تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 95)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 17 آذر 1396
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 932
اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلمُ ومَا اختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم ومَن يَكفُر بِآيتِ اللهِ فَاِنَّ اللهَ سَريعُ الحِسَاب (19)
گزيده تفسير
خداي سبحان از خطوط كلّي اديان الهي با اسم فراگير «اسلام» ياد ميكند و آن را صحيح ميشمارد؛ همچنين ريشه اختلاف صاحب نظران را پس از شناخت حق، ستم ميخواند و كساني را كه پس از مشخص شدن حق و نيز مشاهده آيات الهي كفر ميورزند، تهديد ميكند، زيرا چنين كساني در حقيقت نداي دعوت به دين حق را ناشنيده انگاشته و مانع وصول فطرت خود و ديگران به معارف دين ميشوند و آن (دين) را از حيات و بالندگي باز ميدارند و خداوند كه سريع الحساب است، بيدرنگ ناكامي و خسران را كه ثمره كفر به آيات الهي است، بهره آنان قرار ميدهد.
تفسير
مفردات
الدين: «دين» در اصطلاح، مجموعه قواعد مربوط به عقايد، اخلاق، احكام و حقوق بشر، و در لغت به معناي جزاست. قيامت نيز از آن جهت كه روز جزاست، «يوم الدين» ناميده شده است.
تناسب آيات
این آيه سرفصلي است براي طرح جريان اهل كتاب كه در آیات بعدی آمده است.
توضيح اينكه قبلاً بيان شد كه مسلمانان هنگام نزول سوره «آل عمران»، از داخل و خارج با خطر منافقان و مشركان و اهل كتاب روبهرو بودند، از اينرو آيات سوره در سه بخش كلي به بيان حال فِرَق سهگانه ميپردازد: 1. دشمنان داخلي (منافقان) 2. مشركان حجاز (گروه اول از دشمنان خارجي) 3. اهل كتاب (يهود و نصارا) كه مهمترين بخش اين سوره و بيشترين آيات به آنها اختصاص دارد. براين اساس، پس از بيان احوال كافران و مشركان در مجموعه پيشين [18 ـ 10]، اين مجموعه [25 ـ 19] شرح حال گروه سوم (اهل كتاب) است كه با ساير دشمنان بيروني دست به دست هم دادند و بر ضد دعوت اسلام قيام كردند.
دين از ديدگاه قرآن
مجموعه قواعد مربوط به عقايد، اخلاق، احكام و حقوق بشر، الهي باشد يا ساخته و پرداخته انسانها، «دين» خوانده ميشود.
در قرآن كريم نيز دين را به معناي مجموعه قوانين ميداند: ﴿ورَاَيتَ النّاسَ يَدخُلونَ في دينِ اللهِ اَفواجا﴾ (سوره نصر، آيه 2) ﴿وما جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدّينِ مِن حَرَج﴾(سوره حجّ، آيه 78) ـ يعني در مجموعه قوانيني كه خدا وضع كرده است، سختي و حرج نيست.
«دين حق» را ميتوان مجموعه قوانين و مقرراتي ساخته مبدئي مطاع و نافذ دانست، زيرا مجموعه قوانين در عالم فراوان است؛ ولي قانون مرضي خدا فقط اسلام است كه عصارهاش به صورت قرآن و سنت عترت اطهار درآمده است.
پروردگارِ همه موجودات از جمله بشر، «ربّ العالمين» است و اوست كه آدمي را با مجموعه قوانين خود، به نام «دين» به كمال ميرساند، بنابراين «دين» در اصطلاح به معناي «اسلام» است.
دين حق و دين باطل
قرآن كريم «دين» را به حق و باطل قسمت ميكند، زيرا اگر واضع دينْ شايسته مقام ربوبيّت باشد، قوانين او كه دين وي را تشكيل ميدهد، حق است وگرنه باطل.
بر اساس جهانبيني الهي، همه هستي از جمله انسان تكويناً در برابر آفريدگار خود، خاضع و متواضعاند و قوانين خود را از او ميگيرند؛ امّا انسان افزون بر تكوين، از نظر تشريع نيز بايد فرمانبردار حق باشد، زيرا آن دو بايد با يكديگر هماهنگ باشند و تنها مبدأ شايسته وضع قوانين تشريعي و تكويني و هماهنگ كننده آن دو خداي سبحان است.
دين خدا، همان «دين حق» است: ﴿هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقّ﴾ (سوره توبه، آيه 33) و جز حق هر چه فرض شود، باطل است، پس جز اسلام، ديني از كسي پذيرفته نميشود: ﴿ومَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلمِ دينًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ و هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخسِرين﴾(سوره آل عمران، آيه 85) خواه آن دين (غير اسلام) همه آن باطل باشد مانند بتپرستي؛ يا باطل نسبي باشد؛ مانند دين اهل كتاب كه پس از ظهور حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و سلم در حكم باطل مطلق است: ﴿فَاِن آمَنوا بِمِثلِ ما آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾ (سوره بقره، آيه 137) قرآن كريم درباره آنان فرمود: ﴿قتِلُوا الَّذينَ لايُؤمِنونَ بِاللهِ ولابِاليَومِ الآخِرِ ولايُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ ورَسولُهُ ولايَدينونَ دينَ الحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ حَتّي يُعطوا الجِزيَةَ عَن يَدٍ وهُم صغِرون﴾(سوره توبه، آيه 29) زيرا حق، نور و تجزيه ناشدني است و در صورت تبعيض (قبول بعض و خودداری بعض ديگر) ردّ سخن خدا و ارتداد است. اهل كتاب به خدا و قيامت و اصل نبوّت ايمان داشتند؛ امّا به برخي ديگر از مسائل ديني، مانند رسالت خاتم انبيا صلي الله عليه و آله و سلم كافر بودند، با اينكه پيامبران پيشين به ويژه حضرت موسي و عيسي(عليهماالسلام) به آمدن پيامبر خاتمصلي الله عليه و آله و سلم بشارت داده بودند.
دين ثابت
قرآن كريم از سويي ميفرمايد: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ و از سوي ديگر آنچه را عند اللّهي است، ثابت و پايدار ميداند: ﴿ما عِندَكُم يَنفَدُ وما عِندَ اللهِ باق﴾ (سوره نحل، آيه 96) بنابراين اسلام دين ثابت و مستمري است كه نه تخلّف پذير است و نه اختلاف پذير و انبيا (عليهمالسلام) همگي بر اساس خطوط كلّي آن حركت ميكردهاند.
دين همه پيامبران
دين، تنها اسلام است: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ و تمامي پيامبران ديني واحد داشتند: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وصّي بِهِ نوحًا والَّذي اَوحَينا اِلَيكَ وما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ وموسي وعيسي اَن اَقيموا الدّينَ ولاتَتَفَرَّقوا فيه﴾ (سوره شوري، آيه 13)
خداي سبحان به پيامبران خطاب فرمود كه همين دين معهود را براي شما تشريع كردم و شما موظّف به اقامه آن هستيد و پيامبران(عليهمالسلام) نيز به فرزندان خود سفارش ميكردند كه از اين دين پيروي كنند؛ مثلاً حضرت ابراهيم و حضرت يعقوب(عليهماالسلام) به فرزندانشان چنين ميگفتند: ﴿ووصّي بِها اِبراهيمُ بَنيهِ ويَعقوبُيبَنِي اِنَّ اللهَ اصطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَموتُنَّ اِلاّ و اَنتُم مُسلِمون﴾ (سوره بقره، آيه 132) يا حضرت يوسف(عليهالسلام) توصيه پدر را امتثال كرد و از خداوند خواست كه مسلمان بميرد:﴿اَنتَ وَليّي فِي الدُّنيا والآخِرَةِ تَوَفَّني مُسلِمًا واَلحِقني بِالصّالِحين﴾(سوره يوسف، آيه 101)
اين وصيّت، به شخص يا خانوادهاي معيّن اختصاص ندارد و تمامي فرزندان معنوي ابراهيم خليل(عليهالسلام) را دربر ميگيرد، زيرا همانگونه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان(عليهالسلام) پدران معنوي امّت اسلام هستند، ابراهيم خليل(عليهالسلام) نيز پدر معنوي پيروان اسلام است: ﴿مِلَّةَ اَبيكُم اِبراهيم﴾(سوره حجّ، آيه 78) بنابراين ما نيز از اولاد آن حضرتيم و بايد دعاي يوسف صديق(عليهالسلام) يعني ﴿تَوَفَّني مُسلِمًا﴾(سوره يوسف، آيه 101) را دعاي خويش قرار دهيم.
منشأ اختلاف در دين
درباره ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ دوگونه اختلاف هست:
1. اختلاف موحّد و ملحد: در مقابل ملحد كه منكر خدا و دين اوست، موحد به ذات حقّ تعالي معتقد است و دين را تنها الهي ميداند.
2. اختلاف مسلمان و اهل كتاب: مسلمان در برابر يهود كه يهوديّت را دين خدا ميداند و نيز در رويارويي با نصارا كه مسيحيّت را به خدا نسبت ميدهند، از اعتقاد به اسلام كه تنها دين الهي است، سخن ميگويد و منهاج و شريعت آنها را منسوخ ميداند، هرچند خطوط كلي و جامع عقايد، اخلاق، فقه و حقوق آنان را كه مطابق اسلام است ثابت ميداند.
تذكّر: پيروان ابراهيم خليل(عليهالسلام) مسلماناند و آن حضرت داراي ملّت حق و دين احسن، يعني اسلام و داراي ملّت خاص است: ﴿ما كانَ اِبرهيمُ يَهودِيًّا ولانَصرانِيًّا ولكِن كانَ حَنِيفًا مُسلِمًا وما كانَ مِنَ المُشرِكِين﴾ (سوره آلعمران، آيه 67) ابراهيم خليل(عليهالسلام) نه يهودي است و نه نصراني، بلكه مسلمان حنيف است
ظلم كفرآور
در آيه مورد بحث، پس از بيان اينكه اختلاف در دين، برخاسته از ستم ستمگران است، ميفرمايد: ﴿ومَن يَكفُر بِآيتِ اللهِ فَاِنَّ اللهَ سَريعُ الحِسَاب﴾. اين جمله بسان «كبرا» براي قضيّهاي است كه «صغراي» آن ناگفته است: اختلاف پس از علم، ظلم و كتمان حق است و هر ظلمي معصيت است.
هر ظلمي كفر نيست و تقسيم ظلم به معصيت و كفر به لحاظ «مظلوم» است؛ اگر بازگشت ظلم به مال و آبروي كسي باشد، معصيت كبيره است؛ امّا اگر ظلم متوجّه اساس دين باشد، مانند تفسير به رأي كردن عمدي قرآن كريم، چنين ظلمي كفرآور است، به همين جهت نفرمود «فمن يَبْغِ فإنّ الله سريع الحساب»، بلكه فرمود: ﴿ومَن يَكفُر بِآيتِ اللهِ فَاِنَّ اللهَ سَريعُ الحِسَاب﴾، زيرا اختلاف علماي اهل بغي، در متن دين و كتاب خداست و چون اختلاف پس از علم است و ظلم به اصول دين به شمار ميرود، كفرآور است (صغرا) و هركس به آيات الهي كفر ورزد، خداوند سريعاً او را عذاب ميكند (كبرا)؛ اگر اين صغرا نهفته نباشد، ميان بخش سوم آيه، يعني ﴿اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم﴾ و بخش چهارم آن، يعني ﴿ومَن يَكفُر بِآيتِ اللهِ فَاِنَّ اللهَ سَريعُ الحِسَاب﴾، هماهنگي نخواهد بود.
سرعت در كارهاي خداوند
همه كارهاي ذات اقدس خداوندي با سرعت تحقّق مييابند: ﴿اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شيءاً اَن يَقولَ لَهُ كُن فَيَكون﴾ (سوره يس، آيه 82) ولي سرعت درباره مسائل مربوط به قيامت و حسابرسي انسانها با ويژگي خاصّي در قرآن كريم آمده است. درباره قيامت ميفرمايد: ﴿وما اَمرُ السّاعَةِ اِلاّ كَلَمحِ البَصَرِ اَو هُوَ اَقرَبُ اِنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ (سوره نحل، آيه 77) از آنجا كه تعبير «لمح البصر» (چشم برهم زدن) براي بيان سرعت كار خداوند نارساست، تعبير ﴿اَو هُوَ اَقرَب﴾ نيز آمده است.
از تعبير سرعت در آيه مورد بحث بر ميآيد كه ظلم به دين سبب ميشود خداوند با سرعت بساط ظالم را برچيند. «سريع الحساب» بودن خدا اصل جامعي است كه شامل نيكوكاران هم ميشود: ﴿ومِنهُم مَن يَقولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنيا حَسَنَةً وفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وقِنا عَذابَ النّار* اُولئِكَ لَهُم نَصيبٌ مِمّا كَسَبوا واللهُ سَريعُ الحِساب﴾ (سوره بقره، آيات 202 ـ 201)
اشارات و لطايف
1.فطرت، تشنه زلالِ دين
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمود كه موضوع علم تفسير انسان است، بنابراين، قرآن مفسّر انسانيّت انسان است؛ يعني روح و خواستههاي روحي، بدن و نيازهاي آن، رابطه ميان روح و جسم و گذشته و آينده انسان را شرح ميدهد، پس در حقيقت، قرآن كريم انسان را كه متن است تفسير ميكند، همانگونه كه جهان آفرينش را.
طبق آيه ﴿فَاِذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي﴾ (سوره حجر، آيه 29) كه درباره بدن است نه روح، جسم انسان ممكن است مستوي الخلقه يا ناقص الخلقه باشد؛ امّا روح حتماً مستوي الخلقه است و استواي آن به الهام فجور و تقواست: ﴿ونَفسٍ وما سَوّها * فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها﴾ (سوره شمس، آيات 8 ـ 7) بنابراين هيچگونه نقصي در خلقت او راه ندارد، چون استواي روح و جان آدمي كه موجودي است مجرّد، به الهام الهي و آموزههاي فطري است، چنان كه عيب و نقص آن نيز به جهل و نسيان است.
فطرت انسان به موجود تشنهاي ميماند كه در كسب معارف الهي گاهي با شهود زلالِ دين بدان علاقهمند ميشود، كه اينجا نه جاي استدلال است و نه نيازي به آن؛ و زماني با استمداد از نشانهها اصل چشمه را ميجويد و براي دستيابي به آن، راه استدلال عقلي را ميپيمايد.
عقل ميتواند در خدمت فطرت باشد؛ يعني مشهودات فطرت را برهاني كند؛ امّا آنچه را فطرت ادراك ميكند، راه شهود است نه راه بحث و استدلال.
2. معناي فطري بودن دين
دين و احكام آن بر انسان تحميل نميشود و انسان به دين مشرّف ميگردد، بنابراين شرف انساني او در قبول دين است: ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّم﴾(سوره روم، آيه 30)
صدر آيه به دين تشريعي و ذيل آن به دين تكويني فطري نظر دارد؛ گويا نوعي وحدت تكويني حقيقي برقرار است كه اگر فطرت را شرح كنند، به صورت قرآن و عترت يا ديگر كتابهاي آسماني، به اختلاف عصرها ظهور ميكند.
3. هماهنگي دين و فطرت
دين، براي شكوفايي و پرورش فطرت انسان آمده است و از آنجا كه در فطرت انساني هيچگونه تغييري راه ندارد، دين نيز ثابت خواهد ماند: ﴿فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ الله﴾(سوره روم، آيه 30)
در خلقت فطري انسان، نه تخلّف است و نه اختلاف و همه انسانها بر فطرت توحيد و اسلام آفريده شدهاند. مبدأ قابلي دين، فطرت هماهنگ انسانها و مبدأ فاعلي دين، ذات اقدس خداوندي است كه آن را براي شكوفاسازي چنين فطرتي فرستاده است، بنابراين چنين ديني ضمن آنكه همواره ثابت خواهد ماند، پيوند آن با فطرت به گونهاي است كه اگر فطرت به زبان آيد، همان را ميطلبد كه رهاورد دين است و اگر خطوط كلّي دين به فطرت عرضه شود، حيات او را فراهم ميسازد.
هماهنگي دين فطري تكويني و تشريعي كه به صورت قرآن و سنّتِ عترت ظهور كرده است، از جمع آيه مورد بحث: ﴿اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلم﴾ با آيه ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّم﴾ به خوبي پيداست.
قرآن كريم مدّعي است كه خطوط كلّي دين در فطرت انسان نهفته است و همانگونه كه مراتب فطرت انسانها در يك عصر متفاوتاند، در اعصار گوناگون نيز فطرتها در يك مرتبه نيستند؛ ولي خطوط كلّي فطرت در اعصار گوناگون و در همه انسانها ثابت و تغيير ناپذير است.
4.طبيعت و فطرت
انسان، فطرت و روح محض نيست، بلكه موجودي است مركّب از هر دو نشئه طبيعت و تجرّد.
قرآن كريم با اشاره به هر دو نشئه بشر ميفرمايد: ﴿اِذ قالَ رَبُّكَ لِلمَلئِكَةِ اِنّي خلِقٌ بَشَرًا مِن طين * فَاِذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعوا لَهُ ساجِدين﴾ (سوره ص، آيات 72 ـ 71)
انسانِ مركّب از طبيعت و فطرت، نيازمند قانون و ديني است كه از بيرون فطرت وي را رهبري و شكوفا كند، تا نه تنها او را از شرّ طبيعت ايمن سازد، بلكه بتواند از طبيعت در راه آرمانهاي الهياش استفاده كند.
از قرآن كريم نيز به خوبي بر ميآيد كه انسان بر اساس فطرت، جويا و خواهان حق است و بر پايه طبيعت، مادّه پرست و بخيل و...؛ ولي داراي دو حقيقت به نام طبيعت و فطرت نيست، بلكه آن دو، يا جسم و جان او، با هم يك حقيقت را تشكيل ميدهند و اين حقيقت گسترده در عين حال كه در جهان مادّه است، به جهان غيب نيز وابسته است، از اينرو هم رذايل طبيعي را داراست و هم فضايل فراطبيعي را.
ميان طبيعت و فطرت تنازعي نيز هست كه صحنه جهادِ اوسط يا اكبر را فراهم ميسازد و انسان در اين جهاد اوسط يا اكبر با دشمني رو در روست كه در درون او سنگر گرفته است: ﴿واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحّ﴾(سوره نساء، آيه 128)
در اين جهاد چنانچه كسي مقهور طبيعت شد، فطرت را مظلومانه زنده به گور كرده است. چنين شكست خوردهاي نداي فطرت را نميشنود و مشمولِ ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي فَهُم لايَرجِعون﴾(سوره بقره، آيه 18) خواهد بود. اگر در اين نبرد بر طبيعت چيره گردد، فطرت او شكوفا و رستگار ميشود: ﴿قَد اَفلَحَ مَن زَكّها﴾ (سوره شمس، آيه 9)
گفتني است كه نبايد طبيعت نابود شود، زيرا فطرت و طبيعت دو شأن از شئون و دو درجه از درجات يك واحد حقيقي هستند و انبيا(عليهمالسلام) نيز براي تعديل و تنظيم طبيعت آمدهاند نه تعطيل آن و خود نيز با طبيعت سر و كار داشتهاند.
طبيعتِ لذّتگرا حلال و حرام نميشناسد؛ ولي فطرت زشت و زيبا را تشخيص ميدهد و از زيباييها و حلالهاي الهي لذّت ميبرد و از زشتيها گريزان است. او نيازمند راهنمايي معصوم است كه گذشته از تعليم مطالبي كه نميداند و تأييد و تثبيت اموري كه ميداند، به او آيين جنگ و راه كسب سرافرازي در اين جهاد را بياموزد. خداي سبحان، اين مهم را اولاً برعهده انبيا(عليهمالسلام) نهاد و ثانياً با خلافت و ولايت، راه آنان را استمرار بخشيد: ﴿اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ دينًا﴾(سوره مائده، آيه 3)
به هر روي، با شروع نبرد داخلي، عقل از درون و پيامبران و فرشتگان از بيرون در جبهه معنوي، و در مقابل، شيطان در كنار جنبه طبيعي قرار ميگيرند. اگر جبهه معنوي پيروز شود، همه ابزار معنوي به اختيار انسان در ميآيد؛ حتّي فرشتگان الهي به وسيله خود انسان از راه الهام، كار او را انجام ميدهند: ﴿اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلئِكَةُ اَلاّتَخافوا ولاتَحزَنوا واَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدون﴾(سوره فصّلت، آيه 30)
اگر جبهه طبيعت و شيطان پيروز شود، با به كارگيري مراحل برتر انسان و به بردگي كشاندن او از راه وسوسه، كار خود را انجام ميدهد: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ ونَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه﴾(سوره ق، آيه 16) شيطان با وسوسهاش نفس مادهطلب را ميشوراند و در اين جهاد پيروز ميشود و عقل را به اسارت خويش ميگيرد: و كم من عقل أسير تحت هوي أمير (نهج البلاغه، حكمت 211) . و پس از آن، نفس ديگر وسوسه نميكند، بلكه فرمان ميدهد و كار به جايي ميرسد كه حتي حرمت هيچ كاري او را مردد نميسازد؛ حتّي پس از عمل به فكر توبه نيز نميافتد، پس نفس است كه به سراغ شهوتها ميرود، تا جايي كه عقل را نيز به اسارت ميگيرد و وارد مرحلهاي ديگر به نام «أمّارة بالسوء» ميگردد. با اين بيان، روشن ميشود كه چرا امام سجّاد(عليهالسلام) از نفس شكوه ميكند، زيرا نفس «عامل قريب» و شيطان «عامل بعيد» ضلالت و غوايت است.