تفسير انسان به انسان

فصل دوم: هويت قرآنيِ انسان

گفتار اول: وابستگي وجود انسان: كه در جلسه قبل تحت عناوين فقر محض انسان، تهي بودن انسان و وجود ربطي انسان توضيح داده شد.

گفتار دوم : مراتب چهارگانه وجود انسان

همانگونه كه جهان هستي، از ملك تا ملكوت داراي عوالم چهارگانه ماده، مثال، عقل و اله است، وجود انسان نيز داراي مراتب چهارگانه مادي، مثالي، عقلي و الهي است.

وجود مادي انسان: همان وجوي است كه گياهان هم دارند: انيسان نيز مانند آنها در اين مرتبه تغذيه ،تنميه و توليد دارد.

 

 

 توضيح گروه انسان به انسان: فلاسفه مشاء براي نفس گياهي سه دسته قوه دسته بندي مي كردند.

الف) قوه مغذيه قوه اي است كه باعث بقاي ذات شخص مي گردد. اين قوه نيز قوايي در زير مجموعه خود دارد. كه عبارتند از محصله(شامل جاذبه، ماسكه و هاضمه و دافعه)، ملصقه و مغيره. مجموعه اين قوا تلاش مي كنند كه از نابودي جسم مادي گياه يا حيوان يا انسان جلوگيري كنند. مواد لازم را جذب و مواد مضر را از بدن دفع كنند.

ب) قوه منميه كه كار آن كمال ذات شخص نبات است. يعني باعث مي شود گياه به كمال خود برسد و به عبارت ديگر باعث رشد و نمو گياه مي شود.

ج)قوه توليد مثل كه كار اين قوه تلاش براي بقاي ذات نوع مي باشد.(نه شخص) كه خود شامل قواي مولده و مصوره مي باشد. اين قوا باعث مي شوند گياه ماده لازم براي توليد مثل را تهيه كند و به اين مواد شكل لازم را بدهند.(مثلا دست و پا و قلب و مغز و استخوان براي جنين ايجاد كند)

وجود مثالي انسان: همان وجودي است كه حيوانات هم دارند و انسان نيز مانند آنان در اين مرتبه از وجود خود گرفتار شهوت و غضب است..«يأكُلُ الطّعام و يمشي في الاسواق» (سوره فرقان، آيه 7)

توضيح گروه انسان به انسان: فلاسفه مشاء قواي نفس حيواني را به دو دسته قواي ادراكي و قواي تحريكي تقسيم مي نمودند.

الف) قواي ادراكي شامل حواس ظاهري و باطني هستند. حواس ظاهري همان حواس پنجگانه(باصره، سامعه، شامه، ذائقه و لامسه) هستند. حواس باطني شامل حس مشترك، خيال، واهمه(وهم)، حافظه  و متخيله مي باشند.

حس مشترك: مدرك صور جزئي است كه در خيال ذخيره شده است.مثلا درك مجدد تصوير گلي كه ديروز ديده ايد.

خيال: مخزن صور جزئي است. محل ذخيره صورت جزئي گلي كه ديروز ديده ايد.

واهمه: مُدرك معاني جزئي مي باشد. مثلاً درك خشم گرگي كه ديروز به شما حمله كرده است.

حافظه: مخزن معاني جزئي مي باشد. مثلاً محل ذخيره شدن معني خشمي كه از گرگي كه ديروز به شما حمله كرده است درك كرده ايد.

متخيله(متصرّفه) : تجزيه و تركيب صور و معاني مثلاً رنگ گلي را كه ديروز ديده ايد از ساير خصوصيات آن جدا كرده (تجزيه) و با شكل گرگي كه ديروز ديده ايد تركيب كرده و يك صورت جديد به شكل يك گرگ صورتي رنگ مي سازد.

ب) قواي تحريكي كه اين قوا شامل قواي باعثه(شوقيه)(برانگيزاننده) و قواي عامله مي باشند.

1-قواي باعثه(برانگيزاننده) شامل

شهوت: كه برانگيزنده براي جذب ملائم است و خود اقسامي دارد.

غضب: كه برانگيزنده براي دفع منافر است.

2-قوه عامله : كه با اين قوه بعد از اينكه انگيزش براي فرد انجام شد فرد حركتي انجام مي دهد مثلاً دست را تكان مي دهد و سيلي به عامل برانگيزنده غضب مي زند.

وجود عقلي انسان: اين مرتبه از «خود» ناظر به وجود عقلي انسان است كه صاحب ادراك و رأي است و انسان با اين مرتبه از هستي خود، با معارف الهي مرتبط مي شود و براي خود تصميم عاقلانه مي گيرد.

وجود الهي انسان: خودِ نهايي و نهاني انسان است و همان روح الهي است كه بالاترين مرتبه وجود انساني است. با توجه به تحليل معناي ظلم دانسته مي شود كه اين مرتبه در اختيار ما نيست، بلكه امانتي ويژه در دست ماست.«ولكن كانوا انفسهم يظلمون» اشاره به همين مرتبه از وجود انساني است كه مورد ظلم قرار مي گيرد.اين تعبيرات قرآني مجاز نيست، چون مجاز قرينه مي خواهد، پس اين آيات نشان مي دهند كه اين مرتبه از وجود منطقه اي است كه در اختيار او نيست و تعدّي به آن ظلم است. اگر همه مراتب وجود انسان خودِ او باشد و ملك او، ديگر ظلمي پديد نمي آيد، چون چيز ديگري نيست كه به آن تعدّي شود. اين مرتبه از وجود را به عنوان امانت طاهر شفاف به انسان داده اند و همان گونه هم پس مي گيرند.

توضيح گروه انسان به انسان:  فلاسفه مشاء دو مرتبه مذكور را(وجود عقلي و وجود الهي انسان) در يك مرتبه و به عنوان نفس انساني مطرح كرده اند و قواي نفس انساني را به دو دسته قواي ادراكي و قواي تحريكي نفس انساني تقسيم نموده اند.

قواي ادراكي: كه شامل عقل نظري مي باشد كه همان قوه اي است كه انسان با آن علم مي آموزد و از حقايق آگاهي پيدا مي كند.

عقل نظري بسته به ميزان كامل شدن مراتبي دارد كه اين مراتب شامل

عقل هيولاني(بالقوه): مرتبه اي از عقل نظري كه انسان در شكم مادر دارد و به صورت بالقوه است.

عقل بالملكه: يعني عقل نظري به مرتبه اي رسيده كه بديهيات را درك مي كند. مثلاً در شيرخوارگي

عقل بالفعل: عقل نظري به مرتبه اي رسيده كه قدرت سير از بديهيات به سمت نظريات را دارد. (ولي نظريات نزدش حاضر نيست)

عقل مستفاد: در اين مرتبه عقل نظري همه بديهيات و نظريات را درك مي كنند و به همه حقايق واقف است.

 قواي تحريكي نفس انساني از نظر فلاسفه مشاء شامل عقل عملي مي باشد كه منشأ اعمالي مانند ايثار اخلاص و عبادت آگاهانه مي باشد. عقل عملي نيز مراتبي دارد:

تجليه: در اين مرتبه عقل عملي به مرتبه اي رسيده كه موفق شده ظاهر را به احكام شرعي جلا دهد.

تخليه: در اين مرتبه عقل عملي قدرت پيدا كرده كه باطن را از بديهاي اخلاقي و ملكات زشت پيراسته كند.

تحليه: در اين مرتبه عقل عملي موفق شده كه درون را به  فضيلت هاي اخلاقي و ملكات زيبا بيارايد.

فنا: يعني عقل عملي به مرتبه اي رسيده كه خود و هر چه غير خداست نمي بيند (نمي گويد من كار خوب كردم) و فنا نيز مراتبي دارد كه شامل محو(توحيد افعالي)، طمس(توحيد صفاتي) و محق(توحيد ذاتي) مي باشد.

تذكر:

گفتني است كه تمام مراتب وجودي انسان، موهبتي خدادادي است كه در انسان شناسي، بايد به همه اين مراتب توجه داشت تا انسان سازي و شكل دهيِ شخصيت اكتسابي به بهترين صورت انجام پذيرد، ولي در مرتبه والاي هستي انسان(وجود الهي) سخن از امانت ويژه اي است كه درون انسان اجوف گذارده شده است و مرز فقهي و حقوقي او جدا از حدود ديگر است. سخن از وجودي است كه اين حباب را عباب و اين كف را آب كرده است.(توجه: منظور ذات خدا نيست بلكه فيض خداست)

گفتار سوم: فطرت و طبیعت

با توجه به بحث های گذشته وجود انسان همانند عوالم هستی، دارای مراتب چهارگانه از بدن مادی تا روح الهی است. انسان اجمال همه هستی است که ملکوت وجودش روح الهی و فطرت خداخواهی، و ملک وجوداش همان طبیعت و بدن خاکی است.

اصالت انسان و حیات و انسانیت اش وابسته به روح اوست، زیرا از نظر قوای نفس نباتی و حیوانی بسیاری از مخلوقات حتی از برترند.

فطرت و طبیعت هردو از قوای روحی انسان است؛ با این تفاوت که فطرت، نحوه هستی روح بلند انسانی است و مرتبه وجودی آن نسبت به طبیعت بالاتر است و طبیعت، نیروهای تدبیری روح انسان است که عهده دار امور طبیعی بدن اوست.

همانطور که در عالم طبیعت رزق از آسمان فرو می ریزد و در زمین منتشر می شود، در وجود انسان هم که نمونه عالم است همین گونه است: رزق از آسمان فطرت به اعضا و جوارح انسان نزول می کند.

همانطور که که به لحاظ جهان خارج برخی منکر مخزن الهی یا غافل از آن اند و فقط رزق خود را از صحنه طبیعت انتظار دارند، درباره مراکز فطری نیز اینگونه است: برخی مرکز رزق خود را شناسایی کرده و از فطرت استمداد و طلب روزی می کنند و برخی در شناسایی مرکز رزق خود خطا کرده و روزی خویش را از طبیعت استمداد می کنند. به آیات سوره انعام دقت کنید:

فَلَوْ لَا إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضرَّعُواْ وَ لَاكِن قَسَتْ قُلُوبهمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ(43)

فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ حَتىَّ إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ(44)

بطور مثال کسی که عزیزی را از دست داده یا افسردگی دارد یا به هر دلیلی دچار استرس شدید است، اگر بهترین غذا و چلوکباب را هم جلویش بگذاری میل ندارد؛ چون او مرکز هدایت قوایش(فطرت) مختل شده و با توجه به اینکه همه انرژی انسان از میل به سعادت می آید، او یا امید به سعادت را از دست داده یا آن دچار شک و تردید جدی شده است.

بر این اساس روح انسان با اختیار خویش فطرت یا طبیعت را در ابعاد مختلف وجود خویش( علم،اراده و عمل) حاکم می کند.

نکته: روح انسان چه در حکومت قسط و عدل فطرت و چه در حکومت ظلم و جور طبیعت، مانند ظرف تو خالی نیست که هر چیزی را در خود جای دهد؛ عسل باشد یا سمّ، بلکه همانند دستگاه گوارش غدای مسموم را پس می زند. مثلا کودک هنگام دروغ گفتن، صورتش سرخ می شود و زبانش می گیرد.

همانطور که دستگاه گوارش نسبت به اشیا مضر بی تفاوت نیست ولی می توان بر اثر بدآموزی او را معتاد کرد تا هر سمی به می دهند، قبول کند؛ فطرت نیز بر اثر اعتیاد و تلقین و نعلیم باطل، زشت را زیبا و زیبا را زشت می پندارد.

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُمْ فىِ الحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسَبُونَ أَنهُّمْ يحْسِنُونَ صُنْعًا(104)کهف

هرگز اساس فطرت خاموش نمی شود ولی می توان آنرا به زنجیر کشید و برابر ظلم و ستم ساکن کرد؛ اما هرگز نمی توان ویژگی فطرت را به کلی از میان برد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا  لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ  ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَاكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ(30)روم  

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسير انسان به انسان