سلام علی آل یاسین...!(304)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 04 بهمن 1400
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 712
مقدمه نشریه هادی شماره 116
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و ...
وأشهد أنّ محمّداً عبده المنتجب ورسوله المرتضي أرسله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدّين كلّه ولوكره المشركون؛
و شهادت ميدهم كه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده خالص و برگزيده خدا و رسول پسنديده اوست. او را با هدايت و آيين حق فرستاد تا بر جميع اديان و مذاهب، پيروز گرداند؛ هر چند مشركان را خوش نيايد.
محمّد: اسم مفعول باب تفعيل از ريشه «حمد» است. حمد به ستايشي گفته ميشود كه در برابر كمال اختياري[1] يا كار نيك اختياري باشد. بنابراين، محمود، بالاتر از ممدوح است؛ چون مدح به كمالات غير اختياري نيز تعلّق ميگيرد.
از اين ريشه سه اسم محمود، محمّد و احمد براي حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مشهور است. «محمود» به كسي گفته ميشود كه اجمالاً مورد حمد و ستايش باشد، امّا «محمّد» به كسي گفته ميشود كه خيلي مورد ستايش واقع شده باشد ريشه اين ستايش فراوان، چنان كه بسياري از بزرگان اهل لغت تصريح كردهاند، كثرت خصال شايسته آن حضرت است.
«احمد» بيانگر مقامي بالاتر براي آن وجود گرامي است. در زيارت بعيد آن حضرت كه از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده، آمده است: «الأحمد من الأوصاف، المحمّد لسائر الأشراف».[ بحار الانوار، ج97، ص184؛ إقبال الأعمال، ص83، «في زيارة النبيّ (صلي الله عليه و آله و سلم) يوم المولد] مرحوم علاّمه مجلسي ميفرمايد:
الأحمد من الأوصاف: يعني كسي كه از جميع مخلوقات پسنديدهتر است؛ چون اوصافي دارد كه در غير آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) يافت نميشود و مراد از «المحمّد لسائر الأشراف» كسي است كه جميع اشراف در ستايش او تلاش كردهاند، يا غير از او همه اشراف براي ستايش او تلاش كردهاند(همان، ص188)
«عبده»: درباره عبوديت و نقش آن در تكامل معنوي انسان، قبلاً بحث كردهايم.[4] درباره عبوديت مطلق رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز مباحثي مطرح شد.[5]
المنتجب: اسم مفعول باب افتعال از ريشه «نَجُبَ» است. «نُجَبَةالقوم»، يعني بهترينهاي قوم. «انتجاب» (مصدر باب افتعال) به معناي استخلاص است. استخلاص براي خود (إستخلصه لنفسه) يعني برگزيدن و مخصوص خود گردانيدن، در حالي كه اين گزينش و انتخاب از روي اختيار و اراده نيز باشد.[2] چنان كه پادشاه مصر گفت: يوسف را نزد من آوريد تا او را مخصوص خود گردانم: قال الملك ائتوني به أستخلصه لنفسي. سوره يوسف، آيه 54
تركيب «عبده المنتجب» نه تنها عبوديت مطلق را براي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اثبات ميكند، بلكه آن را موصوف به منتجب بودن نيز ميكند؛ يعني رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده محض و مطلقي است كه خدا تمام حجابهاي ميان خود و او را برچيد و او را به قدري كه براي موجود امكاني مقدور است، بالا برد: ثمّ دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني[ سوره نجم، آيات 8 ـ 9] و آن گاه براي بندگي خودش برگزيد
المرتضي : اسم مفعول باب افتعال است. ثلاثي مجرد آن «رضي» به معناي راضي شدن و خشنود گشتن ميآيد.]
توضيح اينكه گاهي انسان به امري رضايت ميدهد، اما در نهان خود از آن كراهت دارد؛ مانند كسي كه از روي اضطرار ونياز، متاع مورد علاقهاش را ميفروشد. در اينجا ميگويند: «رضي بالبيع»؛ به فروختن راضي شد، ليكن نسبت به انتقال كالاي مورد علاقه ونياز خود، كراهت نفساني دارد؛ گرچه در آن مورد نيز پس از كسر و انكسار و ترجيح يك طرف بر طرف ديگر، رضاي نفساني به فروش كه مصحّح داد وستد است، حاصل ميشود. اما اگر نسبت به چيزي هيچ كراهتي نداشته باشد و از صميم قلب پذيراي آن امر گردد، ميگويند: «إرتضي». بنابراين، مرتضي بودن، بالاتر از مرضي بودن است؛ چنان كه اين تفاوت، بين قدرت و اقتدار وجود دارد.
و چون حقيقت دين، تسليم، خضوع و انقياد محض در برابر احكام مقرّر الهي و قوانين تشريعي اوست، آيين الهي را دين ميگويند. البته دين غير از تديّن و ايمان است. دين به معناي مجموع قوانين اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي، غير از باور قلبي به آنها و تخلّق نفساني و التزام عملي به آنهاست.
قيامت را (يوم الدّين) گفتهاند؛ زيرا دين با همه ابعادش كه يكي از آنها «جزا»ست، در آنجا ظهور ميكند. بنابراين، انقياد و خضوع كامل در برابر احكام الهي و سلطنت و جبروت خدا در آنجا تحقّق مييابد.
حق» به چيزي گفته ميشود كه افزون بر ثبوت، مطابقت با واقع نيز داشته باشد. در مقابل، باطل چيزي است كه ثبوت ندارد. قضيه را از آن نظر كه واقع خارجي، مطابق با مضمون آن است، حق گويند.
حق، داراي مصاديق متعدد است كه برخي مطلق وبعضي مقيد ومحدود است. حق مطلق و محض، ذات اقدس باري تعالي است: ذلك بأنّ اللَّه هو الحقّ [سوره حج، آيه 62] و هر چيزي كه به او انتساب دارد نيز حق است. بنابراين، غير از خدا و امور خدايي، ديگر چيزها باطل است: و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل(همان)]
دين، لفظي عام است و آيين حق و مسلك باطل هر دو را شامل ميشود: و من يبتغ غير الإسلام ديناً[ـ سوره آل عمران، آيه 85]، لكم دينكم و لي دينٌ.[ سوره كافرون، آيه 6.] از اين جهت در اين جمله از زيارت و نيز در آيات مورد اشاره، متّصف به صفت حق شد تا اديان غير حق را شامل نشود. «دين الحق» كه منظور از آن، دين مقدّس اسلام است، ديني است كه در بخشهاي عقايد، اخلاق، حقوق و فقه هماهنگ فطرت و مطابق برهان باشد، اما واژه «الدّين» شامل همه مرامها و مسلكها ميشود؛ چون با «ال» جنس به كاردين، لفظي عام است رفته است و با «كلّه» نيز تأكيد شده است.
يُظهر: مضارع باب افعال از ماده ظَهَرَ است كه مصدر آن (ظهور) به معناي آشكار شدن ميآيد. ظهور دين به اين معناست كه تعبّد و تسليم ديگران در مقابل آن آشكار و واضح گردد. اما اظهار دين بر ساير اديان، به معناي اضمحلال آنها و فروماندن از پرتوافشاني و خودنمايي است؛ چنان كه ستارگان پس از طلوع خورشيد، توان خودنمايي ندارند. اين، همان است كه از آن به برتري دين حق تعبير ميشود.
كره: فعل ماضي از ريشه «كره» ضد رضا و محبّت است. بنابراين، كراهت به معناي ناخشنودي و بيميلي است.
مشركون: صفت مشبهه جمع از باب افعال و ريشه «شرك» است كه به وزن اسم فاعل آمده است. معناي شرك پيش از اين گفته شد. شرك به خدا در مقابل توحيد است و توحيد داراي مراتب سه گانه است: توحيد ذات، صفات و افعال؛ به همين ترتيب، شرك نيز سه مرتبه دارد.
شرك به خدا منحطترين مرحلهاي است كه انسان در آن قرار ميگيرد: و من يشرك باللَّه فكأنمّا خرّ من السّماء فتخطفه الطير أو تهوي به الريح في مكان سحيق.[ آنكه براي خدا شريك و انباز گيرد، گويا از آسمان رها ميشود، پس گرفتار پرندهها (و كركسهاي هوا) ميگردد يا باد او را به مكاني دور مياندازد (سوره حج، آيه 31).] از اين رو ممكن است خداي سبحان هر گناهي را بدون توبه ببخشد، ليكن شرك را بدون توبه نميآمرزد: إنّ اللَّه لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلكلمن يشاء(سوره نساء، آيه 48)