تفسیر انسان به انسان (نشریه هادی شماره 57)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 30 دی 1392
- نوشته شده توسط محمدرضا الله بیگی
- بازدید: 1284
به نام خدا
سلام
به خدا تقصیر من نبود، من پری شب، همه ی بچه هامونا زنگ کش کردم، مطلباشونا گرفتم، ویرایش کردم، زدم رو سایت، امشب اومدم، دیدم، هی زور زدم، چیزی ندیدم!!
گفتار چهارم. ساختارهای وجودی انسان
در گفتار قبل با فطرت و طبیعت آشنا شدیم، حال برای این که بتوان طبیعت نازل انسان را پیرو فطرت عالی او قرار داد و از کیفیت این کار آگاه شد، نخست باید سازمان وجودی انسان را که چند ساختار دارد، شناسایی کرد و در هر یک از ساختارهای وجود، قوای طبیعی و فطری او را شناخت، تا چگونگی ائتمام طبیعت به فطرت روشن شود.
از سوی دیگر، انسان شناسی کامل زمانی شکل می گیرد که انسان با تمام ساختارهای وجودش شناخته شود، وگرنه انسان شناسی ما ناقص و ناتمام و آثار و برکات آن نیز کمتر است.
اجزای فطری در هر یک از ساختارهای وجودی، منشأ و مبدأ محکمات وجود انسان است و اجزای طبیعی، ریشه متشابهات وجود او در همان ساختار است، بنابراین افزون بر معرفی ساختارهای وجود، متشابهات و محکمات وجودی انسان را در هر یک از آن ها می شناسانیم.
ساختارهای وجود انسان عبارت است از:
1. «حیات»: از آنجا که انسان «حيّ متألّه» است و «تألّه» بالاترین مرتبه حیات ممکنات است، بنابراین «حیات» اساسیترین عنصر وجود انسان است. استاد، علامه طباطبایی پس از تقسیم موجودات به جماد و انسان،حیوان ونبات می فرماید:«فالحياة نحو وجود يترشّح عنه العلم و القدرة»، بنابراین حیاتی که در انسان و حیوان است، مبدأ علم وقدرت است.
2.«علم»: مفهوم «علم» روشن است و در واجب و ممکن به یک معنی است؛ ولی از لحاظ مصادیق، متعدد و دارای مراتب گونه گون است. عالی ترین مرتبه آن برای خداست و علم سایر موجودات تنها مظهر علم خداست و ممکنات از علم خدا بهرهمندند.
3.«قدرت»: در تعریف قدرت میتوان گفت:«كون الفاعل بحيث إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل»؛ موجودی که اگر بخواهد، کاری را انجام میدهد و چنانچه نخواهد نمی کند، دارای قدرت است.
وصفی که دررتبه، بین علم و قدرت قرار دارد، «مشیّت» است وسه وصف ذاتی «علم»، «مشیّت» و «قدرت» از شئون حیات است و «حیات» نیز مبدأ این اوصاف است که هماهنگی آنها را به عهده دارد.
حیات، هماهنگ کننده ساختارهای علم و قدرت
انسان، کثرتی از قوای ادراکی و تحریکی به هم ریخته نیست که بی وحدت سازمان یافته عمل کند، چون کثرتِ قوای انسان اگر به وحدت برنگردد و عامل هماهنگ کننده نداشته باشد، موجودی واقعی نیست، زیرا وحدت با هستی مساوق است. دیگر آنکه آن واحدی که همهی مجموعههای وجود انسان را هماهنگ میکند و امامت آنها را به عهده دارد و همهی ساختارها زیر مجموعه و شئون اویند، حیات انسان است. حیات، عامل هماهنگ کنندهی ادراک، اراده و فعل است. آن واحد حقیقی که هم میفهمند و هم اراده و فعل دارد و هم اراده و فعلِ او تحت تدبیر فهم و ادراک اوست، حیّ است.
واژهی «حیّ» صفت مشبهه است که بر ثبات و دوام دلالت دارد و از نظر مفهوم، گفتار مفسران در تعریف آن مختلف است:
- امین الاسلام طبرسی مینویسد: «حیّ کسی است که محال نباشد در پرتو وصف حیات، دانا و توانا باشد و میتوان گفت حیّ کسی است که هرگاه مدرکات را بیابد، باید آنها را ادراک کند».
- علّامه حلّی میگویند: «چون خدا قادر و عالم است، حیّ است».
- مرحوم بلاغی معنای حیّ را «واضح و آشکار» میداند. ظاهراً ایشان نظر به معنای عرفی دارند.
- علامّه طباطبایی مینویسد: «فالحیاة نحو وجود یترشّح عنه العلم و القدرة».
گفتنی است که معنای «الحیّ هو الدرّاک الفعّال» این نیست که هر دارندهی ادراک و فعل حیّ است، بلکه کسی حیّ است که علم و فهم او مشرف بر فعلش باشد و فعل وی از علم و فهم او دستور گیرد.
این حیات مراتبی دارد: اگر حیات موجودی حیوانی بود، شئون ادراک و میل و فعل او را به شکلی رهبری میکند و چنانچه حیات انسانی مصطلح بود، این شئون را به گونهای دیگر رهبری میکند و اگر حیات قرآنی یا همان حیات متألّهانه بود، در سطح رهبری خواهد کرد.
حیات متألهانه، همان روح ملکوتی انسان است که در آیهی «و نفخت فیه من روحی» (سورهی ص، آیهی 72) از آن خبر داده است. روح ملکوتی انسان ساختارهای علمی، ارادی و فعلی او را به گونهای رهبری میکند که برترین هماهنگی بین آنها برقرار و علم انسان، مشرف بر عمل او شود و عمل وی از علم او دستور بگیرد و انسانی زنده، عالم و عامل شود.
ساختار علمی انسان
یکی از ساختارهای وجودی انسان،بنیان علمی اوست.انسان افزون بر سرمایه های علمی و بینشی فطری،مجهز به قوای ادراک است واین قوای ادراکی در یک رتبه نیست.
مجموع قوای موجود در ساختار علمی انسان و در راستای هستی او از طبیعت تا ماورای طبیعت،حسّ وخیال و وهم وعقل است البته برخی از این قوا به منزله ی فروع و بعضی به منزله ی اصل شجره ی ادراکی انسان است.
نازلترین وفرعی ترین قوّه ی بینشی انسان،همان قوّه ی حس است که مستقیما در ارتباط با ماده ومادیات است.در حکمت متعالیه ثابت شده است که قوای حسّی نیز مانند دیگر قوای بینشی وجود،مجرد است؛ولی تجرد این قوا نسبت به سایر قوای بینشی،در مرتبه ای نازلتر قرار دارد.(یکی از ابتکارات حکمت متعالیه اثبات تجرد قوای حسی،خیالی و وهمی است ولی حکمای مشاء واشراق نوعا نتوانستند آن را اثبات کنند ،البته تجرد مراتبی دارد و درجات برترش مخصوص قوه ی عاقله و درجه ی وسط وپایین آن هم مربوط به واهمه،متخیله،خیال و... است)
نقش قوه ی حس، ادراک و تصور مفردِ محسوسات است؛یعنی این قوه هرگز حکم نمیدهد و قضیه درست نمیکند.مثلا نقش قوه ی باصره تنها دریافت و تصوّر مبصَرات و رسالت قوه ی سامعه فقط دریافت و تصور اصوات است و قوای لامسه،ذائقه وشامّه نیز همینطور است و جز دریافت و ادراک محسوسات مفرد نقشی ندارد.
بالاتر از قوه ی حس خیال است که خزانه ای برای گردآوری مدرَکات قوه ی حس است.البته خیال که مخزن حس مشترک است،در دسترس قوه ی دیگری است که آزادانه در آن تصرفهای گونه گون دارد که یکی در سیرِ صعودِ محسوس به معقول و دیگری در سیر نزول معقول به محسوس ایفای نقش میکند و این قوه ی فائقه به ترتیب،متصرّفه،متفکّره و متخیّله نامیده میشود.
به تعبیری قوه ی خیال ،رابط بین محسوسات و معقولات است و اگر نقش خود را در این دو جنبه ایفا نکند این پیوند قطع میشود و هیچ معقولی محسوس ونیز هیچ محسوسی معقول نمیشود.نقش قوه ی متخیّله،صورت سازی برای معقولات مجرد است تا آنها را محسوس گرداند و وظیفه ی قوه ی متصرفه،تصرف در مدرَکات قوای حسّی و پیرایش صورتهای آنهاست؛یعنی قوه ی متصرفه ی خیال،آنچه را حس میشود و در مخزن خیال گرد می آید،تجزیه و ترکیب میکند و مانند خیاط می برد و می دوزد گاهی انسان بی سر درست میکند و گاهی انسان ده سر میسازد.
پس از خیال، وهم است که معانی جزئی را ادراک میکند و کاری به صورت ندارد؛نظیر دوستی ها و دشمنی های جزئی،صفا،وفا و کینه های جزئی.
پس از حس،خیال و وهم،عقل انسان در مرتبه ی اعلای وجود او قرار دارد و امامت دیگر قوا به عهده ی اوست.روح انسان شئونی مختلف دارد که در بعد بینش های نهایی از آن به عنوان عقل نظری یاد میشود،چون مربوط به امور نظری و فکری است.نقش عقل نظری ،رهبری ادراک انسان در جهتی هماهنگ و همسو با علوم فطری و حضوری است،بنابراین روشن شد که اصل در این بعد از وجود،همان عقل نظری است و سایر اجزاء و قوا به منزله ی فروعی است که باید از اصل خود پیروی کنند و این تبعیت بدین معنی است که ثمرات سایر قوای بینشی را که از متشابهات است،باید به محکمات قوه ی ادراک(یعنی ثمرات عقل نظری)ارجاع داد و با آن تفسیر کرد.
ساختار تمایلات انسان
یکی از اصلی ترین ساختارهای وجود انسان، ساختار ارادی و میلی اوست. در این ساختار وجود انسان سخن از قوای جذب و دفع و تمایل و تنفر است. این جاذبه و دافعه ها در تمامی مراتب هستی ، وجود دارند. مثلا در جمادات در رگه ها و رده های کوه این جاذبه و دافعه ها را می بینیم.خاک باید مواد مخصوص را جذب، و موانع ویژه را دفع کند تا معدن طلا، مس یا ... ایجاد شود. همین جذب و دفع در نباتات و گیاهان هم هست. اگر گیاهی بخواهد رشد کند، هر ماده ای را نمی تواند جذب کند، بلکه ماده مناسب خود را باید بگیرد تا پرورش یابد و رشد کند. همانطور که اشاره شد طبق نظر فلاسفه مشا قوه هاضمه در گیاه باعث جذب مواد غذایی و و قوه دافعه باعث دفع مواد نامناسب می شود. بنابراین همان جذب و دفع در گیاه در سطحی بالاتر از آنچه در جماد یافت می شود، دیده می شود که علت آن حضور نفس نباتی در گیاه است که جماد فاقد آن می باشد. این جذب و دفع در حیوانات در سطحی بالاتر به صورت شهوت و غضب دیده می شود.(علاوه برجذب و دفع های قبلی که به سبب نفس نباتی و جسم جمادی دارا هستند)
در انسان کشش وجودی و گریز در سطوح مختلف وجود دارد. علاوه بر جذب و دفع های جمادی و نباتی انسان مانند حیوانات شهوت و غضب دارد.ولی افزون بر آن در سطوح بالاتر هم کشش وجودی و گریز دارد. که به ترتیب ارادت وکراهت و در مرتبه بالاتر محبت و عداوت و بالاتر از آن زمانی که همان جاذبه و دافعه تحت تربیت عقل و وحی رقیق شود مرتبه والای تولّی و تبرّی می باشد.
بنابراین کشش وجودی و گریز در انسان دارای درجات ضعیف و شدید است. پس از جذب و دفع های جمادی و نباتی این کشش وجودی و گریز گاهی در حد شهوت و غضب ظهور می کند و زمانی در اندازه ارادت و کراهت و هنگامی در مرتبه محبت و عداوت و بالاتر از آن در مرتبه تولّی و تبرّی ظهور می یابد. مومن خاص تولّی مخصوص نسبت به «الله» دارد. یعنی در تولی به حق و تبری از باطل، دقیق است و در ارادت و کراهت محقّق و در محبت و عداوت هشیار.
ساختار تواناییها انسان
انسان دارای ساختار قدرت و توانایی است که میتواند به دست ارادهی او شکوفا شود و فعلیت یابد.
تواناییهای انسان در دو منطقهی وجودی فطرت و طبیعت بروز مییابد.عقل عملی در بعد فطری توانایهای انسان است و قوای عاملهی طبیعت نیز در جنبه ی طبیعی،مجری دستورهای عقل عملی است.
بدیهی است که عقل عملی بر پایه ی محکمات بینشی و تمایلات فطری،و قوای عامله ی طبیعت بر اساس متشابهات بینشی و تمایلات طبیعی تصمیم میگیرد،بنابراین عقل عملی اصل است و قوای عامله ی طبیعت فروعی است که باید تابع آن اصل باشد.عقل عملی به تعبیر امام صادق (علیه السلام) مرکز عبودیت انسان و سرمایه ی تحصیل بهشت خدای سبحان است «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» ؛ عبودیت و به دست آوردن بهشت در گرو عمل است و رهبریِ اعمال ارادی انسان (جوانحی و جوارحی) را عقل عملی به عهده دارد. عقل عملی در عرصههای مختلف عملی مانند تهذیب نفس،تدبیر منزل،سیاست مُدُن و مانند آن حکم میکند.
نمونه هایی از توانایی های انسان که در پرتو عقل عملی بروز میکند عبارت است از :توانایی در نفی شک و تحصیل جزم علمی-توانایی در تصمیم گیری عملی به معنای نفی مزاحم و تحصیل عزم،توانایی قاطعیت در اجرا،توانایی در تعیین هدف اصلی و فرعی و همچنین اقسام هدف (بلند مدت،میان مدت،کوتاه مدت) ،توانایی استقامت و صبر در برابر فشارهای روحی و روانی و موانع خارجی به منظور جلوگیری از ضربه خوردن،توانایی ارتباط و تعامل با دیگران و حفظ آن،توانایی در ابراز تواناییهای علمی-بدین معنی که هرگز مقهور آرای علمی دیگران نباشد-توانایی در ابراز تواناییهای عملی-بدین معنی که از نظر روانی،وابسته به دیگران نباشد و از نظر عینی،قدرت انجام کار داشته باشد.
گفتنی است عقل عملی مسئول نهایی عزم،اراده،نیّت و مانند آن است و نیروهای عملی دیگر که تابع اویند و تمرّدی ندارند،طبق رهنمود اجرایی او هر کدام کار مخصوص خود را درست انجام میدهند.بخشی از آنچه در این بحث مطرح شد،مربوط به عقل عملی،بدون واسطه و بخشی درباره ی آن با واسطه است