تفسير انسان به انسان(نشريه شماره 56)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 16 آذر 1392
- نوشته شده توسط محسن رزم جو
- بازدید: 1250
بسمه تعالي
مروري بر سير كتاب انسان به انسان
بخش اول كليات انسان شناسي
فصل اول از بخش اول : امكان و اهميت انسان شناسي
در كتاب انسان به انسان در قسمت اول به اين موضوع پرداختيم كه شناخت انسان چه لزومي دارد. چرا ما به جاي اينكه وقت مان را براي درس خواندن و براي پيشرفت اقتصادي صرف كنيم وقت خود را صرف كنيم و كتاب انسان به انسان بخوانيم.
و ثانيا اگر اهميت انسان شناسي مشخص شد آيا شناخت انسان امري ممكن است يا خير.
فصل دوم و سوم از بخش اول : بررسي راهها و روشهاي شناخت
در اين قسمت بررسي شد كه حال كه فهميديم نياز داريم انسان را بشناسيم و شناخت انسان كاري ممكن است، از چه راهها و روشهايي مي توان انسان را شناخت. اساساً ابزارهاي كسب معرفت و شناخت چيست و از كداميك از اين مجموعه ابزار مي توان براي شناخت انسان استفاده كرد. اگر تعارضي در گزاره اي كه دو روش مختلف شناخت انسان ارائه مي دهد رخ داد چه كنيم. و در نهايت رسيديم به شناخت قرآني انسان.
بخش دوم : شناخت قرآني انسان
در اين بخش رسيديم به اينجا كه حالا كه اهميت انسان شناسي مشخص گرديد و امكان انسان شناسي هم اثبات شد و ابزار و متدولوژي شناخت انسان در اين كتاب هم مشخص شد وارد بحث انسان شناسي مي گرديم.
فصل يكم از بخش دوم: شناخت ماهيت انسان (تعريف انسان)
در اين فصل تعريف انسان را ارائه داديم. ذكر كرديم كه اين موجودي كه ما مي خواهيم بشناسيم چه تفاوتي با حيوانات دارد و ملاك انسانيت انسان در قرآن چيست و به تعريف حي متأله رسيديم.
فصل دوم از بخش دوم : هويت قرآني انسان
در اين بخش گفتيم هم اكنون كه مشخص شد تعريف انسان چيست و انسان چه جور موجودي است و چه تفاوتي با ساير حيوانات دارد به صورت تفصيلي وارد شناخت انسان شويم.
گفتار اول: وابستگي وجود انسان
در اين گفتار سنگ هايمان را وا كنديم كه از همين اول گفته باشيم كه مجموعه وجود انسان فقر محض و عين ربط به خداوند متعال است و تك تك مراتبي كه در آينده از انسان مي شناسيم همه فقر محض است.
گفتار دوم: مراتب چهارگانه وجود انسان
در اين گفتار بررسي نموديم كه انسان يك موجود بسيط نيست بلكه چند لايه اي است و از 4 لايه تشكيل شده است. وجود مادي، وجود مثالي، وجود عقلي و وجود الهي.
گفتار سوم: فطرت و طبيعت
در گفتار سوم به لايه بالايي وجود انسان نام فطرت را نهاديم و گفتيم كه انسان داراي علوم فطري و تمايلات فطري است. همچنين لايه هاي پاييني و قواي آنها را طبيعت نام مي نهيم و در مورد تمايلات طبيعي انسان سخن خواهيم گفت.
فطرت
علوم فطري
گرايشات فطري
تمايل به توحيد و تنفر از شرك
شواهد گرايش فطري به توحيد
در اين قسمت به 2 شاهد گرايش فطري انسان به توحيد در قرآن اشاره مي شود. اول احتجاج حضرت ابراهيم (ع) و دوم توجه به خدا در گرفتاريها
احتجاج حضرت ابراهيم (ع)
«فلمّا جَنّ عليه اليل رءا كوكباً قال هذا ربّي فلما افل قال لا احبّ الأفلين» (سوره انعام ، آيه 76) وقتي آقتاب غروب كرد، ستاره اي درخشيد و ايشان آن را پروردگار خود خواند و هنگامي كه آن ستاره غروب كرد، فرمود چيز غروب و زوال دار محبوب آو نيست. وقتي ماه تابان طلوع كرد، گفت آن پروردگار من است و آن گاه كه غروب كرد ، گفت : « لئن لم بهدني ربي لاكونن من القوم الضالّين» پس پيش از تحقيق علمي، گرايش به پروردگار جهاي در نهان آن حضرت تعبيه شده بود و منشأ هر گونه خير و هدايتي را آن مبدأ و هر گونه شرّ و گمراهي برا از ذات اقدس او دور مي دانست.
آن گاه كه حضرت خليل(ع) طلوع و غروب خورشيد را ديد، انزجارش را از شرك اعلام كرد:«فلمّا رءا الشّمس بازغة قال هذا ربّي فلمّا أفلت قال يقومِ انّي بريءٌ ممّا تشركون»
بر پايه اين مطالب، اساس استدلال حضرت خليل (ع) محبّت است كه حدّ وسط برهان قرار گرفته است. جمله «من آفل را دوست ندارم»، يعني چون محبّت فطرت به مبدأ كمال مقطعي نيست و فطرت هيچگاه بدون محبت نيست، زيرا فطرت پيوسته تشنه كمال مطلق است، از اين رو محبّت او نيز دائمي است و محبّت دائمي، محبوب حاضر و هميشگي مي طلبد، نه محبوب غايب. اگر رابطه محبّ و محبوب بر اثر زوال يا غيبت گسيخته شود، ديگر محبّتي وجود ندارد، در حالي كه كشش به كمال مطلق و دوستي كمال بي كران، فطري و ذاتي انسان است و دائمي است و هرگز كشش مستمر و گرايش دائم با زوال و تحول محبوب سازگار نيست.
توجّه به خدا در گرفتاريها:
از آيه «فاذا ركبوا في الفلك دعوُا اللهَ مخلصين له الدّين فلمّا نجّهم الي البرّ اذا هم يشركون» (سوره عنكبوت، آيه 65) استفاده مي شود كه اعتقاد و محبّت به خداوند در فطرت انسانها هست و با كوتاه شدن دستشان از علل مادّي، پرده غفلت كنار مي رود و معبود فطري خود را مشاهده كرده و از او كمك مي طلبند. مشرك كه توحيد ربوبي را انكار مي كند، هنگام احساس خطر موحّد مي شود، هر چند دوباره گرفتار غبار غفلت و به رسوب عادت خود مبتلا مي شود. اين شكل از تمايل توحيدي(در حال گرفتاري) مجازي نيست، بلكه توحيد ناب و اعتقاد خالص است، هر چند مقطعي و موسمي باشيد. مشركين هم هنگام انقطاع از علل و اسباب ظاهري و از بين رفتن امور وهمي و قراردادي و اعتباري و آنجا كه انساب و اسباب در كار نيست، خدا را خالصانه مي خوانند، نه اينكه فقط به سوي خدا گرايش صوري داشته باشند.
لزوم حركت در مسير فطرت
انسان مأمور است با فطرت خود ملازم باشد. جان آدمي بايد كامل شود و فعاليت براي بيرون از جان خود مايه خسارت است. هر كه در معارف، اخلاق و اعمال و در شناخت اسلام و عمل به آن كوشا نباشد، جان خود را رها كرده و به بيگانه پرداخته است، در حالي كه بايد مواظب جان بود. هرگز روح پاك انسان سرگرميهاي دنيا را نمي طلبد، چون بايد اين مشاغل را رها كند و با دست تهي برود.
«فَاَقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها ، لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم» (سوره روم، آيه 30) انسان طبق اين آيه مأمور است با فطرت خود ملازم باشد.
«يا ايُّها الّذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضُرُّكم من ضلّ اذا اهتديتم» (سوره مائده، آيه 105) اگر مؤمنان مراقب فطرت خود باشند، چنانچه هدايت يابند، گمراهان به آنان زياني نمي رسانند.
تقوا شكوفا گر فطرت
در طب ظاهري تن انسان اصيل است و توجه به تن انسان و سلامت آن (مثلا علم فيزيولوژي) باعث مي شود ما بفهميم كه چه كارها و غذاهايي براي تن انسان مفيد است و چه كارها و خوراكي هايي براي تن انسان مضر است.
در طب باطني اصالت با روح ملكوتي است و مراقبه باطني و توجه به روح ملكوتي باعث مي شود كه ما بصيرت و فرقان پيدا كنيم و رعايت تقواي الهي باعث مي شود كه انسان در فرق گذاري بين حق و باطل توانا شود و اين بعد در انسان شكوفا گردد. «إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً» (سوره انفال ، آيه 29) «و اتّقوا الله و يعلّمكم الله» (سوره بقره، آيه 282) بنا براين تعليم الهي و بصيرت ديني، هر دو نتيجه تقوا و نمودي از شكوفايي فطرت انساني در پرتو تعليم ديني است.