرماید: «و الذین کفروا و کذّبوا بآیاتنا اولئک اصحاب الجحیم» (سوره مائده، آیات 10 و 86) و چند آیه دیگر نیز با همین مضمون و الفاظی شبیه به این کریمه وجود دارد (ر.ک: سوره بقره، آیه 39؛ سوره حج، آیه 57؛ سوره حدید، آیه 19)، یعنی عذاب ایشان نتیجه کفر عالمانه و دشمنی با آیات الهی و تکذیب آنهاست. پس کسی بدون اقامه بیّنه و اتمام حجت گرفتار هلاکت و عذاب نمی شود.

بنابراین میزان و معیار سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب، سلامت و فساد قلب است. از این روی قرآن کریم فرمود: «یومَ لا ینفعُ مالٌ و لا بنون* الّا من اَتَی اللهَ بقلبٍ سلیم» (سوره شعرا، آیات 88-89)، یعنی تنها چیزی که در آن نشئه برای انسان سودمند است و می تواند او را نجات بدهد، قلب سالم است.

در روایات به این نکته اشاره رفته که منظور از قلب سلیم دلی است که جز خدا در آن نباشد و هر دلی که در آن شک یا شرک باشد سلیم نیست و هدف از زهد در دنیا نیز فارغ شدن برای آخرت است.

همچنین در آیه دیگر فرموده: «یوم تُبلَی السرائر» (سوره طارق، آیه 9)، یعنی در قیامت سریره و باطن و نیت اشخاص تجلی می کند و بر اساس سرائرشان مورد عقاب یا ثواب قرار می گیرند.

اهتمام آیات و روایات به طریقه معرفت نفس

طريق معرفت نفس نزدیک ترین و نتیجه بخش ترین راه تکامل است، اهتمام اسلام نیز به طی این راه قوی تر و اکیدتر است و برای همین نکته فاخر، کتاب و سنت با هر زبان ممکن این مقصود را می رسانند و به این امر عظیم دعوت می کنند؛ گاهی با زبان امر و نهی، گاهی در قالب مناجات و منادا، گاهی در سیاق پند و اندرز، گاه به صورت زیارت و.... .

1-شواهد قرآنی

خدای سبحان می فرماید: «ياایها الذين ءامنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله إن الله خبير بما تعملون* و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم أنفسهم أولئك هم الفاسقون» (سوره حشر، آیات 18-19) ، یعنی هر یک از شما ضمن رعایت تقوای کامل و محاسبه تام باید درباره اعمالی که برای آخرتش پیش فرستاده، اهل نظر و معرفت و نظریه پردازی باشد. البته مقصود از «نفس» و «خود» که مورد فراموشی قرار گرفته، همان باطن و حقیقت نفس و روح الهی است، نه نفس حیوانی و خود طبیعی زیرا در آیه کریمه می فرماید: کسانی که درباره خدای سبحان بدگمان اند و پندارهای جاهلی دارند، تنها به فکر نفس خودند. بنابراین نفس محل بحث، عبارت از همان نفس و روح مضاف به «ی» در آیه کریمه «و نفخت فيه من روحی» (سوره حجر، آیه 29؛ سوره ص، آیه 72) است که شناخت آن ملازم با شناخت حق تعالی و فراموشی آن معلول فراموشی خداست.

علامه طباطبایی(ره) در این بخش به نکته لطیف و دقیقی اشاره کرده و می فرماید: این آیه به مثابه عکس نقيض روایت مشهور نبوی بوده است که می فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه».

در واقع من عرف نفسه به مثابه مقدم این قضیه شرطیه است و فقد عرف ربه تالی آن، و عكس نقيض این قضیه شرطيه «من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه» است که تعبیر دیگری از مفاد آیه شریفه یادشده است که می فرماید: چون خدا را فراموش کردند، خدا آنها را نسبت به خود انساء نمود و خودشان را فراموش کردند.

نمونه دیگری که اهتمام فزاینده اسلام به معرفت نفس را نشان می دهد، آیه شریفه «عليکم انفسکم لا یضرّکم من ضلّ اذا اهتدیتم» (سوره مائده، آیه 105)است.

عليكم اسم فعل و به معنای الزموا همراه با تأکید است؛ پس «عليکم انفسکم» به این معناست که نفس خود را ملتزم و پایبند باشید، مانند اینکه به مسافری گفته می شود: همین جاده را ادامه بده و به مسیر دیگر منحرف نشو، چون فقط همین راه تو را به مقصد می رساند.

۲. شواهد روایی

حضرت علامه طباطبایی (ره) در ادامه به ذکر برخی روایات مربوط به حوزه معرفت نفس که در کتاب الغرر و الدرر آمده است می پردازد:

- الكيس من عرف نفسه وأخلص أعماله، یعنی زیرک کسی است که نفسش را بشناسد و اعمالش را خالص کند.

- المعرفة بالنفس أنفع المعرفتين، یعنی شناخت نفس در میان آن دو معرفت سودمندترین معرفت است و منظور از دو معرفت، یکی شناخت جهان خارج (آیات آفاقی) و دیگری شناخت آیات انفسی است.

- العارف من عرف نفسه، فاعتقها و نزّها عن کلّ ما یبعّدها، یعنی عارف حقیقی کسی است که خودش را بشناسد و نفسش را از همه آنچه که موجب دوری او از خود حقیقی و از پروردگار می شود آزاد و مبرا کند چنانکه حافظ شیرازی می گوید:

 غلام همت آنم که زیر چرخ کبود       ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

- أعظم الجهل جهل الإنسان أمر نفسه، یعنی بزرگترین جهل و بدترین نادانی هر شخص جهل او به امر مربوط به خویش است، یعنی آنکه نفس خود را نشناسد.

- أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه، یعنی برترین مرحله حكمت خودشناسی است.

- أكثر الناس معرفة لنفسه أخوفهم لربه، یعنی آنان که خود را بهتر میشناسند، بیشتر از پروردگار خوف و خشیت دارند و این ترس همان خوف عقلی است که نتیجه شناخت نقص و فقر و عجز خویش و معرفت غناء و كمال و قدرت حق تعالی است، همچنانکه قرآن کریم می فرماید: «إنما یخشی الله من عباده العلما»، یعنی خشیت که ترس عالمانه از مقام پروردگار است (نه ترس از عذاب جهنم) مخصوص عالمان ربانی است. .

- افضل العقل معرفة الانسان بنفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ. یعنی برترین مرحله عقل خودشناسی است و کسی که خودش را بشناسد، عاقل و کسی که خود را نشناسد، ضال و گمراه است. عقل نظری زانوی وهم و خیال جموح را عقال می کند و عقل عملی زانوان شهوت و غضب سرکش و چموش را عقال نموده و می بندد، به گونه ای که نه عقل اندیشور، مزاحم نظری دارد و نه عقل عبادتگر و بهشت یاب مزاحم عملی.

- عجبت لمن ينشد ضالّته، و قد أضلّ نفسه فلا يطلبها، یعنی تعجب میکنم از کسی که در پی گمشده خویش است، اما نفس خود را گم کرده و آن را نمی جوید.

اما به راستی گم شدن نفس به چه معناست؟ مثلا اگر کسی انگشتر خود را در جای خود نبیند می گوید آن را گم کرده است و در جست وجوی آن برمی آید تا آن را در محل مناسب خود قرار دهد. نفس انسان نیز جایگاه مشخصی در عالم دارد و اگر آن را در جای مناسب خودش نیابیم گواه آن است که گم شده و باید آن را یافت و در مکانت و منزلت مناسب خودش قرار داد.

- عجبت لمن يجهل نفسه، كيف يعرف ربه؟ یعنی کسی که خودش را نمی شناسد چگونه خدا را بشناسد؟!

- غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه. این روایت گواه روشنی بر مطالبی است که در آغاز فصل چهارم بیان شد، زیرا در ابتدای این فصل با ذکر برهانی اثبات شد که انسان پیش و بیش از شناخت ظاهر خود، حقیقت و باطن خویش را می یابد و شناخت «خود» حقیقی، منتهی و غایت شناخت است.

-کیف یعرف غيره من يجهل نفسه؟ یعنی کسی که خود را نشناخته چگونه غیر خود را می شناسد؟!

این روایت را می توان سه گونه تفسیر کرد: :

۱. در معرفت شناسی اثبات شده که معقول و معلوم بالذات همان صورت متحد با نفس است و انسان به واسطه این معقول بالذات، جهان خارج را می شناسد؛ پس کسی که خود را ادراک نکند، جهان بیرون را هم ادراک نخواهد کرد.

۲. چنانکه در برهان ابتدای فصل گذشت، معرفت نفس بدیهی ترین و مقدم ترین معارف است؛ پس اگر کسی از این شناخت بدیهی محروم باشد، توان شناخت امور و اشیاء دیگر را نخواهد داشت.

٣. خودشناسی حقیقی ملازم با شناخت خداست؛ پس خودنشناس، خداناشناس است و کسی که خدا را نشناسد، خلقت او را نیز نخواهد شناخت و آن دسته از تصورات و مفاهیمی که به نام دانش، از جهان خارج دارد، چیزی جز «لاشه شناسی» نیست، زیرا حقیقت هر شیء ممكن ربط و فقر به واجب تعالی است و اگر این پیوند را از آن هویت سلب کنیم، هیچ بهره ای از شناخت حقیقت و هویت آن پدیده نداریم و حتی اگر کتاب ها درباره آن پدیده نگاشته شود، ره آوردی جز شناخت لاشه و پوسته آن پدیده نخواهد داشت.

-کفی بالمرء معرفه أن یعرف نفسه، یعنی خود شناسی انسان را از هر معرفت دیگری کفایت میکند، زیرا چنانکه فرمودند شناخت حقیقت و باطن نفس همراه معرفت حق تعالی است و شناخت خدا ملازم شناخت همه اسماء و صفات اوست که همین اسماء و صفات منشاء پیدایش همه پدیده ها و قواعد و قوانین تکوینی و تشریعی هستند؛ پس کسی که خود واقعی اش را بشناسد، خدا را شناخته و با شناخت خدا همه عالم و قوانین حاکم بر آن را به اندازه سعه وجودی خود خواهد شناخت که از این مقام به «ولایت» یاد می­شود. شاید مسئله علم فراگیر و مطلق امام معصوم (ع) نیز از همین راه قابل تحلیل و تبیین باشد.

-کفی بالمرء جهلاً أن یجهل نفسه، یعنی خود نشناسی منشا هر جهلی است و در جهل انسان و جاهل بودن وی همین بس که خود را نشناسد.

-من عرف نفسه تجرّد، یعنی شناخت نفس مستلزم تجرّد نفس است. منظور از این تجرد یا همان تجرد اصطلاحی است، زیرا شناخت حقیقت نفس معرفتی حضوری و علمی شهودی است که تنها نصیب باریافتگان به مقام تجرد می­شود؛ یا منظور تجرد و نزاهت از شواغل و شوائب حیوانی و طبیعی است و به نظر می­رسد معنای دوم از حدیث اراده شده باشد، زیرا اصطلاح تجرد حقیقت شرعیه نیست. البته جمع بین هر دو معنا نیز معقول و مقبول است.

-من عرف نفسه جاهدها

-من جهل نفسه أهملها

-من عرف نفسه عرف ربه

-من عرف نفسه جلّ أمره

-من جهل نفسه کان بغیر نفسه أجهل

-من عرف نفسه فهو لغیره أعرف

-من لم یعرف نفسه، بعد عن سبیل النجاه و خبط فی الضلال و الجهالات

3. شبهه استحاله خود شناسی متوقف بر خداشناسی

برخی گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه نوعی تعلیق بر محال بوده و معنایش این است که چون خداشناسی محال است، معرفت نفس نیز محال است.

این سخن منسوب به ابن عربی است، اما سخن او این نیست که معرفت نفس مطلقا محال است بلکه میگوید: معرفت حق اجمالا ممکن و تفصیلا محال است، همچنانکه معرفت نفس نیز اینگونه است، بلکه معرفت هر چیزی چنین است، زیرا زمانی میتوانیم یک شی را تفصیلا بشناسیم که حقیقت آن و لایه های درونی آن را بشناسیم. از طرفی میدانیم که حق تبارک و تعالی در نهان هر چیزی حضور دارد، نه آن گونه که چیزی داخل چیز دیگر باشد؛ پس معرفت تفصیلی هر شی فرع بر معرفت تفصیلی حق تعالی است و معرفت تفصیلی و اکتناهی حق تبارک و تعالی محال است. از این روی گفته شده:

و لست أدرک من شیء حقیقته                             و کیف أدرکه و انتم فیه؟

یعنی هرگز نمیتوانیم حقیقت یک شی را درک کنیم زیرا تو در باطن و حقیقت هر شی هستی. بنابراین معرفت تفصیلی به هر شی از جمله نفس محال است، چون احاطه به همه حقیقت شی محال است؛ پس انسان هر چیزی را که میشناسد اجمالا میشناسد نه تفصیلا، همچنانکه نفس خود و پروردگار را اجمالا میشناسد مگر انسانی که به مقام خلافت کلی الهی رسیده و به دلیل شمول و سعه وجودی نسبت به همه عوالم، همه مراتب وجودی را تفصیلا می­شناسد، هرچند همین انسان کامل نیز نسبت به خدای سبحان اکتناه ندارد.