تفسیر شریف سوره تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 96)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 26 دی 1396
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 892
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلمُ ومَا اختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتبَ اِلاّمِن بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلمُ بَغيًا بَينَهُم ومَن يَكفُر بِآيتِ اللهِ فَاِنَّ اللهَ سَريعُ الحِسَاب
گزيده تفسير
خداي سبحان از خطوط كلّي اديان الهي با اسم فراگير «اسلام» ياد ميكند و آن را صحيح ميشمارد؛ همچنين ريشه اختلاف صاحب نظران را پس از شناخت حق، ستم ميخواند و كساني را كه پس از مشخص شدن حق و نيز مشاهده آيات الهي كفر ميورزند، تهديد ميكند، زيرا چنين كساني در حقيقت نداي دعوت به دين حق را ناشنيده انگاشته و مانع وصول فطرت خود و ديگران به معارف دين ميشوند و آن (دين) را از حيات و بالندگي باز ميدارند و خداوند كه سريع الحساب است، بيدرنگ ناكامي و خسران را كه ثمره كفر به آيات الهي است، بهره آنان قرار ميدهد.
....
قسمت دوم:
فطري بودن اصول دين، اخلاق و احكام
فطرت انسان خطوط كلّي دين مانند مبدأ و معاد و پيوند آن دو و عدل و مانند آن را ادراك ميكند؛ ولي فهم بسياري از جزئيات مقدور او نيست، همانگونه كه در مسائل نظري، نخستين شناخت انسان، امتناع اجتماع نقيضين است؛ يا نخست نور را ميبيند و اشياي ديگر در پرتو نور ديده ميشوند و در مسائل شهودي نيز مشهود اول انسان خداست و نخست ذات اقدس خداوندي، وحي و رسالت را ميبيند: لا تضربوا أطفالكم علي بكائهم، فإنّ بكائهم أربعة أشهر، شهادة أن لا إله إلاّ الله و أربعة أشهر، الصلاة علي النبي و آله و أربعة أشهر، الدعاء لوالديه[التوحيد، ص331.] و از اين پس، جهاد اوسط يا اكبر شروع ميشود و در اين جهاد، يا فطرت طبيعت را تهذيب ميكند؛ يا طبيعت فطرت را به اسارت ميگيرد
فطرت با خطوط كلّي دين هماهنگ است و نداي انبيا(عليهمالسلام) را آشنا مييابد؛ ولي به چنگ طبيعت گرفتار است، چنانكه وقتي فرشتهها به خدا گفتند: أتَجعَلُ فيها مَن يُفسِدُ فيها ويَسفِكُ الدِّماء[سوره بقره، آيه 30]، ذات اقدس الهي اين سخن را رد نكرد؛ ولي فرمود كه من چيزي را ميدانم كه شما نميدانيد: (قالَ إنِّي أعلَمُ ما لاتَعلَمون)؛ يعني در ميان انسانها كساني پيدا ميشوند كه از اسماي الهي با خبرند؛ حتّي معلّم فرشتگان هستند.
....
انكار معاد يا وحي و رسالت، با معرفت خدا سازگار نيست، زيرا اگر كسي ربوبيّت خدا را شناخت و عامل تربيت و تدبير بودن او را پذيرفت، نميتواند وحي و رسالت را انكار كند، پس انسان، نه تنها به اصل «توحيد» بلكه درباره خطوط كلّي اخلاق و احكام نيز (بَلي) ميگويد. اين مجموعه، يعني «اصول دين» كه توحيد، نبوّت و معاد است، با مجموعه «اخلاق» و «احكام»، دين را تشكيل ميدهد.
راز اختلاف شرايع و جاودانگي شريعت اسلام
روشن شد كه آنچه را همه اديان الهي و نيز فطرت انسان آگاهانه ميپذيرند، خطوط كلّي دين در اصول اعتقادي و اخلاق و احكام فقهي و حقوقي است كه
قرآن كريم از آن به «دين اسلام» ياد ميكند و از آنچه با گذر زمان و اختلاف اعصارْ مختلف ميشود، به «شريعت» و «منهاج».
اصول كلّي دين كه ثابت است با فطرت ثابت انسان هماهنگ است و شريعت و منهاج متحوّل با طبيعت متحوّل انسان، همسوست.
طبيعت متحوّل نيز به معناي سرد و گرم بودن مزاجها نيست، بلكه نشئه طبيعت به معناي نشئه استعداد و تحول است كه با فطرت ثابت، يك واحد را تشكيل ميدهد، بنابراين انسان طبيعت محض يا فطرت صرف نيست، بلكه فطرت او به طبيعت و طبيعت او به فطرتش وابسته است. دامنه اين واحد حقيقي، طبيعت و رأس آن فطرت است و بر اثر دگرگوني اين دامنه است كه شرايع گوناگون ميآيند: (لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجاً).[ سوره مائده، آيه 48.] با تكميل شدن نيازها خداي سبحان قانوني وضع كرده است كه تا قيامت جوابگوي هرگونه تحولي است و اين قانون همان «دين خاتم» است.
خداي سبحان كه به پيوند فطرت با طبيعت آگاه است و ميداند تا چه زماني زمينههاي اختلاف فراهم خواهد شد، به فرستادن پيامبران و با تغيير در شرايع، نيازهاي انساني را پاسخ ميگويد؛ امّا اگر شريعت به گونهاي باشد كه تا قيامت به تغيير نياز نداشته باشد و نيازهاي محدود و جزئي را نيز اجتهاد مستمر فراهم سازد، به شريعت جديد نيازي نيست.
شرايع پيشين نيز همواره در حال تغيير نبودند، زيرا بسياري از پيامبران ابراهيمي حافظ شريعت پيش از خود بودند و تنها شريعت عيسي(عليهالسلام) با شريعت موسي(عليهالسلام) اندك اختلافي داشت، چنان كه در دوران رسالت يك پيامبر نيز تغيير شريعت ممكن است و دگرگوني مزبور گاهي به نسخ حكم قبلي است و زماني به احداث حكم جديد كه مسبوق نبود
خلاصه آنكه همه انبيا يك دين آوردهاند و پيروانشان نيز يك امّت به شمار ميروند: يا أيُّهَا الرُّسُلُ كُلوا مِنَ الطَّيِّباتِ واعمَلوا صَالِحاً إنّي بِما تَعمَلونَ عَليم وإنَّ هذِهِ أُمّتُكُم أُمّةً وَاحِدَةً وأنا رَبُّكُم فاتَّقون.[ سوره مؤمنون، آيات 51 ـ 52] «هذه» در اين آيه، گروهي خاصنيست، بلكه پيروان تمامي انبياي الهي را دربر ميگيرد. اختلاف شرايع نيز بدان معناست كه همه از نهر بزرگ دين سيراب ميشوند؛ ولي راههاي ورود به نهر مختلف است: لِكُلٍّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجاً.
بر همين اساس كه خطوط كلّي دين (مانند قيامت، بهشت، جهنّم، وحي و رسالت، عصمت و...) اموري ثابتاند، هرگز نسخ در آن راه پيدا نميكند و به همين جهت اديان مصدق يكديگرند: مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيه.[ سوره آل عمران، آيه 3] .
. احكام نبوّت عام يا خطوط كلّي اديان
نمونههايي از احكام نبوّت عام كه قرآن كريم بدان پرداخته است:
أ. وحدت خطوط كلّي دين: إنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الإسْلامُ.
ب. دعوت به توحيد و يكتاپرستي: وما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ إلاّنوحي إلَيهِ أنَّهُ لاإلهَ إلاّأنا فَاعبُدون سوره انبياء، آيه 25
ج. دعوت به بندگي و اجتناب از طاغوت: ولَقَد بَعَثنا في كُلِّ أُمّةٍ رَسولاًأنِ اعبُدُوا اللهَ واجتَنِبُوا الطَّاغُوتَ سوره نحل، آيه 36
د. ناتواني سخن با خدا جز از طريق وحي يا از پشت حجاب يا به وسيله فرستادگان الهي: وما كانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللهُ إلاّوَحياً أو مِن وَرَاءِ حِجابٍ أويُرسِلَ رَسولاً فَيوحِي بِإذنِه سوره شوري، آيه 51
ه . مجاز نبودن فراخواني مردم به سوي خود پس از دريافت وحي: ماكانَ لِبَشَرٍ أن يُؤتِيَهُ اللهُ الكِتَابَ والحُكمَ والنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقولَ لِلنّاسِ كونوا عِباداً لي مِن دونِ الله سوره آل عمران، آيه 79
و. پروراندن عالمان ربّاني: ولكِن كونوا رَبّانِيّينَ بِما كُنتُم تُعَلِّمونَ الكِتَابَ وبِما كُنتُم تَدرُسون ـ سوره آل عمران، آيه 79
ز. نفي اكيد پرستش فرشتگان يا پيامبران (چه رسد به عالمان) از ناحيه خدا: ولايَأمُرَكُم أن تَتَّخِذوا المَلائِكَةَ والنَّبِيّينَ أرباباً أيَأمُرُكُم بِالكُفرِ بَعدَ إذ أنتُم مُسلِمون سوره آل عمران، آيه 80
ح. آزادي عقيده: قرآن كريم، از سويي اسلام را تنها دين الهي ميشناسد: (إنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الإسْلَامُ) و از سوي ديگر درباره همين دين معهود آسماني ميفرمايد: (لاإكراهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَي)
ط. نماز: خطوط كلّي دين نه تنها در اصول، در فروعي مانند نماز نيز يكي است. خداي سبحان در نخستين وحي به موساي كليم فرمود: إنَّني أنَا اللهُ لاإلهَ إلاّأنَا فَاعبُدني وأقِمِ الصَّلاةَ لِذِكري[سوره طه، آيه 14] و نيز سخن عيسي(عليهالسلام) را چنين نقل ميفرمايد: وأوْصَاني بِالصَّلاةِ والزَّكاةِ ما دُمتُ حَيّا ً سوره مريم، آيه 31
. سير تكاملي دين
بشر همواره در تاريخ به سوي كمال پيش ميرود و هماهنگ با اين روند تكاملي، خطوط كلّي و دقيق دين دقيقتر ميشود، به همين جهت معارف توحيدي، آنگونه كه در قرآن كريم آمده، در تورات و انجيل نبوده است و نيز معارف بلندي كه در كلمات عترت(عليهمالسلام) هست، در كلمات وارثان و حواريّون پيامبران پيشين ديده نميشود.
براساس حركت جوامع بشر به سوي خردورزي، خطوط كلّي دين نيز دقيقتر بيان ميشود و شريعت نيز هماهنگ با آن عرضه ميگردد، بنابراين ميان اديان الهي تفاوت جوهري و اساسي نيست، هر چند ممكن است يكي دقيق و ديگري دقيقتر باشد. دقيق نسبت به دقيقتر ساكت است و دقيقتر، دقيق را شكوفا ميكند، زيرا نسبت به آن ناطق است؛ همچنين اَدق، مصدِّق دقيق و دقيق، مبشِّر ادق است
دين ادق، افزون بر تصديق كتب انبياي پيشين، بر آنها سيطره دارد: وأنزَلنا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ ومُهَيمِناً عَلَيه. سوره مائده، آيه 48
. خاستگاه پيدايش دين از ديدگاه قرآن و مادّيگرايان
در پيدايش دين و تطوّر آن، آراي متضاربي هست كه ارائه آن از رسالت اين كتاب خارج است. برخي از مادّيون جامعه بشر را به چهار دوره قسمت ميكنند: عهد اساطير و افسانهها؛ عهد اديان و مذاهب؛ عهد فلسفه و علوم عقلي؛ عهد علوم تجربي. اين گروه كه به اصالة الحسّ و التجربه معروفاند، پيدايش مذهب را معلول پديدههاي اجتماعي ميدانند و تحولات چگونگي توليد و اقتصاد را عامل دگرگوني در مسائل اعتقادي و اخلاقي ميپندارند. از آنجا كه طبيعتزدگان به فطرت آگاهي ندارند و به خدا معتقد نيستند، دين را پديدهاي در كنار پديدههاي مادّي پنداشته و اصل پيدايش آن را به عصر پس از عهد اساطير و افسانهها نسبت ميدهند؛ امّا قرآن كريم دين را از درون با فطرت خداداد انسان منطبق و از بيرون نيز به خداي سبحان مستند ميداند و آن را الهي مينامد و جز خدا هيچ عاملي را مبدأ تدوين قوانين ديني و نيز جز فطرت چيزي را عامل دروني براي پذيرش دين، به رسميت نميشناسد.
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) تقسيم زندگي انسانها به چهار دوره را سخني باطل ميدانند، زيرا برهان عقلي و نقلي بر آن است كه انسان فطرتاً متمدّن و طبعاً وحشي است. با اين تحليل از ساختار انسان ميتوان نتيجه گرفت كه ممكن است در اعصار نخست، انسانهايي با گرايش فطري در اوج تمدّن زندگي كرده باشند، چنان كه ممكن است در عصر به اصطلاح تمدّن، موجوداتي طبيعتگرا كه تنها نامي از انسان را دارند، با استفاده از علم و صنعت، توحّش مدرن را به نمايش گذاشته باشند.
وحشي بالطبع بودن انسان را ميتوان از آياتي به دست آورد كه خلقت مادي او را بيان ميكنند؛ يا در مقام سرزنش او هستند؛ مانند: إنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلوعا).[ سوره معارج، آيه 19] در بيش از پنجاه آيه از اين دست كه مربوط به طبيعت است، انسان نكوهش شده است. از سوي ديگر، آنجا كه سخن از فطرت است، از انسان با جلالت و عظمت ياد شده است: (ولَقَد كَرَّمنا بَني آدَم... )[ سوره اسراء، آيه 70]؛ (و) فَإذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعوا لَهُ سَاجِدِين، بنابراين انسان طبيعتي وحشي دارد و فطرتي متمدّن
.
براساس تفكّر مادي، انسان تا زنده است جز از لذّت حسي برخوردار نيست و با مردن يا كشته شدن نابود ميشود و اثري از او نميماند، تا از تجليل مردم يا رفاه آنان سودي ببرد؛ يعني مردهْ معدوم است و معدومْ ادراك ندارد و معدومِ بيادراكْ فاقد عاطفه و احساس است و معدومِ فاقد احساسْ نه لذت دارد و نه رنج، بنابراين آبادي و ويراني و آزادي و اسارت جهان و انسان براي او يكسان است و اكنون كه زنده است همه حيثيتهاي خود را براي هيچ و پوچ از دست ميدهد و اين همان فسون و فسانه حاكم بر حسگراست و معيار شناخت و نيز در امور اخلاقي و عملي غرق خرافهاند، در حالي كه مؤمن مبدأ و معاد و وحي و رسالت را با براهين عقلي قطعی شناخته و جزئيات معارف دين و راه رسيدن به مبدأ و معاد را از رهنمودهاي پيامبران و جانشينان آنان فرا ميگيرد.
مؤمن هرگز اهل خرافه نيست و اگر براي راحتي ديگران رنجي تحمّل ميكند، بر اساس اصالت جامعه نيست و اصالت را نيز با فردي ميداند كه مدني بالفطره است و توحّش طبعي را رام كرده است (انسان فطرةً مَدَني و طبعاً استخدام كننده است)، از اينرو فعاليتهاي علمي و عملي خويش را در جهت منافع جامعه براي رسيدن شخص خود به «لقاء الله» به كار ميگيرد. او در حقيقت خدمت به جامعه را نيز سرپلي براي ترقي خود ميشمرد و آن را وسيلهاي براي لقاي حق ميداند. مؤمن واقعي از اين مرحله فراتر رفته و به «اصالت خدايي» معتقد ميشود؛ يعني هر كاري را تنها براي خدا انجام ميدهد: إنَّما نُطعِمُكُم لِوَجهِ اللهِ لانُريدُ مِنكُم جَزاءً ولاشُكورا[سوره انسان، آيه 9]؛ حتي نه براي رسيدن به بهشت يا پرهيز از جهنّم.
فهم دين
از مطالب پيش گفته روشن شد كه فهم دين در فطرت انساني ريشه دارد و انسان ميتواند آنچه را خداي سبحان در فطرت او به وديعت نهاده است، با استفاده از رهاورد انبيا(عليهمالسلام) و اقدام به تزكيه و تهذيب، بفهمد.
رابطه فطرت و دين
در زمينه شناخت و نيز رابطه فطرت و دين، چند مطلب را به خوبي ميتوان از قرآن كريم استفاده كرد
أ. بعضي امور را با «حس» و برخي را با «عقل» ميتوان شناخت.
ب. «حس» و «عقل» در طول يكديگرند.
ج. يافتههاي «حسي» تأييد مصداقي برهان «عقلي»اند
د. «فطرت» غير از «طبيعت» است.
ه . «دين»، مطابق «فطرت» و منطبق بر آن است و سهم طبيعت را بيتعطيل، تعديل ميكند.
و. شكوفايي فطرت، تنها به دست خداست.
ز. خدا از طريق وحي، فطرت را شكوفا ميسازد.
بر اين اساس، رهاورد وحي و انبيا(عليهمالسلام) در جهت خواستههاي لگام گسيخته و افراطي «طبيعت» نيست، بلكه تمام نيازهاي معقول و مقبول آن را ملحوظ و بيكمترين تسامح و تساهل آن را تأمين ميكند، چنانكه هرگز با «فطرت» مخالفتي ندارد، بلكه خواستههاي برخاسته از نهاد سالم و نهان طاهر او را كاملاً تأمين و شكوفا ميكند.
بحث روايي
. شناسنامه اسلام
عن أميرالمؤمنين علي(عليهالسلام): لأنسبنّ الإسلام نسبة لا ينسبه أحد قبلي و لا ينسبه أحد بعدي، إلاّ بمثل ذلك: إنّ الإسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين و اليقين هو التصديق والتصديق هو الإقرار و الإقرار هو الأداء و الأداء هو العمل.... الكافي، ج2، ص45.
مراد از اسلام
محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: (إنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الإسلامُ) قال: يعني الدين فيه الإيمان. ـ تفسير العياشي، ج1، ص166
عن الباقر(عليهالسلام) في قوله تعالي: (إنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الإسلامُ) قال: التسليم لعلي بن أبي طالب(عليهالسلام) بالولاية. مناقب آل ابي طالب، ج3، ص114؛ البرهان، ج2، ص16؛ بحار الانوار، ج35، ص341.
اساس دين
قال عليّ أميرالمؤمنين(عليهالسلام): هم... جبال دينه... لايقاس بآل محمّد(صلي الله عليه و آله و سلم)من هذه الأمّة أحدٌ... هم أساس الدين. نهج البلاغه، خطبه 2
و بينكم عترة نبيّكم، وهم أزمة الحقّ وأعلام الدين. نهج البلاغه، خطبه 87، بند 14
اشاره: ولايت و امامت اهلبيت(عليهمالسلام) اساس اسلام است و اگر كسي آن را نپذيرد، به اسلام راستين ايمان نياورده است، زيرا خداي سبحان درباره حادثه غديرخم ميفرمايد: اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم.[ سوره مائده، آيه 3] آنچه دشمن را نااميد ميكند، تعيين رهبري امّت است، وگرنه مجموعه قوانين مكتوب، سبب يأس دشمن نميشود. البته خطوط اصلي قوانين را پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)بيان كرد و فروع و جزئيات قوانين را طبق رهنمود آن حضرت(صلي الله عليه و آله و سلم)مقام ولايت بيان ميكند، از اين رو ميتوان گفت بقيّه قوانين به مقام ولايت و باب مدينه علم سپرده شد، تا تدريجاً بيان شوند، بنابراين دين بيولايت و رهبري، دين تام، كامل و مرضي خدا نيست.