تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران(نشریه هادی شماره107)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 28 فروردين 1398
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 826
لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَهُ واِلَي اللهِ المَصير(28)
....
اشارات و لطايف
1. ولاي اهل بيت(عليهمالسلام)
از ديدگاه قرآن كريم رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم به اذن خدا بر همه مؤمنان حقّ حيات دارد:
﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا استَجيبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم﴾ (سوره انفال، آيه 24) بنابراين مؤمنان مديون رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم هستند و اداي دَيْن را نيز خداي سبحان چنين بيان فرمود: ﴿قُل لااَسَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّالمَوَدَّةَ فِي القُربي ومَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسنًا اِنَّ اللهَ غَفورٌ شَكور﴾ (سوره شوري، آيه 23) بگو مزدي جز مودّت اهل بيتم را از شما نميخواهم. مودت اهلبيت، مصداق كامل حسنه است و اگر كسي در اين راه قدم نهاد، خداوند اين مودّت را بيشتر خواهد كرد.
جايگاه مودّت، قلب است و انسان دو قلب ندارد: ﴿ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِه﴾ (سوره احزاب، آيه 4) پس جايي براي ولاي غير اهل بيت(عليهمالسلام) نميماند و پندار جمع كردن محبّت اهل بيت(عليهمالسلام) با ولاي ديگران، فريبي بيش نيست.
2. انگيزههاي ايجاد رابطه با كافران
خداي سبحان از اصل ايجاد رابطه عدهاي بيماردل با كافران و نيز از انگيزه آنان پرده برميدارد: درباره گروهي از مسلمانان كه قصد رابطه با كافران را داشتند تا بر فرض سقوط نظام اسلامي بتوانند طرفي ببندند، ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا اليَهودَ والنَّصري اَولِياءَ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعضٍ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاِنَّهُ مِنهُم اِنَّ اللهَ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين* فَتَرَي الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ يُسرِعونَ فيهِم يَقولونَ نَخشي اَن تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَي اللهُ اَن يَأتِي بِالفَتحِ اَو اَمرٍ مِن عِندِهِ فَيُصبِحوا عَلي ما اَسَرّوا في اَنفُسِهِم ندِمين﴾ (سوره مائده، آيات 52 ـ 51.) پيوستن به كافران معنايش قطع هرگونه پيوند با خداست، زيرا كافران براساس ﴿بَعضُهُم اَولِياءُ بَعض﴾ هرگز با مؤمنان دوست نخواهند شد، پس اگر كسي رابطه ولايي با آنان برقرار كند، از آنها به شمار خواهد آمد، در نتيجه هرگونه رابطهاي بين او و خدا ميگسلد.
بيماران سياسي براي حضور ميان كافران و برقراري چنين رابطهاي ميكوشند: ﴿فَتَرَي الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ يُسرِعونَ فيهِم﴾ و ميگويند كه ميترسيم با دگرگوني اوضاع سياسي به ما آسيبي برسد: ﴿يَقولونَ نَخشي اَن تُصيبَنا دائِرَة﴾.
گاهي انگيزه ايجاد رابطه با كافران نيل به عزّت است: ﴿اَلَّذينَ يَتَّخِذونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنينَ اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَميعا﴾ (سوره نساء، آيه 139) كافران از عزّت بيبهرهاند، زيرا مالك عزّت خداست و آن را به رسول خود و مؤمنان ميدهد: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين﴾ (سوره منافقون، آيه 8.) در نتيجه از كافران عزّت خواستن، آرزو و فكري باطل بيش نيست.
بدترين و مهمترين ارتباط با كافران پذيرش سرپرستي آنهاست كه قرآن كريم در اين باره نيز ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنينَ اَتُريدونَ اَن تَجعَلوا لِلّهِ عَلَيكُم سُلطنًا مُبينا﴾ (سوره نساء، آيه 144) در حالي كه ﴿ولَن يَجعَلَ اللهُ لِلكفِرينَ عَلَي المُؤمِنينَ سَبيلا﴾(سوره نساء، آيه 141)
گاهي نيز رابطه با كافران براثر خويشاوندي با آنهاست. قرآن كريم درباره اتخاذ خويشاوندان كافر به عنوان اوليا با بياني تهديدآميز ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَ اِنِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَي الايمنِ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَاُولئِكَ هُمُ الظّلِمون ٭ قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم واَبناؤُكُم واِخونُكُم واَزوجُكُم وعَشيرَتُكُم واَمولٌ اقتَرَفتُموها وتِجرَةٌ تَخشَونَ كَسادَها ومَسكِنُ تَرضَونَها اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللهِ ورَسولِهِ وجِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّي يَأتِي اللهُ بِاَمرِهِ واللهُ لايَهدِي القَومَ الفسِقين﴾ (سوره توبه، آيات 24 ـ 23) معناي «اَحَبّ» اين است كه براثر ارتباط با آنها برخي از احكام شريعت، مخصوصاً جهاد ترك ميشود.
قرآن كريم به صورت نسخهاي مبسوطتر درباره خطر ارتباط با كافران به هر انگيزهاي كه باشد گوشزد ميفرمايد كه كافران نبايد اصحاب خاص، بطانه و محرم اسرار مسلمانان باشند. آنان براي اينكه مسلمانها را به سستي بكشانند از هيچ كوششي دريغ نخواهند ورزيد و از لحن گفتارشان بغض و غضب نمايان است؛ ولي كينهاي كه در دل دارند، بيش از آن است كه از سخنشان هويداست: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لايَألونَكُم خَبالًا وَدّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم وما تُخفي صُدورُهُم اَكبَرُ قَد بَيَّنّا لَكُمُ الاءيتِ اِن كُنتُم تَعقِلون﴾ (سوره آل عمران، آيه 118) «بطانه» به معناي آستري است؛ يعني آنان را محرم اسرار خويش قرار ندهيد و درون اسرار شما راه پيدا نكنند.
با اين تحليل، محدوده ارتباط و روا و نارواي آن روشن ميشود.
3. فرق نفاق و تقيّه
در نفاق و تقيه، ظاهر با باطن هماهنگ نيست؛ ولي آنجا كه باطن حق و ظاهر باطل باشد، «تقيّه» و هرجا باطنْ باطل و ظاهرْ حق باشد، «نفاق» است. اهل تقيه در قلب (اصل) مؤمناند و در زبان (فرع) مخالف؛ برعكس منافقان.
قرآن كريم در ترسيم چهره اهل نفاق ميفرمايد: ﴿اِذا جاءَكَ المُنفِقونَ قالوا نَشهَدُ اِنَّكَ لَرَسولُ اللهِ واللهُ يَعلَمُ اِنَّكَ لَرَسولُهُ واللهُ يَشهَدُ اِنَّ المُنفِقينَ لَكذِبون﴾ (سوره منافقون، آيه 1) و درباره اهل تقيه ميفرمايد: ﴿مَن كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ ايمنِهِ اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن﴾ (سوره نحل، آيه 106) اين آيه شريفه در آغاز هجرت درباره عمّار ياسرِ نازل شد: به رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم گزارش دادند كه عمّار درباره آلهه مشركان نيكو سخن گفته و درباره شما بدگويي كرده است؛ حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم فرمودند كه عمّار سرشار از ايمان است و از او پرسيدند كه قلبت نيز مانند زبانت بود؛ عمّار عرض كرد كه هرگز قلبم همانند زبانم نبود؛ آنگاه حضرت رسول فرمود كه اگر ديگر بار نيز گرفتار آنان شدي، چنين كن: إن عادوا فعد.( ر.ك: الكافي، ج2، ص219؛ بحار الانوار، ج19، ص90، ج72، ص430 «بيان».)
4. محدوده «تقيه»
«تقيّه» تنها در مقابل مخالفان مذهب نيست. آري رواياتي مانند آنچه درباره كيفيّت شستن دست يا مسح روي پا و كفش وارد شده است، درباره تقيه از مخالفان مذهبي است؛ ولي اطلاقات ادلّه تقيه، تقيه از ستمگران به شيعه و تقيّه از ملحدان و كافران را نيز شامل ميشود.
5. حكم تقيّه
ممكن است در ابتدا تقيه به احكام پنجگانه قسمت شود: در صورت تساوي طرفين، «مباح» است و در حالت راجح بودن «مستحب» و در فرض مرجوح بودن «مكروه» و در صورت مصلحت حتمي «واجب» و در حالت مفسده حتمي «حرام» است، پس همه جا نميتوان گفت كه هنگام ترس از جان، تقيه «واجب» است.
شايد اين تقسيم ابتدايي به شكل ديگر مطرح گردد: تقيه در صورت تساوي ملاكها واجب تخييري است و در صورتهاي راجح يا مرجوح بودن آن، وجوب تعييني يا حرمت دارد، چنانكه ممكن است تطور ديگري داشته باشد.
براساس التقيّة من ديني و دين آبائي؛ و لا إيمان لمن لا تقيّة له (الكافي، ج2، ص219؛ ح12؛ بحار الانوار، ج72، ص431، ح92)، «تقيّه» درباره حفظ جان جايز بلكه واجب است و ضابط آن، همان معيار در تزاحم است؛ يعني بايد اهم و مهم لحاظ شود و مهم براي حفظ اهم در مورد تقيه ترك شود؛ مثلاً چون اصل دين از هر چيزي مهمتر است، براي حفظ آن ميتوان از بعضي واجبهاي مهم گذشت؛ ولي نميتوان از اصل دين براي حفظ جان (مثلاً) كه خيلي مهم است چشم پوشيد.
تعيين مصداق گاهي عقلي است و زماني نقلي؛ گاهي سهل است و زماني صعب.
غرض آنكه در مورد زيان مالي تحمّلپذير، تقيه جايز است، گرچه مال فراوان باشد؛ امّا از ميان حفظ جان و حفظ اصل دين، حفظ اصل دين مقدم است.
همانطور كه بين امور ياد شده تفاوت است، نسبت به مكلفان نيز احكام تقيه فرق دارد: گاهي مسلماني عادي از روي تقيه گناه ميكند و زماني مرجع و پيشواي ديني با چنين تكليفي وادار به افتاء يا سكوت ميشود، پس التقية من ديني و دين آبائي نيز مرزي دارد و پس از اثبات اينكه تقيه در همهجا واجب نيست، از جواز آن بحث ميشود.
مسيلمه كذّاب دو تن از اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم را دستگير كرد و از يكي از آن دو پرسيد، آيا شهادت ميدهي محمّدصلي الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست؟ او گفت: بلي؛ آنگاه پرسيد: شهادت ميدهي كه من رسول خدايم؟ گفت: آري. مسيلمه او را رها كرد.
از دومي پرسيد: شهادت ميدهي محمّدصلي الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست؟ گفت: بلي؛ بعد پرسيد: شهادت ميدهي كه من فرستاده خدايم؟ گفت: «إنّي أصمّ» و سه بار اين جمله را تكرار كرد و مسيلمه نيز گردن او را زد.
اين ماجرا را به پيامبر گرامي اسلام گزارش دادند آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او با صدق و يقين رفت و فضل و بهره الهي را به همراه خود برد و اين مرگ بر او گوارا باد! و امّا آن ديگري، از اين دو حكم الزامي و ترخيصي، حكم دوم را انتخاب كرد و تبعه و عقوبتي ندارد.
شيخ طوسي از این روایت چنين نتيجه ميگيرد:
تقيه رخصت است و مقاومت و دفاع از حق، حتّي در مورد خوف از نفس، فضيلت است و ظاهر اخبار ما بر وجوب تقيه دلالت ميكند و خلاف آن خطاست. (التبيان، ج2، ص435)
گفتار شيخ طوسي كه تقيه را هنگام ترس بر جان واجب دانستهاند، در صوت دَوَران امر بين حفظ نفس و حفظ مال، سخن درستي است؛ امّا در دَوَران امر بين حفظ نفس و حفظ دين، هيچ جاي تقيه نيست؛ چه رسد كه واجب باشد: ﴿ما كانَ لاَهلِ المَدينَةِ ومَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن يَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللهِ ولايَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِه﴾ (سوره توبه، آيه 120) برپايه اين آيه اهل مدينه و اطراف آن نبايد هنگام خطر پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را تنها بگذارند.
به فرموده حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) بايد با مال جان را حفظ كرد و جان را سپر دين قرار داد: و إذا نزلت نازلة فاجعلوا أنفسكم دون دينكم (الكافي، ج2، ص216، ح2؛ بحار الانوار، ج65، ص212). اگر جان سپر دين شود، دين را براي هميشه حفظ خواهد كرد، زيرا دين چون مال نيست كه بر اثر حوادث روزگار از بين برود. انساني كه از دنيا ميرود، امور دنيايي را وا ميگذارد و امور آخرتي را همراه خود ميبرد؛ يعني دين هر كسي همراه او سفر خواهد كرد.
از سويي، اغراض نيز متفاوت است، از اينرو احكام آن هم مختلف ميشود؛ مثلاً ممكن است كسي دفاع از ناموس را وظيفهاي ديني بداند و در اين راه جان بدهد و شخص ديگري از روي عار كه امري عرفي است، جان خود را در اين راه بگذارد.
به هر روي، از ميان حفظ نفس و حفظ دين، يقيناً حفظ نفس واجب نيست. حضرت امام خميني آنجا كه اصل دين در خطر بود، فرمودند: اصول اسلام در معرض خطر است؛ قرآن و مذهب در مخاطره است؛ با اين احتمال، تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب، ولو بلغ ما بلغ. (صحيفه نور، ج1، ص74)
خلاصه آنكه از ميان اهمّ و مهم، مهم بايد فدا شود؛ مثلاً در دَوَران امر ميان حفظ جان خود و حفظ جان معصوم(عليهالسلام) بايد جان را فداي جان معصوم كرد و اگر اصل دين در خطر باشد، نه تنها تقيه واجب نيست، حرام نيز هست.
6. حاكم بودن ادلّه «تقيّه»
ادلّه تقيّه نسبت به ادلّه احكام اوّليّه، واجب يا حرام، حاكم است، از اينرو ديگر بحث اظهر و ظاهر، عموم و خصوص، جمع دلالي و رجوع به علاج تعارض يا امثال آن مطرح نيست، بلكه دليل حاكم مقدّم است.
7. انحصار «تقيّه» در موضوع خود
نفي و اثبات هر دليلي، تنها در محور موضوع همان دليل است؛ بنابراين اگر كسي را به خوردن مردار وادارند، دليل اضطرار و تقيه تنها حرمت خوردن را برميدارد نه نجاست لمس كردن آن را، پس او بايد دست و دهان خود را بشويد.
8. علل اسناد «تقيه» به شيعه
اسباب اسناد تقيه به شيعه:
أ. تقيه در بيان معارف بلند: پيشوايان شيعه با علم غيب، به قضا و قدر و مسائلي ديگر آشنايي داشتند كه براي ديگران تحمّلناپذير بود؛ امّا براي گمراه نشدن ديگران و ريخته نشدن خوني، از انتشار آن جلوگيري ميكردند. «تقيه» در اينجا به معناي حفظ اسرار معرفتي است؛ نه مسائل سياسي ـ حكومتي؛ و تعبيرهايي مانند إنّ علم العلماء صعب مستصعب لايحتمله إلاّ نبي مرسل أو ملك مقرّب أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان(الكافي، ج1، ص401، كتاب الحجة، ح2)، به اين مطلب اشاره دارد. مفاد اينگونه روايات، كه تواتر اجمالي دارند، آن است كه هر كسي را توان دستيابي به علوم و معارف اهلبيت(عليهمالسلام) نيست و اين علوم را ائمّه(عليهمالسلام) به افرادي خاص عطا ميكردند.
در زيارت جامعه كه از بهترين زيارات اهل بيت وحي(عليهمالسلام) است، خطاب به ائمّه اطهار(عليهمالسلام) ميگوييم: محتمل لعلمكم 1 ؛ يعني من علوم شما را تحمل ميكنم. ظاهر اين جمله خبري است؛ امّا به داعي انشا القا شده است و چون دعا و انشاست، در حقيقت زائر از خدا ميخواهد كه او را از مصاديق ﴿امتَحَنَ اللهُ قُلوبَهُم لِلتَّقوي﴾ (سوره حجرات آیه3) قرار دهد تا بتواند علوم صعب و مستصعب آن ذوات قدسي را احتمال و تحمّل كند و فرا گيرد.
مراد از آن علم، دانشي نيست كه تحصيل آن براي هر كسي ممكن باشد؛ يا در جايي ديگر بتوان آن را فراگرفت. تنها فرشتگان، انبيا(عليهمالسلام) و انسانهايي ويژه قدرت تحمّل آن را دارند.
ب. تقيه در عمل: هنگام خطر، در وضو بايد دست را از پايين به بالا بشوييم و ﴿اِلَي المَرافِق﴾ (سوره مائده، آيه 6) را غايت غَسْل قرار دهيم نه غايت مغسول، در حالي كه معناي آيه اين است كه «تا آرنج دست را بشوييد»؛ نه اينكه «دست را بشوييد تا آرنج»؛ و اين دو تعبير فرق دقيق دارند، چنانكه محاوره عرفي نيز شاهد صادق آن است.
ج. تقيه در فتوا و حكم: از امام(عليهالسلام) مسئلهاي را ميپرسند و ايشان در ميان دوستان جوابي ميدهد و پيش دشمنان درباره همان پرسش پاسخي ديگر، به همين جهت گفتهاند كه روايت در صورتي حجّت است كه داراي سه ركن باشد: «صدور»؛ «جهت صدور»؛ «ظهور».
جهت صدور يعني روايت براي بيان «حكم الله واقعي» صادر شده باشد نه براساس تقيّه؛ مثل اينكه گاهي بر اثر احساس خطر، از روي تقيّه فتوا صادر ميشد و آن فتوا حكم الله واقعي نبود.
د. تقيه در مسائل سياسي ـ حكومتي: هيچگروهي مانند شيعه اثناعشري در رنج و زحمت نبوده است: پيشوايان شيعه يا به شهادت رسيدند يا تحت نظر و زنداني بودند و براي آنكه اصول شيعه بماند و ثمراتي مانند انقلاب شكوهمند اسلامي داشته باشد، بايد از برخي فروع چشم ميپوشيدند، تا با وقايه قراردادن اين روش، ماندگاري آن اصول ضمانت شود. شيعه هر حكومتي را امضا نميكرد و در برابر ستمگران ميايستاد، از اينرو ناگزير از تقيه استفاده ميكرد و اينگونه بود كه شيعه با تقيه و تقيه با شيعه شناخته شد، وگرنه اصل «تقيه» كه امري است معقول و مقبول، حق هر مسلوب الحرّيه است و به شيعه اختصاصي ندارد و يكي از احكام اسلام است.
تكمله: طرح بحث تقيه، رسالهاي مستقل ميطلبد، چنانكه برخي از فقهاي عظام اماميه به آن پرداختند. آشنايي به جوّ سياسي ـ اجتماعي از يكسو، داعيه وحدت و هماهنگي شيعه و سنّي از سوي ديگر و نداي اتحاد و صلاي هماوايي مذاهب و پيروان آنها از سوي سوم، موجب شد كه در پرداختن به ضوابط تقيه، تقيه شود. شيعه آنچنان كه هست و سنّي آنگونه كه هست با هم به سر نميبرند، از اينرو زمينه برخي از مطالب غير منسجم در بعضي از نوشتهها فراهم ميشود.
9. اسلام و حسن همجواري
قرآن كريم درباره چگونگي رفتار با مردم ميفرمايد: ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنًا﴾ (سوره بقره، آيه 83) نيكو سخن گفتن با «ناس» مورد نظر است؛ نه با مسلمانان يا مؤمنان. مراد از قول نيز خصوص گفتار نيست، بلكه مطلق رفتار، گفتار، نوشتار و كردار است كه به شكل نمادين از آنها به «قول» ياد شده است، بنابراين با كافران نيز رعايت حسن همجواري لازم است، چنانكه در روايت آمده است: إن جالسك يهودي، فأحسن مجالسته(من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404). براين اساس، اگر مسلمان با يهودي نيز همسفر شود، رعايت اخلاق اسلامي ضروري است و اين مودّت، انساني است نه اعتقادي.
قرآن كريم روابط بين المللي را چنين ترسيم ميفرمايد: ﴿عَسَي اللهُ اَن يَجعَلَ بَينَكُم وبَينَ الَّذينَ عادَيتُم مِنهُم مَوَدَّةً واللهُ قَديرٌ واللهُ غَفورٌ رَحيم* لايَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ لَم يُقتِلوكُم فِي الدّينِ ولَم يُخرِجوكُم مِن ديرِكُم اَن تَبَرّوهُم وتُقسِطوا اِلَيهِم اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقسِطين* اِنَّما يَنهكُمُ اللهُ عَنِ الَّذينَ قتَلوكُم فِي الدّينِ واَخرَجوكُم مِن ديرِكُم وظهَروا عَلي اِخراجِكُم اَن تَوَلَّوهُم ومَن يَتَوَلَّهُم فَاُولئِكَ هُمُ الظّلِمون﴾ (سوره ممتحنه، آيات 9 ـ 7.) يعني ممكن است در آينده روابط شما با آنان براساس محبّت و مودّت شكل بگيرد، پس در تيرگي روابط اصرار نورزيد، بنابراين با كافران نيز ميتوان براساس قسط و عدل رابطه برقرار كرد، مگر آنان مستقيم يا غير مستقيم در صدد ظلم، هتك مقدّسات ديني يا طمع در اموال مسلمانان باشند.
«برّ» و «قسط» از احكام بين المللي اسلام است؛ ولي رابطه با كافران نبايد به تضعيف اعتقادات خودي يا تحكيم عقايد كافران انجامد. در ابعاد تجارت، صنعت، فرهنگ، تعليم و تعلّم و... رابطه نه تنها ممنوع نيست بلكه اسلام به آن ترغيب فرموده است: اطلبوا العلم ولو بالصين (عوالي اللئالي، ج4، ص70؛ بحار الانوار، ج1، ص177، ح55). البته رفتن به چين براي فراگيري علم، ياد گرفتن زبان آنان را هم در پي خواهد داشت.
بحث روايي
1. شأن نزول
عن ابن عباس قال: كان الحجّاج بن عمرو، حليف كعب بن الأشرف، و ابن أبي الحقيق و قيس ابن زيد، قد بطنوا بنفر من الأنصار ليفتنوهم عن دينهم.
فقال رفاعة بن المنذر و عبدالله بن جبير و سعد بن خيثمة لاُولئك النفر: اجتنبوا هؤُلاء النفر من يهود؛ و احذروا مباطنتهم لا يفتنوكم عن دينكم. فأبي أُولئك النفر. فأنزل الله فيهم: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ... واللهُ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾
اشاره: طبق اين نقل، گروهي از يهود مخفيانه با طايفهاي از انصار ارتباط برقرار كردند تا در دين ايشان رخنه كنند و چون اين افراد نصيحت مؤمنان را در قطع رابطه با يهود نپذيرفتند، اين آيات دربارهشان نازل شد.
علامه طباطبايي ميفرمايد كه ظاهراً اين روايت از باب تطبيق آيه بر اين ماجراست، چون كافر در عرف قرآن اعم از اهل كتاب است، در حالي كه ماجراي مزبور محدود به اهل كتاب است و شايستهتر آن است كه سبب نزول آياتي باشد كه از دوستي با يهود و نصارا نهي ميكند؛ نه آيات مورد بحث كه از دوستي با كافران (مشركان و اهل كتاب) نهي ميكند(ر.ك: الميزان، ج3، ص188)
2. جواز تقيه
عن علي(عليهالسلام) قال: و أمّا الرخصة الّتي (صاحبها فيها بالخيار) فإنّ الله نهي المؤمن أن يتّخذ الكافر وليّاً؛ ثمّ منّ عليه بإطلاق الرخصة له عند التّقية في الظاهر... قال الله تعالي: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقةً ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾. فهذه رحمة تفضّل الله بها علي المؤمنين، رحمة لهم، ليستعملوها عند التقيّة في الظاهر و قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: إنّ الله يحبّ أن يؤخذ برخصه كما يحبّ أن يؤخذ بعزائمه (تفسير القمي، ج1، ص16؛ وسائل الشيعه، ج16، ص232).
و قوله ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنون... ﴾ فإنّ هذه الآية رخصة؛ ظاهرها خلاف باطنها: يدان بظاهرها و لا يدان بباطنها إلاّ عند التقيّة. إنّ التقيّة رخصة للمؤمن أن يراه الكافر [أن يدين بدين كافر] فيصلّي بصلاته و يصوم بصيامه إذا اتّقاه في الظاهر و في الباطن يدين الله بخلاف ذلك (تفسير القمي، ج1، ص100)
عن ابن اذينة... و محمّد بن مسلم و زرارة قالوا: سمعنا أبا جعفر(عليهالسلام) يقول: التقيّة في كلّ شيء يضطرّ إليه ابن ءادم فقد أحلّه الله له (الكافي، ج2، ص220)
اشاره: أ. به فرموده اميرمؤمنان(عليهالسلام) در روايت نخست، خداي سبحان بر مؤمنان منت نهاده و به هنگام تقيه، در دوستي ظاهري با كافران به ايشان رخصت داده است و بنا بر فرمايش پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم، خدا عمل به رخصتهاي خود را همانند عمل به واجباتش دوست ميدارد.
ب. در روايت دوم، جواز تقيّه از آيه برداشت شده است.
3. لزوم تقيّه
عن جعفر بن محمّد عن أبيه(عليهالسلام) قال: كان رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم يقول: لا إيمان لمن لا تقيّة له و يقول: قال الله: ﴿اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾(تفسير العياشي، ج1، ص166)
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام) في احتجاجه علي بعض اليونان [اليونانيين] قال: و آمرك أن تصون دينك و علمنا الّذي أودعناك [و أسرارنا الّتي حمّلناك] فلا [ولا] تبد علومنا لمن يقابلها بالعناد [...] و لا تفشِ سرّنا إلي من يشنّع علينا؛ و آمرك أن تستعمل التقيّة في دينك، فإنّ الله يقول: ﴿لايَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللهِ في شيءٍ اِلاّاَن تَتَّقوا مِنهُم تُقة﴾ و قد أذنت لكم [لك] في تفضيل أعدائنا [علينا] ...... فإنّك إن خالفت وصيّتي كان ضررك علي إخوانك و نفسك [نفسك و إخوانك] أشدّ من ضرر النّاصب لنا الكافر بنا (الاحتجاج، ج1، ص557 ـ 555؛ ر.ك: وسائل الشيعه، ج16، ص229)!
اشاره: أ. پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم با استشهاد به آيه مورد بحث، كسي را كه در جايگاه تقيّه از آن سرباز زند، مؤمن نميداند.
ب. اميرمؤمنان(عليهالسلام) در مواردي كه تقيّه سبب حفظ جان و مال مؤمن و مصالح و عزّت مؤمنان ميشود، عمل به آن را لازم دانسته و از ترك آن به شدّت نهي كرده است، هر چند تقيّه به مخالفت ظاهري و زباني با اهلبيت(عليهمالسلام) منجر شود، چون ضرر ترك چنين تقيهاي، بيش از ضرر كافران و دشمنان اهلبيت(عليهمالسلام) است.
4. تقيّه حرام
قال أبو عبدالله(عليهالسلام): إنّما جعلت التقية ليحقن بها الدم؛ فإذا بلغت التقية الدم فلا تقيّة؛ و أيم الله لو دُعيتم لتنصرونا لقلتم: لا نفعل إنّما نتّقي، و لكانت التقيّة أحبّ إليكم من ءابائكم و اُمّهاتكم، و لو قد قام القائم ما احتاج إلي مسائلتكم عن ذلك و لأقام في كثير منكم من أهل النّفاق حدّ الله (تهذيب الاحكام، ج6، ص172؛ وسائل الشيعه، ج16، ص235)
اشاره: طبق اين روايت، تقيّه تا جايي جايز است كه به حفظ جان بينجامد و اگر جاني را به خطر اندازد، نه تنها جايز نيست، بلكه حرام است.
براساس همين روايت، اگر دين خدا به خطر افتد، تقيّه براي حفظ جان حرام است.