تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی شماره52)
- توضیحات
- زیر مجموعه: قرآن و عترت
- دسته: تفسیر آیات
- منتشر شده در 31 شهریور 1392
- نوشته شده توسط میثم
- بازدید: 1605
قطع روانی و منطقی در تفسیر متون مقدس
مفسر نسبت به مبادی تصدیقی تفسیر گاهی یقین دارد و گاهی شک؛ این یقین یا شک یا منطقی است یا روانی. یقین منطقی به استناد مبادی برهان پدید می آید و یقین روانی محصول خصلت های نفسانی و اوصاف روانی شخص اوست. تردید منطقی بر اثر تکافؤ ادله و تضارب آرای متساوی در مسأله ای پدید می آید و با رجحان دلیل و افزایش برهان یک طرف زایل می گردد و تردید روانی نتیجه صفات درونی و خصوصیات روانی شخص شاک است.
تفسیر متن مقدس اگر به استناد قطع روانی انجام شد، محصولی جز اقناع قطاعان روانی ندارد؛ زیرا فاقد مبادی فکری است و از این رو قابل انتقال علمی به دیگران نیست. آنچه ماء معین و چشمه جاری است، قطع منطقی است که بر اثر داشتن مبادی استدلال قابل سرایت به پژوهندگان دیگر است.
شک منطقی مایه ی شکوفایی مسأله خواهد بود؛ زیرا محقق فحاص را به جستجوی برهان بر اثبات یا نفی تحریک می کند، بر خلاف شک روانی که مایه ی افسردگی و پژمردگی اوست و شاک را ایستا و راکد می کند.
تفسیر ثابت متون مقدس
روح انسان گرچه مجرد است، لیکن تجرد تام عقلی ندارد تا در مبادی اذراک نیازی به احساس و مانند آن نداشته باشد و چون احساس بدون ارتباط با ماده خارجی مقدور نیست و هر گونه پیوندی با ماده خارج مرهون زمان و در گرو مکان و نظیر آن است و از سوی دیگر شی ادراک شده نیز در زمان و مکان و وضع و محاذات معین قرار می گیرد، چنین پنداشته می شود که همه ادراک های روح تاریخمند و متمکن و مانند آن است در حالی که اگر از مرحله احساس و تخیل بگذریم و به ادراک اصیل روح راه یابیم متوجه خواهیم شد که:
1- روح دارای تجرد از قید زمان و مکان و مانند آن است.
2- ادراک امری مجرد است.
3- کلی اگر ادراک شود، از هر قیدی منزه است.
4- شهود حضوری روح مجرد و نیز ادراک کلی مجرد بدون تاریخمند بودن ادراک یا مدرک ممکن است.
5- در تفسیر متن مقدس لازم است مفاهیم الفاظ مستعمل در آن متن را برابر با فرهنگ رایج و دارج عصر نزول در نظر گرفت.
بنابراین ، ممکن است مفسر با داشتن پیش فهم ها و پیش فرض ها تفسیر ثابت و جاویدی از متن مقدس ارائه دهد که به هیچ وجه معنای استنباط شده، اختصاصی به مرز و بوم معین یا تاریخ مشخص نداشته باشد.
ویژگی تفسیر متون مقدس
همان طور که قبلا ً اشاره شد ، تفسیر کتابِ هر مؤلف و گفتار هر گوینده ، به صِرف رأی خواننده یا شنونده نارواست و تفسیر به رأی متون مقدس با منع ویژهی عقلی و نقلی همراه است ، اکنون باید یک نکته حساس و شایان اهتمام بررسی شود و آن این که :
قانون محاورهی عرب در دیالوگ و گفتگو ، یا تفهیم و تفهّم ، یا امر و نهی، وعد و وعید، برای استنباط معارف از قرآن کافی است ؛ ؟
خدای سبحان با صنعت ادبی ویژهی وحی سطح ادبیات عربی را ارتقا داد و با شواهد و قراینِ خاص ظرفیت آن را توسعه بخشید و سپس مظروف سپهری را به نحو تجلی، نه تجافی در ظرف زمینی ریخت و پیوند بخش طبیعی ظرف را با سمت و سوی فرا طبیعی آن حفظ کرد .
توضیح این که جهان در عصر نزول وحی از ادراک توحید ناب تهی و از معارف تنزیهی و تقدیسی محض، محروم و از علم به ازلیت ، ابدیت ، اطلاق ذاتی ، عدم تناهی یک موجود عینی حقیقی و مانند آن بیبهره بود و از سوی دیگر ، واژگان هر ملتی ابزار مفاهمه و تبادل اندیشهها و انتقال خواستههای آن قوم است و روشن است نژادی که جهانبینی توحیدی ندارد و از علم معاد بیبهره است و جهان فراطبیعی را افسانه میپندارد، همهی الفاظی که در ابتدا برای معانی خاص وضع میکند در قلمرو مفاهیمی انجام میپذیرد که مورد ادراک و فهم آن نژاد باشد و چیزی که هرگز در فاهمهی یک ملّت سابقه ندارد ، معنای هیچ لفظی از الفاظ دارج بین آن قوم نخواهد بود
از سوی سوم ، قانون تشبیه ، استعاره ، کنایه ، مَجاز مُرسَل و سایر صنعتهای معانی و بیان و بدیع ، در عین قبول آنها، هر کدام دارای محددوهی ویژه است؛ یعنی برای ملّتی که هرگز معارف اسلام ناب، مانند حقیقت بسیط محض ، اطلاق ذاتی حضرت حق تعالی قابل درک نبوده و همان طور که اگر وحی الهی بر سلسلهی جبال فرود آید ، کوهها بر قدرت توانفرسای وحی ، متلاشی میشوند، اگر معارف ناب نیز در قالب زبان تازی ، بدون توسعهی ادبی و تکامل واژگان و تحریر لغت از قید رقیّت فهم دارج و رایج عرب فرو ریزد یکی از دو محذور لازم میآید : یا معارفِ خالص و سَرَه ، ناسره و مشوب خواهد شد و یا شیرازهی ادب عرب گسسته میگردد ؛ زیرا هیچ ظرفی بیش از مظروف خاص خود را تحمل نمیکند
از اینجا به زبان ویژهی وحی و زبان خاص قرآن پی میبریم که قرآن کریم مسائل مربوط به دنیا، مُلک ، ماده و لوازم آن و نیز بدن و احکام مخصوص آن و هر آنچه از سنخ حس، خیال و وهم و حتی بالاتر از وهم، یعنی عقل متعارف تازی زبانان آن روز بوده ، همهی آنها را به وسیله ی واژگان عرب و قانون محاورهی عربی و سایر رسوم و فنون مفاهمهی تادیه کرده است و هنوز به قوّت خود باقی است؛ اما معارف برین که در صقع عقل تازی و فارسی زبان نبود و در قلمرو اندیشه واضعان و مستمعان چنین الفاظی نمیگنجید ، بعد از اِثارهی دفائن عقول و تفهیمِ اصلِ مطلب فراطیعی، زمینهی توسعهی فرهنگی و افزایش ظرفیت لغت و تطور تکاملی واژگان را فراهم کرد
در نهایت کسی که فقط زبان عرب را با همهی شئون و فنون ادبی آن بداند ، لیکن از نکتهی ابتکاری قرآن آگاه نباشد ، هر چه کوشش عمیق در حفظ امانت ادبی داشته باشد ، هرگز در استنباط معارف قرآن کامیاب نخواهد شد و در دام دست و پا گیر تفسیر به رآی خواهد شد
ادعاى قرآن كريم اين است كه بخشى از معارف برين قرآن و ره آورد وحى از قلمرو قدرت بشر بيرون است. اين مدعا را مى توان از آيات زير استنباط كرد:
1- «إنا جعلناه قراناً عربيا لعلكم تعقلونَ و إنه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم» (زخرف، آیات 3-4)؛ يعنى كتاب حاضر را به كالبد عربى آشكار قرار داديم تا شما بعد از آشنايى به ادبيات عرب از مضامين آن بهره علمى و عملى ببريد و آن را تعقل كنيد و همين كتاب، با حفظ عنوان قرآن بودن، رشته و ريشه رفيع و عميق دارد و مطالب بلند آن تا ام الكتاب حضور دارد و همين قرآن عربى در نزد خدا به وصف علو و حكمت موصوف بوده، على حكيم است.
تذكر: چون پيوند ام الكتاب با عربى مبين به نحو تجلى است، نه تجافى طناب وحى و حبل متين قرآنى سراسر ملك و ملكوت را احاطه كرده، در همه اين مراحل موجود است و چون معارف و حقيقت ام الكتاب به نحو رقيقت در الفاظ ويژه ظهور كرد نيل به بلنداى آن با دستمايه اندك و بضاعت مزجاة ادب شرك آلود حجاز و لائيك نجد و يمن ممكن نخواهد بود.
2- «كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون...» (بقره آیه 151)؛ يعنى... فرستاده ما چند كار مى كند: يكى تلاوت آيات بر جامعه بشرى تا مردم خواندن كتاب خدا را فرا گيرند و ديگرى تهذيب ارواح و تزكيه نفوس، تا دلهاى جامعه پاك گردد و سومى تعليم مطالب كتاب و معارف حكمت و چهارمى تعليم چيزى كه جامعه بشرى نه تنها آن را نمى داند، بلكه هرگز نمى تواند با ابزار دانشهاى عادى خود اعم از ادبى، فلسفى و عرفانى و... آن را فرا گيرد.
تدبر لازم در كلمه «ما لم تكونوا تعلمون» چنين مى فهماند كه آن سنخ از معارف برين، هرگز بدون تعليم آسمانى، روزى فاهمه و رزق عاقله بشر نخواهد شد؛ چون تعبير «ما لم تكونوا تعلمون» غير از تعبير ما لا تعلمون است و در اين برنامه چهارم مى توان گفت كه مراد آن تنها از سنخ علم حصولى يا حضورى نيست، بلكه از سنخ تهذيب و تزكيه نيز مى تواند باشد كه شايد خود جامعه انسانى اگر به حجت درونى و مصباح پر فروغ نهانى و نهادى خويش، يعنى عقل و فطرت رجوع و همه نصايح و مصالح آن را دريابد، باز هم بدون وحى نمى تواند به آن مقام تنزيه باريابد؛ زيرا گرچه در بخش فراگيرى كتاب و حكمت نيز تا حدودى اين چنين است، اما مرحله والاى نزاهت روح و همچنين بخش فائق علم، اصلاً در قلمرو بشر عادى پيدا نمى شود و هرگز در منطقه انسان متعارف حضور و ظهور ندارد.
به هر تقدير، وحى الهى گذشته از محتواهاى رايج كه در دسترس عقل بشر قرار مى گيرد، مطالبى دارد كه فرا عقل دارج است.
تنها وظيفه مفسر در اين گونه از معارف برين اين است كه: «كاندرين جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش» تا اولاً، ابزار مفاهمه را از معلم كل دريابد و ثانياً، كيفيت به كارگيرى آن ابزار را از معلم اول، يعنى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و كسانى كه به منزله روح ملكوتى و جبروتى آن حضرت هستند بياموزد و ثالثاً، كيفيت انتقال از ملك ادبيات عرب به ملكوت لطايف ادبى قرآن را از معلم كتاب و حكمت استفاده كند. و رابعاً، كيفيت عروج از عربى مبين به ام الكتاب و رقى از محدوده لغت به منطقه فرا لغت و باريافتن به على حكيم را از معلم ما لم تكونوا تعلمون فرا گيرد كه بدون اين مراحل ياد شده تفسير قرآن با اكتفاى به همان قانون محاوره تازى زبانان گرچه فى الجمله ميسور است، ليكن بالجمله مقدور نيست و خطر ابتلاى به تفسير به راى همچنان پيش بينى مى شود. شايد بخشى از تحدى جهانى قرآن كريم ناظر به همين مرحله (ما لم تكونوا تعلمون) باشد كه شرح آن بر عهده مبحث اعجاز است.
ضمناً مى توان از تعبير حديث ثقلين راجع به قرآن كريم به عنوان حبل ممدودى كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست مردم است: «و هو كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض» (بحار، ج23، ص108)، كمك گرفت؛ زيرا حقيقت قرآن موجود متصلى است كه مرحله الهى بودن آن با مرحله عربى مبين بودنش مرتبط است و تفسير مرحله نازل برابر با قانون مفاهمه عرب بدون ملاحظه مرحله الهى آن از سنخ عضين كردن قرآن و تفسير به راءى است. البته در پى چنين آب حياتى رفتن تنها با همرهى خضر ولايت ممكن است و آن هم به مقدار ظرفيت. از اين رو در همه مراحل لازم است اعتراف به عجز ضميمه معرفت قرار گيرد.
تاثیر انتظار از متن در تفسیر آن
یکی از امور بسیار مهم در تفسیر این است که مفسر با استفاده از پیشفهمهای لازم و بهرهگیری از یک سری مبادی تصوری و تصدیقی به قرآن مراجعه کند و درک متون نیازمند به تفسیر قرآن برای فردی که نسبت به این پیشفهم ها بیاطلاع است ممکن نیست. حال مفسر با استفاده از این پیشفهمها به سراغ قرآن میرود و از قرآن سوال میپرسد. در اینجا دیگر وظیفهی مفسر تنها شنیدن است و نه گفتن. مفسر باید در اینجا به سخن متن مقدس تنها گوش فرا دهد و جواب خود را دریافت کند نه اینکه بعد از سوال کردن به جای سکوت دوباره به سخنرانی بپردازد و آنچه که از متن مقدس برای پاسخ انتظار داشته است به جای متن مقدس بازگو کند و اصلا به آن اجازهی صحبت کردن ندهد که در این حالت به تفسیر به رای دچار شده است و یا اینکه سخن خود را با سخن متن مقدس درآمیزد که در این حالت دچار التغاط و تلفیق گفتههای آسمانی با زمینی گردیده است.
حال بعد از اینکه مفسر سکوت کرد و تنها به ندای وحی الهی گوش جان سپرد، ممکن است پاسخ کتاب الهی، پاسخی در تایید پیشفهمهای مفسر باشد، یا ممکن است مقداری از این پیشفهمها را تایید کند و بر مقدار دیگری مهر ابطال زند و یا تمامی پیشفهمهای مفسر را رد کرده و بر همهی آنها مهر ابطال بزند. کم نبودند مفسرانی که مطلبی را قبول داشته و پس از مراجعه به کتاب الهی از باورهای خود بازگشته و یا نسبت به انها دچار تردید شدهاند. چنین تفسیری مصداق تفسیر درایی معقول ومقبول است.
پاسخ به نقدى بر الميزان
در ابتدا به دو نکته که معمولا در قسمت تفسیر به رأی مطرح می شود توجه نمایید :
1- در کتاب های فلسفی در مورد "امکان" و "ضرورت وحی" بحث می شود. اولی(امکان) در علم النفس، هنگام تبیین شؤون نفس و قداست برخی نفوس و امکان تعالی آن ها تا به حد ارتباط با فرشتگان الهی مطرح می شود و دومی (ضرورت وحی و نبوت) در مبحث فعل خداوند و با کمک از حکمت و عدل او اثبات می گردد.
2- قانون علی معلولی، قانون عقلی و ضروری است و نفی آن به اجتماع نقیضین بر می گردد و لذا معجزه محال عقلی را ممکن نمی کند بلکه محال عادی را بر اساس خرق عادت محقق می سازد.
عده ای به بیان علامه طباطبایی در جلد سوم صفحه87 از تفسیر شریف المیزان اشکال وارد کرده اند ومدعی اند علامه چنین فرموده اند : 1. رسول اكرم صلى الله و عليه و آله و سلم با ساير مردم در علوم قرآن يكسان است. 2. مردم در تحصيل علوم قرآن از ایشان بى نياز و مستقلند. 3. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از مقام مرجعيت علوم قرآن معزول است. 4. علوم و معارف قرآن در دسترس همگان قرار دارد و اين موجب تحقير قرآن است. 5. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همه آنچه از علوم نزد وى بود به اصحاب آموخت و آنان قرآن را براى مردم تفسير كرده اند.
در حالی که اگر به موارد زیر توجه کنیم چنین نقدهایی را به علامه وارد نمی کنیم و نقد ناقد را متوجه اندیشه خودش می دانیم: اولا، ابتكار ايشان در معناى تفسير به راءى و نوآورى در اين باره معلوم گردد. ثانيا، محذور دور در مراجعه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ملحوظ شود. ثالثا، تبيين و تعليم علمى كه از معلم خبير استفاده مى شود، از مرجعيت تعبدى تفكيك شود و رابعا، استنباط عميق ايشان از جمع بين آيه «... لا يمسه الا المطهرون» و آيه « انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا» كه تماس با باطن قرآن و حقايق مكنون آن بهره ويژه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است و ديگران حتما به آنان نيازمندند روشن شود .