تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (شماره 115)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 28 شهریور 1399
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 589
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ (33)
ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (34)
...
اشارات و لطايف
1. دين برگزيده
قرآن كريم اسلام را دين صفوه (برگزيده) مينامد و ابراهيم و يعقوب(عليهماالسلام) به فرزندانشان درباره دين اسلام سفارش كردند كه خداوند اين دين را براي شما برگزيده است: ﴿ووصّي بِها اِبرهيمُ بَنيهِ ويَعقوبُ يبَنِي اِنَّ اللهَ اصطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَموتُنَّ اِلاّواَنتُم مُسلِمون﴾ (سوره بقره، آيه 132)
قرآن كريم منحرفان از دين مصطفا را داراي دلهايي چركين و زنگار گرفته ميخواند: ﴿اِذا تُتلي عَلَيهِ ءايتُنا قالَ اَسطيرُ الاوَّلين*كَلاّبَل رانَ عَلي قُلوبِهِم ما كانوا يَكسِبون﴾ (سوره مطفّفين، آيات 14 ـ 13)
آري انسان اگر گاهي به گناه كوچك مبتلا شود، ميتواند به عفو و عنايت خداوند اميدوار باشد؛ امّا اگر پيوسته به تباهي تن دهد، به تدريج صحنه دل او تيره و راه نفوذ حكمت و موعظت بسته ميشود؛ آنگاه نه با استدلال و برهان سخن حق را ميشنود و نه با كشف و شهودْ حق را مييابد و مانند دستگاه هاضمهاي خواهد شد كه حالت تهوّع دارد و آماده پذيرش غذا نيست؛ حتّي گاهي دارو را نيز نميپذيرد.
2. گناه آفت جان صافي انسان
قرآن كريم هم گناه را پليدي مينامد و هم گناهكار را. درباره گناه ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِنَّمَا الخَمرُ والمَيسِرُ والانصابُ والازلمُ رِجس مِن عَمَلِ الشَّيطنِ فَاجتَنِبوهُ لَعَلَّكُم تُفلِحون﴾ (سوره مائده، آيه 90)
درباره گناهكاران كه اهل رجساند ميفرمايد: ﴿سَيَحلِفونَ باللهِ لَكُم اِذَا انقَلَبتُم اِلَيهِم لِتُعرِضوا عَنهُم فَاَعرِضوا عَنهُم اِنَّهُم رِجس ومَأوهُم جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانوا يَكسِبون﴾ (سوره توبه، آيه 95)
همانگونه كه ميكرب، عامل بيماري جسم انسان است، جان انسان نيز براثر گناه مريض ميشود و قرآن كريم تنها شفابخش جان انسان است: ﴿ونُنَزِّلُ مِنَ القُرءانِ ما هُوَ شِفاء ورَحمَة لِلمُؤمِنينَ ولايَزيدُ الظّلِمينَ اِلاّخَسارا﴾ (سوره اسراء، آيه 82) اگر اين دسته بيماريهاي اخلاقي و رواني با تزكيه و تهذيب قرآني درمان نشوند، روز به روز شديدتر ميشوند؛ تا آنجا كه تمامي راههاي نفوذ هدايت بسته ميشود.
بحث روايي
1. شأن نزول
قال ابن عبّاس: قالت اليهود: نحن أبناء ابراهيم و اسحاق و يعقوب و نحن علي دينهم؛ فنزلت. و قيل: في نصاري نجران لما غلوا في عيسي و جعلوه ابن الله تعالي و اتخذوه إلهاً؛ نزلت ردّاً عليهم (تفسير البحر المحيط، ج2، ص452)
اشاره: طبق نقلي، اين آيات درباره يهود نازل شدهاند كه خود را فرزندان ابراهيم و اسحاق و يعقوب و بر دين آنها ميدانستند و به نقلي ديگر در ردّ نصارا نازل شدهاند كه در مورد عيسي(عليهالسلام) غلو كردند و او را فرزند خدا شمردند و اله خود گرفتند. البته اگر عموم يا اطلاقي در آيه باشد، هرچند نسبت به موردي كه شأن نزول بودن آن احراز شده در حكم نصّ است، نسبت به موارد ديگر حجت خواهد بود.
2. عدم تحريف آيه
عن أيوب، قال: سمعني أبو عبدالله(عليهالسلام) و أنا اقرأ ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَي العلَمين﴾ فقال لي: و آل محمّد كانت فمحوها و تركوا آل ابراهيم و آل عمران (تفسير العياشي، ج1، ص193 ـ 192؛ بحار الانوار، ج23، ص227)
عن أبي عمرو الزبيري عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: قلت له: ما الحجّة في كتاب الله أنّ آل محمّد هم أهل بيته؟ قال: قول الله تبارك و تعالي: انّ الله اصطفي ادم و نوحاً و ال ابراهيم و ال عمران و ال محمّد هكذا نزلت: ﴿عَلَي العلَمين... ﴾ (تفسير العياشي، ج1، ص193؛ بحار الانوار، ج23، ص227)
عن هشام بن سالم، قال: سألت أبا عبدالله(عليهالسلام) عن قول الله ﴿اصطَفي ءادَمَ ونوحا﴾ فقال: هو ال إبراهيم و ال محمّد علي العالمين؛ فوضعوا اسماً مكان اسم. (تفسير العياشي، ج1، ص191؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص328.)
و في باب ذكر مجلس الرضا(عليهالسلام) مع المأمون في الفرق بين العترة و الأمة حديث طويل و فيه: فقال المأمون: هل فضّل الله العترة علي سائر الناس؟ فقال أبوالحسن(عليهالسلام): إنّ الله (عزّ وجلّ) أبان فضل العترة علي سائر الناس في محكم كتابه. فقال له المأمون: أين ذلك من كتاب الله؟ فقال الرضا(عليهالسلام): في قوله (عزّ وجل):﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَي العلَمين... ﴾(عيون اخبار الرضا(عليهالسلام)، ج1، ص208؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص329 ـ 328.)
اشاره: أ. روايات درباره تحريف يا عدم تحريف آيه مورد بحث دو دستهاند: روايات موهم تحريف؛ روايات جري و تطبيق. گرچه ظاهر روايات دسته اول يعني سه روايت نخست موهم تحريف آيه شريفه است، از روايات دسته دوم كه امامان معصوم(عليهمالسلام) آيه شريفه را همانگونه كه در قرآنِ موجود و مرسوم آمده است، تلاوت كردهاند استفاده ميشود كه روايات دسته اوّل نيز از باب جري و تطبيق كلي بر فرد و بيان مصداق است و معناي محو كردن آل محمّد، اين نيست كه اين الفاظ در قرآن كريم بود و آنها را از بين بردند، بلكه آنان را از جري، تطبيق و مصداق بودن محروم كردند. البته در هر جمع متعارضان مقداري خلاف ظاهر ارتكاب ميشود.
افزون بر اين، روايات دسته دوم از حيث عدد بيشتر و از جهت سند روشنتر و در مقام تعارض به ترجيح سزاوارترند؛ همچنين روايات تحريف به دليل آيه شريفه ﴿اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ واِنّا لَهُ لَحفِظون﴾ (سوره حجر، آيه 9) مخالف قرآناند و در مقام تعارض، روايات موافق قرآن اخذ ميشود.
4. معناي ﴿ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض﴾
عن أبي عبدالله(عليهالسلام): بعضها من بعض في التناسل و التوالد، فإنّهم ذرية آدم(عليهالسلام) ثمّ ذرية
اشاره: اين معنا كه برگزيدگان الهي بعضي از بعض ديگرند گذشته از پيوند معنوي ناظر به تناسل و توالد است، زيرا بعد از جريان طوفان غير از گروهي اندك همگي از بين رفتند. نجات يافتگان اصحاب سفينه بودند و در بين آنها بعضي آل نوح بودهاند.
5. تبيين ديگري از ذريه و تطبيق آن بر اهلبيت(عليهمالسلام)
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهيمَ وءالَ عِمرنَ عَلَي العلَمين* ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض﴾ قال: نحن منهم و نحن بقية تلك العترة (تفسير العياشي، ج1، ص191؛ البرهان، ج2، ص26)
اشاره: أ. علامه طباطبايي(قدسسره) در تبيين معناي آيه ﴿ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض﴾به استناد مفاد برخي از اين روايات ميفرمايد: هر بعض از ذريه كه فرض شود، از بعض ديگر پيدا و به بعض ديگر منتهي ميشود و لازمِ اين سخن آن است كه مجموع آنها متشابه الاَجزا باشند و در صفات و حالات از يكديگر جدا نباشند و چون سخن در اصطفاي ايشان بود، يعني در صفات فضيلت جداي از هم نيستند، همگي در صفاتي كه سبب اصطفاي آنان بر عالميان ميشود مشتركاند. از آنجا كه در كارهاي خدا گزاف و بيهودگي وجود ندارد، يكي از كارهاي او اصطفايي است كه منشأ تمامي خيرات در عالم است.
ب. تطبيق مفاد آيه شريفه بر اهل بيت(عليهمالسلام) در روايات بعدي نيز برپايه معناي ياد شده است. امام باقر(عليهالسلام) طبق روايت دوم فرمود: ما از آن ذريه و بقيه آن عترتيم و مراد از عترت معناي اصلي و لغوي آن است؛ يعني ريشه و پايهاي كه به آن تكيه دارند و به همين معنا در مورد فرزندان و اقارب خيلي نزديك به انسان كه در گذشتهاند نيز استعمال ميشود و به سخن ديگر، عترت يعني عمودي كه در همه خويشاوندان محفوظ است و آن اشتراك در خوني است كه چون نخ تسبيح در همه افراد يك دودمان دويده است.
با اين بيان روشن ميشود كه امام(عليهالسلام) از جمله ﴿ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعض﴾ استفاده كردهاند كه عمود و اصل و ريشهاي در ميان سلسله انبيا و اوليا(عليهمالسلام) محفوظ است. ريشهاي كه از آدم تا نوح و آل ابراهيم و آل عمران ادامه دارد. اين سلسله در مسئله اصطفا همهجا متصل بوده و در هيچ نقطهاي قطع نشده است. (ر.ك: الميزان، ج3، ص195 ـ 194.)
إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (35)
گزيده تفسير
به ياد اين صحنه و گزارش تاريخي باش كه حنّه، مادر حضرت مريم كه هنگام بارداري، همسرش عمران را از دست داده بود با توجه به اينكه خدمتكاران بيت مقدس را از ميان پسران برميگزيدند و افزون بر اين، مذكّر براي خدمت كردن مناسبتر است، با گمان و اطمينان و اميد به پسر بودن نوزاد آينده، آزادي فرزند از ولايت و تدبير خويش و به خدمتگزاري معبد و محراب سپردن او را بر خود واجب كرد و گفت: فرزندم را از هر قيدي رها ميكنم تا كاملاً در خدمت دين تو باشد.
او با اين نذر كه غير از نذر مصطلح و نيز مطلق بود نه مشروط، از ولايت و قيوميت خويش درباره فرزندش چشم پوشيد و او را براي تربيت صحيح به خدا سپرد و انتخاب و اختيار كار مناسب را به خود فرزند وانهاد؛ نه اينكه ميخواست او را به خدمتگزاري وادارد.
او كه اصرار داشت فرزندش حدوثاً و بقائاً محرّر و پاك باشد، به نيكي قبول كردن و قبولي كامل منذور، يعني گوهر ذات فرزند را درخواست كرد، هرچند پذيرش كودك با پذيرش نذر نيز همراه است.
آن حضرت در جملهاي كه عظمت نذر وي را ميرساند به خدا عرض كرد: تو كه بندگان متضرّع را ميشناسي و به دعايشان اثر ميبخشي، دعاي مرا هم به اجابت برسان.
تذكّر: نذر تحرير ولد، از احكام منسوخ است.
تفسير
مفردات
محرّراً: مراد آزادي فرزند از ولايت و تدبير پدر و مادر و سپردن براي خدمتگزاري در معبد است 1.
فتقبّل منّي: اين جمله به معناي «فتقبّله منّي» است و ضمير مذكّر براي آن است كه مادر ميپنداشت فرزندش پسر خواهد بود.
«تقبّل» يعني به نيكي قبول كردن نه اصل قبول، زيرا «قَبِلَ» غير از «تَقبّلَ» است: اوّلي براي رساندن اصل قبولي عمل است؛ مانند ﴿اَلَم يَعلَموا اَنَّ اللهَ هُوَ يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِه﴾ (سوره توبه، آيه 104) ولي دومي براي فهماندن قبولي كامل است كه شرط آن تقواست؛ نظير ﴿اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقين﴾( سوره مائده، آيه 27)
***
خدمت هميشگي به دين
يكي از مهمترين مصاديق خدمت رساني به جامعه بشري، خدمت به دين است. بر اين اساس، مادر حضرت مريم(عليهاالسلام) فرمود: ﴿رَبِّ اِنّي نَذَرتُ لَكَ ما في بَطني مُحَرَّرا﴾؛ يعني فرزندم را از هر قيدي رها ميكنم تا در خدمت دين تو باشد؛ مثل اينكه گفته ميشود «فلاني خود را براي خدمت به اسلام وقف كرده است»، پس مراد از جمله ياد شده، معناي مصطلح وقف يا نذر نيست. البته اصل چنين نذري به اميد پسر بودن نوزاد آينده است، زيرا مذكّر براي خدمت كردن مناسب يا مناسبتر است.
قبولي نذر يا منذور
دو احتمال در ﴿فَتَقَبَّل مِنّي﴾ هست: 1. درخواست قبولي فرزند (منذور)؛ 2.خواهش قبولي نذر؛ ليكن جمله ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبولٍ حَسَن﴾ (سوره آل عمران، آيه 37) ميرساند كه منذور مراد است نه نذر، هرچند پذيرش كودك با پذيرش نذر همراه خواهد بود.
اشارات و لطايف
1. جايگاه نذر در اسلام
در روايات اسلامي مسلّم است كه بعضي از احكام نذر شرايع سابق نسخ نشده است؛ امّا مواردي مانند نذر حضرت زكريّا(عليهالسلام) و نذر مادر حضرت مريم(عليهاالسلام)، نسخ آن يا قطعي است يا مظنون.
نذر حضرت مريم(عليهاالسلام) صوم «صمت» (روزه سكوت) بود: ﴿فَكُلي واشرَبي وقَرّي عَينًا فَاِمّا تَرَيِنَّ مِنَ البَشَرِ اَحَدًا فَقولي اِنّي نَذَرتُ لِلرَّحمنِ صَومًا فَلَن اُكَلِّمَ اليَومَ اِنسيّا﴾ (سوره مريم، آيه 26) چنين نذري در اسلام باطل است (ر.ك: تهذيب الاحكام، ج4، ص302 ـ 294؛ وسائل الشيعه، ج10، ص524 ـ 523). اين نذر، ميان بنياسرائيل مشروع و رايج بوده است، از اينرو خداي سبحان آن را به عنوان راه حلّ به مريم(عليهاالسلام) ارائه كرد.
نذر تحرير ولد، يا باطل است يا انعقاد و درستي آن احراز نشده است و جوازش دليل ميخواهد، زيرا بايد با ساير ادله نذر و احكام آن هماهنگ باشد.
فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (36)
گزيده تفسير
همسر عمران كه شنيده بود فرزند پسري به دنيا خواهد آمد؛ اما با واسطه بودن آن را نميدانست، وقتي دريافت فرزندش دختر است، در نيايشي آميخته با تحسّر و تألّم و در عين حال با تعقّل عرض كرد كه خدايا! من دختر به دنيا آوردم.
تعجّب وي به سبب ماهيت نذر او بود، زيرا خواستهاش فرزند پسر بود تا او را خدمتگزار بيت مقدس قرار دهد و به لحاظ امكان حضور مستمر در مسجد و نيز خدمت به مسجد و عبّاد، هيچگاه پسر با دختر مقايسه كردني نيست.
خداوند سبحان براي فرونشاندن تحسّر و اندوه وي فرمود: خدا ميداند؛ امّا تو و مانند تو نميدانيد چه زاييدهاي. آن پسري كه در انتظارش بودي نميتوانست به عظمت و اهميت اين دختر باشد كه ميتواند بدون همسر مادر شود و با فرزندش عيسي(عليهالسلام) گوهر و معجزه جهاني باشند و به وسيله آنها جريان خلقت آدم به خوبي بازگو گردد.
اگر جمله ﴿ولَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ گفتار مادر مريم(عليهاالسلام) باشد، بدين معناست كه مرد مانند زن نيست كه در هر ماه چند روزي از خدمتگزاري معبد محروم باشد.
به هر روي، عنصر محوري اين آيه، «دختر خاص» در قبال «پسر مخصوص» است نه مطلق مذكر و مؤنث. از جمله پاياني نيايش همسر عمران كه مريم و فرزندش را به خدا سپرد و از شيطان طرد شده از خيرات و خوبيها به خدا پناه برد، معلوم ميشود كه او ميدانست دخترش صاحب فرزند ميشود و فرزندش نيز زنده ميماند.
تفسير
تشبيه مستقيم يا معكوس
خداوند در پاسخ تحسّر و اندوه مادر مريم(عليهاالسلام) ميفرمايد: ﴿واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت ولَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾. معناي جمله نخست از اين دو جمله معترضه، اين نيست كه خدا از مادر مريم به مذكّر و مؤنّث بودن فرزند آگاهتر است، زيرا مادر مريم ميداند كه خدا به اصل بچه و جنسيت آن در رحم آگاه است، بلكه براي فرونشاندن اندوه مادر مريم است؛ يعني تو و مانند تو نميدانيد كه چه زاييدهاي.
اگر ﴿ولَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ سخن خدا باشد، معنايش اين است كه آن پسري كه تو خواستي، به عظمت دختري نيست كه به تو بخشيديم. بر اين اساس، تشبيه مستقيم است؛ امّا اگر گفتار مادر مريم باشد، تشبيه آيه معكوس خواهد بود.
علاّمه طباطبايي(قدسسره) و زمخشري معتقدند كه ﴿لَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ گفته خداي سبحان است، تا تشبيه معكوس نباشد.
تذكّر: 1. جمله ﴿لَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ گاهي با قطع نظر از خصوصيت مورد، مطرح است كه در اين حال بحث معروف تشبيه معكوس راه پيدا ميكند، زيرا زن مثل مرد نيست؛ نه آنكه مرد مثل زن نباشد (طبق فرهنگ معهود) و گاهي با ملاحظه خصوصيت مورد، طرح ميشود كه در اين حال از منظر مآلانديشي و غيبتداني اسناد اين كلام به خداوند مناسبتر است؛ يعني پسري كه مادر مريم ميطلبيد مانند دختري كه به او عطا شد نيست و از منظر خدمات اجرايي معبد و رفتوروي آن اسناد اين كلام به مادر مريم مناسبتر است. ظهور روايات در اسناد اين كلام به مادر مريم(عليهاالسلام) بيشتر است.
2. اگر در مسائل اجرايي (نه معرفتي) زن و مرد با هم مقايسه شوند، زن همانند مرد نيست؛ ولي اگر جريان موعظهپذيري، جذبه دل، عاطفهگرايي در ظلّ شكوفايي عقل و پرورش بهترين موجود (يعني انسان) در نهاد خود و... مطرح گردد، مرد همانند زن نيست.
شايد در مسائل فكري ميانگين مردان، از زنان جلوتر باشند؛ ليكن در مسائل معنوي مانند تزكيه، تهذيب و ذكر، اثبات اين موضوع آسان نيست، زيرا راه دل (راه كشش، پذيرش موعظه، مناجات، ناله و...) در زنان قويتر از مردان است، از اينرو ممكن است در ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ (سوره بقره، آيه 129) كه راه و مقدمه است، مردان جلوتر باشند؛ ولي در ﴿يُزَكّيهِم﴾ (سوره بقره، آيه 129) كه هدف و مقدم است، زنان از مردان سبقت بگيرند.
3. آنچه عنصر محوري آيه مورد بحث را تشكيل ميدهد «دختر خاص» در قبال «پسر مخصوص» است نه مطلق مذكر و مؤنث، چون حرف «ال» براي عهد است.
4. آنچه عنصر محوري آيه ﴿اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلَي النِّساء﴾ (سوره نساء، آيه 34) را تشكيل ميدهد كه خارج از بحث كنوني است جريان سنجش زن و شوهر نه مطلق زن و مرد است.
بحث روايي
تحقق وعده به پدر و مادر در نسل آنان
عن أبي بصير عن أبي عبد الله(عليهالسلام) قال: إن قلنا لكم في الرجل منّا قولاً فلم يكن فيه، كان في ولده أو ولد ولده؛ فلا تنكروا ذلك. إنّ الله (تعالي) أوحي إلي عمران أنّي واهب لك ذكراً مباركاً يبريء الأكمه و الأبرص و يحيي الموتي بإذني و جاعله رسولاً إلي بني اسرائيل؛ فحدث بذلك امرأته حنّة و هي اُمّ مريم. فلمّا حملت بها كان حملها عند نفسها غلاماً؛ فلمّا وضعتها اُنثي قالت ربّ إنّي وضعتها اُنثي و ليس الذكر كالاُنثي؛ لأنّ البنت لا تكون رسولاً يقول الله (عزّوجلّ):﴿واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت﴾. فلمّا وهب الله تعالي لمريم عيسي كان هو الّذي بشّر الله به عمران و وعده إيّاه؛ فإذا قلنا لكم في الرجل منّا شيئاً فكان في ولده أو ولد ولده، فلا تنكروا ذلك (تفسير القمي، ج1، ص101؛ ر.ك: الكافي، ج1، ص535)
اشاره: بر پايه اين روايت، همسر عمران براساس سخنان همسرش منتظر فرزند پسر بود، از اينرو با تولد مريم گفت: خدايا! من دختر به دنيا آوردهام و مرد مانند زن نيست و تو وعده پسر داده بودي؛ امّا در حقيقت خداوند به همسر عمران پسر داد؛ ولي با واسطه.
امام صادق(عليهالسلام) نتيجه ميگيرند كه اگر ما درباره خودمان چيزي گفتيم عملي نشد، در فرزند ما يا فرزندِ فرزند ما عملي خواهد شد، پس آن را انكار نكنيد.
همچنين از اين حديث شريف به دست ميآيد كه جمله ﴿ولَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ سخن مادر حضرت مريم(عليهاالسلام) است، زيرا امام صادق(عليهالسلام) در توضيح آن ميفرمايد:لأنّ البنت لاتكون رسولاً يقول الله (عزّ وجلّ):﴿واللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت) 2
وقتي مفسّر از مكتب امام صادق(عليهالسلام) ميآموزد كه همسر عمران از مادر شدن مريم(عليهاالسلام) آگاه بوده است، در نگاهي دوباره، خود اين مطلب را از قرآن ميفهمد، زيرا قرآن كريم در آيات پيشتر، آل عمران را مصطفاي الهي معرّفي كرد و صفوةالله به گزاف سخن نخواهد گفت، بنابراين از جمله ﴿اُعيذُها بِكَ وذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطنِ الرَّجيم﴾ معلوم ميشود كه ميدانسته است كه دختر او صاحب فرزند خواهد شد و فرزندش نيز زنده ميماند، از اينرو مريم و فرزندش(عليهماالسلام) را به خدا ميسپارد.
آري همسر عمران شنيده بود كه فرزندي پسر به دنيا خواهد آمد؛ امّا با واسطه بودن آن را نميدانست؛ و آگاه نبود كه هرچند پسري بيواسطه حتي حضرت عيسي بن مريم(عليهماالسلام) هم هرگز با دختري كه آورد برابري نميكرد، زيرا همانطور كه قبلاً بنابر فرض سخن خدا بودن جمله ﴿لَيسَ الذَّكَرُ كالانثي﴾ بيان شد، اگر همسر عمران فرزند پسر مانند حضرت مسيح به دنيا ميآورد، هرگز معجزه جهاني دختري چون مريم كه بيهمسر مادر شود حاصل نميشد، چون عيسي بن مريم(عليهماالسلام) خرق عادت بوده و ميتواند همراه با مادرش معجزه جهاني باشد و افكار عالميان را متحوّل كند: ﴿وجَعَلنها وابنَها ءايَةً لِلعلَمين﴾ (سوره انبياء، آيه 91.)
غرض آنكه اگر كسي نخست پيام آيات قرآني را از سخنگوي قرآن يعني امام معصوم(عليهالسلام) بشنود و آنگاه به محضر قرآن مشرف شود، پيام قرآن را بهتر در خواهد يافت.
كسي كه روايات را كنار آيات قرآني ميگذارد و اين دو را كه يكي هستند و هرگز جدا نميشوند با هم ملاحظه ميكند، از سطح ظاهري قرآن جلوتر ميرود و فهم او از قرآن صحيح خواهد بود و ميفهمد كه ائمّه(عليهمالسلام) اين معاني را چگونه از قرآن استنباط كردهاند. البته هر جا روايت خاص نباشد، بايد از خطوط كلّي احاديث استمداد كرد.