سلام علی آل یاسین...(298)

مقدمه نشریه هادی شماره 111

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و

...

أشهدُ أنّ لا إله إلاّ الله وحده لاشريك له كما شهد الله لنفسه و شهدت له ملائكته وأولو العلم من خلقه لا إله إلاّ هو العزيز الحكيم؛

.... 

. توقيفيت اسماي الهي

 

يكي از مسائل رايج درباره اسماي الهي، توقيفيّت آن است. بدين بيان كه آيا مي‏توان با استفاده از افعالي كه در آيات و روايات به خدا اسناد داده شده، اسمي مشتق كرد و آن را بر خداوند اطلاق كرد يا اينكه در اطلاق چنين اسمي بايد توقف كرد و از اسم‏هايي كه در متون ديني اعم از آيات و روايات آمده، فراتر نرفت؟ مثلاً آيا مي‏توان با استفاده از آيه ءأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون[سوره واقعه، آيه 64] اسم «زارع» با استفاده از آيه اللَّه يستهزء بهم[ـ سوره بقره، آيه 15] اسم «مستهزء» را مشتق كرد و هنگام دعا و غير دعا خدا را با آن اسم‏ها خواند يا خير؟ همچنين اگر با دليل عقلي معتبر وصف يا فعلي براي خدا ثابت شد مي‏توان از آنها اسمي را مشتق كرد وبر خداوند اطلاق نمود يا خير؟ برخي به اين توقف معتقد هستند؛ به گونه‌اي كه مثلاً اطلاق «علّت» يا «علّة العلل» را بر ذات اقدس الهي روا نمي‏دانند؛ چون چنين اسمي در متون نقلي وارد نشد. در مقابل، بسياري از بزرگان اعتقادي به توقيفيت اسما ندارند و مي‏گويند: دليلي بر توقيفي بودن اسماي لفظي خدا نداريم؛ هرچند كه مقتضاي تأدّب و احتياط در دين اين نشود، ليكن اين توقيفيت نسبت به اشخاصي است كه عقل آنها در مراحل نهايي وجود سير نكرده و به حدّ بصيرت و بينايي كامل نرسيده است... و چون اصل مطلب، عقلي است، با نظر متعمّقانه مي‏توان طبق ضابطه فوق در جواز ومنع ودر حقيقت ومجاز مشي كرد و در مورد اسمايي كه در قرآن بر خلاف اين ضابطه عقلي است، قائل به مجاز شد، مانندكلمه «يد اللَّه» كه با يك نحو اعتبار به كار رفته است. از سوي ديگر، كلمه «واجب الوجود» را مي‏توان بر او اطلاق كرد با اينكه در نصوص ديني نيامده است.

تذكّر:

يكم. چنان كه اشاره شد، اصل بحث توقيفيّت اسما مربوط به تسميه خداست؛ وگرنه مجرّد اطلاق لفظ خاصّ يا اِخبار از او با برخي صفاتي كه در قرآن و روايات آمده، بدون ترديد جايز است.

دوم. قبلاً بيان شد كه الفاظِ ويژه (مانند رحمان، رحيم، غفور و...)، اسماي مفاهيم است ومفاهيم، اسماي مصاديق عيني است ومصاديق، اسماي تكويني خداست. محور بحث كنوني در اسماي اسماي اسما، يعني در كلمات است كه وجود لفظي اسماي الهي است.

سوم. معناي توقيفي بودن اسماي لفظي كه از مسائل فقهي و در مدار «بايد ونبايد» اعتباري بحث مي‏كند، غير از معناي توقيفي بودن اسماي تكويني است كه از مسائل حكمت وكلام است ودر محور «بود ونبود» حقيقي گفت‏وگو دارد؛ هر چند مطالب حكمت عملي واعتباري مسبوق به معارف حكمت نظري وحقيقي است.

چهارم. توقيفي بودن اسماي تكويني همانند توقيفي بودن حلقات سلسله اعداد رياضي است كه نه تقديم متأخّر ممكن است ونه تأخّر متقدم مقدور؛ مثلاً نه مي‏توان به طور كلي عدد «ده» را كه پس از «نه» وپيش از «يازده» قرار دارد، برداشت (تخلف) ونه مي‏توان آن را در جاي ديگري قرار داد (اختلاف) واين همان نظم رياضي سلسله علل ومعاليل است كه به استناد قاعده «الشي‏ء ما لم يجب لم يوجد» وقاعده «الشي‏ء ما لم يمتنع لم يُعدم» منضود است واين نضد تكويني، همان توقيفي بودن اسماي عيني خداست: إنّا كل شي‏ءٍ خلقناه بقدرٍ.[ ـ سوره قمر، آيه 49

پنجم. با تبيين معناي اسم خداوند، سرّ لزوم تسبيح، تعظيم ومبارك بودن آن روشن مي‏شود؛ يعني اگر به تسبيح اسم خدا دستور داده شد:(سبح اسم ربك[سوره اعلي، آيه 1]، تبارك اسم ربك[ـ سوره الرحمن، آيه 78]، براي آن است كه اسم حقيقي خداوند از آسيب نقص وگزند عيب، منزه ومنشأ بركتهاي فراوان است واسم مفهومي ولفظي نيز به واسطه آن اسم حقيقي، از حرمت خاص برخوردار مي‏گردد: « وعظّم اسم اللّه أن تذكره إلاّ علي حقٍّ»[ ـ نهج البلاغه، نامه 69]، «سيروا علي اسم الله».[ ـ همان، خطبه 79

ششم. همان‏طور كه اسماي حقيقي خداوند منشأ پيدايش يا پرورش جهان امكان است، مظاهر واقعي آن اسما نيز همين آثار فراوان را دارند؛ لذا فيض فراگير قلمرو امكان گاهي به اسماي خدا اسناد داده مي‏شود: «وبأسمائك التي ملأت أركان كلّ شي‏ء»[ بلد الامين، ص 188] و زماني به مظاهر تامّ اسماي خدا، يعني انسان‏هاي كاملمعصوم(عليهم‌السلام) «...فبهم ملأت سمائك وأرضك حتي ظهر أن لا إله إلاّ أنت»[ ـ بحار الانوار، ج 95، ص 393] و «أسمائهم في‌السماء معروفة» ـ نهج البلاغه، خطبه 187.

راز معروف بودن اسماي انسان‏هاي كامل معصوم در آسمان اين است كه مدبرات امور يعني فرشتگان از معارف آنان انديشه، واز مآثر آنان انگيزه دريافت مي‏كنند وحضور آن ذوات قدسي(عليهم‌السلام) در سپهر غيب بيشتر از ظهور آنان در زمين شهادت است: «فلأنا بطرق السماء أعلم مِنّي بطرق الأرض».[ همان، خطبه 189

هفتم. هرچند اسماي الهي انوار ملكوتي است، ليكن حجاب نوري براي موجودهاي مجرد، شبيه حجاب ظلماني براي موجودهاي مادي مطرح است؛ لذا برخي از اسماي حسناي الهي مستور ومحجوب به بهاء، نور وجمال وجلال برتر خدايند. آنچه از دعاي حضرت امام سجاد (عليه‌السلام) كه عرضه مي‏داشت: «فأسئلك اللّهم بالمخزون من أسمائك وبما وارته الحُجُب من بهائك إلاّ رَحِمتَ هذه النفسَ الجَزُوعة... »[ صحيفه سجاديه، دعاي 50] استفاده مي‏شود از همين قبيل است.

هشتم. هرگاه خداي سبحان بر سالك صالحي با اسمي از اسماي فعلي تجلّي فرمايد، آن سالك تحت نور آن اسم خاص قرار مي‏گيرد. از اين رو اگر كسي حق‏تعالي را با آن اسم مخصوص بخواند، آن سالك صالح كه مجلاي اسم فعلي خداي سبحان است، پاسخ مي‏دهد. البته پاسخ حقيقي را خداوند بر عهده دارد وآن سالك واصل، مظهر پاسخ الهي خواهد بود؛ زيرا براساس قرب نوافل، مظهر به زبان ظاهر ومجلا به لسان متجلّي پاسخ مي‌دهد

نقش اسما و صفات الهي

كنه ذات اقدس باري تعالي براي هيچ كس حتي انبيا و اولياي الهي قابل شناخت نيست: «لا يدركه بُعد الهمم ولا يناله غوص الفطن».[ نهج‌البلاغه، خطبه 1] فقط خود خداست كه به ذات خود، آن‏گونه كه بايد، معرفت دارد. از اين رو ديگران تكليفي در معرفت ذات خدا ندارند؛ چنان كه تكليفي در شناخت كيفيت صفات ذاتي او و اكتناه آنها ندارند؛ چون كيفيت صفات ذاتي وكنه آنها نيز قابل شناخت نيست: «لم يُطلِع العقولَ بتحديد صفته».[ ـ همان، خطبه 49

اسما و صفات حسناي الهي حلقه اتّصال بين مخلوقات با آن ذات اقدس است؛ زيرا هرچند كه انسان توان ادراك ذات و اكتناه آن را ندارد و نمي‏تواند به كنه هستي و حقيقت وجود خداوند راه يابد، ليكن راه معرفت او به طور كامل بسته نيست: «و لم يَحْجُبْها عن واجب مَعْرفته».[همان

بدين معنا كه عقل انسان با تأمّل در نظام آفرينش مي‏تواند بفهمد كه خداوند داراي صفات و خصال نكويي مانند خالق، رازق، شافي، جواد، هادي، وكيل، مجيب، مستعان، مالك، محيط، حميد، مجيد، كريم، باسط، قابض، منتقم و... است. بنابراين، اگرچه شهپر فكر هيچ حكيم بلندانديش و غوّاصي هيچ عارف ژرف‏نگر توان اكتناه ذات الهي را ندارد، ليكن شناخت اجمالي او با اسما و صفات وي، مقدور همه انسان‏ها خواهد بود؛ يعني هر كسي به اندازه مرتبه وجودي خود مي‏تواند از راه آثار، به اسماي حسناي او پي ببرد و از طريق اسماي حسنا دريچه‌اي به ذات و صفات ذات بگشايد.

از سوي ديگر، راه ارتباط عاطفي و معنوي خلق با خالق نيز همين اسما و صفات است و انسانِ سالك هنگام درخواست و تقاضا از خداي سبحان او را با اسم و صفت مناسب آن مي‏خواند؛ مثلاً براي درخواست شفا او را به اسم «شافي» و «معافي» مي‏خواند و براي درخواست مغفرت، او را به اسم «غافر»، «غفّار» و «غفور» و براي نفرين ظالم، او را به اسم «شديد العقاب» و «منتقم» و براي بسياري از خواسته‏هاي امدادي ديگر، او را به اسم «واهب»، «رزّاق»، «غني»، «قادر» و... مي‏طلبد. امير عارفان (عليه‌السلام) مي‏فرمايد:

اگر خواستيد ظالمي را قسم دهيد، وادارش كنيد بگويد: «از حول و قوّه الهي خارج شوم اگر... »؛ چون اگر دروغ بگويد به سرعت عقاب خواهد شد. اما اگر به خدايي كه شريك ندارد قسم ياد كند، سريعاً عقاب نمي‏شود؛ چون بالاخره خدا را به يگانگي ستوده است، هرچند كه در گفتارش دروغگو باشد [نهج‌البلاغه، حكمت 253]

صفوان جمّال نقل كرده است:

روزي منصور عباسي به امام صادق (عليه‌السلام) گفت: به من خبر رسيده كه داعيه حكومت‏داري و... . امام صادق (عليه‌السلام) آن را تكذيب كرد... . خليفه عباسي دستور داد، سعايت كننده را حاضر كنند. امام صادق (عليه‌السلام) به آن شخص گفت: آيا قسم مي‏خوري؟ گفت: بله، «واللَّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب و الشهادة الرّحمن الرّحيم» تو چنين كردي. امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: اين كافي نيست؛ چون با اين كلمات، خدا را گرامي داشته‌اي. اگر خواستي سوگند ياد كني، بگو: از حول و قوه الهي بيرون بروم و پناهنده به حول و قوّه خود باشم... .آن مرد شروع كرد به گفتن اين جمله، ولي قبل از آنكه جمله را تمام كند، مُرد.[ ـ وسائل‌الشيعة، ج 23، ص 269

اسماي حسنايي كه در آخر هر آيه از آيات قرآني ذكر مي‏شود، در حقيقت، تعليلي براي مضمون و محتواي آن آيه است و تناسب با آن مضمون دارد؛ مثلاً در تهديد منافقان آمده است: اگر خدا بخواهد، گوش و چشم منافقان را مي‏گيرد: (... ولو شاء اللَّه لذهب بسمعهم و أبصارهم)[ سوره بقره، آيه 20]. از جهت تهديد، محتواي آيه تمام است، ليكن ممكن است كسي ترديد يا سؤال كند كه آيا خدا قدرت چنين كاري را دارد؟ قرآن كريم براي رفع اين ترديد و پاسخ به سؤال مقدّر در دنباله آيه مي‏فرمايد: خدا نه تنها قدرت اين كار را دارد، بلكه بر هر چيزي قادر است: (إنّ اللَّه علي كلّ شي‏ءٍ قدير).[ ـ سوره بقره، آيه 20