تسنیم قم نشریه هادی شماره 86
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 26 آذر 1395
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 1033
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا بَعدَ اِذ هَدَيتَنا وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنتَ الوَهّاب (8)
رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فيهِ اِنَّ اللهَ لايُخلِفُ الميعاد (9)
راسخان در علم كه همواره به ياد قيامتاند، از آن جهت كه لبيب و متذكّرند، همه نعمتها را حدوثاً و بقائاً از خداي سبحان ميدانند و به خوبي خطر فتنهجويي را ميفهمند و براي رهايي از خطر انحراف دل كه بيماردلان بدان مبتلا شدهاند، در دعا و تضرّع به درگاه خداوند ميگويند: رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا ، حقشناسي و امتنان آنان نيز چنان است كه نميگويند ما خود مهتدي شديم، بلكه ميگويند كه خدا ما را هدايت كرد و ميخواهند بر هدايتشان بيفزايد آنان همواره خداوند را به عنوان گردآورنده مردم براي معاد ميستايند و باور دارند كه خداوند هرگز خلف وعده نخواهد كرد.
مفردات
وهّاب، كسي است كه بياعتنا به جايگزين يا تأمين غرض نفساني يا تحصيل مقام و رسيدن به مطلوب، همواره بخشنده است
لدنك: گرچه گفتهاند: «لَدُنْ» ظرف مكان و به معناي «عند» (نزد و پيش) است، با «عند» تفاوت مفهومي دارد؛ ولي در ادبيات فارسي كلمه معادلي نيست كه گوياي اين اختلاف معنوي باشد، از اينرو در هر دو مورد كلمه «نزد» يا «پيش» به كار ميرود؛ برخلاف ادبيات عرب كه اگر كتابي مثلاً دست كسي يا در پيشگاه و حضور او باشد، «لدن» به كار ميرود؛ ولي «عند» در معناي اعم؛ مثلاً اگر كتاب در منزل يا كتابخانهاش باشد، به «عنده» تعبير ميشود، از اينرو اهل تحقيق گفتهاند: «لدُن» بر قرب متصل و «عند» بر مطلق ارتباط، دلالت ميكند.
تناسب آيات
اين آيه بيان درخواستهاي خاضعانه راسخان در علم از پيشگاه خداي سبحان است: پس از اينكه در پرتو رسوخ در علم به يقين دانستند همه چيز از آنِ خداست و خود مالك هيچ چيز نيستند، متواضعانه از درگاه ربوبي خواستند رحمت رسوخ در علم بر آنان مستدام باشد و انحرافي بر قلبشان وارد نشود و چون ميدانند دنيا مقدمه آخرت است و در آنجا جز رحمت الهي هيچ چيز كارساز نيست در آيه پسين، كه در حكم علت تقاضاي رحمت است، بر حتمي بودن قيامت و عدم تخلف وعده الهي اعتراف كردند.
خاستگاه دعاي راسخان در علم
راسخان در علم دعا ميكنند تا به بيماردلي گرفتار نشوند؛ امّا بيماردلان اهل نيايش نيستند تا رسوخ در علم و رهايي از «زيغ» را از خدا بخواهند. جملات اين دو آيه بر اساس نظمي رياضي، هر يك مقدّمه براي جمله پسين و دليلگونه و سايهافكن بر جمله پيشين است؛ مثلاً راسخان در علم در پاسخ اين سؤال كه چرا اينگونه از زيغ قلب به خدا پناه ميبريد، ميگويند كه چون قيامت را در پيش داريم و نيز در جواب اين پرسش كه مگر قيامت حتمي است، خواهند گفت كه آري: (لارَيبَ فيه) است و در پاسخ به چرايي حتميت آن ميگويند «چون وعده الهي تخلّف ناپذير است.
نزاع «جبر» و «تفويض»
اينگونه آيات، بيشتر محل نزاع اشاعره و معتزله درباره جبر و تفويض است. براي اشاعره نظير فخر رازي جبريانديش روشن است كه چرا قرآن انحراف دل را همانند هدايت به خدا نسبت ميدهد؛ اما مفوضه مانند معتزله ناگزير از توجيه اين آياتاند، از اينرو آيه رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا را چنين توجيه ميكنند كه خدايا كاري مكن كه توفيق از ما گرفته شود و ما دل خود را منحرف كنيم، اماميّه بر اساس لا جبر و لا تفويض و لكن أمر بين أمرين به روشني ميدانند كه خداي سبحان، هرگز ازاغه ابتدايي ندارد؛ چون آنان در عمل راه انحراف را در پيش گرفتند، ذات اقدس خداوندي كه مقلّب القلوب است، توفيق را از آنها سلب كرد، در نتيجه آنان منحرف شدند.
«اضلال» و «ازاغه» امور وجودي نيستند تا خداوند آن دو را به كسي بدهد، بلكه سلب توفيقِ اهتدا و واگذاردن بنده به حال خويش است كه سبب سقوط وي ميگردد، پس گمراه كردن او به معناي سلب توفيق است.
«رحمت» به معناي معرفت قرآن
مصداق كامل «رحمت» در وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة به تناسب حكم و موضوع، «معرفت قرآن» است، زيرا راسخان در علم در برابر الَّذينَ في قُلوبِهِم زَيغ كه به دام متشابهات و فتنهجويي و تأويلطلبي افتادهاند، براي رهايي از اين دامها و فراگيري تأويل حقيقي ميكوشند و مردم را هدايت ميكنند و آگاهي ميبخشند، بنابراين دعاي راسخان در علم، نسبت به فهم معارف قرآني، نصّ است و نسبت به خيرات و كمالات ديگر، ظاهر و تقريباً همتاي دعاي ابراهيم خليل(عليهالسلام) است: رَبِّ هَب لي حُكماً وألحِقني بِالصَّالِحين[سوره شعراء، آيه 83.]، پس راسخان در علم، پيش از هر خواستهاي، علوم و معارف قرآني را از خداي سبحان درخواست ميكنند.
رزق موهوب
همه نعمتها از خداي سبحان است: وما بِكُم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله[سوره نحل، آيه 53.]؛ ليكن هرچه نزد خداست نازل نشده و نميشود. نازل شدهها هم شايد با سعي و رنج تحصيل شود، در نتيجه رزق مكسوب است؛ امّا نازل نشدهها با سعي به دست نميآيد و اگر «بيخون دل آمد به كنار»، رزق موهوب است. رزق عِنْدي و لَدنّي مخصوصاً لَدنّي، با هبه الهي به دست ميآيد؛ نه با سعي و عمل. نمونههايي از رزق موهوب را قرآن بر ميشمارد: هبه اسماعيل و اسحاق به ابراهيم(عليهمالسلام): ألحَمدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَي الكِبَرِ إسْمَاعِيلَ وإسْحَاقَ[سوره ابراهيم، آيه 39.]؛ يعقوب به ابراهيم(عليهماالسلام): ووهَبنا لَهُ إسْحَاقَ ويَعقوب[سوره انعام، آيه 84.]؛ هارون به برادرش موسي(عليهالسلام):ووهَبنا لَهُ مِن رَحمَتِنا أخاهُ هارونَ نَبيّا[ سوره مريم، آيه 53]؛ سليمان به پدرش داود: ووهَبنا لِداوودَ سُلَيمانَ[ سوره ص، آيه 30.]؛ عيسي(عليهالسلام) به مادرش مريم: قالَ إنَّما أنَا رَسولُ رَبِّكِ لأهَبَ لَكِ غُلاماً زَكيّا[ سوره مريم، آيه 19.]؛ يحيي به پدرش زكريّا: هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَب لي مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَة[ سوره آل عمران، آيه 38.]؛ هبه سلطنت به سليمان: وهَب لي مُلكاً لايَنبَغي لأحَدٍ مِن بَعدي إنَّكَ أنتَ الوَهّاب[ سورهص، آيه 35].
پس براين اساس: «علم لدنّي» هم كه راسخان در علم خواستار آناند، علمي است موهوب كه انسان صالح سالك صاعد، آن را از نزد خدا (لدي الله) از راه شهود ميگيرد و همچنین مقصود از لدنّي بودن هم اين نيست كه از نزد خدا آمده است، زيرا در اين صورت همه چيز بايد لدنّي باشد، چون چيزي نيست كه از نزد خدا نيامده باشد.
تنها بخشنده
جمله إنَّكَ أنتَ الوَهّاب، تعليل دعاي راسخان است: آنان به خداي سبحان عرض كردند: وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة، چون تنها بخشنده اوست؛ ضمير فصل (أنت) و الف ولام تعريف در (الوَهّاب) حصر را ميرساند؛ يعني خدايا تنها بخشنده تويي.
رازِ خواندن خدا به «وهّاب»
هبه حقيقي از غير خداوند صادر يا ظاهر نخواهد شد، زيرا فعل موجود امكاني، واسط ميان او و كمال لايق وي است كه از اين راه به كمال خود ميرسد، هرچند بگويد: لانُريدُ مِنكُم جَزاءً ولاشُكورا[سورهانسان، آيه 9]، چون محور كار كاملان، همانا اصل إنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ الله[سورهانسان، آيه 9]، است. نيل به «وجه الله» كمال برين انسانهاي كامل است، بنابراين هبه مصون از عوض و معصوم از غرض، از غير خداوند صادر نخواهد شد. البته هبه مراتبي دارد و هر مرتبهاش كه صادر گردد، ظهور هبه الهي است؛ يعني واهبْ مظهر همين نام شريف ميشود و توفيق بخشش صحيح و قُربي را به دست ميآورد، زيرا اين نعمت وزين را بخشنده، نه از خود دارد و نه از غير خدا، پس تنها راه رسيدن به اين فضيلت، مظهر نام الهي شدن است و به اين نكته فاخر، راسخان در علم التفات دارند، از اينرو رحمت لدنّي را به استناد وهّاب بودن خدا از او ميخواهند؛ يعني اگر خداي سبحان به اسم شريف وهّاب ظهور كند، بهترين و مهمترين هبهاش همانا مظهريّت نام مبارك واهب است كه اگر كسي به اين مظهريت فاخر برسد، علم صحيح را به متعلمان راستين هبه ميكند تا گستره بخشش و دانش با هبه الهي و رسوخ علم تأمين گردد.البته راسخان داراي مراتبي هستند که درجه والا، مرتبه مياني و پايين را نيز دارد که صاحب مراتب آغازين يا مياني از درجه عالي محروم است.
دعاي راسخان در علم نيز ويژگيهايي بدين شرح دارد:1. آنان آنچه را از خدا دريافت ميكنند، هديه ميدانند؛ يعني خود و كارشان را در برابر ذات اقدس خداوندي به حساب نميآورند تا در برابر آن پاداشي را طلب كنند .
2. راسخان در علم از خداي سبحان خواستار رحمت خاص اويند: هَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة. براي طلب فرزند نيز ميگويند: رَبِّ هَب لي مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَة[سوره آل عمران، آيه 38] و از خدا فرزندي لدنّي ميخواهند. براساس درخواست حضرت زكريا(عليهالسلام) حضرت يحيي(عليهالسلام) انساني «لدنّي» است.
3. دعاي اهل مزرع و مرتع و... آنگاه خالص ميشود كه آنها را نيز ملك طلق خداي سبحان بداند؛ نه اينكه به مزرع و مرتع خويش دل بندد و براي رفع نياز شخصي به آنها اعتماد كند. از دعاي راسخان در علم برميآيد كه آنان رحمت را تنها از ذات اقدس خداوندي ميدانند و خود را مضطرّ ميبينند.انساني كه به مضطرّ بودن خويش و اينكه كليد رحمت تنها به دست خداست آگاه است، به كسي و چيزي دل نخواهد بست و دعايش خالص و مستجاب است، از اينرو سيّدالشهداء(عليهالسلام) در لحظات پاياني حيات به امام سجّاد(عليهالسلام) و ايشان نيز در چنان زماني به امام باقر(عليهالسلام) وصيّت كردند كه به كسي كه هيچ پناهي جز خدا ندارد هرگز ستم نكنيد، زيرا چنين مظلومي مضطرّ است و دعايش خالص و مستجاب است.[ الكافي، ج2، ص331؛]
4. تعبير «آمَنّا»، نشان رسوخ علم و ايمان در راسخان در علم است و آنان ميدانند هر دو در معرض خطر است و به همان دليل كه قبلاً آن دو را نداشتهاند، بعداً نيز شايد از آنان گرفته شوند، از اينرو پيوسته از خداي سبحان علم و ايمان ميخواهند، زيرا فعل مضارع «یَقولون»، بيان كننده سيره و ملكه شدن آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا(سوره آل عمران، آيه 7.) براي آنان است.
5. راسخان در علم پيش از طرح تقاضاي خويش از پيشگاه خداي سبحان اعتراف ميكنند كه كارها به دست توست؛ آنگاه بيارائه خواستهاي مشخص رحمت او را ميطلبند؛ يعني نميگويند «ربّنا هب لنا رحمة من لدنك»، بلكه ميگويند: وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة.
ادب راسخان در علم: راسخان در علم نميگويند كه خدايا به ما رحم كن و به جهنّم مبتلا مساز؛ بلكه با بياني بسيار مؤدّبانه ميگويند كه خدايا تو قيامتي داري و خلف وعده نميكني: رَبَّنا إنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فيهِ إنَّ اللهَ لايُخلِفُ الميعاد. ائمّه(عليهمالسلام) نيز گاه به جاي «ارحمني» ميگفتند: «يا أرحم الراحمين».
يقين راسخان در علم به قيامت: «لِيَومٍ لارَيبَ فيه»به اين معنا نيست كه قيامت «في نفسه» شك برنميدارد، بلكه راسخان در علم ميگويند ما به قيامت يقين داريم و خداي سبحان نيز از يقين آنان خبر ميدهد.از مطلب ضروري به معناي حتمي، در قرآن كريم به «لارَيبَ فيه» ياد ميشود، چنانكه گاهي به معناي يقيني بودن صحت چيزي به كار ميرود؛ مثلاً ذلِكَ الكِتَابُ لارَيبَ فيه [سوره بقره، آيه 2.] يعني در حق بودن قرآن و صحت دعوت و دعواي آن شكّي نيست. تذكّر:1. در آيه مورد بحث كلام راسخان در علم آمده است كه خداوند مردم را براي معادي كه ريب در آن نيست جمع ميفرمايد. اين سخن هم گوياي ايمان بيترديد آنان دربارهمعاد است و هم ايمان آنها به ترديد ناپذيري معاد و هم تعليل ضروري بودن آن به اينكه خداوند خلف وعده ندارد و امتناع خلف وعده، مستلزم حتمي بودن معاد است.2. نفي ريب درباره معاد به دو مطلب بازميگردد كه هر دو ضروري و ترديدناپذيرند: يكي درباره اصل تحقق (كان تامه) و ديگري درباره حق بودن آنچه در آن است، بعد از اصل تحقق (كان ناقصه).
پندار وعيديّه درباره خلف وعيد: متكلّماني به نام «وعيديّه» ميگويند: همانگونه كه خدا خلف «وعده» نميكند و مؤمنان را حتماً به بهشت ميبرد، خلف «وعيد» نيز ندارد، يعني تبهكاران را حتماً به جهنّم خواهد برد، در حالي كه خلف وعده، قبيح است و از خدا محال، بنابراين وعده بهشت براي اهل فلاح و صلاح تخلّف نميپذيرد؛ امّا خلف وعيد، نه تنها محال نيست بلكه كرامت است و بر اين اساس ممكن است خداوند از وعيد يعني كيفر گناهكاري درگذرد.آري قبيح نبودن خلف وعيد نبايد غرورآفرين شود، زيرا معلوم نيست كه خدا از فلان وعيد معيَّن بگذرد، بنابراين بايد انسان همواره ميان خوف و رجا به سر برد؛ هم به عفو خدا اميدوار و هم از وعيد خداوند هراسناك باشد.
بحث روايي
1.راسخان در علم، از ذات اقدس خداوندي علوم و معارف قرآني را ميطلبند. همين دعا درباره «ولايت» در برخي دعاهاي مأثور در روز عيد غدير نيز آمده است (تهذيب الاحكام، ج3، ص143 ـ 147.): ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أن نكون مع الصادقين. فقلت: أطيعُوا اللهَ وأطيعُوا الرَّسولَ واُولِي الأمرِ مِنكُم)[ سوره نساء، آيه 59.] و قلت: اتَّقُوا اللهَ وكونوا مَعَ الصّادِقين[سوره توبه، آيه 119.]؛ فسمعنا و أطعنا ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين مصدّقين لأوليائك. رَبَّنا لاتُزِغ قُلوبَنا بَعدَ إذ هَدَيتَنا وهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَةً إنَّكَ أنتَ الوَهّاب...که اين دعا نسبت به اصل ولايت «نص» است و نسبت به خيرات ديگر، «ظاهر». واز جمع آيه مورد بحث با اين روايت، به استناد حديث شريف «ثقلين» ميتوان گفت كه زيغ از قرآن كريم، انحراف از عترت(عليهمالسلام) است و زيغ از عترت، انحراف از قرآن، از اينرو بيبهرگان از «ولايت»، يك حرف از معارف قرآني را هم به ارث نبردهاند.
2. تحليل دعاي صالحان، صالحان دلشناس ميدانند كه بينش دل، عطيّهاي الهي است و نيز ميدانند كه گاهي قلوب منحرف و كور ميشوند، بدين جهت از خداوند ميخواهند كه قلبشان به اين حالت بازنگردد. عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسي بن جعفر(عليهالسلام): یَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ حَکَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِینَ أَنَّهُمْ قَالُوا- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ حِینَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِیغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا.إِنَّهُ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ یَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ یَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَى مَعْرِفَهٍ ثَابِتَهٍ یُبْصِرُهَا وَ یَجِدُ حَقِیقَتَهَا فِی قَلْبِهِ وَ لَا یَکُونُ أَحَدٌ کَذَلِکَ إِلَّا مَنْ کَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِیَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَدُلَ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِیِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْهُ... (الكافي، ج1، ص18.)
آری امام كاظم(عليهالسلام) در ادامه تحليل سبب دعاي صالحان فرمود كه كسي كه اسما، اوصاف، معارف و احكام الهي را نفهمد، از خدا نميترسد، در نتيجه عالم نيست، زيرا تنها عالمان از خدا ميترسند: إنَّما يَخشَي اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ.[ سوره فاطر، آيه 28.] ولی توده مردم كه از اعتقاد ناب محروماند، تنها رنگشان با موجودات ديگر تفاوت دارد: ومِنَ النّاسِ والدَّوابِّ والأنْعَامِ مُختَلِفٌ ألوَانُهُ كَذلِك.[ سوره فاطر، آيه 28.]كسي از خدا ميترسد كه او را بشناسد و در معرفت او موحّد باشد و اگر كسي خداشناس نبود و جهانبيني الهي نداشت، اگر ايماني هم داشته باشد، ايمانش «مستودع» است نه «مستقر»: و من لم يعقل عن الله لميعقد قلبه علي معرفة ثابتة. تا كسي مطلبي را به جان خود گره نزند، بدان معتقد نميشود، بلكه تنها صورتي از آن را در ذهن دارد كه شايد با هر حادثهاي رخت بر بندد: انسان گاهي موضوع و محمول قضيهاي را به هم گره ميزند يعني ممكن است آن را تصديق كند و بدان عالم باشد امّا به آن ايمان نداشته باشد، زيرا در ايمان كامل، دو عقد لازم است: 1. عقد بين موضوع و محمول كه به همين جهت، قضيّه را «عقد» ميگويند. 2. عقد ميان حاصل اين قضيّه و جان انسان كه اين «اعتقاد» است؛ يعني آن عقد بين موضوع و محمول را جان انسان پذيرفته است. طعم حقيقت ايمان را در اين مرحله ميتوان چشيد كه كان قوله لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً.اصل جامع، همان توافق ظاهر و باطن است و چون «قول» امر مهمّي است، آن را جداگانه بيان فرمود. كسي كه از كاري سخن ميگويد كه نميخواهد انجام دهد، «منافق» و نكوهيده قرآن است: لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون كَبُرَ مَقتاً عِندَ اللهِ أن تَقولوا ما لاتَفعَلون[ سوره صفّ، آيات 2 ـ 3.]؛ بر خلاف سستايمان كه بنا دارد به گفتهاش عمل كند ولي نميكند. كسي كه سرّ و علنش موافق است، ميتواند آن معرفت را در خود تثبيت كند و قهراً اهل تعقّل باشد، در نتيجه از خدا بترسد.