تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 136)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 05 مرداد 1401
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 1094
أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُون (83)
گزيده تفسير
پس از سپردن ميثاق همه بايد تسليم حق ميشدند و به ايمان اقرار ميكردند؛ نه اينكه كفر بورزند. اهل نكول و اعراض از دين خدا چگونه دين غير الهي را پي ميجويند، با اينكه همه موجودات هرچند با كَرْه و بيميلي كه با طوع آميخته است در برابر خداوند تكويناً تسليماند و كار خردمندانه ميكنند و مسبّح و ساجد و مطيع و منقادند و هيچ موجود آسماني و زميني در برابر غير خدا اسلام و خضوع و انقياد نداردو نيز مرجع و مآب همه به سوي اوست. او مبدأ و اول است، همانگونه كه معاد و آخر است، پس آن اِعراض بياثر است و اين پيجويي ره به جايي نميبرد.
اين آيه شريفه با توبيخ و تقبيح اِعراض كنندگان، اهميت خطر پيروي از دين غير خدا را گوشزد ميكند.
تفسير
تناسب آيات
آيه مورد بحث با دو دليل مفاد آيه قبلي را در بطلان اعراض از دين خدا تبيين ميكند: 1. اعراض شما بياثر است، چون آنچه در آسمانها و زمين است، خواه ناخواه تسليم فرمان اوست. 2. مرجع و مآب همه به سوي اوست، پس پيجويي دين غير الهي راه به جايي نميبرد.
علامه طباطبايي ميفرمايد: مفاد اين آيه متفرع بر آيه گذشته است كه متضمّن گرفتن پيمان از پيامبران بود و معنا چنين ميشود: وقتي دين خدا يكي بود يعني همان ديني كه بر آن از پيامبران و امتهايشان پيمان گرفته شده و بر هر پيامبر قبلي و امتش لازم بود كه به پيامبر بعدي بشارت دهد و به او ايمان آورد و تصديقش كند اين جماعت اهل كتاب چه چيز را دنبال ميكنند كه به تو كفر ميورزند، در حاليكه به جستوجو درباره دين تظاهر ميكنند؛ آيا جز اسلام را كه دين خداي يگانه است پي ميجويند؟ از اينرو تو را تصديق نميكنند و به دين اسلام نميگروند، با اينكه برايشان اعتصام به اسلام واجب است، چون ديني است مبتني بر فطرت، زيرا آنچه در آسمان و زمين است در مقام تكوين تسليم خدا هستند؛ اهل كتاب نيز در مقام تشريع بايد تسليم باشند.
٭ ٭ ٭
تقبيح و توبيخ اعراض از دين خدا
مفاد آيه پيشين، همگان، اعم از انبيا و امّتهاي گذشته و حال را شامل ميشد. انبيا و مؤمنان از امّتها ميثاق را عملاً قبول؛ ولي گروهي نكول كردهاند كه مشمول صدر آيهاند: ﴿اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغون﴾.
همزه در ﴿اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغون﴾ نشانه تقبيح و توبيخ اعراض است و فاء تفريع در ﴿اَفَغَير﴾ تفريع بر مطلبي است كه در آيه پيشين آمده است؛ يعني آنان پس از سپردن ميثاق بايد تسليم حق ميشدند و به ايمان اقرار ميكردند؛ امّا كفر را بر ميثاق الهي متفرّع كردند.
اثبات و نفي در آيه
جمله ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرض﴾دو قضيه را در بر دارد:
1. قضيه موجبه كلي: «همه موجودات در برابر ذات اقدس خداوندي تسليم هستند».
2. قضيه سالبه كلي: «هيچ موجود آسماني و زميني در برابر غير خدا خضوع و انقياد ندارد». اين مطلب را از تقديم كلمه﴿لَه﴾كه مفيد حصر است، ميتوان برداشت كرد.
شعور عمومي
تعبير به اسلام در جمله ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرض﴾ در واقع همان تسبيح، سجده و اطاعتي است كه در آيات دیگر قرآن به آسمان و زمين نسبت داده شده است (سوره جمعه، آيه1؛ سوره نحل، آيه 49؛ سوره فصّلت، آيه 11)
موجودات عالم، اعمّ از جمادات، نباتات و حيوانات شعور دارند گرچه شعورشان به اندازه انسان نيست. ادله ادراك و شعور موجودات:
1. از هماهنگي آيات و روايات به يقين ميتوان كشف كرد كه آسمان، زمين و... ميفهمند، چنان كه امام صادق(عليهالسلام) فرمود: جاي هر قبري در هر روز سه بار سخن ميگويد(الكافي، ج3، ص241). در آيات فراواني تسبيح، سجده و اطاعت به درخت، حيوان و جماد نسبت داده شده است (سوره حجّ، آيه 18؛ سوره الرحمن، آيه 6) و تسبيح، سجده و اطاعت آنها بيادراك و شعور امكان ندارد و نميتوان اين تسبيح و سجده و اطاعت را بر مجاز حمل كرد.
2. به چند دليل، هر شيئي آيت خداي عليم است و نشانه خداي عليم از دانش برخوردار است، گرچه انسان آن را نيابد: أ. هر موجودي تجلّي خداست. ب. خداوند بسيط محض است. ج. خداوند عين علم ازلي و ساير اسما و صفات ذاتي است. د. خداوند بسيط با همه اوصاف تجلي ميكند. ه . پس هر موجودي مجلاي همه اوصاف الهي است كه يكي از برجستهترين آنها علم ازلي اوست.
براين اساس، راز تعبير «من» به جاي «ما» در جمله ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرض﴾ نيز روشن ميشود: خداي سبحان از موجودات آسماني و زميني كه به ظاهر خردمند و ذيشعور نيستند با كلمه ﴿ما﴾ ياد ميكند: ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّموتِ وما فِي الارض﴾ (سوره جمعه، آيه 1) ولي چون همانها كار خردمندانه انجام ميدهند و مسبّح، ساجد و منقاد حقّاند، با واژه «من» از آنان ياد ميكند: ﴿اَلَم تَرَ اَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِيالسَّموتِ والاَرضِ والطَّيرُ صافّاتٍ كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وتَسبيحَهُ واللهُ عَليم بِما يَفعَلون﴾ (سوره نور، آيه 41)
اَقسام «كَره» و «طوع» و معاني آن
1.كَرهِ مطلقْ يا بي ميلي كاملْ؛ كَره بدين معنا در تكوين نيست، زيرا سراسر جهان آفرينش، واحدي منسجم و هماهنگ است كه به سوي مقصدي واحد روانه است. قرآن زبان حال اين مجموعه هماهنگ را چنين بيان ميكند: آسمان و زمين با ميل و رغبت در جستوجوي حقّاند: ﴿ثُمَّ استَوي اِلَي السَّماءِ وهِي دُخان فَقالَ لَها ولِلارضِ ائتيا طَوعًا اَو كَرهًا قالَتا اَتَينا طائِعين﴾ (سوره فصّلت، آيه 11)
در مقابل كَرْه مطلق، «طوع» مطلق است. اين طوع براي حوزه تجرّد تامّ كه منزّه از تزاحم و مبرّا از تخاصماند امكانپذير است؛ ليكن براي موجودهايي كه در قلمرو تزاحم به سر ميبرند ناياب است.
2.كَره نسبي: مجموعه نظام آفرينشْ هماهنگي و انسجام دارد؛ ولي بعضي مخلوقات بر اثر حركت و تزاحم محكوم برخي ديگر ميشوند. مجموعه نظام هستي با طوع و رغبت به فرمان پروردگار تسليم و منقاد است و با محبّت الهي اداره ميشود؛ اما در برابر دستور خدا، گروهي كه نيرومندترند با طوع و رغبت و دستهاي كه ضعيفترند با بيرغبتي پاسخ ميدهند. موجودي كه ناچار است بر اثر اصطكاك بيمار شود يا بميرد يا فقر و دشواري را تحمّل كند، كَرْهاً قوانين نظام آفرينش را ميپذيرد و در مقابل آن طوع قرار دارد. البته در منطقه تزاحم، كَرْه و طوع متحوّل ميشود.
3.كَره به معناي اطاعت اجباري: كلّ نظام آفرينش، هر چند بيميل و رغبت باشند، چارهاي جز اطاعت ندارند، زيرا تخلّف از فرمان خدا محال است: ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شيءاً اَن يَقولَ لَهُ كُن فَيَكون﴾ (سوره يس، آيه 82) از اينرو همه آسمانيان و زمينيان و نيز سايههاي آنان همگي براي خدا سجده ميكنند: ﴿ولِلّهِ يَسجُدُ مَن فِيالسَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرهًا وظِللُهُم بِالغُدُوِّ والآصال﴾ (سوره رعد، آيه 15) نه تنها انسان بلكه همه اشيا در پيشگاه حقّ ساجدند و هيچ كس و هيچ چيز را توان تخلّف نيست.
تذكّر: اين اطاعت الزامي جز تسخير چيز ديگري نيست و چون ساختار جهان با تسخير است نه قسر، كَرْه آن آميخته با طوع است نه در برابر آن. با بررسي معناي تسخير و فرق اساسي آن با قسر و تحميل معلوم ميشود كه چنين كَرْهي در درون خود طوع را دارد.
4. برخي ﴿طَوعاً﴾ را اسلام تشريعي مسلمانان و ﴿كَرهاً﴾را اسلام تكويني كافران معنا كردهاند، چون كافران نيز از نظر تكويني ناگزيرند به قوانين الهي احترام بگذارند. (ن.ك: تفسير المنار، ج3، ص355)
اين تفكيك با ظاهر آيه كه درباره اسلام همه آسمانيان و زمينيان است، سازگاري ندارد و به سخن ديگر، مقسم در طوعاً و كرهاً يك چيز و آن اسلام موجودات است نه دو چيز، تا امكان داشته باشد از ﴿طَوعاً﴾ اسلام تشريعي برخي مراد باشد و از ﴿كَرهاً﴾ اسلام تكويني برخي ديگر.
5. برخي ﴿طَوعاً﴾ را مربوط به ايمان مؤمنان در دنيا دانستهاند كه با رغبت همراه است و ﴿كَرهاً﴾ را به اسلام كافران در قيامت معنا ميكنند كه اجباري خواهد بود. (ن.ك: جامع البيان، ج3، ص431؛ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص787)
به دو دليل اين سخن نيز تمام نيست: أ. مسلمان در دنيا ايمان تشريعي دارد و كافر در دنيا فاقد چنين ايماني است و قيامت هم ظرف ايمان نيست، وگرنه بايد فرستادن پيامبر و فروفرستادن كتاب از سر گرفته شود و در آنجا نيز وعده و وعيد، مدح و ذمّ، ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم ديگري مطرح باشد.
به علاوه، اگر قيامت ايمان آوردن ممكن ميبود، مجرمان از خدا نميخواستند آنان را به دنيا بازگرداند، تا كارهاي شايسته انجام دهند (سوره سجده، آيه 12) پس در قيامت انسان حق را ميفهمد؛ امّا نميتواند ايمان بياورد، چون ايمان فعل اختياري است؛ يعني ميان نفس و ايمان، اراده فاصله است. انسان خودبين و لجباز در قيامت حق را ميبيند؛ امّا نميتواند به آن ايمان بياورد. او چون تشنهاي است كه تمامي توان خويش را در پي سراب از دست داده و اكنون عطشي فزاينده او را از پاي درآورده است و تازه ميفهمد كه دنبال سراب ميرفته است و جز حسرت و اندوه كاري از او ساخته نيست، بنابراين در آخرت ايمان تشريعي نيست و اگر مراد ايمان تكويني باشد، به قيامت اختصاص ندارد.
ب. بر اساس اختصاص ﴿طَوعاً﴾ به ايمان تشريعي مؤمنان و ﴿كَرهاً﴾به ايمانِ تكويني كافرانْ در قيامت، نامسلمانان هم مسلماناند و تنها تفاوتشان با مسلمانان آن است كه آنان بيرغبت از اسلام پيروي ميكنند، وگرنه همه در يك مسيرند.
6. برخي آيه مورد بحث را بر طَوع و كرَه تشريعي حمل كردهاند. بر اين مبنا همه موجودات زميني و آسماني اسلام تشريعي را پذيرفتهاند؛ ولي برخي طوعاً و برخي كرهاً؛ مانند مؤمنان كه برخي با طوع و رغبت ايمان آوردهاند و برخي با اكراه و اجبار. (ن.ك: التفسير الكبير، مج4، ج8، ص135 ـ 134)
در نقد وجه مزبور ميتوان گفت كه اگر همه مردم تشريعاً، هر چند برخي با كراهت، اسلام را پذيرفته بودند، اين احتمال صحيح بود؛ امّا قرآن كريم به مسلمان نبودن عدهاي تصريح فرموده است. (سوره حجر، آيه 2؛ سوره انشقاق، آيه 20؛ سوره قلم، آيات 44 ـ 42)
خلاصه آنكه نميتوان آيه را بر طوع و كره تشريعي حمل كرد، زيرا عدّهاي حتّي كرهاً ايمان نياوردهاند، بنابراين مراد از ﴿اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغون﴾ ايمان تشريعي و از ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرها﴾ اسلام تكويني است. جمله ﴿واِلَيهِ يُرجَعون﴾ نيز ناظر به ايمان تكويني است؛ با اين تفاوت كه ﴿ولَهُ اَسلَمَ... ﴾ مبدأ و اول بودن ذات اقدس حقّ (جلّ و علا) را بيان ميكند و جمله ﴿واِلَيهِ يُرجَعون﴾ معاد و آخر بودن او را. چنان است كه بفرمايد آيا غير دين خدا را ميجويند: ﴿اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغون﴾، در حالي كه او اول است و همه تسليم اويند: ﴿لَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرض﴾ و او آخر است و ﴿اِلَيهِ يُرجَعون﴾.
اشارات و لطايف
1.پايگاه تكويني دين الهي
أ. انسان همانند ساير موجودهاي تكويني جهان مخلوق خداست.
ب. انسان همسان ساير آفريدههاي خداوند محتاج به تدبير و پرورش است.
ج. انسان همتاي ساير موجودهاي تكويني تحت تدبير و پرورش آفريدگار خود است.
د. انسان همسان با ساير موجودها نيازمند قانون منسجم و مديريّت كارآمد است.
ه . انسان تكامل انساني خويش را در پرتو تشريع دريافت ميكند، زيرا غير از آثار تكويني مآثر تشريعي لازم است كه عقيده، خلق، فقه و حقوق او تأمين كند.
و. قوانين تشريعي مادامي كارآمدند كه با نظام تكوين هماهنگ باشند.
ز. هماهنگي دو قانون در اختيار آفريدگاري است كه پايان امور به دست وي و حسابرسي همه شئون علمي و عملي بشر در اختيار اوست.
ح. آيات ياد شده و مانند آن مُبَيّن حدود وسطاي براهينياند كه ملاكهاي احكام را در حيطه علم ازلي خداوند ميدانند.
2.پيروزي دين حقّ بر دين باطل
در نظام تكوين تنها يك دين هست كه همه در مقابل آن تسليم هستند؛ امّا در نظام تشريع دو نوع دين هست: دين حق و آسماني كه دين حنيف اسلام است و دين جنيف و باطل كه ساخته و پرداخته بشر است؛ مانند آيين خودساخته فرعون براي مردم مصر كه آنان را ميترسانيد مبادا موسي آن را خراب كند و مايه فساد در زمين شود.
سرانجام، دين حقّ بر اديان باطل چيره ميشود: ﴿هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكون﴾ (سوره توبه، آيه 33) و سرّ پيروزي حق بر باطل اين است كه دين حق با ساختار خلقتِ نظام هماهنگ است: ﴿وما خَلَقنَا السَّموتِ والاَرضَ وما بَينَهُما اِلاّبِالحَقّ﴾ (سوره حجر، آيه 85) و چون با نظام خلقت مطابق است، پيروز و ماندني است.
موافقان اسلام كه تنها قانون خداست، با آغاز و انجام عالم هماهنگاند و سرنوشت مباركي براي آنان رقم خورده و ميخورد؛ امّا مخالفان اسلام با كلّ نظام آفرينش كه صدر و ساقه آن مطيع قوانين الهياند در ستيزند، زيرا در جهت مخالف جريان آفرينش شنا ميكنند و سرانجام، خسته و فرسوده خواهند شد و سرنوشت مشئومي به انتظار آنهاست.
آري مسلمان و كافر بلكه سراسر جهان هستي از نظر تكويني مسلماناند و نميتوانند بيانقياد در برابر خدا زندگي كنند، همانگونه كه زندگاني بيآب و غذا ممكن نيست؛ ولي در تشريع عدّهاي نافرماني ميكنند. براي داشتن سرنوشت مبارك و نجات از سرگذشت مشئوم، پيروي از دين حنيف اسلام ضروري است.
بحث روايي
1.تفسير و تأويل ﴿طَوعاً و كَرهاً﴾
عن أبي عبدالله(عليهالسلام): انّ معناه اكره أقوام علي الإسلام و جاء أقوام طائعين. (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص787)
عن عبدالله بن عبّاس في هذه الآية: ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرها﴾ قال: أسلمت الملائكة في السماء و المؤمنون في الأرض طوعاً، أوّلهم و سابقهم من هذه الاُمّة علي بن أبي طالب(عليهالسلام) و لكلّ اُمّةٍ سابق؛ و أسلم المنافقون كرهاً؛ و كان علي بن أبي طالب(عليهالسلام) أوّل الاُمّة إسلاماً و أوّلهم من رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم للمشركين قتالاً و قاتل من بعده المنافقين و من أسلم كرهاً (الامالي، طوسي، ص504 ـ 503)
اشاره: معناي اسلام اكراهي منافقان، اجبار آنها بر اسلام نيست، بلكه مراد بيرغبتي و فقدان ميل قلبي و گرايش دروني آنها به دين حق است. اسلام گذشته از عمل صالح، ركن مهم ديگري به نام ايمان دارد كه امري قلبي است و مطلب قلبي در معرض اكراه و اجبار قرار نميگيرد. از اينرو اسلام مُكْرَهانه گروه مزبور يا منافقانه است يا با رغبت بسيار اندك.
2.حاكميت اسلام و توحيد در آينده جهان
عن رفاعة بن موسي قال: سمعت أبا عبدالله(عليهالسلام) يقول: ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرها﴾ قال: إذا قام القائم(عليهالسلام) لا يبقي أرض إلاّ نودي فيها بشهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً رسول الله (تفسير العياشي، ج1، ص207)
عن عباية الأسدي أنّه سمع أميرالمؤمنين(عليهالسلام) يقول: ﴿ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرهًا واِلَيهِ يُرجَعون﴾ أكان ذلك بعدُ؟ قلت: نعم يا أمير المؤمنين، قال: كلاّ و الذي نفسي بيده حتّي تدخل المرأة بمن عذب آمنين لا تخاف حيةً و لا عقرباً فما سوي ذلك (تفسير العياشي، ج1، ص206)
اشاره: أ. احتمالاً حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) بعد از قرائت آيه فرمودهاند: آيا مضمون آيه واقع شده؟ عبايه اسدي گفت: آري يا اميرمؤمنان! حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: هرگز (واقع نشده). قسم به كسي كه جانم در دست اوست وقتي واقع ميشود كه زن احساس خطر و عَذاب از هيچ كس نكند و بر هر فردي وارد شود، در حالي كه احساس آرامش ميكند و از هيچ گزنده حيواني يا انساني هراسي ندارد.
مفاد اين حديث هم ظاهراً ناظر به زمان ظهور امام عصر(عج) است كه اين تسليم، سلامت و امنيت عمومي را به وجود ميآورد، به گونهاي كه حتي براي زنان نيز امنيت كامل فراهم ميشود و از هيچ كس و هيچ چيزي نميهراسند.
گفتني است كه همه اين روايات از باب تطبيق است.
ب. آنچه بر بقاي يهود و نصارا تا قيامت دلالت دارد اگر منظور از آن، اشراط الساعة باشد كه ظهور حضرت وليعصر(عج) از آنهاست، همگان بايد اسلام را بپذيرند وگرنه جريان پذيرش حتمي اسلام مخصوص غير آنها است.
3.برخي آثار وضعي آيه (شعور، تسليم و انقياد موجودات)
عن موسي بن جعفر(عليهماالسلام) قال: كنت عند سيدنا الصادق(عليهالسلام) إذ دخل عليه الأشجع السلمي... قال:... و أنا كثير الأسفار و أحصل في المواضع المفزعة، فتُعلّمني ما آمن به علي نفسي؟ قال: فإذا خفت أمراً فاترك يمينك علي اُمّ رأسك و اقرء برفيع صوتك: ﴿اَفَغَيرَ دينِ اللهِ يَبغونَ ولَهُ اَسلَمَ مَن في السَّموتِ والاَرضِ طَوعًا وكَرهًا واِلَيهِ يُرجَعون﴾. قال الأشجع: فحصلت في واد تعبث فيه الجن، فسمعت قائلاً يقول: خذوه، فقرأتها، فقال قائل: كيف نأخذه و قد احتجز بآية طيّبة (الامالي، طوسي، ص282 ـ 281)
اشاره: أ. از اينگونه روايات دو مطلب برداشت ميشود: يك. سهمي از شعور و آگاهي براي همه موجودات. دو. تسليم و انقياد همه موجودات در برابر پروردگار.
ب. همانطور كه ريشه لغات، ادبيات، اوضاع الفاظ و مانند آن همگي به تعليم الهي است و خداوند هر قومي را با فرهنگي ويژه آشنا فرمود، موجودات تكويني نيز شعور خود از افعال، اقوال و نيّات بد و خوب مردم را به عنايت الهي دارند. الفاظ و افعال، علتهاي اِعدادياند. شهادت و شكايت اماكن معيّن، مانند مسجد، درباره افراد تازي و فارسي زبان يا عبري و عربي لسان، همگي به تعليم الهي است. ضمناً آنچه در جهان عيني مؤثّر است بر اساس نظم علّي و معلولي مقام وجودي برتر در فروتر است نه صرف الفاظ، چنانكه در مبحث تأثير اسم اعظم مطرح خواهد شد.