تفسیر تسنیم 2 (نشریه هادی شماره 84)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 02 مهر 1395
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 1027
بسم الله الرحمن الرحیم
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ
عملكرد راسخان در علم درباره متشابهات
در مقابل بيماردلان منحرف، «راسخانِ در علم» هستند كه قلبي سليم و دور از اعوجاج و انحراف دارند. اينان در علم رسوخ كرده و تابع نور آناند و نور علم چنان بر جان آنان پرتو افكنده كه جايي براي هيچ شك و شبههاي نگذاشته است و علم ايشان به محكمات، از بيثباتي و تزلزل به دور است. آنها به محكمات ايمان ميآورند و از آن پيروي و به آن عمل ميكنند و ضمن ايمان به آيات متشابه با سرمايه علم راسخشان به دل خويش اضطرابي راه نميدهند و در برابر آنها توقف ميكنند.
فعل مضارع (يَقولون) سيره مستمر آنان را بيان ميكند؛ آنان پيوسته ميگويند كه (آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا). كلمه (رَبِّنا) در دو آيه آينده نيز سخنِ راسخانِ در علم است؛ يعني راسخان در علم، طبق آن دو آيه، هماره چنين منطقي دارند كه از خدا رسوخ ايمان و ايمان راسخ ميخواهند. پس شيوه راسخان در علم در برابر «محكمات»، اطاعت و قيام و حركت است و در مقابلِ «متشابهات»، سكوت؛ بر خلاف بيماردلان كه در برابر «محكمات» به جاي قيام و حركت ميايستند و در برابر «متشابهات» كه جاي توقف است، فتنه را ميكاوند.
«واو» عطف يا استيناف؟
اگر حرف «واو» در ﴿والرّسِخون﴾ براي عطف باشد، كلمه ﴿والرّسِخون﴾ به ﴿الله﴾ عطف ميشود، در نتيجه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم، كسي نميداند؛ ولي چنانچه «واو» استينافي باشد، پس از آن، جمله از نو آغاز و آيه چنين معنا ميشود كه «و راسخان در علم ميگويند ما به آن ايمان آورديم؛ همه از نزد خداست»، در نتيجه راسخان به تأويل قرآن عالم نيستند و به مدد روايات معتبر موجود و برهان قطعي، آگاهي اهل بيت(عليهمالسلام) از تأويل ثابت شود، بنابراين پيامد استينافي دانستن «واو»، حصر علمِ به تأويل نسبت به خداست؛ ضمن اينكه با نظم آيه نيز سازگارتر است.
هرچند انسانهاي كامل معصوم(عليهمالسلام) بالاصاله و شاگردان مكتب آن ذوات قدسي (در حدّ خود) بالتبع عالم به تأويلاند و اين مطلب سامي با ادله متقن ديگر ثابت شده است، ظاهر آيه مورد بحث نيز استينافي بودن «واو» است نه عطف و تشريك، زيرا در آيه مورد بحث دو تقسيم مطرح هست كه هر يك داراي دو قسم است و بنابر استينافِ حرف «واو»، اَضلاع متقابل هر يك از دو قسم روشن است؛ ولي اگر آن را عاطفه بدانيم اضلاع تقسيم دوم هماهنگ نخواهند بود.
رأي علاّمه طباطبايي درباره «واو» در ﴿والرّسِخون﴾
استاد، علاّمه طباطبايي با دو دليل، «واو» را استينافي ميدانند ، در نتيجه از ﴿والرّسِخون... ﴾ به بعد، آغاز جملهاي مستقل است:
1. اگر «واو» ربطي و عطف باشد، چون كلمه ﴿اَمَّا﴾ در ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ براي تفصيل دو گروه بيماردلان و انسانهاي سليم القلب است، يك طرف آن، ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ است و طرف دومش ذكر نميشود؛ ولي در صورت استينافي بودن واو،﴿والرّسِخون﴾ در مقابل گروه نخست قرار گرفته و جمله كامل ميشود و هر دو تفصيل را دربر ميگيرد. بر اين اساس، نظم ادبي ميطلبد كه ﴿والرّسِخون﴾ در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾ و ضلع دوم آن باشد. اين دليل سياقي نسبت به برخي ادله سياقي ديگران، راجح است.
2. اگر «واو» حرف ربط باشد، مفاد آيه اين است كه علم به تأويل را كسي جز خدا و راسخان در علم نميداند، در نتيجه به يقين، مراد از ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمناناند، چون در دلهاي مردم با ايمان زيغ نيست و آنان پيرو تأويلِ نابجاي متشابه نيستند؛ يعني از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنانِ ديگر در يك عنوان و با يك تعبير ياد شده است، با اينكه قرآن كريم هر جا سخن از پيامبر و امّت به ميان ميآورد و در مقام بيان حكم مشترك ميان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان است، نام مبارك ايشانصلي الله عليه و آله و سلم را جداگانه و با احترامي خاص ميآورد در آيه مورد بحث نيز اگر واو عاطفه ميبود، ادب قرآن كريم اقتضا ميكرد كه بفرمايد «... إلاّ الله و رسوله و الرّاسخون في العلم... »، پس عدم ذكر جداگانه نام مبارك آن حضرت روشن ميكند كه واو عاطفه نيست.
البته دليل دوم استاد، علامه طباطبايي(قدسسرّه) با نكات ذيل نقدپذير است:
1. «واو» چه ربطي باشد يا استينافي، به يقين ﴿والرّسِخون﴾ رسول خدا و مؤمنان را دربر ميگيرد.
2. در همه موارد ياد شده بايد نام مبارك پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم جدا از نام ساير مؤمنان ذكر شود؛ ولي در آيه تطهير كه درباره خصوص پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهمالسلام) است، اين جدايي نيست: اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا و در آيه مورد بحث نيز مراد از ﴿والرّسِخون﴾ عموم مؤمنان نيست، بلكه ثابت خواهد شد كه تنها عترت طاهره(عليهمالسلام) راسخ در علم و عالم به تأويل قرآناند.
نظريه علامه طبرسي در عاطفه بودن «واو»
امين الاسلامِ عاطفي بودن «واو» را تأييد ميكند، زيرا پيامد استينافي بودن«واو» آن است كه جز خدا كسي تأويل قرآن را نداند، در حالي كه تفسير قرآن كريم همواره ميان صحابه و تابعان رواج داشته است و در مورد هيچ آيهاي هم به دليل متشابه بودن متوقف نشده و هرگز از تفسير آيهاي اظهار عجز نكرده يا نگفتهاند كه تأويل آن نزد خداست، بنابراين «واو» ربطي است و راسخان در علم، يعني كساني كه در تفسير قرآن كوشيدهاند، از تأويل آن با خبرند.
در نقد اين رأي ميتوان گفت كه نگرشي دقيق به تفاوت «تفسير» و «تأويل»، ضعف دليل ايشان را به خوبي آشكار ميسازد.
رأي علامه بلاغي درباره ربطي بودن «واو»
علامه بلاغي براي اثبات ربطي بودن «واو» سه دليل عقلي، نقلي و سياقي ميآورد كه توضيح آن چنين است:
1. برهان عقلي: قرآن كريم براي هدايت مردم و بسياري از آيات آن نيز «متشابه» است. اگر رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهمالسلام) كه حاملان قرآناند، به تأويل متشابهات عالم نباشند، به يقين، ديگران نيز آگاه نيستند، در نتيجه متشابهات فايدهاي ندارند و تنها دستاويزي براي فتنهجوياناند، پس به حكم عقل، رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و ائمّه اطهار(عليهمالسلام) كه حاملان وحياند، بايد به تأويل متشابهاتِ قرآن عالم باشند، تا با تبيين حقيقت آن، ريشه فتنهانگيزي را بسوزانند.
2. برهان نقلي: پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهرين(عليهمالسلام) در روايات فراواني خود را راسخ در علم و عالم به تأويل قرآن شناساندهاند. عمّار ميگويد كه شنيدم از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم كه ميفرمود: أنا أُقاتل عليالتنزيل و عليٌّ يقاتل علي التأويل(کتاب الخصال،ج2،ص650) ، پس «واو» بايد حرف ربط باشد تا آگاهي از تأويل براساس مفاد روايات، راسخان در علم را نيز دربر گيرد.
3. برهان سياقي: اگر تأويل قرآن مخصوص خدا باشد و ديگران (عترت طاهره(عليهمالسلام) و علما) از تأويل آن آگاه نباشند و تنها بر اثر تصلّب ديني به متشابه ايمان آورند: ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، بايد قرآن كريم آنان را متصلّب در دين و تسليم شونده صرف بنامد نه راسخ در علم، با آنكه ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ نشان فضيلت علمي آنان است و همين برتري در علم، سبب ايمان آنان شده است، بنابراين نظم سياقي آيه كه در مقابل ﴿فَاَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ﴾، فرمود: ﴿والرّسِخونَ فِي العِلم﴾ و نفرمود «و أمّا المتصلّبون في الإيمان»، نشان ميدهد كه راسخان در علم، عالم به تأويلاند، پس «واو» بايد حرف ربط باشد.
هر يك از سه دليل ايشان في نفسه تامّ است؛ امّا هيچ يك مدّعاي ايشان را ثابت نميكند: در نقد برهان يكم و دوم بايد گفت كه اين دو دليل، كلامياند نه تفسيري. برهان سوم ايشان قويتر است و جنبه تفسيري دارد. آري آنان چون عالم به تأويلاند، ميگويند: ﴿ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾، پس مجد آنان در ملكه علمي آنان است. اين برهان از شمّي قوي در تفسير حكايت ميكند؛ امّا در حدّ مقابله با ظهور تقسيمي نيست،بلكه راسخبودن آنان در خداشناسي و قرآنشناسي است كه محققانه آن را معجزه و كلام الهي ميدانند؛ امّا آيه از اينكه عالم به تأويل هم هستند، ساكت است.
رای فخر رازی درباره استینافی بودن "واو"
فخر رازی شش دلیل آورده است که تنها یک دلیل آن که مشابه دلیل اول مرحوم علامه است پذیرفتنی می باشد و ما برای رعایت اختصار از آوردن آنها و نقدشان خودداری می کنیم(علاقمندان به تفسیر تسنیم ج13 صفحات191تا198 رجوع کنند)
راز تعبير به ﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾
راسخان در علم «كلّ من ربّنا» نميگويند، بلكه ميگويند: ﴿كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا﴾..حسنه هم «من عند الله» و هم «من الله» است؛ ولي سيّئه «من عند الله» است زیرا بر اساس توحید موثری جز خدا در دنیا نیست،اينجا نيز بايد گفت كه «محكمات»، هم من «عند الله» است و هم «من الله»؛ولي «متشابهات» «من عند الله» است و «من الله» نيست مانند کف روی سیلاب که همراه باران از آسمان نیامده است.
اشارات و لطايف
1. محكم و متشابه در تكوين
«محكم» و «متشابه» به كتاب تدوين محدود نميشود و در كتاب تكوين نيز هست. خداوند در جامعه انساني نيز انسانهايي را صريح و روشن آفريده است كه ديگران را در دامن خويش تربيت ميكنند. محكمات كتاب تكوين، انبيا و اولياي الهي(عليهمالسلام) هستند.
2. پيامد گرايش به متشابهات
سبب پيدايش 72 ملّت، در عقايد و اصول يا در فروع دين، گرايش به متشابهات است. براي نمونه عامل پيدايش برخي از فرق را به اجمال بررسي ميكنيم:
أ. «مجسّمه» (معتقدان به جسم بودن خداي سبحان): آنها به آياتي از اين دست تمسّك كردهاند: ﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد﴾﴿وجاءَ رَبُّكَ والمَلَكُ صَفًّا صَفّا﴾ ب. «مجبّره» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مجبور ميدانند): آنان به آياتي مانندِ ﴿اللهُ خلِقُ كُلِّ شيء﴾ استناد جستهاند. ج. «مفوّضه» (كساني كه انسان را در كارهاي خود مستقل ميدانند): اينان آيات آزادي انسان را، مانند ﴿اِنّا هَدَينهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرًا واِمّا كَفورا﴾ را بدون لحاظ آياتِ «ربوبيّت مطلق» دستاويز قرار دادهاند.
همچنین به دلیل گرایش به متشابهات فرقه های «منزّهه» (كساني كه معتقدند خدا صفاتي مانند علم و قدرت ندارد)، «مشبّهه» (كساني كه صفات خدا را زائد بر ذات دانستهاند) و معتقدان به عدم عصمت انبيا(عليهمالسلام) پدیدار شد. اين فرقهها هر يك زمينه پيدايش مسلكها و مكتبهاي ديگر شدند.
تذكّر: هر يك از 72 فرقه كه بر اثر پيروي متشابهات گمراه شدند، آن آيات متشابه را محكم و محكماتي را كه ميتوانستند اين متشابهات را سامان بخشند، متشابه ميدانستند: گروه «مجسّمه»، آيه ﴿وُجوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَة*اِلي رَبِّها ناظِرَة﴾ را «محكم» و آياتي مانند ﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء﴾ و ﴿لاتُدرِكُهُ الاَبصرُ وهُوَ يُدرِكُ الاَبصر﴾ را متشابه ميپنداشتند. و «جبريّون» آيه ﴿وما تَشاءونَ اِلاّاَن يَشاءَ الله﴾ را «محكم» و آيه ﴿فَمَن شاءَ فَليُؤمِن ومَن شاءَ فَليَكفُر﴾ را «متشابه».
3. تشابه همه قرآن نزد بيماردلان
بيماردلان گمراه، نه تنها به «محكمات» بياعتنا هستند و در عمل شعار «حسبنا المتشابهات» سر ميدهند، بلكه ميكوشند تا متشابهات را نيز به ميل خود تفسير كنند. آنان در حقيقت به هيچ يك از اقسام وحي بها نميدهند و سخنشان پس از «حسبنا المتشابهات»، به «حسبنا الهوي و حسبنا العقل» ختم ميشود، زيرا آنان براي فتنهجويي و گمراه كردن مردم، در متون ديني كندوكاو ميكنند و بدين منظور در جستوجوي اصل، علّت، راز و رمز و كليد احكاماند و از آنجا كه «متشابه» معناي روشني ندارد و مجمل است، آنان علّت را از نزد خود ابداع و متشابه را بر اساس آن اصل ابداعيشان تفسير ميكنند و چون محكمات را نيز بر اين تأويل ساختگي حمل ميكنند، تمامي قرآن نزد آنان متشابه ميشود و منشأ آراي گوناگون نيز همين است، پس آنان كه «حسبنا كتاب الله» گفتند و در عمل به «متشابهات» بسنده كردند، به دام «جبر»، «تفويض»، «تنزيه» يا «تشبيه» افتادند.
4. تشابهگرايي در تهذيب نفس
عدهاي در مسئله تعليم و تربيت و تهذيب نفس و تزكيه دچار تشابه شده و گفتهاند كه براي رسيدن به كمال، لازم نيست راه شرع را بپيماييم، زيرا قرآن كريم راه را منحصر نكرده است؛ غافل از اينكه تنها راه مستقيم، همان است كه با اراده و علم ازلي خداوند ترسيم شده است و كاشف آن، عقل برهاني يا نقل معتبر است.
استاد، علاّمه طباطبايي ميفرمايد: بهره هر كسي از كمال به اندازه پيروي وي از شرع مقدس است. برخي راه تهذيب غير شرعي را در پيش گرفتهاند، به اين بهانه كه تهذيب از راه شرعي دشوار است، چون شارع مقدّس با مشكلترين كارها و با حفظ خواستههاي طبيعي انسان را ميپروراند، پيروي از شرع، كشتن تدريجي نفس و رياضت غيرشرعي، كشتن دفعي نفس است و شرع مقدس در بيان كيفيت سير از راه نفس، چيزي را فروگذار نكرده است (ر.ك: رسالة الولايه، ص41)
همچنين احكام اسلام را براي طهارت دل دانستن و به بهانه اينكه «دل بايد پاك باشد» به سنن و آداب و احكام اسلامي پايبند نبودن، نوعي «تشابهگرايي عملي» است، چنانكه احكام اسلامي را ابزار رسيدن به كمال دانستن، به طوري كه پس از رسيدن به كمال، خود را بينياز از رعايت آن بداند، «تشابهگرايي رفتاري» به شمار ميرود.
5. تشابهگرايي سياسي
در مسائل سياسي نيز تشابهگرايي رواج داشته و دارد؛ مانند اينكه گفته ميشود كه مفاد ﴿والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَيدِيَهُما﴾ را در دنياي امروز نميتوان پذيرفت و آن را عملي كرد. اين سخن از مدّعي مسلماني، برگرفته از ادّعاي دسترسي و دستيابي او به تأويل قرآن است. چنين كسي ميپندارد به راز و رمز و كليد احكام رسيده است. اين «ابتغاء تأويل» به مراتب از «ابتغاء فتنه» بدتر است، زيرا فتنه فكري و اعتقادي را نيز همراه دارد.
6. «تشابه» در روايات، عقايد، اخلاق و احكام
ضرورت وجود «متشابه» در قرآن، «تشابه» در سخنان اهل بیت(عليهمالسلام) را نيز ميطلبد، زيرا سخنان آنان نيز مسائل نامحسوسي مانند معارف بلند توحيد، قيامت و برزخ را دربر دارد كه در معرض فهم نازل و حسي مردم قرار ميگيرد.
امامان معصوم(عليهمالسلام) خود نيز بدين معنا اشاره كردهاند. ابوبصير به امام صادق(عليهالسلام) عرض كرد: آيا مؤمنان در قيامت خدا را ميبينند؟... آن حضرت فرمود: آري هم اكنون نيز خدا را ميبينند. مگر تو خدا را نميبيني؟ آنگاه ابوبصير پرسيد: آيا اين حديث را از قول شما نقل كنم؟ حضرت امام صادق(عليهالسلام) فرمود: نقل نكن، زيرا اگر آن را نقل كني جاهلي كه مقصود ما را از آن نميفهمد آن را انكار ميكند و آن را تشبيه پنداشته و كافر ميشود.( التوحيد، ص117.)ابوبصير نابينا بود، پس ديدن نابينا حتماً با چشم قلب و سِرّ است نه با چشم سَرْ. چشم دل برخي از سالكان صالح باز است. وقتي امام صادق(عليهالسلام) به ابوبصير نابينا ميفرمايد كه خدا را هماكنون ميبيني، يعني با چشم جان نه با چشم صورت. تحقيق نكردن چنين مطلبي ممكن است آسيبپذير باشد.
پس روايات «متشابه» را نيز مانند متشابهات آيات قرآني بايد به روايات «محكم» ارجاع داد، وگرنه تمسّك به آنها نيز (مانند متشابهات قرآني) فتنهانگيز است.