تحریر رساله الولایه (شماره 119)

فصل 5: مقصد نهایی و کمال حقیقی انسان

مقام دوم (دلیل نقلی)

تحریر تفصیلی

ویژگی های مقامات اولیاء الهی

کسی جز خود ذات اقدس الهی به جزئیات مقامات اولیاء الهی و به ویژه اسراری که بین خدا و آنهاست احاطه علمی ندارد، زیرا خود حق تعالی همه شئون آنها را اداره می­کند و ایشان از خود هیچ نام و نشانی ندارند و در واقع، شئون و مقامات آنان چیزی جز تجلیات و اسماء حق تعالی نیست.

طبق آیه کریمه «و لا يحيطون به علما» کسی به خدا احاطه علمی ندارد، پس هیچ کس هم به شئون و مراتب و مقامات اولیاء خاص او که فانی در اویند نیز احاطه علمی ندارد.

استدلال: همچنان که ذات اقدس الهی نامتناهی است، اسماء و صفات او نیز نامتناهی اند. به همین سبب اگر کسی مظهر همه اسماء و صفات حق تعالی باشد، شناخت اكتناهی او و مقاماتش برای دیگر کسانی که فاقد این مرتبه اند محال است.

نکته: اولیاء کامل الهی اگرچه مظهر اسماء و صفات حق تعالی هستند، اما فاصله آنان با ذات حق تعالی نیز نامتناهی است. زیرا خود این اولیاء الهی موجوداتی خلقی و ممکن و محدودند، پس چنانچه فاصله آنها با ذات اقدس اله نیز متناهی باشد، العياذ بالله خود ذات اقدس الهی نیز متناهی خواهد بود، چون از مجموع دو متناهی هیچ گاه یک نامتناهی به دست نمی آید.

در حالی که با برهان عقلی و ادله نقلی فراوان ثابت شده که ذات حق تعالی و صفات ذاتی او بسيط و نامتناهی اند.

1. رابطة ولایی با حق تعالی

با اینکه کسی جز خدای سبحان به خصوصیات جایگاه اولیاء الهی آگاهی و احاطه علمی ندارد، اما با درنگ در مضامین قرآنی و روایی می­توان تا اندازه­ای با جایگاه و منزلت ایشان آشنا شد.

یکی از زیبنده­ترین و ارزنده­ترین مدال های افتخاری که قرآن کریم بر گردن اولیاء الهی آویخته، معرفی ایشان در ذیل ولایت و سرپرستی و تربیت خاص ذات اقدس الهی است: «الله وليّ الّذين ءامنوا یخرجهم من الظّلمات إلى النّور».

همان­گونه که نفس انسان نسبت به همه قوا و اعضاء و جوارح و جوانحش ولایت دارد، حق تعالی نیز نسبت به ایشان چنین ولایتی دارد؛ پس همه حرکات و سکناتشان مسبوق به اذن و اراده خاص الهی است. موید این برداشت، روایات مقطعی قرب فرائض است، مانند آنکه در وصف امیر مؤمنان (علیه السلام) آمده است: أنا عَينُ الله و أنا یَدُ الله و أنا جَنبُ الله و أنا بابُ الله.

وانگهی این ولایت و تربیت خاص همراه با تصليه و صلوات خدا و فرشتگان اوست که همین امر مدال افتخار بسیار ارزشمند دیگری برای اولیاء الهی و است. قرآن کریم در جایی می فرماید: «إنّ الله و ملائكته يصلّون على النّبىّ يا أیّها الذين ءامنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما»، اما در چند آیه پیش از این فرمود: «و هو الّذي يصلّي عليکم و ملئكته ليخرجكم من الظّلمات إلى النّور و كان بالمؤمنين رحیما»، همچنان­که در آیه «الله وليّ الّذين ءامنوا یخرجهم من الظّلمات إلى النّور» فرمود: خداوند با ولایت خاصی که بر مؤمنان دارد ایشان را از تاریکی به نور راهبری می کند. مانند ماجرای خواجه نصیرالدین طوسی.

۲. رضای مطلق و رهایی از خوف و حزن

ولایت مداران چون این گونه در حق تعالی فانی شده و اسم و رسم و تعین و خودی برایشان باقی نمانده، مشمول بشارت خاص پروردگارند که فرمود: «ألا إنّ أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون» ، یعنی ایشان نه به لحاظ گذشته و نه به جهت آینده هیچ بیم و اندوهی ندارند، زیرا این دو مربوط به کسانی است که از منافع و مضار خود در گذشته با آینده بیمناک و اندوهگین اند، در حالی که اولیای خاص الهی اساسا أنانيت و تعينی ندارند تا آن تعين امکانی منافع و مضاری در پی داشته و از کاستی و نابودی مصالح و منافعش خائف و محزون گردند.

راز دستیابی عارفان به مقام رضا که مرتبه فراتر از مقام صبر و توکل است نیز از همین مطلب دانسته می شود، زیرا دیگران که برای خود تعين و تشخصی در برابر حق تعالی می پندارند، ناگزیر برخی از امور را می پسندند و از برخی امور دیگر کراهت دارند.

اقسام انسان­ها در رویارویی با امور ناگوار و مکروه:

الف) اگر از اهل ایمان و تقوی نباشند، اقدام به شکوه و جزع و فزع و اعتراض به حق تعالی می کنند.

ب) چنانچه از مؤمنان مبتدی باشند، در برابر این امور تلخ و ناگوار صبر می کنند و زبان به اعتراض و گلایه و کفران نمی­گشایند و خشمشان را فرو می برند.

ج) چنانچه از مؤمنان متوسط باشند، در برابر اراده قاهره پروردگار تسلیم می­شوند و می­کوشند افزون بر حفظ زبان و ظاهر و پرهیز از اظهار ناخرسندی، قلب و نیت خود را نیز تسلیم حق تعالی کنند و در باطن نیز به آنچه او برایشان رقم زده گلایه مند نباشند.

د) اما مقام رضا به این معناست که انسان هر آنچه خدای سبحان اراده کرده و رقم زده را بپسندد، نه اینکه علیرغم ناگواری و رنج آور بودنش آن را تحمل کند، یا تلاش کند قلب خود را نیز به انقياد و تسلیم و در برابر اراده خدا وادار سازد. دستیابی به چنین مقام رفیعی ویژه رهیافتگان به كمال الانقطاع إلى الله است:

یکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد

عارفان از هر امری تنها حقیقت و باطن آن را می بینند، نه پوسته و ظاهرش را، و حقیقت هر شيء ممكن در عالم هستی این است که این امر از ناحیه حق تعالی صادر شده است. از این رو به هر آنچه از ناحیه او صادر شود به دیده موهبت دوست و تابش روی او می نگرند، زیرا مراد و محبوب عارف، خود رب العالمین است:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست / به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد / خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

ه) البته برتر از آن مقامی است که اساسا او چون دلش را وقف و فانی در محبوب خویش کرده، دیگر دل و فؤادی ندارد تا بخواهد با آن چیزی را بپسندد یا نپسندد. از این رو عارف را بیدل یا دلداده نیز می خوانند.

٣. ایمان پسینی و کامل

قرآن کریم پس از آنکه در سوره یونس از اولیای الهی سخن گفته و می فرماید: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»، در آیه بعد این اولیای خاص خدا را بیشتر معرفی کرده و پیرامون ایمان آنان و بشارتی که پیوسته در دنیا و آخرت از ناحیه حضرت حق دریافت می کنند می فرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ».

نکته در خور درنگ این آیه کریمه آن است که این ایمان در آیه مزبور متأخر از تقوا ذكر شده، زیرا فرموده: کسانی که ایمان دارند و پیشتر تقوای الهی را رعایت می کردند، بشارت الهی را دریافت می کنند؛ پس این ایمان غیر از ایمان مؤمنان عادی است که مقدم بر تقواست. ایمان عادی و اجمالی که همه مؤمنان و پرهیزکاران از آن برخوردارند و بدون آن تقوا و عمل صالح نیز صحیح و مقبول نیست، بی تردید باید مقدم بر تقوا و عمل صالح باشد، چون وصف تقوا به معنای پرهیز از اسباب سخط و پروردگار تنها هنگامی محقق می شود که پیش از آن فرد متقی به خدا و رسولش ایمان آورده باشد، اما این آیه کریمه از ایمان ویژه ای سخن می گوید که مخصوص اولیای خاص الهی بوده و گویا نتیجه و فرع بر تقواست.

در واقع قرآن کریم غالبا ایمان و تقوا را مقارن و همراه یکدیگر ذکر می کند، مانند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» و «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» ؛ پس مؤمنان چند گروه اند و تنها برخی از آنها اهل تقوا و پرواگری اند و به مرتبه تقوا دست می یابند، در حالی که ایمان اولیای الهی در آیه یادشده، ایمانی پسینی و فرع بر تقوای کامل است.

بنابراین ایمان مذکور در کریمه مزبور غیر از ایمان عادی مؤمنان بوده و می توان گفت: این ایمان پسینی همان توحید کامل و يقين شهودی و فراگیر و تثبیت و تقویت و رسوخ ایمان پیشینی است، به گونه ای که تخلف و تخطی از مقتضای آن ایمان نشود و گفتار و رفتار و باورها یکسو و هماهنگ شوند و هیچ نشانی از شرک در ظاهر و باطن شخص باقی نماند و این ایمان پسینی مرتبه ای نزدیک و همگون با عصمت است.

ایمان پیشینی که به معنای اذعان و اعتراف في الجمله به یکتایی و ربوبیت خدا و رسالت رسول اوست، با شرک خفی و ضعیف و دیگر گناهان قابل جمع است و از همین رو قرآن کریم می فرماید: بیشتر مؤمنان مشرک اند و برای خدا شریک قرار میدهند: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ». در احادیث اهل بیت نمونه هایی برای این شرک که دامن گیر بیشتر مؤمنان است بیان شده، مانند گناهانی که مؤمنان مرتکب می شوند و این معاصی شرک در طاعت است، گرچه شرک در عبادت نیست ، یا اینکه برای امری به خدا و چیز دیگری قسم می خورند و مثلا می گویند: لا والله و فلان، یا اینکه می گویند: لولا فلان لهلكت، ولولا فلان لأصبت كذا وكذا، ولولا فلان لضاع عیالی که در این گفته ها برای خدا در امر مالکیت و رزق و دفع ضرر و... شریک قرار داده، اما اشکالی ندارد که بگویند: لولا أن الله من على بفلان لهلكت، یعنی اگر خدا بر من منت نمی نهاد و فلانی را وسیله رفع نیاز من نمی کرد هلاک می شدم.

بنابراین ایمان اجمالی پیشینی با شرک خفی و ارتکاب گناه نیز قابل جمع است، اما ایمان پسینی کامل و تام مستلزم آن است که همه شئون ظاهری و باطنی انسان مؤمن مطابق با اصول و فروع دین باشد. به بیان دیگر و معنای ایمان پسینی کامل به تسلیم مطلق در برابر همه اوامر و نواهی شارع مقدس بازگشت می کند، همچنانکه قرآن کریم این حقیقت را به روشنی بیان فرموده: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»، یعنی هرگز به ایمان واقعی نمی رسند مگر اینکه در همه اختلافات و مشاجراتشان پیامبر را حاکم کنند و با جان و دل به حکم او تن در دهند و تسلیم مطلق او باشند و به بیان دیگر، محكوم عليه نیز مانند محکوم له نه تنها نسبت به حکم رسول الله ساکت، بلکه ساکن و راضی باشد.

منظور از این تسلیم آن است که اراده مؤمن در اراده حق تعالی فانی باشد و در نتیجه تنها همان چیزی را بخواهد و بپسندد که خدا خواسته و پسندیده. این همان تبعیت تامی است که تنها از عهده مخلَصین و منقطعين إلى الله و عارفان فانی در حق تعالی برمی آید، زیرا آنان همه أنانيت و هویت و تعین امکانی خود را قربانی وصال روی محبوب حقیقی کرده اند و چون ذاتی از خود ندارند، اراده و مشیت و حب و بغض و شأن و وصفی نیز از خود ندارند و چیزی را که خدا خواسته می خواهند و آنچه او دوست دارد را دوست می دارند؛ پس «تسلیم» در اینجا مرادف با «رضا» در اصطلاح علمای اخلاق و عرفان است.

نمونه ای از این تسلیم و تبعیت مطلق را می توان در چگونگی دعا کردن پیامبران و امامان معصوم مشاهده کرد؛ مثلا حضرت ایوب با وجود تحمل سالها رنج و محنت و بیماری و غربت تا زمانی که خدای سبحان به او اذن دعا نداد، اقدام به درخواست نکرد و هنگام عرض حاجت نیز به جای اینکه مانند گرفتاران عادی بگوید: خدایا مشکلات مرا مرتفع کن، عرض کرد: «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» که این گونه دعای مؤدبانه و کریمانه ویژه اولیای الهی است. برای همین همچنانکه قرآن کریم در وصف فرشتگان مقرب ساحت ربوبی می فرماید: «لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»، یعنی پیش از اذن الهی هیچ سخنی نمی گویند، در وصف بندگان مقرب و اولیای معصوم الهى نیز در زیارت جامعه کبیره آمده است: «و عباده المكرمين الذين لا یسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» و امیر مؤمنان در وصف ذات مقدس خود فرمود: «أنا لسان الله الناطق. أنا حجة الله تعالی علی خلقه. أنا يد الله القوي. أنا وجه الله تعالی فی السماوات. أنا جنب الله الظاهر. أنا الذي قال الله سبحانه و تعالی فی و فی حقى« بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»».

به هر روی این تبعیت و پیروی تام محور طریقت محبان و اولیای الهی است، چنانکه در آیه «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» فرمود: اگر به حقیقت محب حق تعالی هستید، از حبيب او پیروی کنید تا در نتیجه این پیروی تام محبوب ذات اقدس الهی شوید؛ پس طریقت اولیای الهی بر محور محبت است، یعنی نقطه عزیمت و عامل حرکت آنان محبت خداست: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ» و محصول و ره آورد سیر و سلوکشان نیز رسیدن به مقام محبوب و محمود خدا شدن است: «يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ».

بنابراین ایمان مؤمنان واقعی و مخلصان و اولیای الهی تسلیم و انقياد و پیروی تام از حبيب او را به همراه دارد، چنانکه در آیه دیگری فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ» . در این کریمه پس از امر به تقوا (که بی شک مبتنی و متفرع بر ایمان پیشینی به خدا و رسول اوست و خطاب صدر آیه که فرموده «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نیز گواه بر همین مطلب است)، امر به ایمان به رسول الله کرده و این ایمان به رسول چیزی فراتر از ایمان نخست است؛ پس ایمان کامل و يقين تام به خدای سبحان و اسماء و صفات و حق بودن همه محتوای رسالت رسول اش و تبعیت تام و تسلیم مطلق در برابر آن حضرت، موجب برخورداری از دو کفل و دو برابر رحمت و پاداش خاص پروردگار خواهد بود.

در واقع ایمان تام پسینی اولیای الهی که دارای دو ساحت باور و رفتار است، در مرحله باور به معنای يقين تام و شهودی به خدای سبحان و اسماء وصفات او و حقانیت دعوت و مدعای رسول اوست و در مرحله رفتار نیز به معنای تبعیت و تسلیم مطلق در برابر رسول و حبیب خدا و مطابقت کامل گفتار و رفتار مؤمن با گفتار و رفتار اوست.

اگر کسی به چنین مرحله ای از تبعیت و تسلیم و پیروی مطلق رسید، همه افعالش با افعال متبوع مطابق خواهد شد و چون او را مقتدا و امام و پیشوای خود قرار می دهد، غایت و هدف او نیز نمی تواند چیزی جز هدف و غایت متبوع او باشد؛ پس همانگونه که یگانه غایت رسول الله طلب روی معبود است، نه کسب بهشت و دفع عذاب جهنم، چنانکه قرآن کریم نیز در باره ذات مقدس او فرمود: «وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى * إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَی * وَلَسَوْفَ يَرْضی»، یگانه غایت پیروان چنین طریقتی نیز رسیدن به وصال روی معبود و وجه الله و روی گردانی کامل از دنیا و همه ماسوی الله است، چنانکه در آیه دیگر فرمود: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا».

بی شک چنین اقتدا و ائتمام تامی بیرون از توان متشرعان و زاهدان و مؤمنان عادی است. تبعیت از پیامبر و در عمل چندان دشوار نیست؛ مثلا آن حضرت درباره نماز فرمود: «صلوا كما رأيتموني أصلي» و درباره فریضه حج فرمود: «خذوا عني مناسککم» و همه مؤمنان متعبد و متشرع در نماز و حج و... به سنت و سیره آن حضرت اقتدا و ائتمام می کنند، اما اینکه مانند آن بزرگوار از دنیا و همه ما سوى الله روی برگردانند و تنها به وجه الله و روی دوست بیندیشند و برای وصال آن بکوشند، کار ساده ای نیست و تنها از عهده اولیای خاص الهی برمی آید.

آیه «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» گویای آن است که گروهی از ثروتمندان و صاحبان عزت و شوکت کاذب بر پیامبر خاتم نیز مانند حضرت نوح خرده گرفته و می گفتند: اگر این مستضعفان و پابرهنه ها گرد تو باشند ما نمی توانیم به تو ایمان بیاوریم؛ پس آنها را طرد کن تاما ایمان بیاوریم و حمایتت کنیم. خدای سبحان همچنانکه به نوح عملا فرمود:

«وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»، به وجود مقدس خاتم الأنبياء نیز می فرماید: به همین مستضعفان و پابرهنه هایی که شبانه روز خالصانه خدا را می خوانند و طالب وجه الله و روی معبودند بسنده کن و به طمع زینت زندگی دنیا و دستیابی به شوکت و عزت کاذب دنیایی نگاهت را از آنان منحرف نکن. بنابراین غایت پیروان واقعی و دنباله روان صادق او تنها دستیابی به وصال روی معبود و اعراض از دنیا و همه ما سوى الله است.

۴. مكانت عند اللهي و قدم صدق نزد حضرت حق

یکی از ویژگی های مهمی که خدای سبحان برای برخورداران از ایمان حقیقی برشمرده، هم نشینی و مصاحبت با حق تعالی است. قرآن کریم برای القای این معنا گاهی از آن به قدم صدق تعبیر می کند: «و بشر الذين ءامنوا أن لهم قدم صدق عند ربهم» (سورۂ یونس، آیه ۲) و گاه با عبارت مقعد صدق یاد می کند: «انّ المتقين في جنات و نهر * في مقعد صدق عند ملیکٍ مقتدر» (سوره قمر، آیات 54-55)، یعنی در پیشگاه حضرت حق نشسته اند.

نقطه اتکاء و اشتراک این دو آیه واژه «عند» است، یعنی این مؤمنان و اولیای الهی نزد پروردگارشان حاضرند و از او غایب نیستند. قدم صدق نیز کنایه ای عرفی از جایگاه ثابت ومقام مکینی است که نزد خدای سبحان دارند.

و چون از جایگاه «عند اللهی» برخوردارند، بر خلاف همه ما سوی الله که هالک و فانی اند، ایشان باقی و همیشگی و پایدارند: «وما عندکم ینفد و ما عند الله باق» ( سوره نحل، آیه ۹۶) و هالک نیستند: «کل شیء هالك الا وجهه» (سوره قصص، آیه ۸۸) و فانی نمی شوند: «کل من عليها فان * و يبقى وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام» (سورة الرحمن، آیات ۲۶ و ۲۷).

۵. وجه الله بودن و اتصال با محبوب

نکته لطيف دیگری که از ارتباط آیات یاد شده با یکدیگر به دست می آید آن است که آنچه نزد خدای سبحان بوده و باقی و دائم و پایدار است، نه هالک و فانی، همان وجه اوست؛ پس اولیای الهی همان وجه الله هستند. از طرفی وجه یک شیء از خود آن شیء جدا نیست، زیرا وجه شی همان چیزی است که به واسطه آن با دیگران مواجه و روبرو می شود.

البته معلوم است که وجه یک شیء كثيف جسمانی با وجه شيء لطيف روحانی متفاوت است و وجه خدای که «نور السموات و الأرض » (سوره نور، آیه ۳۵) است با وجه همه كائنات جهان هستی متفاوت است. وجه خدا چنان همه صحنه را پر کرده که جایی برای تجلی نور و ظهور دیگری باقی نمی گذارد. عارف فرزانه جناب سید حیدر آملی روایت و حکایتی مرسل در این باره نقل می کند که هنگام خلافت ابی بکر روزی گروهی از رهبانهای نصارا وارد مدینه شدند و از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و کتاب او پرس و جو کردند. خلیفه گفت: پیامبر ما از سوی خدا آمده و کتابی آسمانی به همراه دارد. آنان پرسیدند: آیا در کتاب او سخنی از وجه الله آمده است؟! گفت: آری. پرسیدند: تفسیرش چیست؟ گفت: این گونه پرسش ها در دین ما نهی شده است و پیامبرمان در تفسیرش چیزی بیان نفرموده. در این هنگام همه آن رهبانهای مسیحی خندیدند و گفتند: به خدا سوگند - العياذ بالله - پیامبرتان دروغگوست و کتابش چیزی جز سخن باطل و بهتان نیست. سپس از مجلس خلیفه بیرون آمدند. سلمان که از این نشست و گفت وگو مطلع شده بود، آنان را به نزد امیر مؤمنان علی (علیه السلام) دعوت کرد و گفت: این فرد جانشین واقعی پیامبر ما و و پسر عموی اوست؛ پس از او بپرسید. آنان نیز همین پرسش را برای وجود مقدس على (علیه السلام) مطرح کردند. آن حضرت فرمود: به شما پاسخی عملی میدهم، نه زبانی. سپس دستور داد مقداری زغال بیاورند و آن را شعله ور کنند. هنگامی که زغالها شعله ور و همه آن آتش شد، حضرت على (علیه السلام) از آنان پرسید: ای راهبان مسیحی اینک شما بگویید: وجه این آتش چیست و کجاست؟! آنان پاسخ دادند: این همه اش وجه آتش است. آن حضرت فرمود: فهذا الوجود كله وجه الله و سپس این دو آیه شریفه را تلاوت فرمود: «وأینما تولوا فثم وجه الله» (سوره بقره، آیه ۱۱۵) و«کلّ شیء هالک إلا وجهه، له الحكم وإليه ترجعون» ( سوره قصص، آیه ۸۸). به این ترتیب همه آن راهبان مسیحی به دست مولای متقیان على (علیه السلام) اسلام را پذیرفتند و موحدانی اهل معرفت شدند.

بنابراین کسانی که به سبب «عند الله» بودن و قدم صدق و جایگاه داشتن نزد حق تعالی، وجه او شده اند، جایگاه و مكانتشان در سُبُحات وجه حق تعالی است و مستهلک در لایه های انوار حق تعالی هستند و در حوزه و حیطه عالم محصور نیستند و همانند نور خدای سبحان فراگیر و جهان شمول هستند و اختصاص به یک مکان خاصی ندارند، چنانکه قرآن کریم در وصف فراگیری و گیتی گستری وجه الله فرموده: «فأینما تولوا فثم وجه الله» (سوره بقره، آیه ۱۱۵).

 ۶. اتصاف به همه صفات جلال و جمال حق تعالی

افزون بر اینکه خود ذات اقدس الهی صاحب جلال و کرامت است، وجه او نیز چنین است، چنانکه فرموده: «و يبقى وجه ربِّک ذو الجلال و الإکرام» (سورة الرحمن، آیه ۲۷) و از آنجا که همه قرّاء واژه «ذو» را در حالت رفع قرائت کرده اند، ترکیب «ذو الجلال والإكرام» صفت خود «وجه» است، نه «ربِّك»، چون اگر جلال و کرامت صفت «ربك» بود باید در حالت جرّ و به صورت «ذي الجلال والإكرام» قرائت می شد.

اتصاف وجه الله به «ذو الجلال والإكرام» نیز به روشنی گویای همین امر یعنی برخورداری انسان کامل و خليفة الله از همه اوصاف و اسماء كمالی حق تعالی است، زیرا جلال و اکرام در بردارنده همه اسماء الهی اند و اکرام اشاره به صفات جمال دارد. همه اسماء و اوصاف حق تعالی یا ذیل صفت جلال اند یا ذیل وصف جمال و در آیه محل بحث وجه الله با همین دو صفت عام و فراگیر (جلال و جمال) وصف شده.

بنابراین اولیای الهی و فانیان در حق تعالی با اینکه خود هیچ اسم و رسم و تعين و تشخصی ندارند، همواره مستقر و متمکن در اسماء الهی و مستغرق در آنها هستند و جز صفات و اسماء حق تعالی، وصف و اسمی ندارند، یعنی مظهر «عليم» و «حکیم» و «خالق» و «رازق» و... هستند.

البته این امر مستلزم شرک یا حلول و اتحاد ذات اقدس الهی با ماسوى الله نیست، زیرا اینها صفات فعلی خدای سبحان اند، نه ذات یا صفات ذات او که بسیط مطلق و غیب محض اند و در دسترس هیچ عابد و عارف و حکیمی نیستند. صفات فعل همان فيض و ظهور حق تعالی است و هر صفت فعلی در مظاهر امکانی اش ظهور دارد، گرچه یکی از این مظاهر آینه تمام نمای آن اسم و نخستین و برجسته ترین مظهر آن است.

عارف هنگامی که از خویش فانی و مستغرق در اسماء و صفات حق تعالی و متصف به آنها شد، حجاب میان او با حق تعالی برداشته می شود، زیرا چیزی در او و با او جز وجه جلیل و جمیل حق تعالی باقی نمانده است.

 چنین انسانی همچون حسین بن علی (علیه السلام)، همه چیزش را قربانی وصال معبود می کند و همه ارکان و شئون حیاتش جلال و جمال یار را نشان می دهد، خود نیز چنان محو و فانی در حق تعالی می شود که به همه صفات جمالی و جلالی او متصف گردد.

استاد حکیم الهی قمشه ای در شعر زیبایی که پیرامون جریان شهادت سیدالشهداء (علیه السلام) سروده، صحنه شهادت آن بزرگوار در گودال قيام را چنین زیبا و عارفانه ترسیم می کند:

تشنه لبم تشنه دریای تو                 لایم و آیینه الّای تو

نقش همه جلوۂ نقاش شد              ستر«هو الله» زمن فاش شد

آینه بشکست و رخ یار ماند            ای عجب این دل شد و دلدار ماند

منزل معشوق شد این دار من           نیست در این دار به جز یار من

هر چه که خشنودی توست ای حبیب    با همه خشنودم و دارم شکیب

(مجموعه دیوان الهی، نغمه حسینی، ص ۲۲۷).

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها اخلاق و عرفان تحریر رساله الولایه (شماره 119)