تفسیر شریف تسنیم2 (نشریه هادی شماره 79)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 11 ارديبهشت 1395
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 1316
بسم الله الرحمن الرحیم
اِنَّ اللهَ لايَخفي عَلَيهِ شيءٌ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماء(5)
گزيده تفسير
مجموع نظام آفرينش، آفريده ذات اقدس خداوند است و تحت سيطره و هيمنه او اداره ميشود و با اراده و مشيّت او استمرار مييابد، بنابراين هرگز چيزي نه در آسمان ميتواند از خداوند پنهان بماند و نه در زمين.
تفسير
تناسب آيات
در آيه پيشين تعليل عذاب كافران با جمله ﴿واللهُ عَزيزٌ ذو انتِقام﴾ بيان شد و اين تعليل به پيوستي نياز داشت كه معنا را كامل كند، زيرا شايد كفر بعضي افراد از ديد عزيز منتقم مخفي بماند و وي از عذاب برهد؛ براي رفع اين احتمال، اين آيه ميفرمايد كه او خدايي است كه اعمال جوارح و جوانح از ديدش پنهان نميماند، چنانكه قيوم بودن مطلق، بيعلم احاطي و اطلاقي مقدور نيست، زيرا موجودي كه بخواهد قوام تمام اشياي سپهري و زميني را اداره كند بايد به همه آنها عالم باشد.
گفتني است كه اين آيه با آيه بعدي نيز مناسب و سرفصلي براي مطالب تازه است.
عالِم غيب و شهادت
ذات اقدس خداوندي در مقام تنظيم كتاب، مراقبت اجراي كتاب و نيز پاداش و كيفر، جهانبين محض است، از اينرو كتاب او هم با جهان هستي هماهنگ است و هم با هستي انسان در تمام شئون وي.
خداي سبحان قلب و قالب انسان را ميشناسد و چگونگي اجراي كتاب را هم ميداند و همانگونه كه چيزي در آسمان و زمين بر خدا پوشيده نيست، در آسمانِ جان و زمينِ بدن انسان نيز چيزي از خدا پنهان نيست و درون و برون و غيب و شهادت، همه مشهود اوست: ﴿لِلّهِ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله﴾ (سوره بقره، آيه 284) ﴿علِمُ الغَيبِ والشَّهدَة﴾ (سوره بقره، آيه 284)
در مقام پاداش و كيفر نيز انسان هرگز نميتواند خود را پنهان سازد. چگونه ميتوان از ديده تيزبين اهل قيامت مخفي ماند.
خلاصه: 1. چشم اهل محشر تيزبين و دورنگر است.
2. اسرار همگان از درون به بيرون ميآيد، بنابراين مجالي براي خفا يا اختفا نيست.
3. هر چه در آسمان يا زمين هست و صلاحيت معلوم شدن را دارد، مشهود خداي سبحان است و از او پوشيده نيست.
4. اين علم مطلق، سهم تعيينكنندهاي در انزال كتاب و كيفيّت محتواي آن و... دارد.
تقديم «ارض» بر «سماء»
در قرآن كريم گاهي «سماء» پيش از «ارض» آمده است و زماني بر عكس؛ مانند آيه مورد بحث، چون هر يك كه محور بحث است و اهمّيت ويژه دارد، مقدّم ميشود و اين آيه چون در صدد بيان مشهود بودن كارهاي انسان براي خداست، نخست زمين را ذكر ميكند و ميفرمايد كه چيزي در زمين بر خدا پنهان نيست.
راز تكرار لاي نافيه
«لا»ي نافيه در ﴿ولافِي السَّماء﴾ تكرار شد، زيرا نفي به هر يك از ﴿فِي الاَرض﴾ و ﴿فِي السَّماء﴾ مستقلاً تعلق گرفته است؛ يعني نه در زمين چيزي بر خداي سبحان پوشيده است و نه در آسمان. اگر تكرار نميشد، شايد توهّم ميگرديد كه نفي به مجموع من حيث المجموع تعلق گرفته است؛
نكته: 1. از قيد ﴿فِي الاَرضِ ولافِي السَّماء﴾ مجموع نظام آفرينش مراد است؛ يعني خود زمين و تمام آنچه در آن است و خود آسمان و تمام آنچه در آن است نيز ميان آسمان و زمين و آنچه در آن بين قرار دارد، زيرا اگر مراد غير از اين بود تصريح ميشد به آنچه بين آسمان و زمين است، چنانكه در مواردي به «مابين» اشاره شده است.
2. قيد ياد شده براي حصر نيست، بلكه اطلاق يا عموم نكره واقع در سياق نفي همچنان محفوظ است؛ يعني هيچ چيز (هر چه مصداق شيء) از خدا مخفي نيست؛ خواه زمين و آسمان و آنچه در آنها و ميان آنهاست و خواه آنچه برتر از آسمان و زمين و خارج از آنهاست.
بحث روايي
مخفي نبودن چيزي از خدا
سمع أميرالمؤمنين(عليهالسلام) رجلاً يقول: والذي احتجب بسبع طباق فعلاه بالدرّة؛ ثمّ قال: يا ويلك! إنّ الله أجلّ من أن يحتجب عن شيء أو يحتجب عنه شيء. سبحان الّذي لايحويه مكان و لا يخفي عليه شيء في الأرض و لا في السماء (الارشاد، ج1، ص224)
اشاره: تهديد به تازيانه، بعد از تعليم مكرّر توحيد و تبيين نزاهت خداوند از هر حجاب و برائت حضرت باري سبحانه از محجوب ماندن است، چنانكه بيانگر اهتمام به معرفت توحيدي و قداست خداوند از هرگونه ماده و ماديگري است.
هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لااِلهَ اِلاّهُوَ العَزيزُ الحَكيم(6)
گزيده تفسير
خداي حكيم چهره و ساختار وجودي انسان را در رحم مادر بر اساس مشيّتي حكيمانه صورتگري ميكند، زيرا تار و پود عالم و آدم با «حكمت» رقم ميخورد، بنابراين نافرجامي نتيجه نافرماني است و عقوبت و عذاب، لازمِ قهري رفتار كساني است كه به خداي حكيم ايمان نياورند و بينش و گرايشي ناهماهنگ با مجموعه نظام حكيمانه خداوندي داشته باشند.
تفسير
مفردات
يصوّركم: «تصوير»، صورت دهي و شيء را داراي صورت ساختن است.
صورت دوگونه است: 1. محسوس كه همه انسانها بلكه بسياري از حيوانات آن را به عيان ميبينند؛ مانند صورت انسان، اسب و.... 2. معقول كه تنها خواصّ از انسانها آن را ادراك ميكنند؛ مانند صورت عقل و انديشه كه مخصوص انسان است.
تناسب آيات
دستاورد دو آيه گذشته اين بود كه كافران گمان نبرند بر خدا غالباند، زيرا خدا عزيز و منتقم و آگاه به همه چيز است و كافران را عذاب خواهد كرد؛ ولي اين آيه مطلبي بالاتر به دست ميدهد، زيرا كفر كافران نيز به اذن تكويني خداست گرچه با نهي تشريعي خداوند همراه است چون خدا آنان را با اراده آفريده است تا توانستهاند كفر بورزند.
اين آيه زمينه را براي ذكر داستان ولادت شگفتانگيز حضرت مسيح(عليهالسلام) هموار ميكند و اين واقعيّت را يادآور ميشود كه او نيز مانند ساير مردم در رحم مادرش پديد آمد و چهرهاش در آنجا شكل گرفت و چنين موجودي ناگزير صورتگري دارد و هرگز آن حضرت همتاي مصوّر خود نيست.
٭ ٭ ٭
خداي صورت بخش
يكي از اسماي حسناي حقّ (سبحانه و تعالي)«مصوّر» است. براساس نظم طبيعي، خداي سبحان نخست مادههاي اوّلي را ميآفريند؛ آنگاه مواد خام را جمع و اندازهگيري ميكند و هر عضوي را بر محور هندسه لازم ميتراشد و پس از جمعبندي مواد تراشيده شده (باريء) صورتسازي ميكند؛ و چون همه اوصاف وي اَحسن است، آفرينش او بهترين و صورتنگارياش نيز زيباترين است.
خداوند احسن الخالقين است ـ يعني خلق او احسن الخلق است ـ تصوير او هم نيكوترين تصوير است.
تصوير برپايه مشيت الهي و با حفظ اختيار
خداوند سبحان در مشيمه و رحم مادر، اجزاي وجود انسان را در ابتدا به نحوي تنظيم ميكند كه آنگونه كه خود ميخواهد پايان ميپذيرد. ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء﴾؛ نه آنگونه كه پدر يا مادر ميخواهند. كار آنها اِمناء است و اصل آفرينش به خدا ارتباط دارد: ﴿اَفَرَءَيتُم ما تُمنون * ءَاَنتُم تَخلُقونَهُ اَم نَحنُ الخلِقون﴾ (سوره واقعه، آيات 59 ـ 58.)
تصوير الهي در رحم، دو بخش منسجم و هماهنگ دارد؛ يكي راجع به قلمرو بدن كه پايگاه آن را ﴿اِنّي خلِقٌ بَشَرًا مِن طين﴾ (سوره ص، آيه 71) تأمين ميكند و ديگري راجع به قلمرو روح كه منزلت آن را ﴿ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي﴾ (سوره حجر، آيه 29) تأسيس ميكند. آنچه مربوط به جنسيت (مذكّر و مؤنّث) و نيز تخطيط اعضاء، جوارح، و اندام (خَلق) است در حوزه تصوير تن و طبيعت، و آنچه مربوط به جان از لحاظ ايمان و كفر، طهارت و قذارات، سعادت و شقاوت (خُلْق) است در حوزه تصوير روح و ماوراي طبيعت است.
چون تصوير جوانح همانند ترسيم جوارح در اختيار خداست (حدوثاً و بقاءً) مجالي براي تفويض و قَدَر نيست و چون تصوير مزبور در حدّ زمينه، اقتضا و با حفظ اختيار است ـ زيرا خصيصه انتخاب در نهان بشر نهادينه شده است ـ جايي براي جبر و اضطرار نخواهد بود.
معناي سعادت سعيدان در رحم و شقاوت شقيان در آن 1 ، اين است كه خداوندِ مُصوِّر كه عالم غيب و شهادت است در دوران بارداري مادر ميداند كه كودكش بعد از ميلاد با اختيار خود راه فلاح را ميپيمايد، با اينكه توان طي طريق طلاح را داراست؛ يا به طريق ضلال ميرود، با اينكه قدرت پيمودن راه هدايت را داراست.
صورتگري و سيرتبخشي
تصوير الهي شامل صورتگري و نيز سيرتبخشي است. تفاوت اساسي صورت و سيرت، تنها در مادي و مجرّد بودن نيست، بلكه در اختيار و عدم آن نيز هست؛ يعني صورت همراه با اختيار نيست؛ ولي سيرت همراه اختيار است، از اينرو حسن و قبح ظاهري در صورت، تعيين كننده سعادت و شقاوت نيست؛ ولي حسن و قبح باطني در سيرت، عامل تعيين كننده است.
هر دو قسم از تصوير ياد شده از آيات الهي و دليل بر وجود مُصوّر عزيز و حكيماند. آنچه فعلاً مطرح است همان تصوير ظاهري است و براي ترسيم باطني مجالي ديگر است.
تصوير براساس عزّت و حكمت
اسماي حسنا در پايان هر آيهاي، هم روشن كننده محتواي آن آيه است و هم دليلي بر مضمون آن. در اين آيه نيز دو اسم «عزيز» و «حكيم»: ﴿... لااِلهَ اِلاّهُوَ العَزيزُ الحَكيم﴾ نشان ميدهند كه منشأ تصوير انسان، «عزّت» حق است و سرّ تصوير هر كسي به صورتي خاص، «حكمت» اوست و چگونگي تصوير انسان و نيز گوناگوني صُوَر براي آن است كه خداوند از راه تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس، آنان را به «عزّت» و «حكمت» برساند.
اشارات و لطايف
1. صورتگر اصيل موجود مادي و مجرد
مصوّر بودن خداي سبحان به تصوير ماده و مصوَّر ساختن آن اختصاص ندارد، چنانكه ويژه صورتگري انسان نيست، بلكه همانطور كه شامل تصوير موجود مادي به صورت مناسب آن موجود ميشود، تصوير موجود مجرد عقلي به صورت مثالي مناسب آن را، اعم از متصل و منفصل، دربر ميگيرد.
2. بهترين عامل شناسايي
صورت، گذشته از آثار فراوانش در ساختار دنيايي، بهترين عامل شناسايي است، زيرا زندگي در قلمرو دنيا بيشناخت يكديگر شدني نيست و بهترين وسيله شناسايي در دنيا جريان صوري است و اين ابتكار را خداوند جهان برعهده خود قرار داد و اوضاع اقليم، نژاد، زبان، زمان و زمين براي فيضيابي انكار كردني نيست.
3. زيباترين آفرينش و آفريده
خلقت جهان، زيباتر از آنچه هماكنون هست، محال است، زيرا اگر احسن از وضع موجود ممكن بود و خداوند آن را نيافريد، به سبب جهل و عجز يا بخل بود، و اين هر سه مانع، محال است، پس تحقّق آن احسن ضروري ميشد و چون وضع كنوني محقّق شده است نه اوضاع ديگر، معلوم ميشود وضع كنوني بهترين است.
گفتني است خداي سبحان تنها در آفرينش انسان، خود را به ﴿اَحسَنُ الخلِقين﴾ ستوده است، پس انسان «احسن المخلوقين» است و آفريدهاي برتر از او نيست و آيه ﴿ولَقَد كَرَّمنا بَني ءادَمَ وحَمَلنهُم فِي البَرِّ والبَحرِ ورَزَقنهُم مِنَ الطَّيِّبتِ وفَضَّلنهُم عَلي كَثيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضيلا﴾ نيز شاهد آن است؛ البته مراد حسن روحي و كمال وجودي نفس انسان است؛ نه زيبايي جسمي و اعتباري او.
احسن تقويم بودن و سجده فرشتگان مربوط به جان آدمي است كه از هر آفريدهاي زيباتر است و انساني مصداق احسن تقويم و مسجود فرشتگان است كه فطرت الهي خويش را حفظ كند و از ياد حق رونگرداند؛ نه انساني كه به دنيا گرايد و از هواي خويش پيروي كند: ﴿اَخلَدَ اِلَي الاَرضِ واتَّبَعَ هَوه﴾ (سوره اعراف، آيه 176) و نه تبهكاراني كه خداوند درباره آنها به فرشتگان عذابش فرمانِ: ﴿خُذوهُ فَغُلّوه ٭ ثُمَّ الجَحيمَ صَلّوه﴾ (سوره حاقّه، آيات 31 ـ 30) ميدهد و نه كساني كه درباره آنان ميفرمايد: ﴿ثُمَّ رَدَدنه اَسفَلَ سفِلين﴾ (سوره تين، آيه 5) ﴿قُتِلَ الاِنسنُ ما اَكفَرَه﴾ (سوره عبس، آيه 17)
بحث روايي
1. شباهت هر شخص به اجداد و بستگان
عن أبي عبدالله (عليهالسلام) قال: إنّ الله تبارك و تعالي إذا أراد أن يخلق خلقاً جمع كل صورة بينه و بين أبيه إلي ادم؛ ثم خلقه علي صورة أحدهم؛ فلا يقولن أحد هذا لا يشبهني و لا يشبه شيئاً من ابائي (علل الشرائع، ج1، ص127).
اشاره: نميتوان به دليل عدم شباهت به والدين، فرزندي را از پدر و مادر شرعي او نفي كرد، زيرا ميشود كه فرزند شبيه يكي از بستگان مانند عمو، عمه، دايي و خاله يا شبيه يكي از اجداد پيشين خود باشد، چنان كه ممكن است شبيه هيچ يك از اينها نباشد و از جهت رنگ، چهره، مو، اندام و... با پدر، مادر بستگان و اجداد خود متفاوت باشد، زيرا صورتگري انسان در رحم، كاري است خدايي و عوامل بسياري در آن مؤثرند كه هنوز برخي از آنها شناخته نشده است.
از اميرمؤمنان، حضرت علي(عليهالسلام) نقل است كه نطفه زن و مرد در رحم سخت با هم درگيرند و هر يك شدت و كثرت بيشتري داشته باشد، فرزند به صاحب آن شبيه ميشود 2.
2. زمان صورتگري در رحم
عن ابن مسعود و عن ناس من أصحاب النبيصلي الله عليه و آله و سلم في قوله: ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء﴾ قال: إذا وقعت النطفة في الأرحام، طارت في الجسد أربعين يوماً؛ ثمَّ تكون علقة أربعين يوماً؛ ثمّ تكون مضغة أربعين يوماً؛ فإذا بلغ أن يخلق بعث الله ملكاً يصوّرها.
اشاره: اين روايت، رهنمودي براي برقراري پيوند ميان آيه مورد بحث با آيات سوره «مؤمنون» است كه مراحل خلقت انسان در رحم را بيان ميكنند. برپايه اين روايت، مراحل تكويني خلقت انسان تا مضغه شدن، صورتگري نيست؛ امّا پس از مضغه شدن مصداق صورتگري است، بنابراين آيه ﴿فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظمًا﴾ (سوره مؤمنون، آيه 14) تا آخر تبيين آيه ﴿هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُم فِي الاَرحامِ كَيفَ يَشاء﴾ است.
هُوَ الَّذِي اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتبَ مِنهُ ءايتٌ مُحكَمتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتبِ واُخَرُ مُتَشبِهتٌ فَاَمَّاالَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعونَ ما تَشبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وابتِغاءَ تَأويلِهِ وما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللهُ والرّسِخونَ فِي العِلمِ يَقولونَ ءامَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب (7)
برخي از آيات قرآن كريم «محكم» و ريشه همه معارف قرآن كريماند و بعضي «متشابه»اند. آنانكه در دلهايشان زيغ و انحراف است براي فتنهجويي و تأويلگري به دنبال متشابهاند و تأويل قرآن را جز خدا نميداند. راسخان در علم (اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام)) كه عالمان به تأويلاند دائماً ميگويند: ما به آن ايمان آورديم و همه قرآن (اعم از محكم و متشابه) از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان كسي متذكر نميشود.
محكمات قرآن به مادر تشبيه شده است، چون همانگونه كه مادر فرزند را ميپروراند تا برپاي خويش بايستد، محكمات قرآن نيز متشابهات آن را ميپرورانند تا معنا و مقصودشان استوار شود و بتوان به آنها استدلال كرد.
آيات متشابه، آياتياند كه از جهت لفظ يا معنا به غير خود: [الفاظ و معاني ناصواب] ميمانند، از اينرو تفسيرشان دشوار است .
زيغ: «زيغ» انحراف از راه راست است.
الفتنة: «فتن» اخلال اضطرابآور است و هرچه چنين اخلال و اضطرابي را پديد آورد، فتنه است؛ مانند مال، فرزند و .. . كه دلبستگي به آنها مايه پريشاني است.
تأويله: «اَوْل» بازگشت به لحاظ آغاز و پيشينه، به لحاظ نهايت و فرجام؛ يا به جهات ديگر مانند غرض است؛ و در همه كاربردهاي قرآني همين معنا مراد است. اطلاق كلمه تأويل بر معناي غايي و مقصود نهايي نيز به همين لحاظ است .
الراسخون: «رسوخ» ثبوت و استقرار كامل است، به گونهاي كه شيء از كمال استقرار و تمكن، در محل نفوذ ميكند .
تناسب آيات
در آيات قبلي سخن از «نزول قرآن» از نزد «حي قيّوم» بود و اين كريمه كيفيت آيات آن را بيان ميكند 5. آيات قرآن تقسيمهاي متعدد دارد و در اين آيه همانا خصوصيت محكم و متشابه آن مطرح است.
مبادي و اهداف طولي نزول قرآن
خداي سبحان با اسناد نزول قرآن به ﴿هُو﴾ مبدأ نزول قرآن كريم را مقام «هويّت مطلق» خواند و چون اسم مبارك ﴿هُو﴾ از اسماي الهي ديگر مانند «عليم» و «حكيم»، برتر است كه آن نيز مبدأ نزول قرآن كريم بيان شده است: ﴿اِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرءانَ مِن لَدُن حَكيمٍ عَليم (سورت نمل آیه 6) ميتوان گفت كه مقام «هويت»، نخستين مبدأ نزول قرآن كريم است و ديگر اسماي حسنا مبادي مياني آناند.
هويّت مطلق ، عميقتر از كلمه مباركه جلاله «الله» است، از اينرو قرآن همانند مسافري است كه هم در بيان مبدأ، گاهي از مبادي مياني و زماني از مبدأ نخستين خود سخن ميگويد و هم در بيان هدف گاهي اهداف نزديك را بيان ميكند: ﴿واَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتبَ والميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط) (سوره حدید آیه 25) و وقتي عاليترين هدف نزول را كه نوراني كردن گوهر ذات انسانهاست: ﴿كِتبٌ اَنزَلنهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور) (سوره ابراهیم آیه 1) آري انسان نوراني در مقام عمل حتماً به قسط و عدل قيام خواهد كرد.
تذكّر: گرچه تمام افعال الهي از خداوند صادر يا ظاهر ميشود؛ ليكن تفاوتي كه بين آنهاست ميفهماند كه مقصود از «هو» كدام مرتبه است؛ مثلاً تصوير انسان در رحم با ﴿هُوَ الَّذي) و نيز انزال كتاب الهي كه حاوي همه اسماي حسنا حتي اسم مبارك الله، الرحمن، الحي القيوم و... است با تعبير ﴿هُوَ الَّذي﴾ شروع شد، از اينرو مبدأ دو فعل ياد شده متفاوت است.
آراي گوناگون در معناي محكم و متشابه
استاد، علامه طباطبايي(قدسسرّه) بعد از بيان معناي «محكم و متشابه» به نقل و نقد شانزده نظريه در معناي محكم و متشابه ميپردازد؛ آنگاه ميفرمايد: كژروي هفتاد و دو فرقه كه راه تباهي و انحراف را پيمودند، بر اثر پيروي متشابهات بوده است و راز رستگاري شيعه نيز ارجاع متشابهات به محكمات و پيروي از كلّ قرآن است. اكنون نگاهي به بعضی از اين نظريات شانزدهگانه و نقد آنها ميافكنيم:
1. محكم آيهاي است كه بتوان براي محتواي آن دليلي روشن بيان كرد؛ مانند آيات توحيد و علم و قدرت الهي؛ ولي متشابه آيهاي است كه فهميدن محتواي آن نيازمند تأمّل و تدبّر در آيات محكم است؛ مانند آيات اثبات رستاخيز و برانگيخته شدن انسان پس از خاك شدن. اين آيات متشابه با تأمل در آياتي كه ميگويند «آن كس كه بر انشاء و ايجاد اوّلي تواناست، بر اعاده نيز قادر است»، تبديل به محكم ميشوند.
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) در نقد اين نظريه ميفرمايد: براساس اين قول، آيات مربوط به احكام عبادي بايد از متشابهات باشند، چون دليلي روشن ندارند، پس پيروي از آنها بايد ممنوع باشد، با آنكه واجب الاتباع هستند.
2. محكم آن است كه با دليل آشكار يا نهان بتوان به ويژگيهاي آن دست يافت؛ مثلاً آيات اصل حقّانيت قيامت كه فهميدنياند از «محكمات»اند و آيات بيان كننده خصوصيات قيامت (مانند زمان برپايي آن) كه فهمپذير نيستند، از «متشابهات»اند.
در نقد اين نظر ميتوان گفت كه تقسيم آيات به «محكم» و «متشابه» براساس دلالت آيات بر معاني است؛ نه به لحاظ ويژگيهاي بيروني اشيا، زيرا خصوصيت خارجي و عينيّت معاني از ويژگيهاي تأويل است نه تفسير، بنابراين ظرف ظهور حقيقت قرآن يا زمان وقوع قيامت، با فهم متشابهات نيز فهميدني نيست.
3. «محكمات» آيات احكاماند، زيرا فهمشان آسان است و «متشابهات» آياتياند كه پس از جمعبندي بخشي از آنها را ميتوان فهميد .
اين نظر نيز صحيح نيست، زيرا ارجاع آيات به يكديگر، به جهت ارجاع مطلق به مقيّد، عام به مخصص يا ذوالقرينه به قرينه است كه هم در آيات احكام هست و هم در آيات معارف. اگر با ارجاع آيهاي به آيه ديگر معناي آن روشن شود، پيروي از آن فتنهجويي نيست و ويژگي «متشابه» را ندارد.
تذكّر: چون تمسّك به عام يا مطلق قبل از فحص بالغ از مخصّص يا مقيد يا قرينه، اعم از متصل و منفصل و لفظي و لبّي، جايز نيست و بدون بررسي نهايي، عام يا مطلق حجّت نخواهد بود، هيچيك از عناوين ياد شده مايه فتنه نيست.
4. متشابه آن است كه بر خلاف محكم به بيان نياز داشته باشد. اين نظريه را به احمد حنبل نسبت دادهاند 2. چنانچه مراد اين باشد كه محكم داراي ظهور است و متشابه اصلاً ظهور ندارد، اين نظر به برخي از نظريههاي ديگر بازميگردد و اگر مقصود جز اين باشد، پيامد اين نظريّه آن است كه همه آيات قرآن متشابه باشند، زيرا خداي سبحان رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم را نخستين مبيّن و مفسّر قرآن كريم ميخواند: ﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم) (سوره نحل آیه 44) و پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم بسياري از آياتِ به ظاهر محكم (مانند آيات احكام) را نيز براي مردم بيان فرموده است.
5. «محكم» آن است كه عقل را بدان راه باشد؛ بر خلاف «متشابه» 1 نقد اين نظر به آن است كه چنين معنايي را براي محكم نه از قرآن كريم ميتوان برداشت كرد و نه از روايات. عقل به بسياري از اسرار قرآن كريم راه ندارد؛ ولي آيه به صراحت يا ظهورش بر آن اسرار دلالت ميكند و پيروي از آن هم فتنهاي را در پي ندارد.
اين نظر از خلط «تشابه» و «تأويل» پديد آمده است. عقل را به تأويل راهي نيست؛ نه به بيان ماهيّت و معناي «متشابه» و كيفيت ارجاع آن به محكم. آري تأويلِ متشابه مانند تأويل محكم، چيزي نيست كه عقل را توان دسترسي بدان باشد.
6. «محكم» ظاهرش مراد است و «متشابه» خلاف ظاهرش 2. اين نظريه را بسياري از متأخران نيز پذيرفتهاند و تعريف آنان از «تأويل» به «خلاف ظاهر» بر همين رأي استوار است و منشأ اين سخن نيز خلط «تأويل» و «متشابه» است 3.
در نقد اين نظريه ميتوان گفت كه از سويي «متشابه» را بايد به محكم بازگرداند و سپس آن را تفسير كرد نه «تأويل»؛ از سوي ديگر، تأويل به متشابهات اختصاص ندارد، محكمات نيز داراي تأويلاند، پس اين رأي جامع و مانع نيست.
راز تعبير به «أُمّ» نه «أُمهات»
درباره مفرد آمدن لفظ ﴿أُمّ﴾ دو نكته را برميشماريم:
1- نه تنها سلسله متشابهات به محكمات بازميگردد، بلكه بازگشت سلسله محكمات نيز به اصلِ واحد و زير بنايي توحيد است. به همين لحاظ، با اينكه درباره «محكمات» كلمات جمع مانندِ ﴿ءايت﴾، ﴿مُحكَمت﴾ و ﴿هُنّ﴾ به كار رفته، از آن به ﴿أُمّ﴾ تعبير شده است نه «اُمّهات»، زيرا لحاظ استقلالي هر فرد سبب كثرت ميشود؛ مثلاً در ﴿حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهتُكُم) (سوره نسا آیه 23) جمع آمدن «اُمّهات» براي آن است كه حكم فقهي هر كسي متوجّه خود اوست؛ امّا آيات محكم همگي يك حقيقت را نشان ميدهند كه همان «توحيد» است. توحيد، اساسيترين اصل از اصول دين و شجره طوبايي است كه شاخههاي آن معارف و ميوههايش مسائل اخلاقي و احكام فقهي است.
2. معيارِ الهي بودن، هماهنگي است و هميشه اختلاف به غير خداي سبحان باز ميگردد، بنابراين آيه ﴿اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءانَ ولَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلفًا كَثيرا) (سوره نسا آیه 82)كه به شكل «قياس استثنايي» هرگونه اختلافي را از قرآن نفي، در نتيجه كلام الله بودن آن را ثابت ميكند، تنها از اختلاف در گفتار سخن نميگويد، بلكه ميفرمايد كه هر چه به «الله» مرتبط است، هماهنگ و منسجم و از اختلاف ايمن است و عكس نقيضش اين است كه «هرچه در آن ناهماهنگي و اختلاف باشد، خواه گفتار يا رفتار يا نوشتار، الهي نيست».
براين اساس، ميان آيات «محكم» و «متشابه» نيز هيچگونه اختلافي نيست و «متشابهات» مانند فروعي است كه بازگشت آن به اصول (محكمات) می باشد
تشابه، لازم طبيعي نزول فرودين آيات
تشابه، همانند زَبَد و كف روي سيلاب است؛ يعني مقصود بالعرض و لازمِ طبيعي آيات نازل به شمار ميرود، بنابراين تشابه همانند تحريف نيست كه دستساز بشر است، بلكه لازمِ طبيعي محاوره با بشر است كه معصوم در ميان آنها اندك است و غير معصوم بيشمارند؛ يعني 1. آنچه بالاصاله نازل شده محكم است. 2. اگر پايان نزول آياتْ ملكوت فرشتگان يا قلوب معصومان بود، آغاز و انجام آن محكم بود. 3. اگر پايان نزول آيات ـ بعد از ورود به قلب انسان كامل معصوم و عبور از زبان مطهّر او كه چيزي غير از وحي الهي را ابلاغ نميكند ـ سطح جامعه و سمع مردم غير معصوم باشد، لازمِ چنين تنزّلي كفِ تشابه گرفتن است، پس كسي آيات قرآن را متشابه نكرد، بلكه دامنه نزول فرودين آن، لازمِ طبيعي دارد و آن تشابه است، از اينرو اسناد اِنزال كتاب به خداوند و تقسيم آيات آن به محكم و متشابه درست است.
مهم اين است كه وصفِ تشابه، صفت لازم براي آيات متشابه نيست، زيرا همين آيات با ارجاع به محكمات از جامه تشابه به در آمده و كسوت محكم ميپوشند؛ يعني تشابه براي آيات متشابه، نه ذاتي است و نه وصف لازم، بلكه غير ذاتي و غير لازم است، هرچند تعبير به ذاتي و لازم، بيتسامح نيست.
راز كاربرد متشابه در قرآن
«تشابه» از اوصاف لفظي، مانند عموم يا اطلاق يا اجمال نيست، زيرا لفظ مجملْ ظهوري ندارد. آري ممكن است كسي آن را مطابق رأي خود معنا كند؛ لكن شأنيّت فتنهزايي ندارد، چون براي همگان مفهوم روشني ندارد تا دستاويز بيماردلان قرار گيرد، چنانكه عمل كردن به آيه عام يا مطلق، بياعتنا به مخصّص يا مقيّد، خلاف است؛ امّا فتنهانگيز نيست؛ ولي متشابه در معناي خود ظهور دارد، گرچه آن معناي ظاهر حق نيست و حق نماست؛ مثلاً آيه ﴿اِنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصاد) 1) به خوبي دلالت دارد كه خدا در كمين است؛ امّا عقل نميپذيرد كه خداي مجرّد محض و پيراسته از جسم و ماده، در كمين جسماني باشد؛ لكن ارجاع اين آيه به آيه محكمي چون ﴿لَيسَ كَمِثلِهِ شيء) 2) روشن ميسازد كه مترصّد بودن، صفتِ فعل خداست نه ذات؛ و فعل خدا موجود امكاني است، پس ميشود در مكان معيّني ظهور كند.
با روشن شدن پيوند «محكم» و «متشابه»، اين نتايج به دست ميآيد:
1. قرآن كريم در صورتي ميتواند روشنگر جز خود و ﴿تِبينًا لِكُلِّ شيء) باشد كه خودش روشن و مبيَّن باشد و هنگامي روشن و بيّن و مطمئن و ثابت است كه متشابهات آن به محكمات ارجاع شود.
2. از اين رابطه ميتوان به معناي اين روايات پي برد: إنّ الكتاب يصدّق بعضه بعضاً؛ ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض ؛ كتاب الله يصدّق بعضه بعضاً
3. متشابهات، چون داراي معناي دلپذير و آرامبخشي نيستند، توان آرامش بخشيدن به يكديگر را نيز ندارند؛ امّا «محكمات» نه تنها «متشابهات» را تفسير ميكنند، برخي محكمات ديگر را نيز در پرتو خويش روشنتر ميسازند؛ يعني هم خود آرامش دارند و هم آرامش بخشاند.
4. «محكمات» را بايد كاملاً شناخت تا بتوان متشابهات را به آنها بازگرداند.
قرآن كريم، آيات متشابه را دستاويز فتنهانگيزان ميشمرد. قرآن كتاب «هدايت» و «نور» است و خود را به ﴿اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل * وما هُوَ بِالهَزل) و نيز ﴿تِبينًا لِكُلِّ شيء) ميستايد و در صدد رفع هر گونه ابهامي است، پس چرا بايد آيات متشابهي در آن باشد كه زمينه فتنه و گمراهي را فراهم سازد و مستمسك ظلمتطلبان فتنهجو شود؟
اين سؤال از مباحث علوم قرآني است و پاسخهايي بدان دادهاند كه برخي از آنها در تفسير شريف الميزان آمده است:
أ. پذيرش قرآن كريم عبادت است و اگر همه آيات آن محكم بود، ادراك و پذيرش آن به سهولت انجام ميگرفت؛ ليكن با وجود متشابهات، اين عمل عبادي، سختي و اجر بيشتري دارد.
اين پاسخ ناتمام است، چون اگر اين رنج در ارتقاي معرفت انسان سهمي نداشته باشد، معرّف كمال قرآن نيست. از سوي ديگر هر رنجي اجر ندارد، زيرا رنج و اجرْ لازم و ملزوم يكديگر نيستند، چون رنجي كه براي فهم معارف قرآن باشد، ملازمِ با اجر است؛ نه حلّ معماگونه آن كه دستاويز دستآموزان فتنهجوست.
ب. اگر همه مطالب قرآن كريم صريح ميبود، متفكران گوناگون را جذب
نميكرد، چون صراحتِ در بيان گاهي رنجش خاطر و راندن افراد ژرفانديش را در پي دارد.
اين جواب با دو نكته نقدپذير است: يك. قرآن كريم محافظهكار نيست، كتابي صريح و قاطع و حجّتي رسا و انكارناپذير است: ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَيِّنَة) و خداي سبحان نيز سخن خود را ﴿لَقَولٌ فَصل) مينامد.
دو. خداي سبحان بارها بتپرستي را تحقير و كافران و تبهكاران را به «چارپايان» «حمار» و «كلب» مانند كرده است.
ج. متشابهات قرآني ابزار بيداري روح تحقيق و رهايي از تقليد است.
اين پاسخ نيز ناتمام است، زيرا فهم محكمات قرآني نيز بيتحقيق شدني نيست، چون محكمات هم با استدلال عميق آميختهاند و پيبردن به ارتباط مبادي و نتايج و نيز به تلازم مقدّم و تالي در قياسهاي استثنايي قرآن، تحقيق و نجات از دام تقليد است.
نيز لازم اين سخن، نزول از سوي خدا نيست، بلكه به هر سببي پديد آيد، چنين نتيجهاي خواهد داشت.
د. متشابه داراي تأويل است كه رسيدن به آن، نيازمند فراگيري علوم مختلفي مانند صرف، نحو، لغت، معاني و بيان و اصول فقه است، از اينرو متشابهات قرآني، زمينه تخصّص را در علوم و فنون فراهم ميآورد.
اين جواب نيز باطل است، زيرا اولاً اين هدف را «آيات محكم» نيز ميتوانند فراهم كنند و ثانياً «متشابهات» دستاويز فتنهجوياناند؛ نه وسيله بالندگي علوم و ارتقاي تخصّص
ه . آيات متشابه، زمينهساز امتحان الهياند، تا روح تعبّد و تسليم شناخته شود، زيرا اگر همه آيات قرآني محكم ميبود، ايمان به آنها چون ايمان به شهادت بود و چنين ايماني نميتواند معيار آزمايش باشد؛ امّا آياتي كه به وجود «برزخ»، «صراط»، «تطاير كتب»، «انطاق جوارح» و مانند آن دلالت دارند، به «غيب» مربوط ميشوند و ايمان به غيب معيار امتحان است.
اين پاسخ نيز مانند جوابهاي گذشته ناتمام است، زيرا قرآن كريم متشابهات را دستاويز فتنهگران ميداند؛ نه در بردارنده اسرار غيب؛ و همچنين آيه آنگاه ميتواند وسيله امتحان باشد كه اگر معناي تفصيلي روشني ندارد، داراي معناي اجمالي دقيق و قوي باشد، در حالي كه «متشابه» چنين نيست.
و. قرآن كريم براي شكوفايي عقل، با متشابهات انسان را به تدبّر وا ميدارد و اگر همه آيات قرآني محكم بودند، نيازي به تدبّر نبود و عقل انساني هم شكوفا نميگرديد.
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) در نقد خود ميفرمايد: قرآن كريم ضمن دعوت مردم به تدبّر و تعمّق در آيات آفاقي و انفسي، با طرح انواع براهين، راه را براي تعقّل و تفكّر انسانها هموار ميسازد، پس براي رسيدن به اين هدف به آيات زمينهساز فتنهانگيزي نيازي نيست .
ز. از آنجا كه برخي مخاطبان قرآن كريم، هوشمند و ديگران متوسّط يا پايينتر هستند، آيات قرآني هم داراي مراتبي است و «متشابهات» براي هوشمندان و «محكمات» براي ديگر طبقات است.
در نقد اين جواب ميتوان گفت كه «محكمات» مفسّر متشابهاتاند و هرگز تنها با تمسّك به متشابه و بيارجاع آن به محكم، مراد قرآن فهميده نميشود. «متشابه» در سايه محكم، معناي واقعي خود را يافته و براي همگان روشن ميشود، پس در ناحيه معنا ميان محكم و متشابه تفاوتي نيست و ايندو از سنخ واحدند.
افزون بر اين، اگر متشابه رمزگونه و فهم آن مخصوص هوشمندان باشد، آن كه نه هوشمند است و نه از مؤمنان منقاد، چنانچه در پي متشابهات برود، خود را به زحمت مياندازد و زمينه گمراهي ديگران را نيز فراهم ميسازد.
تنوع سطح مفاهيم قرآني، با تقسيم آيات به محكم و متشابه ربطي ندارد و متشابهات نيز تنها دربر دارنده معارفي ويژه خواص نيستند.
ح. اثر متشابه، رجوع مردم به اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) و برقراري پيوند علمي با آنان است.
درباره اين پاسخ بايد گفت كه سخن گفتن با مردم و تبيين معارف بلند الهي براي آنان و جريان سيل خروشان علوم و معارف به ذهن بشر، پديد آمدن پديده كف تشابه را در پي دارد و در نشئه طبيعت گزيري از تشابه نيست و مرجع حقيقي حلّ آن، ائمّه هدي(عليهمالسلام) هستند، زيرا آنان مبيّن و مفسّر قرآن كريم، بلكه قرآن ممثّلاند و همانگونه كه محكمات را روشن ميكنند، متشابهات را نيز به محكمات برگردانده و معناي حقّ آن را مينمايانند؛ امّا آيات متشابه براي اين هدف نيامدهاند. همچنين اگر اشتمال قرآن بر تشابه براي حفظ پيوند مردم با ائمّه(عليهمالسلام) ميبود، نبايد در روايات نيز متشابهات باشد، در حالي كه هست.
نكته: در نظام تكويني، برخي از امور «مبدأ ضروري» و بعضي «لازم مبدأ ضروري» هستند كه از قسم اول به «مقصود بالذات» و از قسم دوم به «مقصود بالعرض» ياد ميشود. مسئله محكم و متشابه در نظام تدوين، با اين قانون همراه است؛ يعني فوائدي كه بر تشابه آيات خاص مترتب است از قسم اول يعني مقصود بالذات ـ نيست بلكه از قسم دوم است ـ يعني مقصود بالعرض است ـ چنانكه خود تشابه نيز مقْضي و مَرضي بالعرض است و نظام ضروري و بالذات آن، همان است كه قبلاً بيان شد.
از اينجا ميتوان گفت دليلي بر تعيّن يا تعيين يا حصر فوائد تشابه در امور ياد شده در پاسخهاي گذشته نيست و ميشود همه آنها با حفظ اولويت، بعضي از بركات تشابه به شمار آيند و از ادله نقلي كه فوائد اشتمال قرآن بر متشابه را برميشمارند هرگز برنميآيد كه امور ياد شده در رديف علّتهاي ذاتي و اوّلي آناند، زيرا ميان فائده و غايت فرق است، چنانكه غايت بالذات و غايت بالعرض نيز غير از هماند.
نسبي بودن محكم و متشابه
عنوانهاي مطروح در متون نقلي يكسان نيستند، زيرا بعضي از آنها نفسياند و برخي نِسبي؛ مثلاً عناوين عام و مطلق، نفسياند؛ ولي مجمل و مبين و نيز محكم و متشابه، نسبي؛ يعني عموم عام و اطلاق مطلق به افرادي كه از آنها استظهار ميكنند ارتباط ندارند، زيرا انطباق عام و مطلق بر افراد و مصاديقشان و اندراج افراد و مصاديق تحت آنها در هر زمان و زمين و نسبت به هر فرد و گروه يكسان است؛ امّا ظهور و خفا و ابهام و بيان و اجمال و تبيين و ساير عناوين دلالي نسبت به افراد يكسان نيستند: ممكن است لفظي (مفرد يا جمله) براي كسي كه از موارد استعمال و كيفيت آن آگاه است، مبيّن باشد؛ ولي براي ديگري مجمل و همچنين ميتواند آيهاي يا روايتي براي بعضي متشابه؛ اما براي ديگري محكم باشد و نيز ميشود نسبت به بعضي حدوثاً متشابه باشد؛ ليكن بقاءً متشابه نباشد، زيرا قدرت علمي ارجاع آن را به محكم داشته باشد، در نتيجه تشابهزدايي شده و آنچه حدوثاً متشابه بود، بقاءً محكم گردد.