سلام علی آل یاسین...!(183)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 29 فروردين 1393
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 1197
جمعی از اهالی مازندران و بعضی از علمای تهران :
در زمان عالم ربانی ( حضرت آیة الله العظمی ) حاج ملا محمد اشرفی مازندرانی قدس سره ( متوفی 1315 ق )1 یکی از ثروتمندان آن سامان که صاحب زمین و املاک بسیاری بود ، به بلا و مصیبتهایی مبتلا شد ؛ به طوری که همه ثروتش را از دست داد و امرار معاش او منحصر به غله یک روستای وقفی که ظاهراً متولی شرعی آن بود ، گردید و از حقی که برای این کار از سوی واقف تعیین شده بود زندگیش را می گذراند .
در همین ایام یکی از ثروتمندان اطراف ، مدعی مالکیت آن روستا شد و این مطلب را منتشر کرده بود که آن درست نیست و چون در آن دیار با ثروت و اقتدار بود ؛ لذا طبق ادعای خود شهودی ترتیب داد و در هر محضری که نزاع طرح می شد بر حسب ظاهر شرع ، حکم به حقانیت او نسبت به مالکیتش می دادند . طرف مقابل ( ثروتمند ورشکسته ) که ظاهراً متولی وقف در آنجا بود ، از اجرای این حکم امتناع می کرد .
این مشاجرات طول کشید و دو طرف خسته شدند . بعضی از مصلحین خیراندیش به میان آمده و هر دو را ملزم نمودند که دعوی را به محضر عالم ربانی مرحوم حاجی اشرفی مازندرانی برده و هر چه ایشان حکم کرده تسلیم شوند و به مرحله اجرا بگذارند .
آنها هم این کار را کردند . بعد از طرح دعوی و اقامه شهود ، متولی ( ثروتمند اولی ) متوجه شد که حاجی با این حساب ، حکم به مالکیت آن جا خواهد داد ( چرا که تمام دلایل ظاهری به نفع طرف مقابل بود ) .
لذا درمانده شد و از شدت درماندگی خود را به مدرسه مرحوم اشرفی رساند که شاید با دیدن طلاب ، در این خصوص راه حلی پیدا شود . وقتی وارد مدرسه شد ، دید آنها مشغول مباحثه علمی هستند .
آن بیچاره ، مهموم در گوشه ای نشست و سر در گریبان تفکر فرو برد .
در این بین ، یکی از طلاب نزد او آمد و علت هم و غم او را پرسید . بعد از انکار متولی و اصرار زیاد آن طلبه ، جریان را برای او بیان کرد و در ضمن راه چاره ای از ایشان خواست .
طلبه گفت : چاره کار تو این است که به بیرون شهر رفته و نماز حضرت ولی عصر علیه السلام را بخوانی و بعد از نماز به آن ملجاء اعجاز متوسل شوی ، شاید حضرت علیه السلام تو را از این هم و غم نجات دهند .
بعد از این راهنمایی ، آن مرد به بیرون شهر در بیابانی خالی از مردم رفت و بعد از اقامه نماز، به آن حضرت علیه السلام متوسل شد . در همین بین ، دید مردی به هیات رعایای آن اطراف ، نزد او ظاهر و نمایان شد و علت هم و حزن و بیرون آمدنش به آن بیابان را پرسید . او هم تمام خصوصیات ماجرا را به عرض رساند .
آن مرد به ظاهر روستایی فرمود : مشکلت آسان و هم و غمت تمام شد . به شهر مراجعت کن و خدمت جناب حاجی اشرفی شرفیاب شو و به او عرض کن از جانب شخص بزرگی ماموریت داری که حکم به وقفیت این جا بدهی .
متولی عرض کرد : با وجود اقامه شهودی که طرف مقابل من نموده ، چطور حاجی اشرفی حکم به وقفیت خواهد داد ؟
فرمود : اگر ایشان بر حکم به وقفیت دغدغه ای داشتند ، عرض کن از جانب آن شخص بزرگ علامت و نشانه ای بر وقفیت آورده ام . وقتی گفت : آن علامت و نشانه چیست ؟
به ایشان بگو آن شخص بزرگ فرموده اند : « ما امثال شماها را تایید می نماییم که در حکم و فتوا خطا نکنید و نشانی اینکه اگر حکم به وقفیت دادی صحیح است ، آن است که در وقت تشرف به مکه معظمه ، موقعی که در مقام ابراهیم علیه السلام مشغول نماز بودی ، در قنوت ، فلان دعا را خواندی و یک کلمه آن دعا را غلط خواندی من آهسته به گوشت گفتم این کلمه غلط و صحیحش فلان چیز است و از نظر ناپدید شدم » .
همین که آن مرد به ظاهر روستایی این جملات را فرمود ، از نظر متولی غایب گردید و متولی خرم و شادان به شهر برگشت و شرفیاب حضور مرحوم حاجی اشرفی گردید و ماجرا را خدمت ایشان عرض کرد .
ایشان هم به فرمایش حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام حکم به وقفیت را صادر نمودند و متولی را از هم و غم خارج کردند .1
آیة الله شیخ عبدالکریم حائری قدس سره درباره این قضیه فرمودند : « از اهالی مازندران ، تحقیق نمودم و آن ملک وقف ، و به همین عنوان موجود است .2
پی نوشت
1 . سید جواد ، معلم ، برکات حضرت ولی عصر علیه السلام ، ص 240 .
2 . احمد ، قاضی زاهدی ، شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ، ج 2 ، ص 116 .