تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره108)

قُل اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ اللهُ ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرضِ واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير (29)

گزيده تفسير

اگر كسي جز در مقام تقيه كه در آيه پيشين بيان شد، با كافران رابطه برقرار كند، خداوند به نهان و آشكار او آگاه است، زيرا اوّلاً خداوند خالق كلّ آسمان‏ها و زمين و آگاه به آن است و انسان نيز كه جزئي از اين مجموعه است، معلوم خداوند است؛ ثانياً خداوند افزون بر آگاه بودن، هم مي‏تواند به حساب هر كسي رسيدگي و هم مي‏تواند آن اسرار را براي ديگران آشكار كند؛ نيز چون خداوند قادر مطلق است، مي‏تواند علم خود را به ثمر برساند و طبق آن عمل كند.

 تفسير

مفردات

صدوركم: «صدور» جمع صدر است 1. صدرِ هر چيزي قسمت برجسته و جلوي آن است. سينه نيز چون در ميان اعضا سرآمد و برجسته است، صدر ناميده مي‏شود. صدر، صندوق قلب است؛ مانند مشكات كه محفظه مصباح است. صدر و قلب، اعم از مادي و روحاني است 1. نوع كاربردهاي قلب و صدر در قرآن روحاني است.

 تناسب آيات

در آيه قبلي، مؤمنان از پيوند دوستانه با كافران نهي شدند، مگر در مقام تقيّه؛ براي اينكه مبادا كسي در پوشش تقيّه با كافران ارتباط ولايي و صميمانه برقرار كند، در اين آيه به همگان هشدار داده مي‏شود كه خداي سبحان به نهان و ظاهر همه آگاه است.

اين آيه، زمينه‏ساز آياتي است كه خواهد آمد؛ مثل ﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا بَعيدا (سوره آل عمران، آيه 30) و ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوا بِطانَةً مِن دونِكُم لايَألونَكُم خَبالًا وَدّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن اَفوهِهِم وما تُخفي صُدورُهُم اَكبَر (سوره آل عمران، آيه 118)

***

راز ابلاغ با واسطه

همان‏گونه كه بلاغت (ايراد خطاب به مقتضاي مقام) موجب تقديم يا تأخير ابدا و اخفا در موارد گونه‏گون است، مايه تسبيب يا مباشرت محاسبه در مواضع مختلف خواهد بود، از اين‏رو خداوند گاهي از راه پيامبر مطلبي را ابلاغ مي‏فرمايد؛ نظير آنچه در آيه مورد بحث آمده، تا بفهماند آن‏ها شايسته گفتار حضوري نيستند؛ و زماني شخصاً و بي‏آوردن كلمه «قل» مطلبي را ذكر مي‏كند؛ نظير آيه پيشين كه تهديد صريح، مقتضي آن است. البته همه فرموده‏هاي خداي سبحان به وساطت حضرت رسول‏صلي الله عليه و آله و سلم ابلاغ مي‏شود.

اقسام اِخفا

اِخفا دو گونه است:

1. اخفاي مطلق؛ مانند اخفاي اسرار دروني انسان كه شخص مي‏تواند آن را مخفي نگه‏دارد تا كسي آن را نفهمد.

2. اخفاي نسبي؛ چون اخفاي تصدّق: ﴿اِن تُبدوا الصَّدَقتِ فَنِعِمّا هِي واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم (سوره بقره، آيه 271) صدقه دادن نمي‏تواند سرّ محض باشد، زيرا صدقه گيرنده از آن آگاه است. البته قصد تصدّق را مي‏توان از همگان نهان كرد، زيرا امري قلبي است.

معناي صدر

كلمه «صدر» نيز مانند «نفس»، «روح»، «قلب» و «فؤاد» به لطيفه الهي يعني امري مجرّد اطلاق مي‏شود كه داراي شئون گوناگوني است، وگرنه صدر به معناي سينه مادي مراد نيست تا در تالار تشريح بتوان به اسرار طبّي آن پي برد.

قلب و مغز مادي نيز ابزار روح مجردند و در حقيقت روح مجرّد است كه مي‏فهمد و آگاهي‏ها را ذخيره مي‏كند؛ ولي اين حقيقت مجرّد در سينه و قلب ظهور ابزاري مي‏كند، چرا كه اگر دست كسي قطع شود، حيات او باقي است؛ امّا بدون قلب حياتي نيست، زيرا روح مانند عقل مجرّد تام نيست تا از اين ابزار بي‏نياز باشد؛ برخي از مجرّدها، مانند عقول عالي و ملائكه كامل، بدون بدن موجودند؛ ليكن نفس بشر چون مجرّد تام نيست، بي‏بدن تحقق ندارد.

محور اصلي حسابرسي در معاد نيز چيزي است كه در هسته مركزي هويّت انسان سامان يافته است، زيرا جارحه را هماره جانحه تأمين و رهبري مي‏كند و هرگز استقلالي براي اعضا و جوارح در برابر دل نيست، از اين جهت قرآن كريم گاهي از اِبلاي سرائر خبر مي‏دهد: ﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر (سوره طارق، آيه 9) و زماني از تحصيل اسرار صدور آگاه مي‏كند: ﴿اَفَلا يَعلَمُ اِذا بُعثِرَ ما فِي القُبور* وحُصِّلَ ما فِي الصُّدور (سوره عاديات، آيات 10 ـ 9)

خداوند نه تنها در قيامت به حساب انسان مي‏رسد، اسرار دروني و پنهان در جان او را نيز مي‏تواند براي ديگران در دنيا و آخرت آشكار كند: ﴿قُل اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله. در قيامت، مصداق بارز اظهار اسرار در سينه‏ها محقق خواهد شد، زيرا قيامت سريره‏ها آشكار مي‏گردد: ﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر (سوره طارق، آيه 9)

 

 

علم، بحث محوري آيه

هر جا محور بحث آيه حساب و حسابرسي باشد، صدر آن درباره مالكيّت و مَلِك بودن خداي سبحان و ذيل آيه مربوط به قدرت خداوند است. در آيه مورد بحث، «علم» محور است نه حساب ـ هرچند هشدار ضمني به محاسبه است ـ از اين‏رو علم خدا آمده است؛ نه مالكيت و مَلِك بودن او. ضمناً با تنبيه اخلاقي و هشدار به معاد مي‏فهماند كه خداوند مي‏داند چه كسي به قصد تولّي و چه فردي بر اثر تقيه با كافران ارتباط دارد، بلكه حسابرسي نيز خواهد كرد و در اين كار چيزي را فروگذار يا كم و زياد نخواهد كرد، زيرا بر هر كاري تواناست: ﴿واللهُ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير.

نكته: در آيات قرآن كريم گاهي دليل قبل از مدلول مي‏آيد و گاهي بعد از آن. در آيه مورد بحث، نخست مدلول آمده است: ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله و سپس دليل: ﴿ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض.

گونه ‏هاي تهديد الهي

تهديد خداي سبحان صورت‏هايي دارد كه به سه‏گونه آن اشاره مي‏شود:

1.تهديد نرم؛ مثل ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ الله؛ 2.تهديد متوسط؛ مانند ﴿واِن تُبدوا ما في اَنفُسِكُم اَو تُخفوهُ يُحاسِبكُم بِهِ الله 1 3. تهديد تند؛ چون ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه (سوره آل عمران، آيه 28) و ﴿ولكِن يُؤاخِذُكُم بِما كَسَبَت قُلوبُكُم (سوره بقره، آيه 225)

آسمان و زمين انسان

از طرح سرّ و علن در كنار ذكر آسمان و زمين: ﴿اِن تُخفوا ما في صُدورِكُم اَو تُبدوهُ يَعلَمهُ اللهُ ويَعلَمُ ما فِي السَّموتِ وما فِي الاَرض﴾ مي‏توان حدس زد (نه آنكه از لفظ استفاده كرد) كه جان انسان به منزله آسمان و بدن او به منزله زمين است و چنان كه زمين از آسمان نور و گرما مي‏گيرد و به حيات خود ادامه مي‏دهد، بدن نيز براي بقاي خود از جان نور و گرما مي‏گيرد، بنابراين روح براي بدن، چون آسمان براي زمين است.

اشارات و لطايف

1. عقد علمي و قلبي

چون آيه مورد بحث، به رفتار اهل نفاق اشاره دارد، بجاست كه سخني هر چند كوتاه درباره عقد و اعتقاد مطرح گردد. عقد دو نوع است:

أ. عقد علمي: گرهي است كه موضوع و محمول را به يكديگر پيوند مي‏دهد و قضيه را نيز به همين جهت «عقد» مي‏گويند 1. رسيدن به اين مرحله لازم است؛ ولي كافي نيست، زيرا مقدمه كمال است.

ب. عقد قلبي: گره دومي بعد از عقد علمي است كه عصاره عقد قبلي يعني علم را با نفس پيوند مي‏زند و نتيجه‏اش اعتقاد و ايمان است.

عقد قلبي (ايمان) اهمّيتي خاص دارد، وگرنه عقد علمي در قيامت براي كافران نيز پديد مي‏آيد. آنان در دنيا بهشت و جهنّم را انكار مي‏كنند؛ ليكن در قيامت مي‏گويند: ﴿رَبَّنا اَبصَرنا وسَمِعنا فَارجِعنا نَعمَل صلِحًا اِنّا موقِنون (سوره سجده، آيه 12) آنان در معاد عالم مي‏شوند؛ ولي نمي‏توانند ايمان بياورند؛ يعني نمي‏توانند ميان خود و آن علم، پيوند (عقد قلبي) برقرار كنند، از اين‏رو خواهان بازگشت به دنيا هستند تا عمل صالح انجام دهند.

كافر از آن جهت كه كافر است، در تحصيل كمال و تأمين سعادت بيراهه رفته، در نتيجه بين جان او و حقايق، گرهي بسته نشده است، بدين جهت مسائل غيب را به استهزا مي‏گيرد.

2. اهتمام و اعتناي به «صدر»

هسته مركزي ارادت و كراهت‏هاي بشر همانا صدر اوست، از اين‏رو هم مورد اهتمام رهبران الهي است و هم رهزنان ابليسي. اهتمام هاديان ديني به اصلاح دل، بيش از آن حدّ است كه ياد شود؛ امّا اعتناي رهزنان به افساد آن را مي‏توان از آيه ﴿اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس (سوره ناس، آيه 5) و ﴿اِن في صُدورِهِم اِلاّ كِبرٌ ما هُم بِبلِغيه (سوره غافر، آيه 56) و... فهميد.

 

يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا وما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وبَينَهُ اَمَدًا بَعيدًا ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَهُ واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد (30)

گزيده تفسير

معاد روزي است كه هر كس متن كار خوب يا بد خود را حاضر شده مي‏يابد؛ نه مصاديق خير و سوء را؛ و آروز مي‏كند بين او و كارهاي بدش فاصله‏اي طولاني باشد.

حضور «اعمال» دليلي بر تجسّم اعمال است و اين شبهه كه «عمل در دنيا نابود شده و احضار آن ممكن نيست، پس ناگزير پاداش عمل يا نامه عمل ديده مي‏شود» ناتمام است، زيرا روح عمل يعني اهداف و نيت‏ها در روح آدمي محفوظ است و هرگز نابود نمي‏شود. آنچه نابود مي‏شود بدنه‏عمل است كه نقشي ندارد، چنان‏كه برخاستني كه براي احترام يا به قصد اهانت باشد از ميان مي‏رود؛ ولي آن احترام يا اهانت مي‏ماند.

«أمد بعيد» فاصله‏دور زماني است و آرزوي وجود امد بعيد ميان شخص و كار بد او ظهور «تسويف» يعني كار امروز را به فردا انداختن است كه در دنيا به

آن مبتلا بودند.

رأفت خدا به بندگان كه در پايان آيه آمده دليلي بر محتواي آيه است؛ بدين معنا كه انذار الهي برخاسته از مهر اوست.

تفسير

مفردات

أمداً: «امد» و ابد، نزديك به هم‏اند، با اين تفاوت كه ابد مدّت زمان نامحدود است و امد اگر مطلق و بدون اضافه باشد، مدت زمان مجهول است و چنانچه مقيّد و اضافه آمده شده باشد، مدتش محدود به آن قيد است؛ مانند «أمد شهر» (مدت يك ماه). برخي امد را ظرف زمان و مكان، هر دو دانسته‏اند.

تناسب آيات

اين آيه مطلب آيه قبلي را كامل مي‏كند و قيامت را ظرف ظهور علم خداوند براي بشر مي‏داند؛ يعني در قيامت ـ كه آيه وصف آن را بيان كرده است، براي انسان روشن و شفاف معلوم مي‏شود كه خداي سبحان در دنيا و آخرت به نهان و آشكار نيّات و اعمال بشر آگاه است و نه تنها مي‏داند، بر اساس علم خود عمل نيز خواهد كرد.

***

حضور يا احضار عمل

عمل را كه افراد در معاد حاضر مي‏يابند: ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا (سوره كهف، آيه 49) خودش حاضر نمي‏شود، بلكه آن را حاضر مي‏كنند: ﴿يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَرًا، چنان كه عامل را حاضر مي‏كنند: ﴿اِن كانَت اِلاّصَيحَةً وحِدَةً فَاِذا هُم جَميعٌ لَدَينا مُحضَرون (سوره يس، آيه 53) يعني خداوند با يك صيحه (فرياد، فرمان) همه را احضار مي‏كند و تنها مخلَصان را از روي تكريم و تجليل حاضر نمي‏كنند.

احضار نسبت به حضور، تعبيري تند است و تعبير ﴿ووجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا (سوره كهف، آيه 49) ملايم‏تر است.

تذكّر: عنوان اِحضار اَعمال به نفس اسناد داده شده ﴿عَلِمَت نفسٌ ما اَحضَرَت (سوره تكوير، آيه 14) ليكن خود نفس احضار مي‏شود: ﴿اِنَّهُم لَمُحضَرون (سوره صافات، آيه 127) بنابراين عنوان «احضار» همراه با تأديب و تنبيه است.

گفتني است مراد از «كتاب اعمال» اشخاص كه هر كار كوچك و بزرگ را گردآورده است، وجود لفظي يا كتبي اعمال نيست، زيرا وجود لفظي يا كتبي، اعتباري است، چنان‏كه هر ملّتي با لفظي ويژه سخن مي‏گويد و با خط و لغتي خاص آن را مي‏نويسد؛ ولي در آخرت امور اعتباري و قراردادي نيست. در كتاب عمل، متن عمل (نه وجود لفظي يا كتبي آن) ثبت مي‏شود و هر كسي متن عمل خود را مي‏بيند، كه در صحيفه نفس خويش ثبت كرده است؛ يعني كتاب مبسوطي است كه انسان، همه اعمال را در متن آن مي‏بيند.

وجود كتبي يا لفظي كه اعتباري است، براي هر كتابي الزامي نيست، چنان كه «لوح و قلم»، «امّ الكتاب» و «كتاب مبين» وجود لفظي و كتبي ندارند. در جان انسان نيز متن عمل ثبت مي‏شود و از آنجا كه جان مجرّد است، هر قدر خدا بخواهد ـ مطابق سعه وجودي ـ گنجايش دارد، از اين‏رو از سويي جايگاه نزول فرشتگان است: ﴿اِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلئِكَة (سوره فصّلت، آيه 30) و از طرف ديگر محل رفت و آمد شياطين: ﴿ومَن يَعشُ عَن‏ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطنًا فَهُوَ لَهُ قَرين (سوره زخرف، آيه 36)

نكته: همان‏گونه كه مراد از كتابت و كتاب، امر تثبيت شده خارجي است نه وجود لفظي و كتبي، قرائت كتاب نيز در حكم شهادت آن است، زيرا قرائت هر شي‏ء به حسب خود آن است و قرائت كتاب لفظي، تلفظ آن است و قرائت كتاب عيني، شهود آن، بنابراين معناي ﴿اِقرَأ كِتبَكَ كَفي بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسيبا (سوره اسراء، آيه 14) آن است كه بر كتاب خويش گواه شو و عالم باش.

 ظهور و حضور در پرتو نور ويژه

ظهور شي‏ءِ باطن و حضور چيز غائب، با نور ثابت مي‏شود و بي‏تابش آن، فرقي بين امور ياد شده نيست، چنان‏كه تشخيص آن‏ها تنها براي بينا مقدور است نه نابينا. آنچه راجع به عمل حاضر و بيننده آن است جداگانه طرح شده يا مطرح مي‏شود؛ امّا آنچه ناظر به نور است مي‏توان گفت كه با برچيده شدن نظام كيهاني كنوني و تكوير شمس و قمر و تهديم ارض و سماء و هر آنچه به عنوان نجوم سپهري مطرح‏اند، نور ديگري لازم است كه با آن همه امور ياد شده معلوم شوند.

هر ظهوري در جهان هستي به اظهار خدا و نور عمومي اوست: ﴿الله نور السموات والارض... (سوره نور، آيه 35) ليكن براي روشن شدن اسرار پشت پرده و آشكار شدن رازهاي مستور، نور ويژه لازم است و اين نور خاص مي‏تواند مشمول ﴿واَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها (سوره‏زمر، آيه 69) باشد. با آن نور مخصوص، هر باطني ظاهر و هر غائبي حاضر مي‏گردد، البته تبهكاران از آن نور طرفي نمي‏بندند و مناظر مسرّت بخش را نمي‏بينند، بلكه با آن اشراق، فقط سيّئات خود را مي‏يابند.

نقد نظر فخر رازي درباره وجدان عمل

فخر رازي مي‏گويد: عمل نابود مي‏شود، بنابراين مقصود از ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت يا وجدان جزاي عمل است، يعني هر كس جزاي كار خود را مي‏يابد؛ يا منظور يافتن صحيفه عمل است؛ يعني تجد كلّ نفس صحيفة أعمالها (التفسير الكبير، مج4، ج8، ص17)

سخن فخر رازي تام نيست، زيرا حقيقت عملْ عين محسوسات خارجي نيست، كه زوالپذيرند، زيرا آن‏ها سلسله حركاتي‏اند كه از بين مي‏روند، بلكه عمل همان عناوين اعتباري است كه با روح ارتباط دارد و باقي است؛ مثلاً هر يك از افعال مخصوص خارجي كه نماز را پديد مي‏آورد، زماني موجود مي‏شود و سپري مي‏گردد؛ امّا آن عنوان كه از روح برخاسته است در جان مي‏ماند؛ همان‏گونه كه نيت سبب پيدايش عمل است، عمل نيز بر جان اثر مي‏گذارد و اين همان روحِ عمل است كه مي‏ماند و در قبر نيز به گونه‏اي ظاهر مي‏شود.

نفس، عامل حقيقي

جمله ﴿تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَتنشان مي‏دهد كه كننده كار، نفس است و بدن ابزاري بيش نيست، چنان‏كه در جاي ديگر آمده است: ﴿كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَت رَهينَة (سوره مدّثر، آيه 38) راز نسبت دادن عمل و كسب به نفس نيز آن است كه هر چند انسان در دنيا و برزخ و قيامت نفس و بدن دارد، در هر سه حالت، اصالت از آنِ نفس است و بدن جز ابزار كار نيست.

معيار تشخيص خير

كارهاي انسان، خير و شر، نافع و ضار، حسن و قبيح، حقّ و باطل و صدق و كذب دارد، كه معيار تشخيص آن‏ها انديشه بشر عادي نيست، زيرا عقل در بسياري از مسائل جزئي راه ندارد، از اين‏رو قرآن كريم معيار بودن فهم متعارف انساني را نفي مي‏كند: ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم وعَسي اَن تَكرَهُوا شَيءاً وهُوَ خَيرٌ لَكُم وعَسي اَن تُحِبّوا شَيءاً وهُو شَرٌّ لَكُم واللهُ يَعلَمُ واَنتُم لاتَعلَمُون (سوره بقره، آيه 216)

خداي سبحان در بسياري از مسائل جزئي كه عقل از ادراك آن‏ها عاجز است، وحي را براي انبيا(عليهم‌السلام) و قرآن و عترت را براي انسان عادي معيار سنجش قرار داد. «وحي»، عقل سليم را تأييد و آن را شكوفا مي‏كند.

تجسّم عمل در قيامت

آيه مورد بحث از آياتي است كه به خوبي بر تجسم اعمال در قيامت دلالت دارد، زيرا عمل در قيامت به گونه‏اي ظهور مي‏كند كه انسان خود آن را مي‏بيند؛ يعني او خود، خاطرات، اهداف و نيّاتش را كاملاً مشاهده مي‏كند و اين‏ها روح عمل است نه بدنه و مواد خام آن؛ مثلاً اگر كاري براي توهين يا تكريم انجام شده است، در قيامت توهين و تكريم مشاهده مي‏شود نه آن كار، زيرا واقعيت دستورهاي ديني در دنيا كه نشئه اعتبار است، با زبان اعتبار بيان شده است؛ امّا همين عناوين اعتباري با آن واقعيتي كه در فطرت انسان دارد، در قيامت ظهور خواهد كرد.

ظاهر آياتي همچون ﴿ومَن جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّت وُجوهُهُم فِي النّارِ هَل تُجزَونَ اِلاّما كُنتُم تَعمَلون(سوره نمل، آيه 90) حجّت است، مگر دليل نقلي معتبر يا دليل عقلي بر خلاف آن باشد و ظواهر اين‏گونه آيات كه مي‏فرمايد تنها متن عمل حرام و خلاف، عامل را به صورت به جهنم مي‏افكند، گوياي آن است كه كسي كه به رو در جهنم مي‏افتد، عين عمل اوست كه به صورت جزاي او درآمده است.

معناي اَمد

مراد از «اَمد» به قرينه تقابل، غيبت است؛ يعني همان‏گونه كه صاحب عمل «خير»، آن را حاضر مي‏بيند، تبهكار نيز عمل «سوء» خويش را حاضر مي‏بيند؛ امّا آرزو دارد كه آن عمل غايب باشد؛ چه با فاصله مكاني يا زماني.

آيا «اَمد»، فاصله زماني است يا مكاني؟ اختلاف است: زمخشري و همفكرانش گفته‏اند «أمد» براساس ﴿حَتّي اِذا جاءَنا قالَ يلَيتَ بَيني وبَينَكَ بُعدَ المَشرِقَين (سوره زخرف، آيه 38) همان فاصله مكاني است(الكشاف، ج1، ص353)؛ ولي برخي «اَمد» را فاصله زماني مي‏دانند. (الميزان، ج3، ص181)

آرزوي تبهكار كه بين او و عملش فاصله زيادي باشد، ظهور همان «تسويف» است كه در دنيا بدان مبتلا بوده است، وگرنه او نيز مي‏داند كه بساط زمان برچيده شده است و سال و ماهي در آن نشئه نيست، چنان‏كه در بهشت نيز نيست: ﴿لايَرَونَ فيها شَمسًا ولازَمهَريرا (سوره انسان، آيه 13) همان‏گونه كه آسمان و زمين دنيايي در كار نيست: ﴿وحُمِلَتِ الاَرضُ والجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً وحِدَة (سوره حاقّة، آيه 14) و به آسمان و زمين ديگر بدل مي‏شوند. آري وي در آن روز نه تنها عمل را مي‏بيند، در چنگال كار خويش گرفتار مي‏گردد پس ديگر جايي براي آرزو نيست.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره108)