نواری که دسته ریگی وقت سر بریدن شیعیان گوش می کردند
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: سیره و بینش بزرگان
- منتشر شده در 23 دی 1392
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 2800
آنچه از نظر می گذرانید سخنان مهم آیت الله جاودان درباره برخی جشن ها و مراسمات نهم ربیع الاوّل است. این مطلب از آخرین شماره نشریه «خط» کاری از خانه طلاب جوان انتخاب شده است.
روز نهم ربیع، روز شادمانی است. شادمانی اهل بیت است. آن را قدر بدانیم و به حرام آلوده نکنیم. گاهی کسانی که عنوان دوستی دارند، حرام های خیلی روشن و مسلّم را انجام می دهند. البته اگر واقعاً دوست بود که این کارها را نمی کرد و به حرام آلوده نمی شد، به بی ادبی آلوده نمی شد، به بی حیایی آلوده نمی شد.یک آقای بزرگواری است که الان در استان خراسان، امام جمعه است. ایشان یک طلبه فاضل و خیلی باعرضه بوده و دو سه زبان خارجی هم آموخته بود و آرزو می کرد که برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود. یک وقت فرمایشات رهبر را گوش می کند که از ایشان سؤال کردند که اگر شما در این مقام رهبری نبودید، دلتان می خواست که چه کاری انجام بدهید؟ ایشان فرموده بودند که دلم می خواست بروم در یک روستا و کار آخوندی بکنم.
ایشان، اوّلین بار که این حرف را شنیده، از آن آرزو که امیدوار بود برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود، دست برداشت و گفت خُب می رویم به یک روستا. به سیستان و بلوچستان رفت. اوّل که به آن روستا وارد شده بود، کسی جواب سلامش را هم نمی داد. اما باقی ماند و حوصله کرد. خوش اخلاقی و خدمت نشان داد. آرام آرام اهالی این روستا به او علاقه مند شدند، اهالی آن روستا به او علاقه مند شدند، اینجا می توانست کار بکند، آنجا می توانست کار بکند، از این طرف می بردنش، از آن طرف می بردنش.
یک دفعه که به روستایی رفته بود، مثلاَ پنجاه کیلومتر آن طرف تر، هنگام برگشت، پشت ماشین که نشسته و کمی از آن منطقه دور شده بود، یک نفر اسلحه ای را پشت گردنش می گذارد و می گوید آقا کنار بایست. ایشان فکر می کند بچه های بسیج هستند و دارند با او شوخی می کنند. ولی دید خیلی جدّی است.
از ماشین پیاده اش کردند و روی موتور نشاندند و رفتند تا پاکستان. حدود صد و پنجاه کیلومتر راه بود. ایشان می گوید هر کجا آنها پیاده شدند که آب بخورند، به من فقط اجازه یک مشت آب می دادند. وقتی که فهمیده بود به دست چه کسانی گرفتار شده، به حضرت صدیقه کبری(س) عرض کرده بود: «یک کاری کنید آبرویم نرود، آبروداری کنیم. حالا هرطور هم شد، بشود».
خب در راه با نهایت شجاعت با آنها برخورد کرد. ایشان به دست عوامل ریگی گرفتار شده بود؛ آنها یک مجموعه بزرگی از شیعیان را از هر طرف دزدیده بودند. در آنجا هم شکنجه و شلاق برقرار بود و با فاصله هایی، سر می بریدند. ایشان تعریف می کرد که یک نوار سخنرانی در اصفهان که خیلی هم سرو صدا داشت را ابتدا پخش می کردند. سخنرانی علنی که نوارهایش را همه جا برده اند. لعن و سبّ کرده بود. هروقت میخواستند سر یک نفر را ببُرند، این نوار را می گذاشتند، خونشان به جوش می آمد و بعد، سر می بریدند. خُب ثوابش برای آن آقایی که سخنرانی کرد و آنهایی که پای منبر خندیدند و کف زدند! آنهایی که تشویق کردند، آنهایی که دعوت کردند، ثوابش به آنها هم می رسد!
ایشان به حساب همان حرفی که با حضرت زهرا(س) عرض کرده بود، تمام این حوادث را به خوبی پشت سر گذاشته بود. همه را در یک کنار می نشاندند، سر یک نفر را میب ریدند که بقیه را هم آزار بدهند. آنها به ایشان گفته بودند ما نمی دانیم تو چه طوری هستی! همه اینهایی که می بینی اینجا هستند، همه شما که می گویید شیعه هستید، همه شان مشرک هستند. وقتی پای مرگ می آید، می افتند به دست و پای ما و التماس می کنند و قسَم می دهند. هرکار بتوانند، می کنند تا کشته نشوند. ما هم برای این که نشان می دهند که مشرک هستند، حقد و کینه مان بیشتر می شود. آن نوار لعن و نفرین را هم که می گذارند.
در هر صورت، در این مدّت هم که آنجا بود، چون باسواد بود، ناگزیر با آنها زیاد بحث می کرد و آیه و حدیث برایشان می خواند. به برکت آن توسّل به حضرت صدیقه طاهره، یکی از مریدان آنها، کمی به ایشان تمایل پیدا کرده بود. یعنی احساس کرده بود حرفهای ایشان، حق است. هم او، یک روزی ایشان را نجات می دهد و الان هم در خراسان، در یکی از شهرستان های کوچک، امام جمعه است. اگر همه آن جمع توسّل می کردند، همه شان نجات پیدا می کردند.
همین یک حادثه کافی است، هرچند که صد نمونه از این دست، شنیده ایم که مثلاً یک نفر به خودش بمب می بندد و می رود داخل یک مسجد تا صد نفر، دویست نفر شیعه را تکّه پاره کند. این کار، صدها عامل دارد. آمریکا هست، اسرائیل هست، عربستان سعودی هم هست، من هم با آن منبر و اظهاراتم، یک عامل هستم که کمک می کنم. لااقل ما نکنیم. حالا در داخل این شهر، هزار جای دیگر می کنند، من این را نکنم. من به قتل عام شیعه کمک نکنم. رهبر هم که فتوا دادند، حکم کردند به حرمت.
ما در سابق جلساتی داشتیم، با دوستان صحبت می کردیم، می گفتیم تو در بند رضای خدایی یا هر کاری دلت می خواهد، می کنی؟ اگر خواست دلت مهم است، پس هر کاری می خواهی بکن! خدا که در کار نیست. اما اگر در بند رضای خدایی، من شک دارم. چون می بینم یک مرجع تقلید، دو مرجع تقلید، بلکه بیشتر این حرکت را حرام دانسته اند. شک می کنم در بند رضای خدا باشی. وقتی یک نفر، دو نفر از مراجع، چنین حرفی زده اند و از حرمت سخن گفته اند، آدم شک در رضای خدا می کند. شما دربند رضای خدا هستی یا نیستی؟