تفسیر شریف تسنیم سوره بقره (نشریه هادی شماره 94)
- توضیحات
- زیر مجموعه: قرآن و عترت
- دسته: تفسیر آیات
- منتشر شده در 01 آبان 1396
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 1060
و إِذ قُلنا لِلملائکةِ اسجُدوا لِأَدمَ فسجدوا إِلّا ابلیسَ أَبَی و استَکبَرَ و کانَ مِنَ الکافِرینَ (34)
ادامهی تفسیر ...
استثنای متصل یا منقطع
واژه «الّا» در این آیه در ظاهر اتصال متصل و در باطن نشانگر اتصال منقطع است. یعنی در ظاهر ابلیس از فرشتگان بود و در باطن نوع و ماهیت ابلیس با فرشتگان متفاوت بود. سوال پیش میآید که اگر ابلیس ماهیتا با فرشتگان متفاوت بود پس چگونه در میان آنها قرار میگیرد.؟
پاسخ این است که فرشتگان درجات متفاوتی دارند. گروهی در عالم تجرد تام و گروهی در عالم مثال و گروهی هم در عالم ماده و زمین هستند. فرشتگان در زمین اگر چه مرتکب گناه نمیشوند لیکن راه برای ورود شیطان در میان آنها باز است. مانند معصومان که در زمین در میان مردم عادی و حتی گناهکار زندگی میکنند.
امتناع استکباری ابلیس
امتناع ابلیس بر اثر ندانستن و جهل و یا ترس نبود بلکه بر اثر استکبار و خود بزرگ بینی بود. اگر آسمان ها و زمین بر اثر ترس از عدم توانایی تحمل امانت از دریافت آن امتناع کردند ویا فرشتگان از خدواند به علت ندانستن از علت انتخاب انسان به عنوان خلیفه سوال پرسیدند، ولی ابلیس به علت استکبار از فرمان خدا سرپیچی کرد.
کفر مستتر ابلیس
آنچه باعث شد ابلیس از فرمان خدا سریچی کند کفر مستتری بود که در او وجود داشت. علت این سخن «کان» در «کان من الکافرین» است. یعنی ابلیس از گذشته از کافران بود. در واقع کفر مستوری در ابلیس وجود داشت که با امتحان الهی در فرمان به سجده، این کفر بروز کرده و سبب مخالفت ابلیس با فرمان خدا شد.
کفر ابلیس مستور بود ولی هیچ گاه فطری نبود. چون اگر قرار بود که ابلیس به صورت فطری کافر باشد عدالت خدا در عقاب او در روز قیامت زیر سوال میرفت.
شايان ذكر است كه، جريان ابليس نشان مى دهد كه تكبر و استكبار در برابر خداوند بزرگترين گناه است ؛ زيرا كفر را در پى دارد. ترك يك سجده يا يك نماز، گرچه معصيت كبيره است، ولى كفرآور نيست. آنچه كافر بودن كسى را به خوبى نشان مى دهد اين است كه وقتى از او سوال شد چرا اطاعت كرد. خداى سبحان از ابليس اقرار گرفت و به او فرمود: من به تو امر كردم، تو هم فرمانم را شنيدى، پس چه چيز تو را از انجام دستورم باز داشت : «ما منعك الا تسجد اذ امرتك» (سورهی اعراف، آیهی 12) ، پاسخ اين نبود كه فرمانت به من نرسيد و به آن جاهل بودم، زيرا چنين پاسخى كفر آور نيست، بلكه جواب اين بود كه به نظر من نبايد چنين فرمانى مى دادى. و اين اجتهاد در برابر نص الهى است. با آن كه ابليس و فرشتگان، مشتركا از مقام شامخ انسانيت بى خبر بودند (بنابر اين كه فرمان سجده پيش از تعليم اسماء تحقق يافته باشد) ابليس به جاى آن كه چون فرشتگان استفهام حقيقى داشته باشد و به منزه بودن خداوند از عيب و نقص و كار بى حكمت و فرمان هاى بدون وجه، اعتراف كند، به صورت استكبار سوال كرد و به عنوان اعتراض گفت : من از آدم برترم، ليكن فرشتگان كه از استكبار مصون بودند، هم استفهام حقيقى داشتند و هم اعتراف.
ابلیس جن است یا فرشته
بنا بر نظر امامیه به سه دلیل ابلیس جن است:
1-تصريح قرآن : «كان من الجن ففسق عن امر ربه» شكى نيست كه كان در اين آيه به معناى صار نيست تا گفته شود: اين تنها دلالت دارد كه شيطان پس از مخالفت با فرمان سجده، در زمره جنيان در آمد؛ زيرا معصيت خدا و مخالفت دستور او، ماهيت شخصى عاصى و مخالف را از فرشته به جن تغيير نمى دهد؛ زيرا بين فرشته و جن تفاوت ماهوى و نوعى وجود دارد.
2-خداوند احكامى را براى نوع جن قرار داده كه هيچ يك از آنها براى نوع فرشتگان قرار داده نشده است ؛ نظير همسانى با انسان و هم رديف او واقع شدن.
3-آثارى كه ويژه فرشتگان است و در جن وجود ندارد؛ نظير خصوصيت عصمت كه از آيه «لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون» به دست مى آيد؛ زيرا با توجه به عصيان ابليس، بر اساس شكل اول چنين نتيجه مى گيريم كه او از فرشتگان نيست.
و قُلنا یآ أدمُ اسکُن أنتَ و زوجُکَ الجنَّةَ و کُلا مِنها رغداً حیثُ شِئتُما و لا تَقرَبا هذهِ الشجرةَ فتکونا مِنَ الظّالِمینَ (35)
گزیدهی تفسیر
این آیه به مرحله آموزشی و آمادهسازی آدم برای سکونت در زمین، و نیز به طبیعی بودن معصیت برای انسان و آثار وضعی معصیت اشاره دارد.
مراد از «جنت» نه بهشت خلد است و نه باغی از باغ های زمین، چنان که الف و لام «الجنۀ» برای عهد خارجی است، نه جنس یا استغراق. نتیجه این میشود که این بهشت بهشتی بود برزخی و مابین دنیا و آخرت که هم از برخی احکام بهشت آخرت نظیر نشاط دائمی و عدم رنج گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما برخوردار بود و هم از بعضی از احکام باغ های دنیا. بهشتی معهود برای آدم (علیه السلام) بود و جایگاهش در زمین نبود.
مراد از «اکل» در جملهی «و کُلا منها» خصوص خوردن نیست، بلکه کنایه از مطلق تصرف است.
نهی از قرب در جمله «لا تقربا» کنایه از نهی از خوردن یا تصرف کردن است و به منزله تقییدی است برای اطلاق اباحه اکل، و تعبیر به «قرب» نظیر «ولا تقربوا مال الیتیم» برای نشان دادن اهمیت مطلب است؛ چنانکه نهی ارشادی است، نه مولوی و تشریعی، تا بحث از تحریمی یا کراهتی بودن آن و تنافی و عدم تنافی آن با عصمت انبیا مطرح گردد.
درخت ممنوع، مانند درخت های دنیا نیست تا یک میوه داشته باشد، بلکه با توجه به برزخی بودن آن، توان اثمار چندین میوه را دارد؛ چنانکه از جهت دیگری نیز از تنوع برخوردار است؛ هم میوهی مادی و غذای جسم را داراست و هم میوهی معنوی و غذای روح را. ویژگی دیگر این درخت این است که از مختصات محمد و آل محمد (علیهم السلام) است و دیگران را جز با اذن خدا بدان راهی نیست و اگر به اذن خدا بدان راه یابد و از آن تناول کنند به علم اولین و آخرین دست مییابند و هر کس بدون اذن خدا از آن تناول کند معصیت پروردگار کرده، کامیاب نخواهد شد.
«الظّالمین» در این آیه از ظلم به معنای ستم است، نه از ظلمت به معنای تاریکی؛ چنانکه مظلوم در آن، خود آدم و حوّا هستند؛ یعنی مراد از ظلم، ظلم به نفس است (که در معنای لغوی خود، یعنی مطلق نقصان و محرومیت به کار رفته)، نه ظلم به خداوند یا دیگران.
تفسیر
قلنا: آمدن «قلنا» به صیغه متکلم مع الغیر برای تفخیم و تعظیم و به اصطلاح، ضمیر «نا» برای کبریائی است نه برای جمع. نیز ممکن است به این اعتبار باشد که در ابلاغ این فرمان فرشتگان واسطه بودند.
اسکن: سکون در «اسکن» در برابر اضطراب حاصل از بیمأوایی یا مانند آن و به معنای آرامش است، نه در برابر حرکت. جمله «شما در اینجا ساکن باشید» بدین معناست که در بهشت آسوده خاطر بیارمید؛ نه بدین معنا که حرکت نکنید.
زوجک: تعبیر به «زوج» به جای «زوجه» (با آنکه مقصود، «حوّا» زوجهی آدم است) از این روست که زوج از زوجه فصیحتر است (گرچه به گفته طبری اکثر عرب، با «ها» استعمال میکنند) و فصحا به همسر مونّث، زوج اطلاق میکنند نه زوجه؛ زیرا این کلمه اسم است، نه وصف. از این رو علامت تأنیث نمی پذیرد.
تذکر: نام همسر آدم (علیه السلام) یعنی حوّا در قرآن نیامده، بلکه در روایات مطرح شده و وجوهی برای تسمیهی آن یاد شده است.
رغداً: دو مفهوم وسعت (فراوانی) و گوارایی در معنای آن نهفته است و معنای جملهی «وکُلا مِنها رغداً حیثُ شِئتُما» این است: از هرجا که خواستید فراوان و گوارا بخورید.
حیث: کلمه «حیث» ظرف مکان است، در برابر «حین» که ظرف زمان است و «حیث شئتما» به معنای «هر کجا که خواهید» است، نه «هرگونه که خواستید».
لا تقربا: بعضی از مفسران ادبی بین «تَقرَبُ» به فتح راء و «تَقرُبُ» به ضم راء فرق نهادند که اولی به معنای تلبّس فعلی است و دومی به معنای نزدیک شدن و چون آنچه در آیه محل بحث آمده به فتح است نه به ضم، معنای آیه، نهی از تلبّس فعلی یعنی همان اکل است نه نهی از نزدیک شدن. این فرق مورد استغراب برخی دیگر قرار گرفت؛ زیرا هر دو به معنای نزدیک شدن است.
فتکونا: «کان» در «فتکونا من الظالمین» به معنای «صار» است؛ یعنی «فتصیرا من الظالمین»؛ زیرا کلمهی «فاء» دلیل بر ترتّب وصف ظلم بر اکل و عدم وجود وصف مزبور در زمان قبل است؛ یعنی حالی به حال دیگر تبدیل شده است که همان مفهوم «صار» است.
تناسب آیات
در آیات قبل روشن شد که آدم برای سکونت در زمین آفریده شد و زمین و به طور کلی عالم ماده محل رشد و تکامل این خلیفه قرار گرفت و از طرفی زمین یا عالم مادی از ویژگیها و آثار خاصی برخوردار است که ورود به آن بدون طی مرحلهای مقدماتی و تمرینی که آدم را با نیازها و ضعفهایش آشنا ساخته، دشمنان و دوستانش را به او معرفی کند، ناممکن یا بسیار دشوار است. به همین لحاظ، آیهی فوق و آیات بعد، به این مرحلهی مقدّمی و آموزشی اشاره میکند.
نیز، این آیه با آیات بعد، تسلیتی برای رسول مکرّم است تا نگران کفر و نفاق کافران و منافقان نباشد؛ زیرا این آیات نشان میدهد که انگیزهی معصیت، طبیعی انسان است.
نیز، این آیات در پی تفهیم آثار وضعی معصیت، یعنی شقاء و رنج و هبوط و سقوط است؛ گرچه با پذیرش توبه، آثار تکلیفی و عذاب اخروی (در صورت عصیان مولوی) و نیز برخی آثار وضعی برداشته شود.
در هر حال، این آیه به دو بخش تقسیم میشود: 1- فرمان سکونت و بهرهوری در بهشت 2- نهی ارشادی خداوند
فرمان سکونت و بهرهوری در بهشت
مراد از «الجنّة» جنس یا استغراق نیست، بلکه جنت خاص و معهود خارجی است و دربارهی آن اقوال متعددی است؛ مانند: جنّت خلد، جنّت برزخی، باغ مشخصی از باغهای دنیا و همچنین توقف در تعیین، با تجویز و امکان هر کدام از آنها، ولی به نظر میرسد که جنة الخلد و بهشت آخرت مراد نیست؛ زیرا:
1- آنجا «دارالخلد» است و کسی که به آن وارد شود دیگر خارج نخواهد شد.
2- آنجا محدودهای نیست که شیطان و شیطنت و عصیان در آن راه داشته باشد و اساساً خیال باطلی در آنجا نیست: «لا لغوٌ فیها و لا تاثیمٌ» (سورهی طور، آیهی 23) و انسانها نسبت به یکدیگر در صفای محض به سر میبرند: «و نَزَعنا ما فی صدورهم مِّن غِلٍّ» (سورهی اعراف، آیهی 43)؛ گرچه برخی خصوصیت عصیان ناپذیری را در بهشت آخرت نپذیرفتهاند که در مبحث لطایف و اشارات، بحث و بررسی آن خواهد آمد.
بهشت مزبور باغی از باغهای دنیا نیز نبود؛ زیرا:
1- بودن در باغی از باغهای دنیا مقامی به حساب نمیآید تا هبوط و سقوطِ از آن تصور شود.
2- الف و لام «الجنة» الف و لام عهد خارجی است و نشان آن است که این بهشت، برای آدم (علیه السلام) معهود بوده است و در قرآن کریم جز بهشت معنوی و اخروی (نه خصوص جنت خلد)، بهشت معهود دیگری نیست تا با الف و لام از آن یاد شود، مگر در موارد خاص که عهد ذکری و مانند آن در کار باشد؛ یعنی قرینهای باشد که مراد از جنت، بهشت دنیایی است؛ نظیر «و دَخَلَ جنَّتَهُ و هو ظالمٌ لنفسه» (سورهی کهف، آیهی 35).
3- فرض بر این است که هنوز آدم (علیه السلام) از آن حالت معنوی به زمین نیامده بود (گرچه بدن او در زمین بود) تا مأمور شود در یکی از باغهای زمینی سکنا گیرد؛ زیرا اصل هبوط به زمین، بعد از این تحقق مییابد.
4- اوصافی که برای این بهشت ذکر شده، نظیر عاری بودن از رنجهای درونی (گرسنگی و تشنگی) و رنجهای برونی (سرما و گرما): «إنَّ لَکَ ألّا تَجُوعَ فیها و لا تَعرَی* و أَنَّکَ لا تَظمَأُ فیها و لا تَضحَی» (سورهی طه، آیات 118 و 119)، با باغهای دنیایی هماهنگی ندارد؛ زیرا در باغهای دنیا گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما وجود دارد اما ظاهر آیات این است که اوصاف چهارگانه مزبور، «از اساس» در بهشت مذکور منتفی است.
پس از آنکه ثابت شد این بهشت نه بهشت خلد است و نه باغی از باغهای دنیا، قهراً نتیجه این میشود که بهشت برزخی ومثالی، یعنی بهشت مابین دنیا و آخرت است که هم بعضی از احکام بهشت آخرت را دارد، نظیر نشاط دائمی و عدم رنج گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما، و هم بعضی از احکام باغ دنیا را داراست و به بیان دیگر، برخی ویژگیهای بهشت خلد را ندارد؛ نظیر مصونیت از شیطان و وساوس شیطانی.
تذکر1- ممکن است این شبهه مطرح شود که اگر بهشت آدم جنّت برزخی بوده باشد، آدم با بدن طبیعی چگونه وارد برزخ شده است؟
پاسخ: ورود انسان به برزخ دو قسم است: 1- با مرگ طبیعی که این قسم رایج در اذهان است. 2- بدون مرگ طبیعی بلکه با موت ارادی که اینگونه ورود برزخی از بعضی جهات، شبیه معراج نبوی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، نه از همهی جهات؛ یعنی انسان سالک گاهی حالی به او دست میدهد که در حال حیات و سلامت و بیداری وارد مرحلهی برتر از قلمرو طبیعت میشود که در آنجا حقایق عینی وجود دارد نه پنداری و امکان تحفظ از وسوسهی ابلیس وجود دارد؛ چنانکه امکان نفوذ ان نیز مطرح است. زیرا این مرحلهی وجودی، پایینتر از مرحلهی مخلَصین است که در آن مرحله مجالی برای نفوذ ابلیس نیست. به بیان دیگر، همانطور که ورود رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج به بهشت، در حالی صورت پذیرفت که آن حضرت دارای بدن طبیعی بود، ورود آدم (علیه السلام) به بهشت برزخی نیز در حالی صورت پذیرفت که آن حضرت (علیه السلام) دارای بدن طبیعی بوده است.
تذکر2- گرچه بهشت آدم مایهی سکون و آرامش وی بوده است، لیکن سکونت و رهایی آدم از هرگونه پریشانی ظاهری به لحاظ تشکیل خانواده توسط همسری بود که صلاحیت همسِرّی او را داشت؛ چنانکه خداوند فرمود: «وجعل منها زوجَها لِیَسکُنَ إلیها» (سورهی اعراف، آیهی 189). از این جهت در آیهی محل بحث قبل از استقرار در بهشت از همسر وی یاد کرد.
تذکر3- اصل در این جریان حضرت آدم است و این خصیصه بر اساس مردگرایی قرآن نیست، بلکه بر محور خلیفه بودن حضرت آدم (علیه السلام) است.
تذکر4- هر کدام از عالم طبیعت و مثال و عقل و نیز هر کدام از دنیا و برزخ و قیامت (دوزخ و بهشت) حکم خاص خود را دارد. مثلا بهشت نشئهی ویژهای است که اصلا «لغو» و «تأثیم» در آن راه ندارد و ساکنان حرم خلد تا از گزند هوا و آسیب هوس پاک نشوند، راهی به بهشت ندارند. بنابراین نمیتوان گفت بهشت آدم همان جنت خلد بود و عصیان وی را بر معنای ظاهری حمل کرد و منطقهی بهشت را جای گناه دانست و خصوصیّت طهارت آن قلمرو را نپذیرفت و تفاوت آن را به ساکنان بهشت داد، نه به مسکن.
تذکر5- شیخ طوسی (رحمه الله) به این پرسش که اگر آدم برای خلافت در زمین آفریده شد چرا وارد بهشت گردید، دو پاسخ داده است: 1- بهشت حضرت آدم بهشت خلد نبود، بلکه باغی از باغهای بهشتگونهی زمین بود. 2- چون خداوند از مخالفت آدم در بهشت آگاه بود و میدانست که سرانجامش هبوط در زمین و اسکان در آن است، بر اساس این علم غیب فرمود: من خلیفهای در زمین قرار میدهم.
نیز ممکن است گفته شود اسکان در بهشت از همان ابتدا اسکانی موقت برای پیمودن مرحلهای تمرینی و آزمایشی بود تا آدم با مکرها و حیلههای دشمن خود آشنا شود و تلخی عصیان و آثار دردآور آن را بچشد و نیز راه توبه و بازگشت را بیاموزد.
نهیارشادیخداوند
پس از ترخیص انواع تصرفها برای آدم و همسرش در بهشت، مورد استثنا را چنین بیان میکند:« به این درخت خاص نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد.»
در ارتباط با جملهی «ولاتقربا» و نهی از نزدیک شدن، لازم است دو نکته مورد توجه قرار گیرد: 1 – این نهی مانند آیهی «ولاتقربوامالالیتیمإلابالتیهیأحسن » کنایه از نهی از خوردن است، نه اموری مانند عبور از کنار آن و تعبیر به نزدیک نشدن به جای تصرف نکردن یا نخوردن، بر اثر اهمیت مسأله است؛ مثل این که گفته میشود: «نزدیک مار نروید» که حکایت از جدی بودن و اهمیت خطر آن دارد؛ خطری که اقتضا دارد با نهی از نزدیک شدن به آن، احتمال ابتلای به آن، به حداقل برسد.
2 –با توجه به این که جایگاه صدور نهی «لاتقربا»، بهشت و زمان آن پیش از هبوط آنان به زمین و استمرار در آن بوده ( چون پس از اکل از شجره، فرمان «اهبطامنهاجمیعا» صادر شد و هنوز وحی و رسالت و تکلیف مطرح نشده بود. از این رو پس از امر به هبوط است که میفرماید: «فإمایأتینکممنیهدی» ) معلوم میشود نهی «لاتقربا» مولوی و تشریعی نیست تا بحث شود که آیا تحریمی است یا کراهتی، یا گفته شود که ارتکاب آن چگونه با عصمت انبیا جمع میشود؟ بلکه نهیارشادی است.
مطلب دیگر در مورد حفظ قداست حضرت آدم (علیه السلام) و صیانت عصمت آن حضرت از ارتکاب چیزی که زمینهی حضاضت روح و هبوط تبعیدی از «بارگاه تشریف» به «کارگاه تکلیف» را فراهم کند وجوهی قابل تصور است که به برخی از آنها اشاره میشود .
الف. جریان مزبور در ساحتی پدید آمد که هنوز اصل نبوت تشریعی، جامهی وجود نپوشیده و هنوز هیچ گونه وحیِ حاملِ شریعت و منهاج، حاصل نشده بود
ب. جریان معهود و ترک عزم بر رزم و مبادرت به اکل میوهی درخت ممنوع در ساحتی بود که هنوز آدم (علیه السلام) به مقام نبوت نرسیده بود و ارتکاب برخی از صغایر، قبل از نبوت برای پیامبر رواست .
ج. جریان معهود در ظرف نسیان حضرت آدم (علیه السلام) رخ داد و چیزی که از راه فراموشی ارتکاب شود محذوری ندارد .
لطایف و اشارات
2- بسط عیش، پایهی کمال یا مایهی حقارت؟
نظام جهان عینی که آیینهدار نظام علمی خداوند است چنین معماری شد که تامین عیش رفیه و زندگی رغید که روا در آن بیش از ناروا و حلال آن بیش از حرام باشد، برای همگان به ویژه مغزهای متفکر جامعه فراهم گردد؛ گرچه خود آنان مأمور به قناعت و بساطت زندگی هستند، نه عیش رافه و معیشت مبسوط.
آنچه در جنّت آدم و همسرش تعبیه شد، نموداری از گسترهی نعمت، کثرت روا و جایز، قلّت ناروا و ممنوع بوده است. البته بسط عیش رفیه و گسترش تنعّم نه تنها پایهی کمال نیست بلکه از منظر انسان کاملی چونان علی بن ابی طالب (علیه السلام) مایهی حقارت است.