تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 134)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 01 تیر 1401
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 801
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ(79)
وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ(80)
گزیده تفسیر
بني اسرائيل در تهمتي ناروا ميگفتند: حضرت عيسي(عليهالسلام) مردم را به عبادت و بندگي خويش يا فرشتگان و پيامبران فرا ميخواند. خداوند سبحان در پاسخ اين اتهام، پاكي ساحت مقدس عيساي مسيح(عليهالسلام) از عقايد خرافي را چنين بيان ميكند: محال است خداوند به انساني كتاب، حُكم و نبوّت دهد و او كه از نبوّت برخوردار و درخور فيض دائمي خدا شده، شرك يا كفر بر زبانش جاري شود و مردم را به خود فراخواند، بنابراين عبادت مخصوص خداست و وساطت و شفاعت فرشتگان و انبيا و اوليا(عليهمالسلام) نيز به اذن اوست و هرگز خداوند كاري را به كسي يا چيزي وا نگذاشته است.
عالم رباني كسي است كه با پيش گرفتن راه انبيا(عليهمالسلام) به تعليم كتاب و حكمت بپردازد و تعليم كتاب را همراه تزكيه نفوس پيشه خويش سازد.
خداوند سبحان افزون بر نفي ربوبيت پيامبران(عليهمالسلام)، از اتخاذ ربوبيت فرشتگان نيز نهي و خطر اتخاذ ربّ و ادعاي ربوبيت را مطرح كرده است كه اعتقاد به ربوبيت پيامبران و فرشتگان، كفر است.
مراد از اسلام در آيه اخير، همان اسلام وحيد و جامع، يعني دين توحيدياي است كه همه پيامبران براي آن مبعوث شدهاند نه اسلام مصطلح.
تفسير
تناسب آيات
بنياسرائيل درباره حضرت عيسي(عليهالسلام) دو نوع توهّم و تهمت روا ميداشتند: اتّهام فرزندي خدا؛ اتهام فراخواني مردم به عبادت خويش.
خداي سبحان در آيات پيشين با بيان چگونگي خلقت عيسي(عليهالسلام) و رشد آن حضرت(عليهالسلام) توهّم پسر خدا بودن ايشان را رد كرد و با تشبيه خلقت وي به آفرينش حضرت آدم(عليهالسلام) نشان داد كه اگر حضرت مسيح(عليهالسلام) براي پدر نداشتن فرزند خدا باشد، حضرت آدم(عليهالسلام) كه مادر هم نداشت براي فرزندي خدا سزاوارتر است، بنابراين آيات گذشته به توهّم نخست بنياسرائيل به حضرت مسيح(عليهالسلام) كه او فرزند خداست، پاسخ داد و آيات مورد بحث نيز به اتهام ديگر آنان كه او مردم را به بندگي خويش يا فرشتگان و پيامبران فرا ميخواند، پاسخ ميدهد، بنابراين آيات مورد بحث، فصل دوم از احتجاج و استدلال بر پاكي ساحت مقدس مسيح(عليهالسلام) از عقايد خرافي است كه اهل كتاب (نصارا) به او نسبت ميدادند.
بر اين اساس، آيه مورد بحث در حكم سرفصلي است كه اتهام دوم (فراخواني مردم به عبادت خويش) را پاسخ ميگويد.
٭ ٭ ٭
معنا و كاربرد «ما كان»
«ما كان» گاهي براي امتناع به كار ميرود: ﴿ما كانَ لِلّهِ اَن يَتَّخِذَ مِن ولَدٍ سُبحنَهُ اِذا قَضي اَمرًا فَاِنَّما يَقولُ لَهُ كُن فَيَكون﴾ (سوره مريم، آيه 35)، ﴿وما يَنبَغي لِلرَّحمنِ اَن يَتَّخِذَ وَلَدا﴾ (سوره مريم، آيه 92) گاهي نیز براي استبعاد، يعني امتناع عادي با امكان عقلي به كار ميرود: ﴿وما كانَ لِنَبِي اَن يَغُلَّ ومَن يَغلُل يَأتِ بِما غَلَّ يَومَ القِيمَةِ ثُمَّ تُوَفّي كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت وهُم لايُظلَمون﴾ (سوره آل عمران، آيه 161) هرگز هيچ پيامبري خيانت نميكند.
در آيه مورد بحث نيز ﴿ما كان﴾ براي امتناع عادي محتواي آن است، بنابراين جمله ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ اَن يُؤتِيَهُ الله... ﴾ يعني محال است خداوند به بشري «كتاب»، «حكم» و «نبوّت» بدهد و او مردم را به خود فرا خواند.
عدم لغزش انبيا(عليهمالسلام)
از جنبه تكويني نسبت به هيچ پيامبري محال نيست كه مردم را به عبوديّت خود فرا خواند، زيرا اگر محال بود، معنا نداشت كه خداوند به ترك اين كار فرمان دهد.
همچنين محتواي آيه مورد بحث تشريع عام نيست، چون تشريع عام همگاني است و نه تنها انبيا، هيچ كس حق ندارد مردم را به عبادت خود فراخواند، بنابراين انسان معصوم با آگاهي و اراده چنين نخواهد كرد، از اينرو خداي سبحان در قيامت به عنوان اعتراض بر مردم از حضرت مسيح(عليهالسلام) ميپرسد: آيا تو به آنها گفتي من و مادرم را معبود خويش گيريد: ﴿اِذ قالَ اللهُ يعيسَي ابنَ مَريَمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذوني واُمِّي اِلهَينِ مِن دونِ اللهِ﴾ (سوره مائده، آيه 116) و حضرت مسيح(عليهالسلام) نخست خداي را تسبيح ميگويد و آنگاه عرض ميكند: ﴿ما يَكونُ لِياَن اَقولَ ما لَيسَ لي بِحَقّ... ﴾ (همان) ﴿ما يَكونُ لِياَن اَقول﴾ در اين آيه، همانند ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ... ثُمَّ يَقول﴾ در آيه مورد بحث است و از اينگونه آيات ميتوان برداشت كرد كه نخواندن مردم به پرستشِ خود بر اثر مقام «عصمت» است.
البته انبيا(عليهمالسلام) مانند ساير انسانها مكلّفاند؛ يعني ميتوانند معصيت كنند؛ ولي به لطف و عنايت الهي از علم ناب برخوردارند، از اينرو از گناه مصون و محفوظاند. خداي سبحان درباره قرآن به رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم با لحني تهديدآميز ميفرمايد: ﴿ولَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الاقاويل* لاَخَذنا مِنهُ بِاليَمين* ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتين* فَما مِنكُم مِن اَحَدٍ عَنهُ حجِزين﴾ (سوره حاقّه، آيات 47 ـ 44) يعني اگر پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم كه سِمَت نبوّت و رسالت دارد، سخني جعل كند و به ما نسبت دهد، او را با تمام قدرت گرفته و رگ گردنش را ميزنيم و كسي هم نميتواند مانع عذاب او گردد، پس پيامبران(عليهمالسلام) ميتوانند گناه كنند اما نميكنند و عدم گناه و كفر نورزيدن آنان براساس ملكات نفساني آنان است.
ويژگي فرد ربّاني
همه انبيا(عليهمالسلام) به ويژه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم آمدهاند تا مردم را «ربّاني» كنند. ربّاني به معناي عامّ آن، پيوند شديد داشتن با خداست و در آيه مورد بحث به معناي خاصّ آن، يعني «عالم ربّاني» است، زيرا پس از فرمان به ربّاني شدن، فرمود: ﴿بِما كُنتُم تُعَلِّمونَ الكِتبَ وبِما كُنتُم تَدرُسون﴾. بر اين اساس، عالم ربّاني كسي است كه راه انبيا(عليهمالسلام) را پيش گيرد و همانند ايشان به تعليم كتاب و حكمت پردازد. آنان گاهي با نوشتن، گفتن يا با سيره عملي كه مؤثّرترين شيوه تعليم است، به آگاه كردن مردم ميپردازند.
شرط عالمي ربّاني شدن اين است كه عمل صالح در كنار تعليم و تدريسش قرار گيرد، وگرنه عالم بيثمر است. «عالم ربّاني» تعليم كتاب را همراه با تزكيه نفوس پيشه خويش ساخته است و چون تا روح كسي طاهر نشود، توانايي تطهير ديگري را ندارد، عالم ربّاني اصلاح و تزكيه را از خويش آغاز ميكند؛ آنگاه در جامعه منادي اصلاح و تزكيه است.
علامه مجلسي از شهيد ثاني نقل ميكند كه يكي از علما قبل از آغاز درس اين دعا را قرائت ميكرد: اللّهمّ انفعني بما علّمتني و علّمني بما ينفعني و زدني علماً و الحمد لله علي كلّ حال! اللّهمّ إنّي أعوذ بك من علم لا ينفع و من قلب لا يخشع و من نفس لا تشبع و من دعاء لا يُسمع ! (بحار الانوار، ج2، ص63) برخي علوم اصلاً سودمند نيستند (مانند سحر) و بعضي نافعاند؛ ولي در قلبي غير خاشع رسوخ كرده و صاحبش از آن سودي نبرده و عالم ربّاني نشده است.
علم گاهي ذاتاً سودمند نيست (مثل سحر و جادو) و زماني مفيد است؛ ولي فراگيرياش براي جلب توجّه مردم است كه چنين علمي نيز نافع نخواهد بود. اهل تقوا گوش خود را وقف علم سودمند ميكنند: و وقفوا أسماعهم علي العلم النافع لهم (نهج البلاغه، خطبه 193، بند 3)؛ يعني مطالب غير سودمند را گوش نميدهند.
راه عالم ربّاني شدن
اَنبيا(عليهمالسلام) هم مردم را به ربّاني شدن فرمان دادند: ﴿كونوا رَبّنِيّين﴾ و هم راه رسيدن به آن را با بيان اين سه مطلب مشخّص كردند: «عالم بودن»؛ «معلّم كتاب خدا بودن»؛ «تداوم قرائت و تدبر در كتاب الهي»: ﴿دَرَسوا ما فيه﴾ (سوره اعراف، آيه 169) ﴿وما ءاتَينهُم مِن كُتُبٍ يَدرُسونَها﴾ (سوره سبأ، آيه 44) و از آنجا كه «علم نافع» انسان را عالم ربّاني ميكند، قهراً عمل به آن علم هم در آن تعبيه شده است و از آنرو كه علم و عمل متلازماند، گاهي به ذكر يكي از دو متلازم بسنده ميشود.
اگر كسي در پي علمي بود كه ذاتاً سودمند است و عمل صالح را نيز ثمره علم نافع خود قرار داد و چنين علمي را تعليم داد، زمينه «عالم ربّاني شدن» را فراهم ميآورد.
ناگفته نماند كه عمل صالح بيعلم ميسّر نيست و آگاهي به كتابِ ديني نيز بيعمل، انسان را عالم ربّاني نخواهد كرد، پس محور عالم ربّاني شدن «كتاب خدا» است و براساس هماهنگي كتاب و عترت(عليهمالسلام) عالم ربّاني كسي است كه در خدمت كتاب خدا و عترت اطهار(عليهمالسلام) باشد.
عالم ربّاني شدن شرايط فراواني دارد؛ امّا ناممكن نيست و همگان ميتوانند اين راه را بپيمايند، زيرا انبيا(عليهمالسلام) همگان را به ربّاني شدن فراميخواندند، هر چند نخستين مخاطبان، عالمان دينياند و اين راه براي بعضي صعب و براي برخي مستصعب و بسيار سخت است؛ ولي اول راه چنين است. وقتي انسان مقداري از آن را پيمود راحت ميشود.
ادعا و باوري كفرآور
در آيه مورد بحث خطر اتّخاذ رب و ادعاي ربوبيت را مطرح كرده است: ﴿...اَيَأمُرُكُم بِالكُفرِ بَعدَ اِذ اَنتُم مُسلِمون﴾؛ يعني اعتقاد به ربوبيت پيامبران و فرشتگان «كفر» است.
نكته: ﴿مُسلِمون﴾ در اين آيه، اسلام مصطلح در قبال اديان ديگر نيست، بلكه مراد همان اسلام وحيد و جامعي است كه در آيه ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاسلم﴾ (سوره آل عمران، آيه 19) و آيه ﴿مَن يَبتَغِ غَيرَ الاسلمِ دينا﴾(سوره آل عمران، آيه 85) ياد شده است.
اشارات و لطايف
1. تقابل مستمر توحيد و شرك
همواره دو نزاع ميان انبيا(عليهمالسلام) با طاغوتيان بوده است:
أ. نزاع علمي: در اين مرحله طاغيان اعتقاد خود درباره خالقيت خدا را ابراز و بدان اعتراف ميكردند: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّموتِ والارضَ لَيَقولُنَّ اللهُ قُلِ الحَمدُ لِلّهِ بَل اَكثَرُهُم لايَعلَمون﴾ (سوره لقمان، آيه 25) البته ملحدان حسگرا و مادي محض اين را نيز نميپذيرفتند.
ب. نزاع عملي: طاغوتيان هرگز نميپذيرفتند كه اداره امور مردم بايد براساس دين و وحي باشد. آنان خود را مدير و مدبّر امور مردم، تعيين كننده زشتيها و زيباييها و مجري وعده و وعيد و ثواب و عقاب ميدانستند.
فرعونيان، مجموعه قوانين و مقررات خود ساخته را دين حق ميپنداشتند كه براي اداره امور جامعه بافته بودند، از اينرو فرعون ميگويد كه بگذاريد موسي را بكشم و او پروردگارش را (براي نجات خويش) بخواند، زيرا من ميترسم دين شما را دگرگون سازد: ﴿اِنّي اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم﴾ (سوره غافر، آيه 26) در مقابل آنها، انبيا (عليهمالسلام) جملگي براي تثبيت اين معنا آمدند كه دين فقط اسلام است و بس: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاسلم﴾(سوره آل عمران، آيه 19)
2. جايگاه نبوّت، رسالت و امامت
خداوند مقامات معنوي را نيز مانند مال دنيا، هم به انسانهاي متّقي و نيك ميدهد و هم به مردم فاجر و بد چون «سامري» و «بلعم باعورا» كه داراي علم و مقام استجابت دعا بودند هرچند از آن بهره سوء بردند؛ امّا مقامات كليدي نظام الهي مانند نبوّت، رسالت و امامت را تنها به كساني ميدهد كه از عهده آزمايش به در آمده باشند و در آينده نيز هرگز خلافي از آنان سرنزند و خداوند از غيب و نهان آگاه است.
3. منزلت عظيم و مسئوليت شديد پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
آيه ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ اَن يُؤتِيَهُ اللهُ الكِتبَ والحُكمَ والنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقولَ لِلنّاسِ كونوا عِبادًا لي مِن دونِ الله﴾ نشان ميدهد كه داشتن كتاب آسماني، حكمت و نبوّت بهمنزله تعليل و حدّ وسط استدلال براي اثبات موضع و موقعيت حساس پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است وگرنه هيچ بشر ديگري هم نميتواند مردم را به عبادت خود بخواند؛ يا از پرستش پروردگار بازدارد. قرآن كريم گرچه در اينگونه از موارد فقط ميفرمايد: «براي پيامبر نيست كه... »؛ ولي در جاي ديگر سرّش را بيان ميكند و آن اين است كه او با ديگران يكسان نيست و لغزش اندك او اثر سوء بسياري دارد: ﴿واِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذي اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِي عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَتَّخَذوكَ خَليلا﴾ (سوره اسراء، آيه 73) آنان تنها در صورتي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را به دوستي برميگزيدند كه بتوانند او را بفريبند و او غير وحي را به خدا نسبت دهد؛ ولي خداي سبحان چنان ثبات قدمي به پيامبرش ميدهد كه هرگز ذرّهاي به آنان نگرود: ﴿ولَولا اَن ثَبَّتنكَ لَقَد كِدتَ تَركَنُ اِلَيهِم شَيءاً قَليلا﴾ (سوره اسراء، آيه 74) و به يقين پس از اين همه، مجازات او نيز ويژه خواهد بود: ﴿اِذًا لاَذَقنكَ ضِعفَ الحَيوةِ وضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لاتَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيرا﴾ (سوره اسراء، آيه 75) اگر انسان به جايي برسد كه سخن او گفته دين پنداشته شود، با اندكي گرايش به سوي مخالف گرفتار عذاب دشوار خواهد شد.
آري همانگونه كه خداي سبحان به سخن انبيا(عليهمالسلام) مهر پذيرش ميزند، براي تخلّف آنان نيز عقوبت سختي ميگذارد، در حالي كه سالهاي متمادي به متنبّيان مهلت ميدهد، زيرا كلام آنها پشتوانه اعجاز الهي ندارد.
خداوند به همسران پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيز كه در مهبط وحي زندگي ميكنند و به امين وحي انتساب دارند، درباره ارتكاب گناه چنين هشدار ميدهد: ﴿ينِساءَ النَّبي مَن يَأتِ مِنكُنَّ بِفحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضعَف لَهَا العَذابُ ضِعفَينِ وكانَ ذلِكَ عَلَي اللهِ يَسيرا﴾ (سوره احزاب، آيه 30)
اين عذاب ويژه و مجازات مضاعف براي رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم يا همسران آن حضرت ظاهراً براي آن باشد كه خلاف آنان بنيان دين را متزلزل ميكند و اين كار چنين مجازاتي در پي دارد، به همين جهت درباره شايعه پراكني كه به حيثيت اسلام آسيب برساند، ميفرمايد: ﴿اِذ تَلَقَّونَهُ بِاَلسِنَتِكُم وتَقولونَ بِاَفواهِكُم ما لَيسَ لَكُم بِهِ عِلم وتَحسَبونَهُ هَيِّنًا وهُوَ عِندَ اللهِ عَظيم﴾(سوره نور، آيه 15) شايعاتي را كه به حيثيت اسلام آسيب ميرساند، سهل ميشماريد، در حالي كه نزد خدا بزرگ است.
بر اين اساس، اهل ايمان نه تنها بايد با تأمّل و دقّت سخن بگويند، بلكه بايد به جايي برسند كه خود بگويند: ﴿ما يَكُونُ لَنا اَن نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبحنَكَ هذا بُهتن عَظيم﴾ (سوره نور، آيه 16) و سرانجام، خداي سبحان در تهديد شايعه پراكنان ميفرمايد: ﴿اِنَّ الَّذينَ يُحِبّونَ اَن تَشيعَ الفحِشَةُ فِي الَّذينَ ءامَنوا لَهُم عَذاب اَليم فِي الدُّنيا والاءخِرَةِ واللهُ يَعلَمُ واَنتُم لاتَعلَمون﴾ (سوره نور، آيه 19)
چون شايعهپراكني اساس اسلام و بنيان دين را لرزان ميسازد، با اهتمامي ويژه، از آن نهي شده است و شايعهپراكنان در جامعه اسلامي به عذابي دردناك در دنيا و آخرت تهديد شدهاند.
4. راه پيشگيري از داعيه تفرعن
داعيه تفرعن در بسياري از انسانها هست؛ ولي مؤمنْ شيطاني بودن اين داعيه را ادراك ميكند: ﴿اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طئِف مِنَ الشَّيطنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون﴾ (سوره اعراف، آيه 201) انسان از احترام خشنود ميشود و ميخواهد نزد همگان حرمت داشته باشد؛ امّا به اين اندازه قانع نميشود و سرانجام، راهي را در پيش ميگيرد كه تنها او را محترم بدانند و حتي وي را بپرستند: ﴿ثُمَّ يَقولَ لِلنّاسِ كونوا عِبادًا لي مِن دونِ الله﴾.
براي رهايي از اين خطر بايد هرچه محكمتر به حبل الهي چنگ زد و به ربوبيّت حقّ (جلّ و علا) پناه بُرد. تأمّل در آفرينش خود كه از عدم محض بوده و سرانجام به مردار بدبو متحول ميشود و در اثناي سير هر لحظه در معرض افت و آفت است، او را بيدار، هشيار و فرزانه ميكند كه از بلادت برهد و از بلاهت نجات يابد و هماره فقر ذات خويش به درگاه ربوبي پروردگار جهانيان را به ياد آورد.
5.نقد سخن صاحب المنار درباره توسّل
صاحب المنار اين آيه را منافي توسّل پنداشته و توسّل را شرك ميشمرد، درحالي كه اين آيه ربوبيّت، الوهيّت و معبوديت انبيا(عليهمالسلام) و فرشتگان را نفي ميكند و توسّل به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم يا ائمّه طاهرين(عليهمالسلام) به اذن خدا به سبب عبد محض و مقرّب درگاه الهي بودن آنان است و هرگز به معناي عبادت غير خدا و اسناد ربوبيّت نظام هستي به غير خدا نيست و اداره كلّ نظام به دست ذات اقدس ربّ العالمين، با پذيرش اثرگذاري خاصّ اشيا منافات ندارد، زيرا هرگونه اثرگذاري كسي يا چيزي فقط به اذن خداست.
آري نيازمند نور، آن را از آفتاب ميطلبد؛ يا تشنه، گرسنه و مريض رفع تشنگي، گرسنگي و شفاي مرض را در آب و غذا و دوا جستوجو ميكنند؛ امّا تنها خداي سبحان را در امور مزبور مؤثّر ميدانند: ﴿والَّذي هُوَ يُطعِمُني ويَسقين* واِذا مَرِضتُ فَهُوَ يَشفين﴾ (سوره شعراء، آيات 80 ـ 79) پس همانگونه كه بهرهگيري از نور، آب، غذا و دارو به معناي معبود قرار دادن اينگونه امور نيست، توسل به انسانهايي كه نه از آفتاب بلكه از مجموعه نظام امكاني بالاترند و تقاضاي از آنان، مستلزم ربوبيّت آنها نيست. ائمّه اطهار(عليهمالسلام) شمس معنوي نظام آفرينشاند و همانگونه كه نور آفتابِ ظاهري مرهون افاضه ذات اقدس ربوبي است، نور خورشيدهاي باطني نيز از اوست و توسّل نيز بيش از اين نيست.
«نماز»، «روزه»، «حج»، «زكات»، «جهاد» و... همه وسيلهاند؛ ولي مهمترين و كاملترين وسيله «ولايت» است كه خداي سبحان آن را مصداق «حسنه»، حسنه اجر رسالت و بالاتر از ساير عبادات دانسته است: ﴿قُل لااَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّالمَوَدَّةَ فِي القُربي ومَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسنًا اِنَّ اللهَ غَفور شَكور﴾ (سوره شوري، آيه 23)
بحث روايي
1.شأن نزول
بعضي از مفسران با توجّه به برخی روايات، مراد از ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ... ﴾ را رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم دانسته و اين وجه را با عبارت ﴿بَعدَ اِذ اَنتُم مُسلِمون﴾ تأييد كردهاند؛ ليكن ايشان اسلام در عرف قرآن همان دين توحيدي كه همه پيامبران براي آن مبعوث شدهاند را با اسلام مصطلح بعد از عصر نزول قرآن كريم، خلط كردهاند (ر.ك: الميزان، ج3، ص306)
2. نهي از غلو درباره انبيا و اوليا(عليهمالسلام)
انبيا و اوليا(عليهمالسلام) دچار جهل عدّهاي شدند كه يا اهل افراط يا اَهل تفريط بودند و هر دو گروه نيز به هلاكت رسيدند. افراطيان آنان را تا سر حدّ ربوبيّت بالا برده و ميپرستيدند و تفريطيان حقّ آنان را پاس نميداشتند. امير مؤمنان(عليهالسلام) درباره اين دو گروه چنين ميفرمايد: هلك فيّ رجلان: محبّ غال و مبغض قالٍ (نهج البلاغه، حكمت 117)؛ يهلك فيّ رجلان: محبّ مفرط و باهت مفتَر (همان، حكمت 469).
حبّ به اميرمؤمنان(عليهالسلام) ممكن است افراطي يا معتدلانه باشد؛ امّا بغض و بهتان تنها تفريط، ضلالت و انحراف از صراط مستقيم است. افراط در محبّت هلاكتزاست، همانگونه كه بهتان و افترا.
آن حضرت همچنين در معرّفي اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) ميفرمايد: نحن النُّمرُقة الوسطي، بها يلحق التّالي و إليها يرجع الغالي (همان، حكمت 109). «نُمرُقة وُسطي» جايگاه ميانهاي است كه از هر طرف ميتوان به او تكيه كرد؛ يعني امامان معصوم(عليهمالسلام) در هسته مركزي راه راست قرار دارند؛ عقب ماندگان بايد خود را به آنان برسانند و تندروها بايد خود را با آنها هماهنگ سازند.
اين افراط و تفريط با مشابهت فراواني، هم نسبت به عيساي مسيح(عليهالسلام) و هم نسبت به اميرمؤمنان(عليهالسلام) بوده است و آيه مورد بحث هر دو قسم را منع ميكند.