پای درس اخلاق استاد....(102)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 12 مهر 1392
- نوشته شده توسط فرزاد
- بازدید: 1330
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي را گرامي ميداريم هفته پربركت دفاع مقدس را ارج مينهيم به ارواح مطهر شهداي انقلاب و امام شهيدان درود ميفرستيم و سال تحصيلي جديد را ارج مينهيم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم اين سال تحصيلي را براي همه پربركت قرار بدهد!
بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد بخشي مربوط به مسائل اخلاقي بود بخشي هم ترجمه و شرح كوتاهي از نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) كه آن هم مناسب با مسائل اخلاقي است. چون آغاز سال تحصيلي است چه براي حوزويان چه براي آموزش و پرورش چه براي دانشگاهيان بايد اين نكته را توجه كنيم كه كتابهاي آسماني عموماً و قرآن كريم خصوصاً راه جديدي را از نظر معرفتشناسي براي انسانها باز كردند راههايي كه ديگران ميدانستند و آن راه را طي ميكردند و هماكنون هم آن راه را طي ميكنند همان راه تجربه حسي است كه به اين صورت بيان ميكنند «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً»[1] اگر كسي حسّي را از دست داد تجربه حسي كه از آن حس به دست ميآيد نصيب او نخواهد شد اين سخن حقّي هم است كه اين هم مورد امضاي انبياست اما آن حرف جديدي كه انبيا آوردند و براي همه ما مؤثر است اين است كه «مَن فَقَد تقويً فَقَدْ فقدَ علما» اگر كسي فاقد تقوا و پرهيزكاري بود علمي كه از آن ناحيه حاصل ميشود را از دست ميدهد اين بيان نوراني قرآن كريم كه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[2] به ما ميگويد اگر شنيدهايد كه عدهاي از بزرگان گفتند: «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» اگر كسي حسّي را مثلاً بينايي را از دست داد علوم حاصل از بينايي نصيبش نميشود اين حرف حق است منتها اعضايي كه عهدهدار شنيدن و ديدن و بوييدن و لمس و اينها هستند اينها منحصر در حس نيستند اگر شنيدهايد و تجربه كردهايد كه بزرگان گفتند اگر كسي نابينا بود و حسّ بصر را از دست داد او از تشخيص رنگها و علوم مناظر و مرايا محروم است اگر اين مطلب را شنيديد و تجربه كرديد و درست هم است ما حرف جديدي داريم و آن اين است كه ميگوييم اين حس دو قسم است يك قسم در بيرون است يك قسم در درون; در بيرون همين چشم و گوشي است كه ميبينيم در درون، يك چشم و گوش ناديدني است اگر كسي آن چشم درون را از دست داد از علومي كه از بينايي غيبي نصيبش ميشود بهرهمند نيست در سوره مباركه «حج» فرمود در درون انسان چشمي است مؤمنان آن چشم را دارند كافران كورند آن چشم را ندارند ﴿فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[3] اگر قلبشان كه بايد بينا باشد چشم داشته باشد اگر فاقد آن چشم باشد يا مشغول توسعه همان اصل قبلي است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» يا مشمول اين نوآوري انبياست كه فرمودند: «مَن فَقَدَ تقويً فقدْ فقدَ علما» چون اين به صورت جمله شرطيه بيان شده ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ فرق بين حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ, حَسن و قبيح كه مهمترين كارهاي ما با فرق بين اين امور هشتگانه است با تقوا حاصل ميشود ميبينيد خيليها برايشان حلال و حرام يكسان است حق و باطل يكسان است صدق و كذب يكسان است خير و شر يكسان است حَسن و قبيح يكسان است اما فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ اگر به صورت جمله شرطيه است پيامش اين است كه «من فقد تقويً فقدْ فقدَ علما» اينكه ميبينيد علوم برخيها چه در حوزه چه در دانشگاه كارآمد نيست مشكل او را حل نكرد چه رسد به مشكل جامعه را براي اينكه او به همان اصل اوّلي بسنده كرده است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» اما اين اصل دومي كه رهاورد وحي است را رعايت نكرده ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ آنجا فرق بين حيات و ممات به وسيله همين تقواست بنابراين سال تحصيلي ما بايد با دو حس شروع بشود: يك حسّ ظاهري كه آن را همه ما ميدانيم «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً» يكي هم حسّ دروني كه «من فقدَ تقويً فقدْ فقدَ علما».
مطلب ديگر آن است كه در بحثهاي پاياني سال گذشته شايد اين نكته اشاره شد كه درست است همه موجودات آينه الهياند آيت پروردگارند اما هيچ موجودي به اندازه انسان، مرآت الهي نيست و چون هيچ موجودي به اندازه انسان مرآت الهي نيست هيچ موجودي هم مانند انسان صلاحيّت خلافت الهي را ندارد كه خليفةالله بشود براي اينكه موجودات يا نيمه اول راه را طي ميكنند يا در نيمه دوم راه به سر ميبرند موجودي كه از آغاز, حركت بكند به پايان نيمه دوم برسد فقط انسان است بنابراين ميبينيم موجودات از منظر قرآن كريم به سه قسم تقسيم شدهاند اين سه قسم را هم با بحثهاي ديگر مييابيم. قسم اول موجوداتي هستند كه در نيمه اول حركت ميكنند بخشهاي جماد هست, بخشهاي نبات هست, بخشهاي حيوان هست اينها در محدوده طبيعت حركت ميكنند اگر يك وقت بنا شد خاك حركت كند به كمالي برسد و به تعبير بعضي از اديبان «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[4] اگر يك مقدار خاك در اثر تلاشها و كوششهاي چند قرن در بدخشان افغان ميشود لعل يا در يمن ميشود عقيق، اين رشدش مشخص است بالأخره اين خاك ميشود يك سنگ گرانبها, اگر يک نبات و گياهي در تغذيه و تنميه و توليد بالنده است و به شجر مُثمر ميرسد آن هم بالأخره راهش مشخص است و بارش هم معلوم و اگر حيواني رشد ميكند به مرحله تجرّد وهمي و خيالي ميرسد اين هم قلمرو رشدش مشخص است چه جماد, چه نبات, چه حيوان، اينها در اين نيمه اول راه به سر ميبرند هيچ كدام از اينها به عرش بار يابند و موجود الهي بشوند نيست اينها در همين محدودهاند فرشتگاني كه حتي حاملان عرشاند جبرئيل(سلام الله عليه), اسرافيل(سلام الله عليه), ميكائيل(سلام الله عليه), عزرائيل(سلام الله عليه) اين بزرگواران در همان نيمه دوم به سر ميبرند اينها در عالم خاك و عالم نبات و عالم حيوانيّت به سر نميبرند در همان نيمه دوم, بنابراين هم موجودات نيمه اول گسسته از نيمه دوماند هم موجودات نيمه دوم منقطع از نيمه اولاند تنها انسان است كه ميتواند از تراب و طين شروع بكند به عرش الهي بار يابد از فرش تا عرش را او ميتواند طي كند يعني مرحله جماد و نبات و حيوان را پشت سر بگذارد «بار ديگر چون مَلك قُربان شوم» يعني جزء مقرّبان الهي بشوم و بعد هم «از مَلك قربان شوم»[5] و مقرّبتر از فرشته ميشوم اين موجود يعني انسان تواناست كه هم نيمه اول را طي كند هم نيمه دوم را طي كند هم اينها را به هم مرتبط كند و بشود جامعالأطراف چنين موجودي شأنيت و صلاحيت اين را دارد كه بشود خليفةالله در قرآن كريم فقط چنين موجودي مخاطب خداست كه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[6] اين خطاب شرفبخش، نصيب فرشتهها نيست چه اينكه نصيب جماد و نبات و حيوان هم نيست پس او ميتواند هم در محدوده طبيعت, رشد و بالندگي داشته باشد هم در قلمرو فراطبيعت رشد و بالندگي داشته باشد هر دو را جمع كند و سرپرستي كند و خليفةالله بشود ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾. اگر كسي خود را نشناخت يا ارزان فروخت, مغبون ميشود چون مغبون ميشود ممكن است در دنيا اين غَبن ظهور نكند ولي در قيامت كه حق ظاهر ميشود و ارزشها آنجا شكوفا ميشود افراد مغبون ميفهمند كه ضرر كردند اين سوره مباركه «تغابن» براي همين نازل شده است كه ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ﴾[7] روزي كه غبنِ انسان ظاهر ميشود اگر كسي خود را ارزان بفروشد به امور گذرا بفروشد كاملاً مغبون شده است اين ميتوانست خليفةالله باشد به اندازه خود لكن خودش را ارزان فروخت. خداي سبحان براي انسان تعبيرات برازندهاي دارد بزرگاني كه اهل اين راه هستند اين راه را طي كردند عدهاي را هم به همراه ميبرند مَثلي ذكر كردند اين تشبيه و تمثيل از خود قرآن استفاده شده مَثل زدن, تمثيل سهم تعيينكنندهاي در شناخت دارد مثل چند كار را ميكند يكي اينكه دامنه اوجگرفته مطلب را پايين ميآورد, يكي اينكه دست كوتاه مخاطب را بالا ميآورد, مطلب را همسطح فكر مخاطب قرار ميدهد آنگاه اين مخاطب به اندازه فكر خودش از دامنه آن مطلب بهره ميبرد به دامنِ همان متعلّق ميشود و بالا ميرود وگرنه مطلب اگر از باب تشبيه معقول به محسوس پايين نيايد به دست مخاطب نميرسد آنگاه مخاطبي كه در عالَم حس است مطلبي كه در عالَم عقل است هرگز براي او مفهوم نخواهد بود, اگر ذات اقدس الهي درباره تمثيل ميفرمايد: ﴿لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[8] يا ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[9] همين است مَثلهاي فراواني در قرآن كريم هست اوّلين اثر مَثل آن است كه آن مطلب عميق اوجگرفته را تنزّل ميدهد; دومين اثرش آن است كه دست فهم مخاطب را گرفته بالا ميبرد وقتي دامنه مطلب، همسان و همسطح فكر مخاطب شد كم كم او ميفهمد به همين مطلب متمسّك ميشود و بالا ميآيد. مَثلهاي خاصّي كه مستفاد از آيات قرآني هم است براي اينكه انسان به مقام خلافت بار يابد و عالِم باعمل بشود ذكر كردند گفتند صدر و ساقه عالَم آيات الهي است ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[10] آنطور نيست كه آيات الهي, ظهورات الهي, بركات الهي در جايي باشد در جايي نباشد به هر سَمت رو كني آيه الهي است اشيا و موجودات, مراياي الهياند آينهها هستند; منتها هر كدام از اين آينهها چون يكچهرهاي هستند يك سمت خاص را نشان ميدهند بالأخره آينه روبهروي خودش را نشان ميدهد ديگر پشت سرش را نشان نميدهد تنها انسان است كه يك آينه كُروي است كه هم بالا و پايين را نشان ميدهد هم اَمام و خلف را نشان ميدهد هم يمين و يسار را نشان ميدهد اين بزرگان اهل معرفت كه اين راهها را طي كردند گفتند انسان «مرآةٌ كُرويّة» اگر ما آينهاي داشتيم كرهاي شكل, اين هميشه همه اطراف را نشان ميدهد اين ميتواند بگويد ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ حق است چون هر طرف را هميشه به خوبي نشان ميدهد گفتند انساني كه در مسير است «مرآةٌ كروية تُري آيات الله سبحانه و تعالي آناء الليل و اطراف النهار» به همان دليل كه موجودات ديگر يا نيمه اول را طي ميكنند يا نيمه دوم را, فاقد جامعيّتاند و انسان است كه واجد اين جامعيّت است در جريان ارائه و مرآت بودن هم اين چنين است هيچ موجودي آينه تمامنما نيست كه همه اسماي الهي را در همه فرصتها نشان بدهد تنها انسان است كه به منزله آينه كروي شكل است كه در جميع حالات، آيات الهي را نشان ميدهد ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ اينطور نيست كه پشت سر را نشان ندهد.
يك بيان نوراني از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است كه حضرت در آن بيان فرمود من همانطوري كه از جلو ميبينم از پشت سر هم ميبينم[11] گرچه برخي از بزرگان گفتند اين مخصوص همان حالتي بود كه حضرت در نماز ايستاده بود وقتي حضرت به نماز ميايستاد همانطوري كه از جلو ميديد از پشت سر هم ميديد گاهي هم دستور ميداد «سَوّوا صفوفكم»[12] ميديد پشت سر، برخيها كه ايستادند صفهايشان منظم نيست ميفرمود كه صفها را تسويه كنيد يعني مساوي هم باشيد صفتان منظم باشد ولي اينچنين نيست كه حضرت در خصوص نماز، پشت سرش را ميديد بلكه در همه حالات پشت سرش را ميديد. اينكه درباره حضرت دارد كه از خلف ميديد همانطوري كه از اَمام ميديد اين نشانه آن است كه انسان كامل يك مرآت كرويةالشكل است كه جميع حالات را نشان ميدهد منتها همانطوري كه آينه, كوچك و بزرگ دارد آينه كرويشكل هم كوچك و بزرگ دارد انسان ميتواند خود را به اين صورت در بياورد آنگاه چنين انساني نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد چيزي براي او جاذبه ندارد مگر وجه الله و آيات الهي; هرگز خود را ارزان نميفروشد و سعي ميكند در سال تحصيلي جديد با سال تحصيلي گذشته فرق بكند حداقل همّت يك دانشجوي دانشگاه يا طالب حوزوي اين است كه اين درسي كه ميخواند استادانه به ديگري منتقل كند اين كفِ درس خواندن است از اين پايينتر اگر كسي درس خواند اتلاف عمر است مستحضريد كه اتلاف عمر حقيقت شرعيه ندارد يعني لازم نيست خدا آيه نازل كند كه اي طلبه, اي دانشجو! اگر طرزي درس خواندي كه نتوانستي اين درس را به نسل بعد منتقل كني استاد نشدي عمرت را تلف كردي اين ديگر حقيقت شرعيه نميخواهد همين است ديگر, اگر كسي درس بخواند و نتواند مدرّس خوب باشد يقين بداند عمرش را تلف كرده براي اينكه اين علوم امانتهاي الهي است اين را به ما آموختند ما بايد پيشمطالعه كنيم, مباحثه كنيم, خوب درس بخوانيم, با استاد در ميان بگذاريم, اشكالات را مطرح كنيم دفتر علمي داشته باشيم بشويم استاد, اگر كسي از كتابي به كتاب ديگر رفت و نتوانست آن كتاب قبلي را به خوبي تدريس كند اين مطمئن باشد عمر را تلف كرده است به ما گفتند طرزي بايد درس بخوانيم كه اين امانتهاي الهي را به ديگري منتقل كنيم آنها كه كتاب نوشتند لله نوشتند, آنها كه براي ما تدريس كردند لله تدريس كردند ما هم موظفيم اين علوم را به نسل بعد منتقل كنيم. بخشي از اين بر اساس «مَن فَقَدَ حسّاً فقدْ فقدَ علماً» بايد تأمين بشود بخشي هم بر اساس «من فقد تقويً فقدْ فقدَ علما» بايد تأمين بشود آنوقت ما ديگر فراغت نداريم هر حرفي را بزنيم هر چيزي را بخوانيم هر چيزي را نگاه بكنيم مگر ذهن ما چقدر ظرفيت دارد اگر قصه و داستان و افسانه و اين گفت و آن گفت, را در فضاي ذهن وارد كنيم اين شده انبار كاه, ديگر انبار فلزات گرانبها نميتواند باشد بنابراين ذهن ما ظرفيتي دارد, قلب ما ظرفيتي دارد حرفهاي غير علمي گفتن, حرفهاي غير علمي شنيدن, به حرفهاي غير علمي بها دادن اتلاف عمر است ذهن را انسان با علم به بار ميآورد وقتي ذهن, علمي به بار آمد حرف اگر غير برهاني شد نميپذيرد اگر علوم عقلي بود كه برهان عقلي ميخواهد, علوم نقلي بود مثل فقه و حديث دليل معتبر ميخواهد آن وقت اين بعد از مدت كوتاهي ميشود استاد آنوقت خودش تشنهٴ علوم ميشود اين همه اجلال ـ نه تجليل; تجليل از همان جَلَّل الفرس, جعل له جُلاّ است جَلّل يعني سَتَر؛ در اين دعاها ميگوييم «و جلّلني بسترك»[13] خدايا با آن ستّاريّت خود گناه مرا بپوش; اجلال يعني گرامي داشتن ـ كه ملائكه دارند اينكه ميبينيد اين همه ملائكه, طلبهها و دانشجويان الهي را گرامي ميدارند كار آساني نيست. خب فرّاش مراكز علمي, فرشتگان الهياند قبل از اينكه يك طلبه وارد يك مجلس علم بشود آنجا بنشيند اين همه ملائكه ميآيند فرّاشي ميكنند بالها را پهن ميكنند پرها را پهن ميكنند كه طالب علم روي پر فرشته بنشيند همين پري كه در اول سوره «فاطر» با اجلال ياد شده است كه ﴿أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾[14] خب اين كم تكريم نيست هرگز آن فرشتگان الهي فرّاشي را براي افراد عادي به عهده نميگيرند اين روايات از كافي كليني تا معالم نقل شده است كه «إنّ الملائكة لَتَضَعُ أجنحتها لطالب العلم»[15] خب اين ملائكه بزرگوار, فرّاشي را به عهده دارند مگر ميشود ما هزارها روحاني عالِم داشته باشيم بعد مشكل امر به معروف و نهي از منكر داشته باشيم مردم از ما عمل ميخواهند وقتي ما طيّب و طاهر بوديم معطّريم هيچ كس از عطر بدش نميآيد خُلق خوب, ادب خوب, حرف خوب, اخلاق خوب, رفتار خوب, گفتار خوب, نوشتار خوب, مَنش خوب, عطر جامعه است ممكن است افراد خيلي نادري بيراهه بروند وگرنه بسياري از مردم از ما عمل ميطلبند اگر هزارها روحاني در فضاي اين مملكت، اين كشور را معطّر بكنند هيچ مشكلي پيش نميآيد اين همه شهدا كشور را معطّر كردند و استقلال كشور را تأمين كردند همه خدماتي كه مسئولان محترم ميكنند اوّلين ثواب را امام راحل(رضوان الله عليه) و شهدا ميبرند بعد مسئولين ما. ذات اقدس الهي به ائمه آموخت آنها فرمودند كشوري كه شهيد در آن بيارمد آن كشور طيّب و طاهر است به ما گفتند زيارت برويد زيارتنامه بخوانيد اين جزء ادب ديني ماست به شهدا عرض ميكنيم «طِبْتم و طابَتِ الأرض الّتي فيها دُفِنْتُم»[16] شما اين سرزمين را طيّب و طاهر كرديد خب اگر سرزميني طيّب و طاهر بشود ميوه طيّب و طاهر هم ميدهد اگر در قرآن كريم فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[17] همين بركت است خب شهيد اين قدرت را دارد كه كشوري را طيّب و طاهر كند, كشور طيّب و طاهر, ميوه طيّب و طاهر ميدهد آن عزّت, آن استقلال, آن حكمت, آن امنيت, آن امانت, آن اقتصاد, آن رفاقت, آن مودّت, آن وحدت همه اينها بركات اين طيّب و طاهر بودن است پس «طِبْتم و طابَتِ الأرض الّتي فيها دُفِنْتُم» اگر اين صغرا تأمين شد كبرايش در قرآن كريم هست كه ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ خب اين را هم فريقين نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود در صحنه قيامت خون شهيد را با مركّب عالِم ميسنجند كه كدام سنگينتر و وزينتر است آن روز، روشن ميشود كه مركّب عالِم از خون شهيد سنگينتر است[18] خب اين همه علما اگر مركّب علمي اينها از خون شهيد سنگينتر است خون شهيد كشور را طيّب و طاهر ميكند و كشور طيّب و طاهر ميوهٴ طيّب و طاهر ميدهد آن مركّبها و آثار تأليفي علما هم اين چنين است آن بايد كشور را طيّب و طاهر كند ميوه طيّب و طاهر بدهد. بنابراين كفِ درس خواندن اين است كه ما استاد بشويم از اين بالاتر اين است كه ما معطّر بشويم خودمان طيّب و طاهر باشيم و جامعه را هم طيّب و طاهر كنيم بالأخره راه باز است الآن كه شروع سال تحصيلي است چه حوزهها چه دانشگاهها چه آموزش و پرورش همه اينها انشاءالله مشمول ادعيه وليّ عصر هستند اينها هم بايد از نظر علمي انشاءالله استاد بشوند و همه ما هم بكوشيم كه طيّب و طاهر بشويم و جامعه را هم طيّب و طاهر كنيم حالا چون امروز آغاز بحث بود و يك مقدار طول كشيد ديگر از مطالب نوراني نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) اين هفته چيزي نقل نكنيم انشاءالله براي هفته بعد.
مجدداً مقدم شما بزرگواران, برادران و خواهران را گرامي ميدارم و اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق ادراك صحيح معارف و عمل به دستورهاي اخلاقي را به همه ما مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما! مشكلات مملكت مخصوصاً در بخش مسكن و اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما! روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبيا محشور بفرما! بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان! فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده! خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! اين كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . اساس الاقتباس, ص375.
[2] . سورهٴ انفال, آيه 29.
[3] . سورهٴ حج, آيه 46.
[4] . ديوان سنايي, قصيده 134.
[5] . مثنوي معنوي, دفتر سوم.
[6] . سورهٴ انشقاق, آيه 6.
[7] . سورهٴ تغابن, آيه 9.
[8] . سورهٴ اسراء, آيه 89.
[9] . سورهٴ عنكبوت, آيه 43.
[10] . سورهٴ بقره, آيه 115.
[11] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص385.
[12] . بحارالأنوار, ج85, ص20.
[13] . الامالی(شيخ صدوق)، ص 219.
[14] . سورهٴ فاطر, آيه 1.
[15] . الكافي, ج1, ص34; معالم الدين, ص11.
[16] . مصباح المتهجد, ص723.
[17] . سورهٴ اعراف, آيه 58.
[18] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص399; الجامع الصغير (سيوطي), ج2, ص763.