تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 104)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 12 آذر 1397
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 692
لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَهُ واِلَي اللهِ المَصير (28)
گزيده تفسير
خداي سبحان ارتباط ولايي با كافران را ممنوع كرده است.
ارتباط با كافران با برخي انگيزهها گناه كبيره و فسق بزرگ و گاه كفرآور است و كسي كه با آنان چنين رابطه ولايي برقرار كند همانند آنان گرفتار غضب الهي خواهد شد؛ اما رابطه با كافران بدون تولي و ولاء و محبت جايز است.
مؤمنان حتي «مودت» به كافران نيز ندارند كه پايينترين مرحله است چه رسد به «تولي» يا «اتخاذ» ولي كه به صورت ملكه و مستحكمترين پيوند است و با نخستين مرتبه نهي از منكر كه انزجار قلبي است و همچنين با دوستي خدا منافات دارد. راز ممنوع بودن ولاي كافران ـ كه دوست دارند مؤمنان نيز كافر و همسان آنان شوند ـ تأثير سوء اينگونه روابط بر مؤمنان و پديدآوردن زمينه انحراف و كژراهه روي آنان از معارف ديني است.
پيامد ولاي كافران از دست دادن ايمان و قطع رابطه با خداست كه به محروميت از همه درجات فيض و رحمت خاص الهي ميانجامد، زيرا اينگونه رحمتها نصيب مؤمنان عادل ميشود.
آري اگر ايجاد رابطه از روي تقيه باشد كه تقيه دستوري ديني و از خطوط كلي دين ـ نه شريعت ـ است چنين پيامدي ندارد.
جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ تهديدي از جانب خداست و انسانها را به پرهيز و پرواي الهي فرا ميخواند و هشداري نيز به اهل حكمت و معرفت است كه از توقع فكر درباره ذات خدا يا انتظار شهود او برحذر باشند.
جملهپايان آيه ﴿واِلَي اللهِ المَصير﴾ بيانگر صيروت هستي به سوي خداست. انسان نيز همراه با كاروان هستي به سمت خدا در «تحول» و «شدن» است و در اين صيرورت يا بهشت ميشود يا دوزخ.
تفسير
مفردات
لا يتّخذ: «اتخاذ» يعني چيزي را به شكل مستمر و ملكه پذيرفتن، هرچند در غير ملكه و استمرار نيز به كار ميرود،
به هر روي، به كارگيري تعبير «اتّخاذ» و «ولاء» در آيه مورد بحث، ملكه و استمرار را ميفهماند.
اولياء: «ولايت» به طور كلّي به دو معناست: حكومت و رهبري؛ نصرت، اعانت و محبّت.
مِن: «مِن» در ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾ براي ابتداي غايت و به اين معناست كه ابتداي ولايت را در جايي غير از مؤمنان قرار ندهيد، چون مؤمنان در جايگاه رفيع عزّت و شرفاند و كافران در حضيض ذلّت و دنائت.
تتّقوا: «اتّقاء» به معناي «اخذ الوقايه» و وقايه عامل صيانت است؛ مانند «اختباز» كه به معناي «أخذ الخبز» و نظير «اقتباس» كه معنايش «اخذ قبسة من النار» است.
﴿تُقة﴾ و تقيه، مصدر و به معناي نگهداري شيء از چيز آزار دهنده و زيان رساننده است. ﴿تُقة﴾ در آيه مفعول مطلق است و اين مفعول، گاهي مصدر فعل خود است؛ مانند «جلس جلوساً»؛ و زماني مصدر فعل خود نيست؛ مثل اينكه فعل، ثلاثي مزيد و مفعول مطلق، مصدر ثلاثي مجرد است؛ مانند «نباتاً» در ﴿واَنبَتَها نَباتًا حَسَنا﴾.
«تاء» در كلمه ﴿تُقة﴾ براي وحدت است؛ يعني هرچند گاهي تقيّه لازم ميآيد، نبايد آن را بهانهاي كرد براي ارتباط مستمرّ با كافران.
يحذّركم: «تحذير» به دو مفعول متعدي ميشود و به معناي برحذر داشتن است. «حذر» خود را از چيز ترسناك حفظ كردن است. حذر با احتراز فرق دارد: احتراز خود را از چيز موجود حفظ كردن و حذر، نگهداشتن از چيز غير موجود است كه معلوم يا مظنون است كه پديد خواهد آمد.
المصير: از ريشه «صير»، تحوّل و دگرگوني از حالتي به حالت ديگر و به معناي «شدن» است، بنابراين «صير الي الله» به معناي خدايي شدن است.
تناسب آيات
آيات گذشته در مقام بيان حال اهل كتاب و مشركان و دشمني آنها با اسلام و مسلمانان و حسادت ايشان به اسلام بود. آيات 32 ـ 28، مؤمنان را به دوري از كافران و پيوند با حزب الهي و محبت خدا و اطاعت از رسول او فراميخواند.
درباره پيوند و تناسب خصوص آيه مورد بحث با آيات پيشين ميتوان گفت كه خداي سبحان پس از بيان محور اصلي مِلك، مُلك، ذلت، عزت و خير و به سخن ديگر، پس از آنكه از مالكيت خود سخن به ميان آورد و قدرت خويش را بر اعزاز بعضي و اذلال برخي بيان كرد، در اين آيه شريفه مؤمنان را از موالات كافران كه خاستگاه هيچ عزتي نيستند برحذر داشته و آنان را تنها به پيوند با خدا و دوستي با مؤمنان ترغيب ميكند.
غرض آنكه: 1. پذيرش سلطه، حكومت و ولايت، به اميد عزّت و رهايي از ذلّت است. 2. براساس توحيد گذشته منشأهمه خيرها خداست. 3.تقرّب الهي ايجاب ميكند كه مسلمانان در عين ارتباط بين المللي هرگز نظام سلطه را امضا نكنند. 4. هركس جامعه اسلامي را پشت سر گذارد و رهبران الهي را رها كند و به اميد مُلك و عزّتْ ولايت كافران را پذيرد، گناه بزرگي را مرتكب شده و از تحذير الهي در امان نخواهد بود.
٭ ٭ ٭
اقسام رابطه با كافران
رابطه با كافران حالاتي دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. تولّي يكجانبه: يعني مؤمن سرپرستي و ولايت كافر يا كافراني را بر خود بپذيرد، كه خداوند بر اساسِ ﴿ولَن يَجعَلَ اللهُ لِلكفِرينَ عَلَي المُؤمِنينَ سَبيلا﴾ (سوره نساء، آيه 141) چنين ولايتي را براي هيچ كافري بر هيچ مؤمني قرار نداده است و هيچ مسلماني حق چنين كار ناروايي را ندارد.
2. تولّي دو جانبه: هر يك از مؤمن و كافر، ديگري را ولي، ناصر يا محبّ خود بداند؛ كه اين قسم نيز چون ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾ است، ممنوع است، زيرا جامعه ايماني ملت واحد است و كسي كه عضو اين جامعه باشد ولي همكيشان خود را رها و با كافران پيوند ويژه برقرار كند، معصيت كرده و از تهديد الهي در امان نيست.
3. رابطه ولايي با مؤمنان و نيز با كافران و مشركاني كه هم پيشينه بد دارند و هم آينده سوء؛ كه قرآن كريم رابطه با چنين كافراني را ممنوع كرده است، بلكه به قتل كافران و مشركان مهاجم، مزاحم و توطئهگر فرمان داده است كه آنان را هرجا يافتيد، بكشيد: ﴿واقتُلوهُم حَيثُ ثَقِفتُموهُم واَخرِجوهُم مِن حَيثُ اَخرَجوكُم﴾ (سوره بقره، آيه 191) زيرا آنها هرگونه دشمني را درباره مسلمانان اِعمال خواهند كرد: ﴿اِن يَثقَفوكُم يَكونوا لَكُم اَعداءً ويَبسُطوا اِلَيكُم اَيدِيَهُم واَلسِنَتَهُم بِالسّوءِ وودّوا لَو تَكفُرون﴾ (سوره ممتحنه، آيه 2)
تذكّر: فرق قسم سوم و دوم در اين است كه در قسم دوم، عنوان ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾ مأخوذ است و در قسم سوم مأخوذ نيست؛ يعني در قسم دوم فقط به كافران اعتماد ميشود؛ ولي در اين قسم به هر دو گروه.
4. پيوند ولايي با مؤمنان و هم رابطه (همزيستي مسالمتآميز) با كافراني كه پيشينه سوء ندارند يا سابقه سوء دارند ولي درباره آينده آنان نگراني نيست و هرگز در صدد نابودي و محو اسلام و مسلمانان نيستند، بلكه خواهان زندگي انساني مسالمتآميز متقابل با مسلماناناند.
ارتباط با اين كافران در كنار پيوند ولايي با برادران ايماني رواست: ﴿لايَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقتِلوكُم فِي الدّين...﴾ (سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 8) حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) نيز در نامهاي به مالك اشتر او را از ظلم به مردم باز ميدارد و مردم را يا برادران ايماني او يا انساني همنوع وي ميخواند: و لا تكوننّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أكلهم فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق (نهج البلاغه، نامه 53). ظلم به كافري كه در صدد ايذاي مسلمانان نباشد، حرام است. توضيح اينكه اسلام دين جهانشمول يعني كلي و دائمي است وگرچه همه افراد جهان مسلمان نيستند، دين جهاني با جهان متشتّت حتماً رويكردي خوب خواهد داشت كه همان زندگي مسالمتآميز است در سه سطح محلّي، منطقهاي و بينالمللي: سطح محلّي آن، منوط به حوزه اسلامي است و سطح منطقهاي آن راجع به حوزه توحيدي، اعم از اسلام، مسيحيّت و يهوديّت است و قلمرو بينالمللي آن ناظر به جنبه انساني است كه اعم از موحد و ملحد است و در آيات 9 ـ 8 سوره «ممتحنه» و هم در عهدنامه مالك اشتر آمده است كه عصاره آن دعوت به عدل و قِسط و پرهيز از ظلم و جور است.
منع هرگونه رابطه ولايي با كافران
كافران، مشركان و منافقان دوستان يكديگرند. قرآن كريم در آياتي اصل رابطه ولايي مؤمنان با «اهل كتاب» را نفي ميكند: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا اليَهودَ والنَّصري اَولِياءَ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعضٍ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاِنَّهُ مِنهُم اِنَّ اللهَ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين﴾ (سوره مائده، آيه 51) و نيز پيوند ولايي با «كافران» را: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنينَ اَتُريدونَ اَن تَجعَلوا لِلّهِ عَلَيكُم سُلطنًا مُبينا﴾ (سوره نساء، آيه 144) و همچنين رابطه ولايي با «منافقان» را: ﴿فَما لَكُم فِي المُنفِقينَ... * وَدّوا لَو تَكفُرونَ كَما كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياءَ حَتّي يُهاجِروا في سَبيلِ اللهِ فَاِن تَوَلَّوا فَخُذوهُم واقتُلوهُم حَيثُ وجَدتُموهُم ولاتَتَّخِذوا مِنهُم وَلِيًّا ولانَصِيرا﴾(سوره نساء، آيات 89 ـ 88) و نيز پيوند ولايي مؤمنان با «مشركان» را: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا المُشرِكونَ نَجَسٌ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هذا﴾ (سوره توبه، آيه 28)
خداوند ارتباط ولايي با كافران (ولاي آنان را در دل جاي دادن) را مطلقاً ممنوع كرده است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَوَلَّوا قَومًا غَضِبَ اللهُ عَلَيهِم قَد يَئِسوا مِنَ الاءخِرَة كَما يَئِسَ الكُفّارُ مِن اَصحبِ القُبور﴾(سوره ممتحنه، آيه 13) زيرا كافران غضب شدگاناند: ﴿المَغضوبِ عَلَيهِم﴾ و اهل ايمان كه ميگويند: ﴿صِرطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم ولاَالضّالّين﴾ (سوره حمد، آيه 7) نميتوانند با آنان دوست باشند.
آيه سوره مباركه «ممتحنه» با تعليق حكم بر وصف، مخاطب را از علّتيابي بينياز و با جمله ﴿لاتَتَوَلَّوا قَومًا غَضِبَ اللهُ عَلَيهِم﴾ اين معنا را ميفهماند كه اگر با ﴿المَغضوبِ عَلَيهِم﴾ رابطه ولايي برقرار كنيد، گرفتار غضب الهي خواهيد شد.
از سوي ديگر، كلمه «ولاء» و «اتّخاذ» كه معناي ملكه را در خود دارد، با اولين مرتبه از مراتب نهي از منكر كه انزجار قلبي است، سازگار نخواهد بود و با دوستي ذات اقدس خداوندي نيز منافات خواهد داشت: ﴿لاتَجِدُ قَومًا يُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ الاءخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولئِكَ كَتَبَ في قُلوبِهِمُ الايمنَ واَيَّدَهُم بِروحٍ مِنه﴾(سوره مجادله، آيه 22)
مؤمنان نه تنها ولايت كافران را نميپذيرند، به آنان مودّت نيز ندارند؛ يعني هيچ يك از مراحل سهگانه «مودّت»، «تولّي» و «اتّخاذ ولي» را ندارند؛ حتّي اصل مودت را ندارند كه پايينترين مرحله است؛ چه رسد به «تولّي» يا «اتّخاذ ولي» كه مستحكمترين رابطه است.
قرآن كريم راز ممنوعيت پيوند ولايي با كافران و منافقان را چنين بيان ميكند: ﴿وَدّوا لَو تَكفُرونَ كَما كَفَروا فَتَكونونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذوا مِنهُم اَولِياء﴾ (سوره نساء، آيه 89.) يعني منحرفان از دين دوست دارند كه شما كافر شويد و همسان آنها باشيد. البته اين دوستي در سيره و سنّت سيّئه آنان ظهور دارد و مايه تأثير منفي خواهد بود.
روابط، خواه ناخواه، اثرگذار است و از آنجا كه معيار، ايمان و كفر است نه مسائل اقليمي جغرافيايي...، اگر كافران و مشركان از مؤمنان أثر بپذيرند، به سود كافران و مشركان خواهد بود، زيرا زمينه گرايش ايشان به خداوند و وحي و نبوّت است؛ امّا تأثر مؤمنان از آنان به زيان مؤمنان است، چون زمينه كژراهه رفتن و انحراف از معارف ديني است.
انگيزههاي رابطه با كافران
برپايه ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾ رابطه مؤمن با كافر در مداري غير از ايمان است و آياتي چون ﴿اِنَّهُمُ اتَّخَذوا الشَّيطينَ اَولِياءَ مِن دونِ الله﴾(سوره اعراف، آيه 30) و ﴿اَفَتَتَّخِذونَهُ وذُرِّيَّتَهُ اَولِياءَ مِن دُوني وهُم لَكُم عَدُوّ﴾(سوره كهف، آيه 50) اين معنا را تأييد ميكند. پذيرنده ولاي ﴿مِن دونِ الله﴾، يعني كسي كه به كافر ميپيوندد، گويا به تار عنكبوت و محصول كار او چنگ زده است: ﴿مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذوا مِن دونِ اللهِ اَولِياءَ كَمَثَلِ العَنكَبوتِ اتَّخَذَت بَيتًا واِنَّ اَوهَنَ البُيوتِ لَبَيتُ العَنكَبوت﴾(سوره عنكبوت، آيه 41)
رابطه با كافران، با انگيزههاي گونهگون صورت ميگيرد، از اينرو براي شناخت سازگار بودن يا نبودن آن با ايمان، بايد گونههاي مختلف اين ارتباط را بررسي كرد:
1. رابطه با كافر به جهت خرسندي از كفرش؛ دوستدار كافر نميتواند مؤمن باشد، زيرا رضايت به كفر هرگز با ايمان سازگار نيست؛ به ويژه اگر با كوششهاي عملي براي تأمين رضايت كافران يا با تلاشهاي فرهنگي براي ترويج فكر آنان يا با فعاليتهاي سياسي براي تثبيت حاكميت آنها همراه باشد.
عناوين قرآني «عباد الرحمن»، «حزب الله»، «صابرين» «مسلمين»، «متّقين»، «قانتين»، «ذاكرين» و... كه براي وابستگان با خدا به كار رفته است نيز شامل چنين كسي نخواهد بود.
2. دوستي با كافران براي رسيدن به مطامع دنيوي نه تثبيت كفر، كه گناه كبيره و فسق بزرگ است؛ مثل اينكه كسي براي به دست آوردن مال دنيا به نفع كافران جاسوسي كند. چنين كسي كافر نيست؛ ولي مصداق ﴿فَلَيسَ مِناللهِ في شيء﴾است؛ يعني براثر كفر و فسقش از مزايايي كه مؤمن عادل برخوردار است، محروم خواهد بود.
3. ارتباط با كافران براي كسب قدرت يا سركوب باطلي ديگر، كه ممنوع است، زيرا با باطل نميتوان باطل را كوبيد؛ ولي اين رابطه كفرآور نيست.
4. پيوند با كافران به انگيزه استفاده از قدرت آنان براي احيا و احقاق حقّ، كه ممنوع است، چون حق را با باطل نميتوان تثبيت كرد؛ ولي مايه كفر نخواهد بود.
تذكّر: گاهي دفع باطلْ ضروري ولي منحصر در برقراري ارتباط سياسي ـ اجتماعي با كافران است كه در اين حال ارتباط با آنها است محذوري ندارد. البته موارد عام ديگري هست كه برقراري رابطه مسالمتآميز مسلمانان با كافران امضا شده است.
5. ارتباط با كافران براي دفع شرّ آنان، كه جايز است و كفرآور نيز نيست. رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم براي سركوب اشرار (نه براي ترويج اسلام و يا ازهاق باطل) با برخي مشركان پيمان نظامي بسته بودند 1.
چنين ارتباطي تولّي نيست، ولاء و محبّت را نيز به همراه ندارد و اگر هم از مقوله دوستي باشد، به جهت كفر آنان نيست، بلكه براي آن است كه انسان هستند و با قدرتشان شرّي دفع ميشود.
عبارت ﴿مِن دونِ المُؤمِنِين﴾براين اساس كه تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت آن وصف است، جايگاه برتر مؤمنان را نسبت به كافران نشان ميدهد. اين برتري، همانا اعتلاي معنوي است كه مؤمنان واجد آناند.
سرّ ترغيب پيوند با مؤمنان آن است كه مواليان با آنان از بالا مدد بگيرند؛ نه كافران كه پاييناند.
تذكّر: افراط و تفريط نارواست: همانطور كه ارتباط مهار نشده با كافران خطاست، ترك مراوده بيحساب نيز ناصواب است. توضيح اين مطلب در تبيين آيات سوره «ممتحنه» نهفته است.
برخي از اهالي افغانستان از اينكه حاكم كشورشان در هند با بعضي از حكمرانان اروپا معاشرت و مؤاكلت و لباس فرنگي دربر كرد، متحمسانه نگران شدند و با هم اجتماعي را به پا و به كفر او حكم كردند و بركناري وي را از حكومت خواستند؛ ارتش افغانستان آنها را پراكنده كرد.
مؤلّفالمنار ميگويد كه اين گروه زيانبارترين خلق به اسلام و مسلماناناند؛ بلكه از ساير مردم جهان از حقيقت اسلام دورترند؛ آنگاه با استفاده از قصه حاطب بن ابي بلتعه كه براي مشركان مكه جاسوسي كرد ولي رسول خدا به كفر او حكم نكرد، درباره مردم شريف افغانستان چنين ميگويد: ماذا فهم أمثال أُولئك الأفغانيين من القرآن علي عجمتهم و جهلهم بأساليبه وبعمل الصدر الأوّل به (تفسير المنار، ج3، ص278.)
لازم است عنايت شود كه غالباً در كشورهاي جهان برخي افراد تندرو يا كندرو به سر ميبرند و نبايد مقام محترم رجال علمي و ايماني كشوري بر اثر تحمّس و تندروي برخي افراد آن ناديده گرفته شود.
محروم از فيض و رحمت خاص
قرآن كريم درباره كسي كه با دشمنان خدا رابطه برقرار كند، به صورت نكره در سياق نفي كه مفيد سالبه كلي است، ميفرمايد: ﴿ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيء﴾يعني چنين كسي هيچگونه ارتباطي با خدا نخواهد داشت و
پيوند نداشتن با خداي ﴿رَفيعُ الدَّرَجتِ ذوالعَرش﴾ (سوره غافر، آيه 15) محروميّت از فيض و رحمت خاص خدا را در پي خواهد داشت و به هيچ درجهاي از درجات آن نخواهد رسيد، هرچند فيض عام الهي كه از آن به رحمت رحماني ياد ميشود فراگير و شامل ملحد و موحد است.
پيامد «ولاي كافران» تأثر از آنان و از دست دادن ايمان است و كسي كه بدين امر مبادرت ميورزد، مشمول ﴿فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيء﴾ خواهد بود؛ يعني هيچ اثري از آثار خدا در او نخواهد ماند و هيچ فيضي نخواهد برد.
سند قرآني تقيّه
طبق ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾، ارتباط ولايي با كافران ممنوع، و پيامدش محروميّت از رحمتهاي الهي است، مگر از روي تقيه باشد.
آيه مورد بحث سند محكم قرآني تقيه است: ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾، هرچند قرآن كريم در آيات ديگري نيز به تقيه پرداخته است:
1. ﴿اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن﴾ (سوره نحل، آيه 106) اين آيه درباره عمّار ياسر نازل شده است و تقيه را امضا ميكند.
2. ﴿وقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ يَكتُمُ ايمنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن يَقولَ رَبِّي اللهُ وقَد جاءَكُم بِالبَيِّنتِ مِن رَبِّكُم﴾ (سوره غافر، آيه 28) مردي از آل فرعون كه مؤمن بود و ايمانش را كتمان ميكرد، از موسي(عليهالسلام) و مكتب او دفاع ميكرد.
برپايه اين آيه، تقيه از خطوط كلّي «دين» ـ يعني اسلام ـ است؛ نه شرعه و منهاج، تا به مذهبي خاص مربوط باشد، چنان كه در اديان ابراهيمي (مذاهب و مكاتب) نيز تقيه بوده است.
3. به استناد برخي عمومات قرآن كريم نيز ميتوان «تقيه» را ثابت كرد؛ مانند ﴿وقَد فَصَّلَ لَكُم ما حَرَّمَ عَلَيكُم اِلاّمَا اضطُرِرتُم اِلَيه﴾ (سوره انعام، آيه 119) اين آيه درباره ذبيحه و ميته است؛ امّا حكم ﴿اِلاّمَا اضطُرِرتُم﴾ هرگز به ميته و ذبيحه و مانند آنها اختصاص ندارد، بلكه به طور كلّي در حال اضطرار ميتوان موقّتاً واجبي را ترك كرد يا حرامي را مرتكب شد، چون معيار حجيّت، اطلاقِ وارد است نه خصوصيّت مورد.
گفتني است كه آيات مزبور، خطوط كلّي «تقيه» را ترسيم ميكنند، بنابراين در پاسخ امثال صاحب المنار كه شيعه را به تقيه و احياناً خرافات متهم ميكنند، بايد گفت كه عقايد شيعه از جمله «تقيه»، در قرآن و سخنان ائمه اهلِ بيت(عليهمالسلام) ريشه دارد. «تقيه»، دستوري ديني است كه در سيره صحابه هم آمده است و بزرگان اهل سنّت نيز هم در مباحث تفسيري و فقهي بدان پرداختهاند.
تذكّر: «تقيه» با آياتي چون ﴿ولايَخافونَ لَومَةَ لائِم﴾ (سوره مائده، آيه 54) و ﴿اَلَّذينَ يُبَلِّغونَ رِسلتِ اللهِ ويَخشَونَهُ ولايَخشَونَ اَحَدًا اِلاَّاللهَ وكَفي بِاللهِ حَسيبا﴾ (سوره احزاب، آيه 39) كه مؤمن را شجاع ميداند يا او را به نترسيدن فرمان ميدهد، منافات ندارد، زيرا هيچ حكمي موضوع خود را از بين نميبرد، چنانكه در رويارويي با خطرِ دشمنِ مهاجم، وظيفه مؤمنان جنگ و دفاع است نه «تقيّه». در مبحث اشارات و لطايف، درباره «حكم تقيه»، بحثي خواهد آمد.
اتصال يا انقطاع استثنا
مؤلف المنار و برخي همانند استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) استثنا در ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾ را منقطع دانستهاند؛ ولي ميتوان استثناي مزبور را متصل دانست، زيرا تولّي نيز همانند ايمان در هر سه مرحله اعتقاد قلبي، اقرار لساني و عمل به اركان ظهور دارد؛ يعني اگر كسي متولّي شخص يا مكتبي بود، قلب او علاقهمند و زبانش مقرّ و اركان بدني وي تابع است و انسان نبايد به كافر اظهار دوستي كند؛ يا عملي انجام دهد كه حاكي از محبّت به او باشد، مگر آنجا كه خداوند برّ و احسان را جايز شمرده است و اين استثنا فقط سخن و عمل را شامل ميشود؛ امّا قلب را شامل نميشود، زيرا قلب جايگاه تقيه نيست و هيچ عقيدهاي را نه ميتوان به اجبار در دل جاي داد و نه ميتوان با اكراه از آن بيرون كرد. پس در حال غير تقيّه، مؤمن در هيچ يك از سه مرحله قلبي، لساني و عملي نبايد نسبت به كافر ولاء داشته باشد و در حال تقيه نيز تنها تولّي عملي و لساني بياشكال است. بر اين اساس، استثنا متصل است نه منقطع.
آري، اگر تولّي مخصوص قلب ميبود، يا به لحاظ قلب ارزيابي ميشد، استثنا منقطع بود، زيرا نهي درباره تولّي قلبي و استثنا مربوط به ارتباط ظاهري بود و «مستثنا» با «مستثنا منه» ارتباطي نداشت. نظر شريف حضرت استاد علامهِ منعطف به وضع است.
اطلاق نفس بر خداوند
﴿نَفس﴾ در ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ يعني خود خداوند. نفس به معناي ذات است؛ مثل اينكه ميگوييم «هذا الشيء في نفسه كذا»؛ يعني في ذاته كذا، پس ميتوان بر ذات اقدس خداوندي نفس را اطلاق كرد و در ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ نفس به همين معناي ذات است، در نتيجه جمله مزبور، تحذير اهل حكمت و معرفت از توقّع فكر درباره ذات خدا يا انتظار شهود آن خواهد بود.
پرهيز و پروا از خدا
جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾مانند ﴿واتَّقوا الله﴾ (سوره بقره، آيه 196) معناي تهديد را نيز به همراه دارد؛ يعني همانگونه كه گاهي ﴿فاتَّقوا الله﴾ ميفرمايد و زماني ﴿...فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة﴾ (سوره بقره، آيه 24) گاهي نيز ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ميفرمايد و زماني ﴿اِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحذُورا﴾ (سوره اسراء، آيه 57) يعني بايد از عذاب پروردگار برحذر بود.
آياتي مانند ﴿اتَّقوا الله﴾ و ﴿ويُحَذِّرُكُمُ الله﴾ اين معنا را ميفهمانند كه جهنّم نيز مانند ساير موجودات، مأمور حقّ (سبحانه و تعالي) است و بياذن او هرگز كسي را عذاب نخواهد كرد، پس بايد از كسي ترسيد كه جهنّم در برابرش خاضع است و همه كارها حتّي تعذيب دوزخيان به دست اوست، بنابراين پرهيز و پرواي از خدا اصل است و پرهيز و پرواي از جهنّم، فرع.
تحوّل به سوي خدا
خدا منشأ بالذات براي برحذر بودن است و انسان، خواه ناخواه به سمت او در تحوّل است، از اينرو از «صيرورت» به سوي وي ياد شد نه «سير».
الف و لام در كلمه ﴿المَصير﴾ عموم را ميرساند؛ يعني نه تنها صيرورت انسان به سوي خداست، بلكه هر موجودي به سمت خدا در تحوّل است، همانگونه كه هر موجودي با هر مرتبهاي ـ از صادر اوّل، يعني نور وجود پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت طاهره(عليهمالسلام) تا پايينترين موجودات ـ در بَدْء پيدايش و در قوس نزول از خداست، در قوس صعود نيز همه به سوي او ميروند؛ ولي غير از صادر اول كسي به مرتبه ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّي * فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدني﴾ (سوره نجم، آيات 9 ـ 8) نخواهد رسيد؛ مانند قطرههاي باران كه برخي به صورت نهر عادي تنها به كرانههاي دريا ميرسند و بعضي به صورت سيل خروشان دريا را شكافته و به وسط آن راه مييابند.
جمله ﴿اِنّا لِلّهِ واِنّا اِلَيهِ رجِعون﴾ (سوره بقره، آيه 156) نيز رفتن همه را به سوي خدا ترسيم ميكند؛ امّا هر يك در حدّ خودش. آري خدا همهجا هست: ﴿وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم﴾ (سوره حديد، آيه 4) و اين انسان است كه بايد كنار همه موجودات به سوي خدا در تحوّل باشد: ﴿اَلا اِلَي اللهِ تَصيرُ الاُمور﴾(سوره شوري، آيه 53) ﴿وتَرَي الجِبالَ تَحسَبُها جامِدَةً وهِي تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب﴾ (سوره نمل، آيه 88) انسانِ در حال تحوّل، يا بسان فرشته ميشود يا شياطين جنّ و انس يا حيوانات چرنده و درنده: ﴿كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ سَبيلا﴾ 4
هر كسي در هر جايي در حال شدن است و در اين صيرورت، يا بهشت ميشود يا جهنم. اگر انسان در اين «صيرورت» به سمت «قهر» خدا برود، ﴿نارُ اللهِ الموقَدَة * اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الاَفئدَة﴾ (سوره همزه، آيات 7 ـ 6) را درون خود ميپروراند و چنانچه به سمت «مهر» خدا حركت كند، ﴿فَرَوحٌ ورَيحانٌ وجَنَّتُ نَعيم﴾ (سوره واقعه، آيه 89) خواهد شد. حجابها كه كنار رود، روشن ميشود كه آيا او هيزمي است در حال اشتعال با اندروني شعلهور؛ يا روح و ريحان است و بهشت نعمتهاي الهي.