سلام علی آل یاسین...!(202)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 29 شهریور 1393
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 987
(ماهنامه موعود شماره 105، نويسنده:آیت الله سید ابوالحسن مهدوی)
حكايت مسجد امام حسن مجتبی(علیه السلام) در شهر مقدّس قم
مسجد امام حسن مجتبي(ع) كه با اراده، اشاره و نقشة حضرت وليعصر(عجل الله تعالی فرجه) ساخته شد، سرگذشت جالب و شنيدني دارد كه حضرت آيتالله شيخ لطفالله صافي{از مراجع حاضر} آن را در كتاب «پاسخ ده پرسش»، صحفة 31 ذكر كردهاند.
اهالي قم و اكثر مسافراني كه از جادة كمربندي قم عبور ميكنند، اطلاع دارند كه در نزديك تقاطع كمربندي قم با خياباني كه منتهي به ترمينال قم ميشود، مسجد مجلّل و با شكوهي با منارههاي زيبا، با نام مسجد امام حسن مجتبي(ع) بنا شده است كه هم اكنون نيز نماز جماعت در آن منعقد ميگردد. اين مسجد به دست جناب حاج يدالله رجبيان از خيّران قم ساخته شده است. حضرت آيتالله صافي مينويسند:
در شب چهارشنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398ق. مطابق با هفتم تيرماه 1357 حكايت ذيل را شخصاً از صاحب حكايت، جناب آقاي احمد عسكري كرمانشاهي كه از خيّران ميباشند و سالهاست در تهران ساكن هستندة شنيدم. آقاي عسكري نقل كرد: حدود هفده سال پيش (1340) روز پنجشنبهاي بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم، که درب منزل را زدند. بيرون رفتم ديدم سه نفر جوان كه هر سه مكانيك بودند، با ماشين آمده و گفتند: تقاضا داريم امروز كه روز پنجشنبه است، با ما همراهي نماييد تا به مسجد جمكران مشرّف شويم و دعا كنيم، زیرا حاجتي شرعي داريم. اين جانب جلسهاي ترتيب داده بودم كه جوانها را در آن جمع ميكردم و به ايشان قرآن ياد ميدادم. اين سه جوان از همان جوانها بودند. من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم، سرم را پايين انداختم و گفتم: من چه كارهام كه بيايم دعا كنم. اصرار كردند و من هم ديدم نبايد خواهش آنها را رد كنم، موافقت كردم. سوار شديم و به سوي قم حركت كرديم. در جادة تهران (نزديك قم) ساختمانهاي فعلي نبود، فقط دست چپ جاده يك كاروانسراي خراب به نام قهوهخانة علي سياه قرار داشت. چند قدم بالاتر از همين جا كه فعلاً حاجآقا حبيبيان مسجدي به نام مسجد امام حسن مجتبي(ع) بنا كرده است، ماشين خاموش شد. رفقا كه هر سه مكانيك بودند، پياده شدند و كاپوت ماشين را بالا زدند و به تعمير آن مشغول شدند. من از يك نفر آنها به نام علي آقا مقداري آب براي قضاي حاجت و تطهير گرفتم و به زمينهاي مسجد فعلي رفتم و ديدم سیدي بسيار زيبا و سفيد با ابروهاي كشيده و دندانهاي سفيد در حالي كه خالي بر صورت مباركشان بود، با لباس سفيد، عباي نازك به نعلين زرد و عمامة سبز مثل عمامة خراسانيها ايستاده و با نيزهاي به اندازة هشت يا نه متر، زمين را خطكشي ميكرد. گفتم: اوّل صبح آمده است اينجا، جلو جاده، دوست و دشمن ميآيند رد ميشوند، نيزه دستش گرفته است. عرض كردم: عمو! زمان تانك و توپ و اتم است، نيزه را آوردهاي چه كني؟ برو درسات را بخوان. رفتم براي قضاي حاجت نشستم، صدا زدند: «آقاي عسكري! آنجا نشين، آنجا را من خط كشيدهام و مسجد است». من متوجّه نشدم از كجا من را ميشناسند. مانند بچّهاي كه از بزرگتر اطاعت ميكند، گفتم: چشم و بلند شدم. فرمود: «برو پشت آن بلندي». من رفتم آنجا. پيش خود گفتم: سر صبحت را با او باز كنم و بگويم. آقا جان، سید، فرزند پيغمبر ما! برو درسات را بخوان و سه سؤال پيش خود مطرح كردم كه از او بپرسم: يكي اينكه اين مسجد را براي جن ميسازي يا ملائكه كه دو فرسخ از قم بيرون آمدهاي، زير آفتاب نقشه ميكشي، درس نخوانده معمار شدهاي؟! دوم آنكه هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضاي حاجت نكنم؟ سوم اينكه در اين مسجد كه ميسازي جن نماز ميخواند يا ملائكه؟ اين پرسشها را پيش خود مطرح كردم. آمدم جلو و سلام نمودم. بار اوّل، او ابتدا به من سلام كرد. نيزه را به زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت. دستهايش سفيد و نرم بود. چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم. چنانكه در تهران هر وقت سیدي شلوغ ميكرد، ميگفتم: مگر روز چهارشنبه است؟ ميخواستم بگويم روز چهارشنبه نيست، پنجشنبه است، آمدهاي ميان آفتاب. بدون اينكه عرض كنم، تبسّم كرد و فرمود: «پنجشنبه است، چهارشنبه نيست». سپس فرمود: «سه سؤالي كه داري بپرس»! من متوجّه نشدم، قبل از آنكه سؤال كنم, از ما في الضمير من اطلاع داد. گفتم: سید، درس را ول كردهاي، اوّل صبح آمدهاي كنار جاده؟ نميگويي اين زمان تانك و توپ، ديگر نيزه به درد نميخورد و دوست و دشمن ميآيند رد ميشوند؟ برو درسات را بخوان. خنديد. چشمش را به زمين انداخت و فرمود: «دارم نقشة مسجد ميكشم». گفتم: بفرماييد ببينم اينجا كه من ميخواستم قضاي حاجت كنم، هنوز كه مسجد نشده است كه شما دستور به نهي از نشستن كردي؟ فرمود: «يكي از عزيزان فاطمة زهرا(س) در اينجا به زمين افتاده و شهيد شده است. من خط كشيدهام، اينجا ميشود محراب و اينجا كه ميبيني، قطرات خون ريخته، مؤمنين ميايستند. اينجا كه ميبيني مستراح ميشود و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتادهاند». همين طور كه ايستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند و فرمود: «اينجا حسينيه ميشود» و اشك از چشمانش جاري شد. من هم بياختيار گريه كردم. فرمود: «پشت اينجا كتابخانه ميشود. تو كتابهايش را ميدهي؟» گفتم: پسر پيغمبر! به سه شرط، اوّل اينكه من زنده باشم، فرمود: «انشاءالله». دوم اينكه اينجا مسجد شود. فرمود: «باركالله». سوم اينكه به قدر استطاعت، چشم ولو يك كتاب شده. براي اجراي امر تو پسر پيغمبر ميآورم، ولي خواهش ميكنم برو درسات را بخوان. آقاجان! اين هوا را از سرت دور كن. خنديد و دو مرتبه مرا به سينة خود گرفت. گفتم: آخر نفرموديد اينجا را چه كسي ميسازد؟ فرمود: «يدالله فوق أيديهم». گفتم: آقا جان من اينقدر درس خواندهام، دست خدا كه بالاي همة دستهاست. فرمود: «آخركار ميبيني، وقتي ساخته شد، به سازندهاش از قول من سلام برسان». بعد دو مرتبة ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود: «خدا خيرت دهد». من آمدم رسيدم به جاده، ديدم ماشين تعمير شده است. گفتم: چطور شد؟ گفتند: يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم، وقتي شما آمدي درست شد. گفتند: با چه زير آفتاب حرف ميزدي؟ گفتم: مگر سید به اين بزرگي را با نيزة ده متري كه دستش بود، نديديد؟ من با او حرف ميزدم. گفتند: كدام سید؟ خودم برگشتم، ديدم سید نيست. زمين مثل كف دست بود، پستي و بلندي نداشت، ولي هيچ كس نبود. يك تكاني خوردم. آمدم توي ماشين نشستم و ديگر با آنها حرف نزدم. حرم مشرّف شديم، نميدانم چطور نماز ظهر و عصر را خوانديم. بالاخره آمديم جمكران، ناهار خورديم و نماز خوانديم. گيج بودم. رفقا با من حرف ميزدند، ولي من نميتوانستم جوابشان را بدهم. در مسجد جمكران يك پيرمرد يك طرف من نشسته و يك جوان طرف ديگر و من هم وسط آنها ناله و گريه ميكردم. نمازمسجد جمكران را خواندم. ميخواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم، ديدم آقا سیدي كه بوي عطر ميداد، آمد و فرمود: «آقاي عسكري! سلامعليكم». نشست پهلوي من. تُن صدايش همان تُن صداي سیدي بود كه صبح ديده بودم. به من نصيحتي فرمود. به سجده رفتم و ذكر صلوات را گفتم. دلم پيش آقا بود. سرم به سجده بود، با خودم گفتم سر را بلند كنم و بپرسم شما اهل كجا هستيد و مرا از كجا ميشناسيد؟ وقتي سر بلند كردم، ديدم آقا نيست. كنارم هنوز پيرمرد و جوان نشسته بودند. به پيرمرد گفتم: اين آقا كه با من حرف ميزد، كجا رفت؟ او را نديدي؟ گفت: نه. از جوان سؤال كردم. او هم گفت نديدم. يك دفعه مثل اينكه زمينلرزه شد، تكان خوردم. فهميدم كه حضرت مهدي(ع) بوده است. حالم به هم خورد. رفقا مرا بردند و آب به سر و رويم ريختند. گفتند: چه شده؟ نماز را خوانديم و به سرعت به سوي تهران برگشتيم. مرحوم حاج شيخ جواد خراساني را در ورود به تهران ملاقات كردم. ماجرا را براي ايشان تعريف نمودم. ايشان خصوصيات آقا را از من پرسيد. بعد گفت: خود حضرت(ع) بودهاند، حالا صبر كن، اگر آنجا مسجد شد كه درست است. مدّتي بعد، روزي پدر يكي از دوستان فوت كرده بود. به اتّفاق رفقاي مسجدي، جنازه را به قم آورديم. به همان محل كه رسيديم، ديدم دو پايه بالا رفته است خيلي بلند. پرسيدم اينجا چيست؟ گفتند: اين مسجدي است به نام امام حسن مجتبي(ع) و به اشتباه گفتند پسرهاي حاج حسين آقا سوهاني آن را ميسازند. بالاخره وارد قم شديم، جنازه را در باغ بهشت برده، دفن كرديم. من ناراحت بودم. سر از پا نميشناختم. به رفقا گفتم: تا شما ميرويد ناهار بخوريد، من ميآيم. رفتم سوهان فروشي پسرهاي حاج حسين آقا سوهاني. به پسر حاج حسينآقا گفتم: اينجا شما مسجد ميسازيد؟ گفت نه. گفتم: پس اين مسجد را چه كسي ميسازد؟ گفت حاج يدالله رجبيان. تا گفت يدالله، قلبم به طپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلي گذاشت، نشستم. خيس عرق شدم. با خودم گفتم: يدالله فوق أيديهم، فهميدم حاج يدالله است. ايشان را هم تا آن موقع نديده بودم و نميشناختم. برگشتم به تهران و به مرحوم شيخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش كه درست است. من بعد از آنكه چهارصد جلد كتاب خريداري كردم، رفتم قم، آدرس محلّ كار حاج يدالله را پيدا كردم. رفتم كارخانه از نگهبان پرسيدم، گفت: حاجي رفت منزل. گفتم: استدعا ميكنم، تلفن كنيد و بگوييد يك نفر از تهران آمده با شما كاردارد. تلفن كرد. حاجي گوشي را برداشت. من سلام كردم و گفتم از تهران آمدهام، چهارصد جلد كتاب وقف اين مسجد كردهام. كجا بياورم؟ فرمود: شما از كجا اين كار را كرديد و چه آشنايي با ما داريد؟ گفتم: حاج آقا چهار صد جلد كتاب وقف كردهام. گفت: بايد بگوييد مال چيست؟ گفتم: پشت تلفن نميشود. گفت شب جمعة آينده منتظر هستم، كتابها را به منزل بياوريد. كتابها را در تهران بستهبندي كردم، روز پنجشنبه با ماشين يكي از دوستان به قم، منزل حاج آقا بردم. ايشان گفت: من اينطور قبول نميكنم، جريان را بگو. بالاخره جريان را گفتم و كتابها را تقديم كردم. سپس به حاج يدالله مسجد رفتم، دو ركعت نماز خواندم و گريه كردم. مسجد و حسينيه را طبق نقشهاي كه حضرت كشيده بودند، به من نشان داده و گفت: خدا خيرت بدهد، تو به عهدت وفا كردي.
اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبي(ع) كه تقريباً به طور خلاصه نقل شد. علاوه بر اين، حكايت جالبي نيز آقاي حاج يدالله رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصراً نقل مينماييم: آقاي رجبيان گفتند: شبهاي جمعه حسبالمعمول حساب و مزد كارگرهاي مسجد را مرتب ميكردم و وجوهي را كه بايد پرداخت شود، تسويه مینمودم. شب جمعهاي، استاد اكبر، بنّاي مسجد براي حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود، گفت: امروز يك سید تشريف آوردند و اين پنجاه تومان را براي مسجد دادند. من به آن سید عرض كردم باني مسجد از كسي پول نميگيرد. با تندي به من فرمود: «ميگويم بگير، باني اين را ميگيرد»، من پنجاه تومان را گرفتم، روي آن نوشته بود: «براي مسجد امام حسن مجتبي(ع)». دو سه روز بعد صبح زود، زني مراجعه كرد. وضع تنگدستي و حاجت خودش و دو طفل يتيمش را شرح داد. من دست در جيبهايم كردم، پولي همراه نداشتم. آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم و با خودم گفتم، بعد خودم جبران ميكنم. زن پول را گرفت و رفت و با اينكه به او آدرس داده بودم، ديگر مراجعه نكرد. ولي من متوجّه شدم كه نبايد پول را ميدادم و پشيمان شدم. جمعة ديگر استاد اكبر براي حساب آمد. گفت اين هفته من از شما تقاضايي دارم، اگر قول دهيد استجابت كنيد. گفتم: بگوييد. گفت: در صورتي كه قول بدهيد قبول كنيد، ميگويم. گفتم، استاد اكبر! اگر بتوانم از عهدهاش برآيم. گفت ميتواني. گفتم، بگو. از من اصرار كه بگو، از او اصرار كه قول بده انجام دهي تا من بگويم. گفت: آن پنجاه تومان را كه آقا براي مسجد دادند، به من بده. گفتم استاد اكبر! داغ مرا تازه كردي. بعداً از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شدم و تا دو سال بعد هم هر اسكناس پنجاه توماني به دستم ميرسيد، نگاه ميكردم شايد همان اسكناس باشد كه رويش نوشته شده بود. گفتم استاد اكبر! آن شب مختصر تعريف كردي، حالا خوب بگو پول را كي آورد؟ گفت: حدود سه و نيم بعد از ظهر، هوا خيلي گرم بود. در آن بحران گرما مشغول كار بودم، دو سه نفر كارگر هم داشتم. ناگاه ديدم يك آقايي از يكي از درهاي مسجد وارد شد،. با قيافة نوراني جذاب، باصلابت. آثار بزرگي و بزرگواري از او نمايان بود. وارد شدند، دست و دل من ديگر دنبال كار نميرفت. ميخواستم آقا را تماشا كنم. آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند، تشريف آوردند جلو تختهاي كه من بالايش كار ميكردم. دست كردند زير عبا و پولي درآوردند، فرمودند: استاد اين را بگير، بده به باني مسجد. من عرض كردم: آقا، باني مسجد از كسي پول نميگيرند. آقا تقريباً تغيير كردند و فرمودند: به تو ميگويم بگير اين را ميگيرد. من فوراً با دستهاي گچآلود پول را از آقا گرفتم. آقا بيرون تشريف بردند. من گفتم اين آقا كجا بود؟ در آن هواي گرم، يكي از كارگرها را به نام مشهدي علي صدا زدم و گفتم برو دنبال اين آقا ببين كجا ميروند؟ با كي و با چه وسيلهاي آمدهاند. مشهدي علي رفت. چهار دقيقه، پنج دقيقه، ده دقيقه شد، مشهدي علي نيامد. حواسم خيلي پرت شده بود. مشهدي علي را صدا زدم، پشت ديوار ستون مسجد بود. گفتم چرا نميآيي؟ گفت: ايستادهام آقا را تماشا ميكنم. وقتي آمد، گفت: آقا سرشان را زير انداختند و رفتند. گفتم: با چه وسيلهاي؟ ماشين بود؟ گفت: نه، آقا هيچ وسيلهاي نداشتند، سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم تو چرا ايستاده بودي؟ گفت: ايستاده بودم آقا را تماشا ميكردم. آقاي رجبيان گفت: اين جريان پنجاه تومان بود، ولي باور كنيد كه پنجاه تومان اثر عظيمي روي كار مسجد گذاشت.
حضرت حجّتالاسلام محمّدعلي برهاني كه از دوستان صميمي مرحوم آقاي عسكري هستند، چند نكته اضافه نمودند كه آقاي عسكري گفتند: اين سه جوان مكانيك در رابطه با وضع اقتصادي و ازدواجشان سراغ من آمدند و به من گفتند با هم به مسجدجمكران برويم، شايد آقا نظر لطف نمايند. وقتي آقا را در بيابان ديدم، ضمن سخنانشان فرمودند: كه به اين جوانها بگو كارشان اصلاح شد و من از خداوند خواستم اين سه جوان به حاجتشان برسند. بعد از يك هفته كه به تهران برگشتم، اين حقيقت ظاهر شد. نكتة دیگر اينكه آقا بعد از آنكه فرمودند اينجا حسينيه ميشود، فرمودند: اين طرف را هم آقاي حاج ابوالقاسم خويي مؤسّسه ميسازند، كه همين اتّفاق هم افتاد.
پيامها و نكتهها
1. شب و روز جمعه عظمت بسياري دارد. حضرت رسول(ص) فرمودند: «روز جمعه سید روزهاست و نزد خدای تعالی از عید قربان و فطر بزرگتر است».3 كلمة شاهد و مشهود در آية سوم از سورة بروج، به روز جمعه و روز عرفه تفسير شده است.4 از اين جهت اعمال خير و شرّ در آن ساعات و لحظات چند برابر محسوب ميگردد.5
علاوه بر اين شرافت و عظمت كه براي شب و روز جمعه آمده است، تعلّق آن ساعات به حضرت بقيّه الله(ع) بر شرافت آن افزوده است. همان گونه كه امام هادي عليالنقي(ع) در توضيح فرمايش رسول خدا(ص) كه فرمودند: «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی کنند».6
فرمودند: مراد از «روزها»، ما هستيم. مادامي كه آسمانها و زمين برپاست، شنبه، رسول خدا(ص) و يكشنبه، اميرالمؤمنين(ع) و دوشنبه، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و سه شنبه، علي بن الحسين و محمّدبن علي(ع) و جعفر بن محمّد(ع) وچهارشنبه، موسي بن جعفر(ع) و علي بن موسي(ع) و محمّد بن علي(ع) و منم، و پنجشنبه، فرزندم حسن(ع) و جمعه، فرزند فرزندم است و اهل حق به سوي او جمع ميشوند. اين است معني ايّام، پس با ايشان در دنيا دشمني مكنيد كه با شما در آخرت دشمني كنند. بنابراين، بهترين ساعات براي توسّل جستن به ساحت مقدّس حضرت ولي عصر(ع)، شب و روز جمعه است چنانچه اگر اين توسّل در مكانهاي متعلّق به آن حضرت همچون مسجد جمكران باشد، فضيلت بيشتري دارد.
2. ائمّة معصومين(ع) واسطة كلّ فيوضات الهي به مردم ميباشند و تعبيراتي همچون «الباب الذی لا يؤتي إلّا منه، وجهالله و السبب المتصّل بين الأرض و السّماء» كه دربارة ايشان آمده است، نشان ميدهد ايشان واسطة آبرومندي ما در پيشگاه خداي متعال هستند. وجود واسطه بين خالق و خلق، از جهتي مناسب با كمال عظمت و بزرگي مقام ربوبيّت است كه تنها كساني كه به مقام «قاب قوسين أو أدني» رسيدهاند، ميتوانند مستقيماً با او سخن بگويند و از سويي ديگر متناسب با رتبة ناقص و ضعيف بندگان ميباشد، و الّا خداوند متعال هيچ نيازي به وجود واسطهها ندارد.7 حال اگر كسي رتبه و منزلت خويش را بسيار پايين آورد، خود محتاج به واسطة ديگري براي ارتباط با ائمّه(ع) است. امام زادهها، و اولياي الهي و شهداي گرانقدر و علماي اسلام واسطههاي مناسبي براي اين منظور هستند. استاد بزرگوار ما، حضرت آيتالله العظمي مظاهري تشرّفي را از يك نفر از اهل معرفت به خدمت حضرت ولي عصر(ع) ذكر كردند كه در ضمن آن، امام زمان(ع) به او فرموده بودند: «خداوند را به جيرهخواران من قسم بده». سؤال شده بود: جيره خوران شما چه كساني هستند؟ فرموده بودند: «طلّاب».
3. اهميّت وجوب طهارت مسجد و تطهير آن از نجاست، در حدّي است كه طبق فتواي بسياري از فقها، مقدّم بر نماز اوّل وقت در مسجد است، به گونهاي كه اگر كسي اعتنا به تطهير آن اعتنا نكرد و اقدام به نماز خواندن نمود، نماز او اشكال دارد.
در حديثي منسوب به پيامبرآمده است كه فرمودند: «نجاست را از مساجد خودتان، دور نماييد».8 بر كسي كه وارد مسجد ميشود، مستحب است كفش خود را وارسي كند كه نجاستي بر آن نباشد9 و از اين جهت مستحب است كه دستشويي مساجد كنار درب آن باشد تا از مسجد و حياط آن فاصله داشته باشد. از رسول خدا(ص) نقل است كه فرمودند: «محلّ شستوشویتان را در ورودی مساجدتان قرار دهید».10
4. امام(ع) از همة اعمال و رفتار و حقايق در دنيا اطلاع دارند و حتّي بر افكاري كه به ذهن انسانها خطور مينمايد، احاطة علمي دارند. در اين داستان، امام(ع) قبل از آنكه آقاي عسكري سخني بگويد، از مافيالضمير او خبر داده، ميفرمايند: «پنجشنبه است، چهارشنبه نيست». سپس اضافه فرمودند: «سه سؤالي كه داري، بگو». در اينجا مناسب است به يك روايت اشاره كنيم: سيف تمّار ميگويد: با جماعتي از شيعيان در حجر اسماعيل خدمت امام صادق(ع) بوديم. حضرت فرمودند: «آيا جاسوسي مراقب ماست؟» ما به راست و چپ نگاه كرديم و كسي را نديديم. عرض كرديم، خير. حضرت فرمودند: «به پروردگار اين كعبه! اگر من با موسي و خضر ميبودم، به آنها خبر ميدادم كه من از آنها داناترم و چيزي را كه نزد آنها نبود، به ايشان گزارش ميدادم. زيرا به موسي و خضر(ع) علم آنچه گذشته و واقع شده، عطا شده بود، ولي علم آنچه تا روز قيامت واقع ميشود، عطا نشده بود. ليكن ما از راه وراثت، آن علم را از رسول خدا(ص) به دست آوردهايم».11
5. شرافت و ارزش مكانها گاهي وابسته به اولياي الهي و حجّتهاي خدايي است كه در آن مكانها و زمانها حضور داشته و دارند، مثل مشاهد مشرّفه و عتبات عاليات. ... گاهي هم ارزش و قداست آنها به جعل و ارادة الهي است كه چنين مكانها و زمانهايي مبارك و مقدّس باشد. مثل شب قدر، عيد فطر، قربان، عرفات، مشعر و مني، كعبه و همة مساجد روي زمين.
گرچه اين قسم دوم هم بي ارتباط با وليّ خدا و انبيا و اوصياي الهي آنها(ع) نيست. چنانچه مولاي ما، امام عسكري(ع)، عظمت بيتالله الحرام را به وجود مقدّس خاتم الانبيا، حضرت محمّد(ص) ذكر ميفرمايند.
در اينجا، وجه سومي را هم براي زمانها و مكانها ميتوان تصوّر نمود. گاهي زمان يا مكان داراي شرافتي ذاتي به ارادة خداوند متعال است؛ ولي پس از آن، به واسطة حضرت حجّت(ع) داراي شرافتي دو چندان ميشود. چنانچه شب نيمة شعبان كه شرافتي عظيم داشت، با تولّد حضرت بقيّه الله(ع) در شب
نيمة شعبان سال 255 ق. عظمت و شرافتي فوقالعاده پيدا نمود.
در اين داستان، زمين مسجد امام حسن مجتبی(ع) در ابتدا به واسطة ريختن خون شهيد فضيلت پيدا كرده و پس از آن به واسطة مسجد شدن و خانة خدا گشتن، شرافت آن مضاعف گشت.
6. جمله امام(ع) كه فرمودند: «يدالله فوق أيديهم»، هم ممكن است اشاره به اسم حاج يدالله رجبيان باشد و هم اشاره به اينكه ارادة او فوق همة ارادهها و قدرت او غالب بر همه قدرتهاست. زيرا هر كس كه عملي را به ارادة خويش انجام ميدهد، از سرمايهاي كه او در اختيارش قرار داده استفاده ميكند و هرگاه سرمايه را از انسان بگيرد، كسي نميتواند از آن دفاع نمايد؛ پس هر كس هر چه دارد، منشأ صدورش از اوست، به خلاف خداوند سبحان كه به حسب واجبالوجود بودن وجود و صفاتش، منشأ صدور ندارد و از اين جهت، او غنّي بالذات و مطلق است و ماسواي او، فقير بالذات و مطلق است. يعني از خود، هيچ ندارد. به همين ترتيب، وقتي خداوند متعال دستور به اطاعت از پيامبر و اوليالامر ميدهد، اطاعت از ايشان، نفس اطاعت از اوست و لذا قرآن كريم فرمود: «إن الذين يبايعونك إنّما يبايعون الله يدالله فوق أيديهم؛12 كساني كه با تو بيعت ميكنند (در حقيقت) با خدا بيعت مينمايند، دست خدا بالاي دست آنهاست».
7. كمك فكري و فرهنگي، مهمتر از كمكهاي ساده و ظاهري است. در اين داستان، امام(ع) موضوع هدية كتابهاي كتابخانة مسجد را مطرح میکند، زیرا كتب مذهبي، فكر و ايمان افراد را كه به منزلة ريشة انسان است، ميسازد و اصلاح ميكند و ساختن يك فكر، ساختن يك نفر اهل مسجد است كه ارزشي بالاتر از ساختن مسجد دارد. إنشاءالله زماني فرا برسد كه افراد خيّر و نيكوكار، ضمن كمكهاي مادي و صوري به فكر ساختن فكر انسانها هم باشند و هنگام هديه دادن، كتاب و نوارهاي مذهبي را نيز در كنار شيريني، گل، لباس و عيدي، هدیه نمايند.
8. مسجد مقدّس جمكران كه در سال 293 ق. به فرمان امام زمان(ع) در ناحية شرقي شهرستان مذهبي قم تأسيس شد و در حال حاضر فاصلة چنداني با شهر ندارد، همواره مورد عنايت خواص و عموم شيعيان و دوستان اهل بيت(ع) بوده، ملجأ بيپناهان و مأمن گرفتاران و محلّ راز و نياز مشتاقان، و مورد توجّه ارادتمندان به ساحت مقدّس حضرت وليعصر خاتم الاوصيا(ع) به حساب ميآمده است.
9. گاهي حاجت انسان قبل از دعا و توسّل، اجابت شده است. امام(ع) كه از گرفتاري و حاجت انسانها اطلاع دارند، گاهي قبل از آنكه انسان دعا كند و طلب حاجت نمايد، جواب او را طبق حكمت و مصلحت دادهاند. در این حكايت، قبل از اينكه جوانها به مسجد جمكران رفته و دعا كنند، حضرت ميفرمايند: به اين جوانها بگو كارشان اصلاح شد و من از خدا خواستم به حاجت برسند. بعد از يك هفته به حاجتشان رسيدند. در دعاي ماه رجب آمده است كه گاه انسان دعا نكرده و چيزي از خداوند متعال نخواسته، امّا خداي رئوف و مهربان و عليم به نياز انسانها و قدير به اجابت حاجت آنها، احتياج بندگان خويش را تأمين مينمايد، چنانكه گاهي هم حوائج منكران خدا و كساني كه اصلاً بندگي او را نميكنند، عطا مينمايد: «يا من يعطي من لم يسئله و من لم يعرفه».13
10. كمك براي بناي مسجد و ساختن خانة خداوند متعال، از اهميّت ويژهاي برخوردار است. در روايات آمده كه اگر كسي مسجدي بسازد، ولو به اندازة لانة پرندهاي كمك به ساختن آن نمايد، خداوند سبحان خانهاي در بهشت براي او ميسازد.14
زماني كه خداوند متعال اراده مينمايد به اهل زمين عذاب برساند، ميفرمايد: «اگر نبودند كساني كه محبّت خدايي به يكديگر دارند و مساجد را ميسازند و در سحرها استغفار مينمايند، عذاب خود را نازل ميكردم». قرآن كريم، سازندگان مساجد را منحصر در كساني ميداند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده، نماز را برپا داشته، زكات را پرداخته، جز از خدا نمیترسند.15
پينوشتها:
1. سورة جن(72)، آية 18.
2. بحارالانوار، ج 83، ص 384.
3. همان، ج 89، ص247.
4. همان، ج 89، ص270.
5. همان، ج 89، ص283.
6. مفاتیح الجنان، ابتدای زیارت روزانة امامان(ع).
7. جالب است بدانيم روز قيامت، امامان معصوم(ع) كه اعمال خلايق رامشاهده نمودهاند، شهادت براعمال آنها ميدهند و رسول الله(ص) شهادت به درستي شهادت ائمّه طاهرين(ع) ميدهند، با اينكه خود آن حضرت هم شاهد اعمال مردم مستقيماً بودهاند، اين شايد به خاطر عظمت مقام نبي اكرم حضرت محمّد(ص) باشد. سورة توبه(9)، آية 105.
8. وسايل الشّيعه، ج3، ص504.
9. همان.
10. همان، ج 3، ص 505.
11. اصول كافي، ج 1، ص 388.
12. سورة فتح(48)، آية 1.
13. مفاتيحالجنان، دعای ماه رجب.
14. وسايل الشّيعه، ج 3، ص 486
15. سورة توبه(9)، آية 18.