سلام علی آل یاسین...!(313)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 10 بهمن 1402
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 853
مقدمه نشریه هادی شماره های 132 و 133 و 134
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و...
.وأشهد أنكم؛ الائمّة الرّاشدون؛ ...المعصومون؛ ...
و شهادت ميدهم كه شماييد امامان رشد يافته، ... و معصومها...
عصمت و آيات و روايات معارض
ظاهر برخي از آيات با عصمت انبيا (عليهمالسلام) تعارض دارد كه در تفسير موضوعي مورد بحث و بررسي قرار گرفت.[ ـ ر.ك: وحي و نبوت در قرآن كريم، ص246، «تنزيه پيامبران. ] در دعاها و مناجاتهاي ائمهاطهار (عليهمالسلام) نيز تعبيراتي وجود دارد كه ظاهراً با عصمت منافات دارد؛ مانند:
«فَلاَ تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل، فَإِنِّی لَسْتُ فی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِیءَ، وَ لاَ آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِی، إِلاَّ أَنْ یَکْفِیَ اللّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی، ....»[ نهجالبلاغه، خطبه 216]؛ از گفتن حق و طرف مشورت عادلانه با من قرار گرفتن، مضايقه نكنيد؛ زيرا من [اگر خودم باشم و خودم] دور از خطا نيستم و خود را در كارهايم ايمن از اشتباه نميبينم. جز اينكه خداوندي كه از من به من مالكتر و صاحب اختيارتر است، در اين امر (امنيت و مصونيت از خطا) مرا كفايت كند.
آلوسي، مفسّر اهلسنّت با تمسّك به اين جمله و امثال آن تلاش كرده است، در عصمت اميرمؤمنان (عليهالسلام)و به تبع آن در عصمت ديگر پيشوايان ديني خدشه وارد كند.[ تفسير روحالمعاني، ج12، ص26، ذيل آيه 33 سوره احزاب
جالب اين است كه اين اشكالات كهنه و قديمي با تمسك به امثال اين احاديث، با آنكه بارها جواب داده شده، امروزه از سوي برخي از روشنفكرنماها به فارسي برگردانده ميشود و با رنگ و لعاب جديد و همراه كردن با اصطلاحات و تعابير نو به اسم «نوآوري»، «انديشههاي نو» و...به افكار عمومي عرضه ميشود.
با اندك تأمّلي در خود جمله و قبل و بعد آن نشان ميدهد كه آلوسي به طور دقيق در خطبه تأمّل نكرده است؛ با آنكه ظاهر كلامش اين است كه از نهجالبلاغه نقل ميكند.( مثلاً در تفسير روحالمعاني قيد «في نفسي» نيامده و منشأ اشتباه او همين حذف است. معلوم نيست در مأخذي كه ايشان از آنجا نقل كرده، اين قيد بوده است يا خير؟)
پيش از آنكه به پاسخ اشكال آلوسي و اشكالات امثال وي بپردازيم، توجه به اين نكته ضروري است كه هر گاه دليل عقلي معتبر بر مسئلهاي اقامه شد، ولي ظاهر دليل نقلي مخالف آن بود، چارهاي جز توجيه دليل نقلي نداريم؛ زيرا ذات اقدس الهي (كه خالق عقل است) و پيشوايان ديني (عليهمالسلام) (كه عقل اوّل و رئيس عقلا هستند) هرگز خلافِ برهان عقلي سخن نميگويند. از اين رو هرگز دليل نقلي، مخالف عقل معتبر نخواهد بود. در نتيجه، تعارض ابتدايي، ناشي از تقيّه، سهو و نسيان راوي، حذف قرينه لفظي يا قرينه حالي و امثال آن است.
لزوم عصمت انبيا و ائمه (عليهمالسلام) از مباحثي است كه دليل عقلي معتبر بر آن دلالت دارد. افزون بر آنكه بسياري از آيات و روايات، مؤيد اين دليل عقلي است. از اينجهت بايد اين گونه ادعيه و ساير ادله نقلي معارض را توجيه كرد و اينك پاسخ اشكال:
حضرت اميرمؤمنان (عليهالسلام)پس از شمارش حقوق متقابل رعيت و والي و مواجه شدن با ثنا و تمجيد يكي از اصحاب خود، جملاتي را در پاسخ آن صحابي بيان فرمود تا به اين جمله مورد نظر آلوسي رسيد. ابن ابيالحديد، شارح معتزلي نهجالبلاغه چند نكته را در اينجا آورده كه قابل توجه است:
1. ظاهر اين كلام، بر عدم عصمت دلالت ميكند.
2. شايد آن حضرت اين جملات را از روي فروتني گفته باشد: «علي سبيل هضم النفس». چنانكه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نيز فرمود: «ولا أنا إلاّ أن يتداركني اللَّه برحمته».[ من نيز اگر خدا با رحمت خود دستم را نگيرد (نجات نخواهم يافت] اين جمله، مرادف همان جمله اميرمؤمنان (عليهالسلام)است.
3. در ادامه اين كلام ميفرمايد: «وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحَنَا عَلَیْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلاَلَةِ بِالْهُدَى، وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَى.».[ از چيزي (كفر و مانند آن) كه در آن بوديم، ما را خارج و به آنچه صلاحمان بود، وارد كرد. ضلال ما را به هدايت مبدّل گردانيد و بعد از كوري، بينايي به ما بخشيد. ] علي(عليهالسلام) در اين سخن به شخص خودش اشاره ندارد؛ زيرا آن حضرت سابقه كفر نداشت تا بگويد ما را از آنچه در آن بوديم خارج و به صلاح داخل كرد و... اينها كلماتي است كه با آنها به قوم خود خطاب كرده است، ليكن به گونهاي سخن ميگفت كه گويا خودش هم مشمول آن است.[ در حقيقت به يك نكته ظريف اجتماعي و معاشرتي توجه داشته است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مأمور بود به كفّار بگويد: يكي از ما و شما بر سبيل هدايت و ديگري در طريق ضلالت است: (إنا أو إيّاكم لعلي هدي أو في ضلال مبين) (سوره سبأ، آيه 25)، با آنكه خود آن حضرت بدون ترديد در مسير هدايت بود. اين گونه سخن گفتن، نشان كمال ادب و خضوع گوينده و احترام او به مخاطب است. ]
4. شايد بتوان گفت: منظور آن حضرت اين است كه اگر الطاف الهي نميبود و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مبعوث نميشد، همه ما بر مذهب بتپرستي ميبوديم؛ چنانكه خداوند متعالي به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: و وجدك ضالاًّ فهدي.[ سوره ضحي، آيه 7.] منظور اين آيه، ضلالت بر فرض عدم هدايت الهي است، نه ضلالت در ظرف تشريع و هدايت عمومي. به عبارت ديگر، خداي سبحان نخواسته به آن حضرت بگويد تو ضلالت يا كفر داشتي و خدا هدايتت كرد، بلكه خواست بگويد اگر هدايت و اصطفاي الهي (اعم از درون وبيرون) نميبود، تو نيز همانند ديگران در معرض ضلالت قرار داشتي.[ ـ شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 71 (ابن ابي الحديد اين خطبه را با شماره 210 آورده است]
مؤيّد كلام شارح معتزلي قيد «في نفسي» است كه در كلام حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) آمده، ولي در كلام آلوسي نيامده است. آن حضرت با اين قيد، استقلال را از خودش سلب كرده، ميفرمايد: اگر هدايت و صيانت الهي نباشد، من نيز بشري عادي همانند شما هستم و از اين جهت در معرض خطر قرار دارم؛ چنانكه همانند ديگران زندگي عادي و معمولي دارم. به عبارت ديگر، با قيد «في نفسي» اشاره به جنبه شخصي و بعد مُلكي خود و با قيد «إلاّ أن يكفي اللَّه من نفسي... » اشاره به جنبه شخصيتي و بُعد ملكوتي خود كرده است. با آن قيد، از خود نفي استقلال و با اين قيد، براي خود اثبات ارتباط با خداي متعالي كرده است.
دومين جمله حضرت اميرمؤمنان (عليهالسلام) كه آلوسي به آن اشاره كرده، اين است: «اللهمّ اغفرلي ما تقرّبتُ به إليك بلساني ثمّ خالفه قلبي»[ نهجالبلاغه، خطبه 78. آلوسي در روحالمعاني اين جمله را نيز درست نقل نكرده است. افزون بر اين، به جملات قبل و بعد (با آنكه ظاهراً بر مدعاي او دلالت دارد) اشارهاي نكرده است. اينها نشان ميدهد كه آلوسي در نقل اين جملات به نهجالبلاغه مراجعه نكرده است. بديهي است مراجعه نكردن به منابع اصلي و اكتفا به منابع فرعي، يكي از آفات تحقيق است.]؛ خدايا! بر من ببخش آن گفتارهاي زباني را كه با آن به تو تقرّب ميجويم، ولي قلبم راه مخالفت با آن را ميپويد.[ ـ البته نظير اين دعا در كلمات آن حضرت و ساير امامان (عليهمالسلام) فراوان يافت ميشود كه چند نمونه آن در قبل و بعد همين جمله نهجالبلاغه و نمونههاي ديگري نيز در ابتداي دعاي شريف كميل آمده است.)آنگاه پس از نقل اين جمله ميگويد: بعيد است آن حضرت نيز مانند رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در اين گونه از ادعيه، قصد تعليم ديگران را داشته باشد.[ روحالمعاني، ص26.]
پاسخ: براساس آيه مباهله، حضرت علي(عليهالسلام) به منزله جان رسول خداص بودهست: أنفسنا و أنفسكم.[ سوره آلعمران، آيه 61.] بنابراين، همه خصوصيات نبيكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در اميرمؤمنان(عليهالسلام) وجود دارد، جز چيزهايي كه از ويژگيهاي رسالت است و به پيامبرص اختصاص دارد. عصمت مطلقه و قصد تعليم ديگران هرگز از ويژگيهاي اختصاصي رسول خداص نيست. از اين رو هيچ بُعدي ندارد كه آن حضرت نيز در صدد تعليم ديگران بوده باشد. روشن نيست كه آلوسي به چه دليل اين احتمال را بعيد دانسته است.
البته قصد تعليم داشتن در اين گونه از ادعيه كه گاهي برخي از علماي شيعه نيز آن را به عنوان توجيه مطرح ميكنند، جواب قانع كنندهاي نيست كه بتوان با آن حلّ اشكال كرد؛ خواه در دعاهاي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) باشد يا در دعاهاي ساير پيشوايان معصوم (عليهمالسلام).[ مؤلف كتاب كشفالغمّه ميگويد: در ادعيه امام كاظم (عليهالسلام) كه در سجده ميگفت: «ربّ عصيتك بلساني...و عصيتك ببصري... و عصيتك بسمعي... و عصيتك بيدي... و عصيتك بفرجي...و عصيتك برجلي... و عصيتك بجميع جوارحي...» ميانديشيدم كه چگونه با اعتقاد شيعه مبني بر عصمت ائمه (عليهمالسلام) سازگار است. با عالم جليلالقدر، مرحوم سيد ابن طاوس مطرح كردم. در جوابم گفت: اين تعبيرات را براي تعليم مردم به كار ميبردند. ليكن من با خودم فكر ميكردم كه آن حضرت اين جملات را در سجدههاي شبانهش ميگفت و در آن حال كسي نبود تا ياد بگيرد...بعد از آن به ذهنم رسيد كه امام(عليهالسلام) از روي تواضع چنين كلماتي را بر زبان جاري كرد... تا اينكه خداوند سبحان مرا به معناي اين جملات هدايت كرد. آن گاه در تشريح آن معنا، مطالبي را بيان كرده كه در متن بدان اشاره شده است] از اين رو بهتر است در پاسخ شبهه بگوييم:
1. استغفاري كه در اين دعاها آمده، استغفار دفعي است؛ يعني استغفاري كه مانع عروض غفلت و گناه ميشود، نه استغفار رفعي كه براي آمرزش گناه و خطاي موجود است. مَثَل آنان، مَثَل كسي است كه پارچهاي بر روي آيينه شفاف آويزان ميكند تا غبار بر آن ننشيند، نه مانند كسي كه بر روي آينه غبار گرفتهاش دستمال ميكشد تا غبار آن را بزدايد.
2. پاسخ ديگري كه صاحب كشفالغمّه نيز بدان اشاره كرده، اين است: گناه داراي اقسامي است:
الف. گناهي كه از ارتكاب منهيّات يا ترك واجبات ناشي ميشود.[ ارتكاب مكروهات و ترك مستحبّات، گناه اصطلاحي نيست، ليكن آنها را نيز در اين قسم داخل ميكنيم.] بيگمان انسانهاي معصوم از اين قسم گناه، مصون هستند.
ب. كارهايي كه گناه اصطلاحي نيست، ليكن با عزّت و جلال خداي سبحان منافات دارد، هرچند كه ناچار از انجام آن كارها باشد يا خود خداوند به آنها فرمان داده باشد؛ مانند خوردن و آشاميدن در محضرِ پروردگار، فرمان دادن به فرزند يا شخص زير دست خود در حضور او؛ چنان كه معجزات و خوارق عاداتي كه به فرمان الهي و براي اثبات ارتباط با او از انسانهاي كامل سرميزند، در نظر خودشان گناه شمرده ميشود؛ زيرا نوعي خودنمايي (انانيّت) و دخالت در شئون ربوبيّت است.[ در چنين مواردي اولياي الهي خود را ميان دو محذور گرفتار ميبينند. از يك سو امتثال فرمان الهي و انجام چنين كارهايي را منافي با عزت و جلال ربوبي و معارض حضور كامل ميدانند و از سوي ديگر امتثال نكردن فرمان الهي را معصيت قسم اول ميشمارند؛ از اين رو چارهاي جز امتثال ندارند. دعا و مسئلت به درگاه الهي نيز از اين قبيل است؛ زيرا از يك سو دعا كردن و تغيير وضع موجود را طلبيدن با مقام رضا و تسليم منافات دارد و از سوي ديگر دعا نكردن، ترك امتثال فرمان الهي و استكبار ورزيدن در برابر پروردگار عالم است: (قال ربكم ادعوني أستجب لكم إنّ الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين) (سوره مؤمن، آيه 60). سيّد ساجدان(عليهالسلام) نيز عرضه ميداشت: اگر امتثال فرمان تو واجب نبود (از ذكر و ياد تو صرفنظر ميكردم؛ زيرا) تو را منزّه از ذكر خودم ميدانم: « اِلـهي لَوْلاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْري » (بحار الانوار، ج 91، ص 151).]
ذوات مقدّس انبيا وائمه (عليهمالسلام) هميشه و با همه وجود، متوجه باري تعالي بوده، قلبشان مالامال از عشق به اوست و پيوسته مراقب اين توجه و عشق هستند. عبادت و توجّه آنها به گونهاي است كه گويا خدا را ميبينند و متوجّه اين نكته هستند كه خداي سبحان ناظر اعمال آنهاست: « اُعْبُدِ اَللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَهُوَ يَرَاكَ. ».[ آن گونه خدا را عبادت كن كه گويا او را ميبيني؛ زيرا اگر تو او را نميبيني، او تو را ميبيند (بحار الانوار، ج69، ص279).]
بزرگان اهل معرفت از اين مقام به مقام احسان تعبير ميكنند. با توجه به اين مرتبه و موقعيت است كه حشر و نشر خود با مردم، انجام كارهاي خارقالعاده، ارتباط خود با عالم كثرت و مانند آن را مايه غبارگرفتگي دل ميدانند و هر گاه از آن مرتبت رفيع پايين آمدند و به ما سواي خدا توجّه كردند، خود را گناهكار به حساب ميآورند؛ هرچند كه اين حشر و نشر با بندگان خدا براي ديگران امري مباح و پسنديده و مطلوب است. از اين رو براي خلاصي از اين گرفتگي و نجات از اين بند، استغفار ميكنند.
بنابراين تحليل، استغفار آنان براي رفع است، ليكن نه براي رفع گناه اصطلاحي، بلكه براي رفع چيزي است كه نسبت به شهود تامّ و استغراق محض، گناه محسوب ميشود. در حديثي معروف از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده است: « إنَّه لَيُغانُ على قَلبي حتّي أستغفر في اليوم مأة مرّة»،[ بحار الانوار، ج90، ص282.] «إنّه ليغان علي قلبي و إني لأستغفر بالنّهار سبعين مرّة».[ بر قلب و روح من غبار مينشيند، به گونهاي كه من روزانه هفتاد بار (يا صد بار) استغفار ميكنم (بحار الانوار، ج25، ص204).
مراد از غين و غبار در اين گونه احاديث، غين و غبار اصطلاحي نيست، بلكه آن حضرت و ساير انسانهاي كامل در آن مقامات عالي چيزهايي را غبار روح و مانع مشاهده جمال الهي و رهزن توجه به او ميدانند كه آن امور نه تنها براي ديگران حالت رهزني ندارد، حتّي ممكن است مايه تقرّبشان به خدا نيز گردد. از اين جهت گفتهاند: حسنات ابرار و نيكان، سيّئه و گناه براي مقربان محسوب ميشود: «حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين».
3. هر گاه فرزندي، به ويژه اگر خردسال باشد يا از جهت عقلي رشد كافي نداشته باشد، مرتكب خلاف شود يا زياني به ديگران وارد كند، پدر و مادر او شرمنده و خجالتزده شده، خود را ملزم به پوزش خواستن و جبران خسارت ميدانند؛ به گونهاي كه گويا آن عمل ناروا از خودشان سرزده است. گاهي نيز احساس شرمندگي آنها بيشتر است؛ زيرا زشتي كار را بيشتر ادراك ميكنند و اگر فرزندشان بيدب و بيبند و بار باشد و اصلاً به اين امور توجه نكند، احساس شرمندگي آنان بسيار بيشتر خواهد بود.
در بسياري از روايات از رسول خداص و علي (عليهالسلام) به عنوان دو پدر براي امت اسلامي ياد شده است. رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود:
من و علي، دو پدر براي اين امت هستيم. بيگمان حقّ ما بر آنها بزرگتر از حق پدر ومادر جسمي بر آنان است؛ زيرا اگر اطاعتمان كنند، از عذاب نجاتشان ميدهيم، از بردگي رهايشان كرده، به آزاد مردان نيككردار ملحق ميكنيم: « أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلاَدَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ - إِنْ أَطَاعُونَا - مِنَ اَلنَّارِ إِلَى دَارِ اَلْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ اَلْعُبُودِيَّةِ بِخِيَارِ اَلْأَحْرَارِ . ».[ بحار الانوار، ج23، ص259.]
حضرت فاطمه(عليهاالسلام) فرمود:
پدران اين امت، محمد(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و علي(عليهالسلام) هستند؛ زيرا كژيهاشان را راست ميكنند. اگر اطاعتشان كنند، از عذاب جاودان نجاتشان ميدهند و اگر موافقتشان كنند، نعمت سرمد را مباحشان ميگرداننداَبَوا هذِهِ الْأُمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ يُقيمانِ اَوَدَهُمْ وَيُنْقِذانِهِمْ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ اِنْ اَطاعُوهُما وَيُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدّائِم اِنْ وافَقُوهُما [ـ بحار الانوار، ج23، ص259]
امام سجّاد (عليهالسلام)فرمود:
حقّ پدر و مادر از آن جهت بر فرزندان عظيم است كه به آنها احسان ميكنند. رسول خداص و علي(عليهالسلام) بزرگترين احسان را به اين امت كردهاند. پس آنها براي پدري اين امت سزاوارتر هستند: « إِنْ كَانَ اَلْأَبَوَانِ إِنَّمَا عَظُمَ حَقُّهُمَا عَلَى أَوْلاَدهِمَا لِإِحْسَانِهِمَا إِلَيْهِمْ، فَإِحْسَانُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ فَهُمَا بِأَنْ يَكُونَا أَبَوَيْهِمْ أَحَقُّ . ».[ همان، ص260.]
بدين ترتيب، گناهاني كه از امت اسلامي سر ميزند، مايه شرمندگي پدران معنوي امت خواهد شد كه در شناخت خدا در بالاترين رتبه هستند. به ويژه آنكه بسياري از اين گناهان با طغيان و گردنكشي همراه است، با توبه و امثال آن جبران نميشود، با تكرار و اصرار، به حريم اقدس الهي هتك ميشود و... .
مؤيد اين توجيه، پاسخ امام صادق (عليهالسلام)است كه وقتي از آيه ليغفرلك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر[سوره فتح، آيه 2.] سؤال شد، فرمود:
به خدا سوگند كه آن حضرت مرتكب گناهي نشده بود، ليكن خداوند براي آن حضرت ضمانت كرده است كه گناه شيعيان حضرت علي (عليهالسلام) را ببخشد: « وَ اَللَّهِ مَا كَانَ لَهُ ذَنْبٌ، وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ ضَمِنَ لَهُ أَنْ يَغْفِرَ ذُنُوبَ شِيعَةِ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) »[ مجمعالبيان، ج10 ـ 9، ص168، ذيل آيه. }
4. چهارمين توجيه را اين گونه ميتوان تبيين كرد:
الف. عبادت و عبوديت هر كس به مقدار معرفت اوست و بيش از آن، مقدور وي نيست.
ب. اكتناه ذات اقدس الهي، جز براي خود او مقدور كسي نيست: « لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، و لا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ »( خدايى كه بلندى همّتها او را در نيابد و ژرفى انديشه ها بدو نرسد،).[ نهجالبلاغه، خطبه 1.]
ج. عبادت و عبوديت هيچكس، شايسته ذات اقدس الهي نيست، بلكه هر كس فقط به اندازه سعه وجودي و معرفت خود تلاش ميكند: «إنَّ ذِكْرِي لَكَ بِقَدَرِي لاَ بِقَدَرِكَ، ».[ بحار الانوار، ج 91، ص 151]
د. هرچند كه آدمي در ترك عبوديت بيش از معرفت معذور است، ليكن انسانهاي كامل هميشه در اضطراب هستند كه مبادا در آن بخش معذور از جانب آنان هتكي به خدايشان شود؛ لذا هر چه به معرفتشان اضافه ميشود، از قصوري كه از عبوديت مرحله قبل داشتند، توبه و استغفار ميكنند. مانند پوزش طلبيدن كسي كه با شخصيتي برجسته همراه شود و چون او را نميشناسد، احترام متناسب با شخصيتش نكند و تنها به احترام عمومي اكتفا كند.
ه. با توجه به پايانناپذير بودن معرفت الهي، هر لحظه بر معرفت آن انسانهاي كامل افزوده ميشود. از اين رو انابه و استغفار آنها نيز دائمي و پايانناپذير است.