تفسیر شریف تسنیم(نشریه هادی 87)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 10 بهمن 1395
- نوشته شده توسط مصطفی حسینی کوپایی
- بازدید: 1102
آیه 26 - ان الله لا يستحى ان يضرت مثلا ماب عوضه فما فوقها فاما الذين امنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين
گزيده تفسير
خداى سبحان در پاسخ اعتراض مخالفان به مثلهاى قرآن، مى فرمايد: خدا از تمثيل به امورى مانند پشه حيا نمى كند و انسانها نيز در برابر چنين مثلهايى دو گروهند: مومنان، كه آن مثلها را حق و از جانب خدا مى دانند و كافران، كه نقد بى جا دارند و خداوند با اين مثلها گروهى را هدايت و بسيارى را گمراه مى كند؛ ليكن اضلال كيفرى الهى تنها دامنگير فاسقانى است كه از طاعت حق و صراط مستقيم او خارج شده اند. قرآن كتابى است جهانى و بايد معارف خود را به گونه اى بيان كند كه براى همه انسانها قابل فهم باشد و بهترين زبان براى تبيين معارف بلند، براى توده مردم تمثيل است. مثالهاى قرآن نيز برخى به امور بزرگ و برخى به امور كوچك است، گرچه بزرگى و كوچكى اشيا در قياس با يكديگر است و آفرينش همه چيز نسبت به خدا يكسان است.
در اين آيه مومنان به علم ستوده شده و كافران به جهل ضمنى توبيخ شده اند و در پايان آيه سخن از هدايت و اضلال الهى است، هدايت خدا هم ابتدايى است و هم پاداشى، ليكن اظلال الهى تنها كيفرى است و خداوند هرگز اضلال ابتدايى ندارد.
تفسير
لا يستحيى: حياء در برابر وقاحت است. منشا حيا ادراك چيزى است كه صدور آن زشت باشد و اثر آن ابتدا در چهره مشهود مى شود.
این وصف از مقام فعل خدا انتزاع مى شود. حيا به معناى انفعال طبيعى ذاتا از فضايل اخلاقى محسوب نمى شود؛
مثلا: مثل صفت مشبه است، مانند حسن و به معناى چيزى است كه به مثليت متصف مى شود و تماثل در آن ثابت است.
سياق آيات مورد بحث همان مثل كلامى است، نه مثل به معناى اسوه.
بعوضه: بعوض و بعوضه مانند: تمر وتمره به معناى پشه فقط يك بار در قرآن ذكر شده، مانند فيل و نحل كه يك بار آمده، بر خلاف عنكبوت كه دوبار و... ذكر شده است.
فما فوقها: یعنی اینکه اگر خدا بخواهد براى تبيين مطلب مثلى ذكر كند به كمتر از پشه نيز مثال مى زند، زيرا مراد روشن شدن مطلب در سايه تمثيل است.
الحق: حق يعنى ثابت و ثوب محقق پارچه اى است كه بافت آن محكم باشد و حق بر دو قسم است:
1- حق ذاتى كه به خداى ازلى و نامحدود اطلاق مى شود و عين ذات الهى است و جز خداى سبحان چيزى به اين معنا حق نيست.
2- حق فعلى، يعنى، حق محدود كه نه به خود متكى است و نه به غير خدا. اين حق همان فعل و فيض خداست؛ هر چه در نظام عالم حق و ثابت است از خدا و كار اوست.
الفاسقين: فسق به معناى خروج است، كسى كه از طاعت حق و راه مستقيم او بيرون رود فاسق مى شود
تمثیل در قرآن
قرآن کریم برای بیان مطالب خود از روش های گوناگونی استفاده می کند. برهان، جدال احسن، موعظه نمونه ای از این روش ها هستند. یکی از روشهای مورد استفاده مثل است که سابقه استفاده آن به کتب آسمانی گذشته نیز بازمیگردد. با استفاده از مثل، هم اهل برهان مطالب بیان شده را بهتر درک میکنند. هم تودهی مردم که اهل برهان نیستند ان مطلب را میفهمند. شاید زبان تمثیل بهترین روش برای انتقال معارف عقلی به تودهی مردم در طول زمانهای مختلف باشد.
یکی از ایراداتی که کافران به این شیوه قرآن در طرح مساله میگرفتند، استفاده خداوند از مثلهای کوچکی مانند پشه و عنکبوت بود. در جواب به این ایراد، سه پاسخ آورده شده است.
1-شیوه قرآن در بیان تمثیل این است که برای موارد کوچک از تمثیل های کوچک و برای موارد بزرگ از تماثیل بزرگ استفاده کند. به عنوان نمونه، برای تمثیل نزول قرآن آیه «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله» آورده شده و برای تمثیل در برابر عمل کافران از تمثیل سراب استفاده شده است.
2-بزرگی و کوچکی امری نسبی است و برای خداوند بزرگی و کوچکی اشیا و سختی و آسانی کارها مطرح نیست. خداوند چه آن جا که درباره ایجاد سایه سخن میگوید و چه آن جا که درباره برپایی قیامت و حشر صحبت میکند از واژهی یسیر و آسانی انجام آن سخن میگوید.
3- سایز و اندازه چیزی معیار بزرگی و کوچکی آن نیست. حال که طبق گفتهی امام صادق پیچیدگی هایی که در یک پشه است در حیوان بزرگی مانند فیل نیست«انما ضرب الله المثل بالبعوضه لانها على صغر حجمها خلق الله فيها جميع ما خلق الله فى الفيل مع كبره و زياده عضوين آخرين، فاراد الله ان ينبه بذلك المومنين على لطيف خلقه و عجيب صنعه »
خداوند در سوره عنکبوت پس از استفاده از تمثیل بیان میکند«وتلك الامثال نضربها للناس و مايعقلها الا العالمون». کسانی از این تمثیل بهره ای بالا دارند که با علم خود به مقام عقل رسیده باشند. کسانی که نور ضعیقی از علم دارند بهرهی پایینی از این تمثیل خواهند داشت. حال سوال مطرح میشود که این علم کدام علم است. علم آن است که با ایمان آمیخته باشد و وحی را بشناسد. خداوند میفرماید« ويرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق»
علوم مدرسهای در بسیاری از مواقع در هنگام پیری فراموش میشود و یا اگر فراموش نشود در فاصله مرگ و قیامت به دلیل عدم ممارست از یاد انسان میرود. ولی علومی که مربوط به معرفت خدا، اسمای حسنای او، ولایت و رسالت و نبوت و فرشتگان است نه تنها بعد از مرگ از بین نمیرود بلکه شکوفا تر میشود. زیرا آخرت جای بروز و ظهور این علوم است.
تعریف به مثل
بر مبنای حدیث سیدالشهدا و امام صادق معارف قران 4 گونه اند:1-عبارت2-اشارت3-لطایف و 4- حقایق. عبارات برای عوام اند. اشارت برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا. اما همه مخاطبان قرآن در این امر مشترک هستند که مطالب آسمانی را میفهمند گرچه درجه فهم متفاوت است. قرآن کریم مطالب عمیق دارد، این مطالب عمیق را یه صورت مثل بیان می کند تا فهم آن برای همه ممکن باشد. مثل از یک سو معارف را تنزل میدهد و از سوی دیگر اندیشه مخاطب را بالا میبرد و اگر مطلبی در سطح مخاطب قرار گرفت مفهوم میشود.
تقسیم مثل به فریضه و نافله
مخاطبان تماثیل قرآن سه دسته اند. دسته اول که در محدوده عالم خیال و مثال با تمثیل مواجهه میشوند. چنین افرادی از درک عقلی تماثیل محرومند. دسته دوم که علاوه بر اینکه از عوالم خیال و مثال عبور کرده اند و به عالم عقل راه یافته اند، لیکن تمام قوای نفسانی و ادراکی خود را مطیع عقل خود کردهاند. چنین افردی هنگامی که عقل خود چیزی را در اوج معرفت بفهمد، قوای دیگر نه تنها با اندیشه عقلی مخالفت نمیکنند بلکه هماره به رهبری عقل قوای دیگر خود را تنظیم میکنند.
دسته سوم کسانی اند که با وجود این که به عالم عقل راه یافته اند ولی نتوانستهاند قوای دیگر را مطیع عقل کنند. اینان اگر چه عقل آنان به پرواز ادامه میدهد، لیکن خیال همواره مزاحم اوست و گاها به مخالفت عقل میپردازد که سبب خستگی عقل خواهد شد. از اين جهت مى توان تمثيل را نسبت به تفهيم برخى جزو فرايض و نسبت به بعضى جزو نوافل دانست.
تفاوت تمثیل با تشبیه
اگرچه تمثیل و تشبیه هر دو برای برای درک مطلبی عمیق کاربرد دارند ولی با هم متفاوت اند. در تمثیل مثال و ممثل در حقیقت متحدند ولی در درجه وجودی متفاوت. اما تشبیه نظیر کردن چیزی با چیز دیگر است که از نظر ماهیت متفاوت ولی در برخی اوصاف مشترک اند. برای مثال در قرآن انسان غیر پایبند به اصول اخلاقی در ظاهر به سگ گیرا تشبیه شد. یعنی در ظاهر تعدادی از ویژگی های او مانند سگ است. حال آن که ممکن است در باطن این قضیه تمثیل باشد و حقیقت وجودی چنین فردی با سگ یکی باشد. که این امر در قیامت روشن میشود.
هدایت و اضلال الهی
هر دو جمله «یُضل به کثیراً و یَهدی به کثیراً ...» سخن خداوند است. مومنان به خودی خود کم نیستند، لیکن هنگامی که با کفار سنجیده می شوند، شمار آنان نسبت به کافران اندک است.
کثرت مومنان را به گونه دیگر نیز می توان توجیه کرد:
الف) ایمان حکمت است.
ب) حکمت از سنخ کوثر است و قرآن کریم از آن به «خیر کثیر» یاد کرده است.
ج) مومنان بر اثر بهره مندی از ایمان و عمل صالح، از حکمت بهره مندند و حکیمان اهل کوثرند و کوثر هر چه باشد کثیر است.
اضلال و هدایت نسبت به خداوند بر دو قسم است: یکی ایتدایی و دیگری پاداشی و کیفری. هدایت ابتدایی از اوصاف کمالی حق است و بر دو گونه است: یکی تشریعی که به معنای «ارائه طریق» است و نصیب همه انسان ها می شود و دیگری تکوینی که شامل همه موجودات اعم از انسان و غیر انسان است. خدای سبحان هدایتی ویژه به نام هدایت پاداشی برای مکلفان دارد که به معنای «ایصال به مطلوب» و تسدید و تایید است و نصیب کسانی می شود که با حسن اختیار خود بر اثر هدایت ابتدایی خداوند، حق را پذیرفته و به آن عمل کرده باشند؛ کسی که طبق هدایت تشریعی به معارف الهی ایمان آورد و به احکام عمل کند خدای سبحان به او توفیقی می دهد تا بقیه راه را به آسانی طی کند و این توفیق، نتیجه عمل اوست.
اضلال ابتدایی از اوصاف نقص و صفات سلبی خدای سبحان است که به دو صورت فرض می شود:
1- تشریعی: یعنی قانون بد و باطل وضع کردن و نطق به باطل کردن و یا بیان نکردن حقیقت. این گونه اضلال ابتدایی قابل اسناد به خدای سبحان نیست؛ زیرا از خداوند که حق محض است کار ناصواب و باطل نشئت نمی گیرد.
2- تکوینی: یعنی ندادن توفیق و رها کردن آدمی به حال خود و یا وسائل خیر را برای او فراهم نکردن. این گونه اضلال نیز ابتداءً به خدای سبحان استناد ندارد. اما اضلال تکوینی به عنوان کیفر تبهکار به خداوند قابل استناد است. اضلال خداوند همان منع فیض و قطع رحمت خاص است. هر دری که خدای سبحان بر اساس رحمت خاص آن را بگشاید کسی نمی تواند آن را ببندد و هر چه را خدا از رحمت خاص امساک کند کسی را یارای دادن آن نیست و این اصل کلی قرآنی است.
قرآن کریم اضلال ابتدایی را که به معنای وسوسه، اغوا و دعوت به گناه است، گاهی به شیطان نسبت می دهد و گاهی به انسان های تبهکاری مانند فرعون و سامری.
در قرآن کریم درباره کسانی که مشمول اضلال کیفری یا هدایت پاداشی می شوند دو دسته آیات وجود دارد: یک دسته مطلق است؛ مانند: «فإن الله یضل من یشاء و یهدی من یشاء» (سوره فاطر، آیه 8) و دسته دیگر مقید آن مطلق هاست؛ مانند این که برای تقیید اطلاق اضلال کیفری می فرماید: «و ما کان الله لیضل قوماً بعد إذ هدیهم حتی یبین لهم ما یتقون» (سوره توبه، آیه 115). البته انسانی که شک دارد یا در صدد تحقیق است، یا به احکام الهی دسترسی ندارد مورد اضلال کیفری قرار نمی گیرد؛ چون هنوز راه حق را نشناخته، تا انحراف در مورد او قابل تصور باشد.
جمله«و ما یضل به الا الفاسقین» مقید اطلاق صدر آیه، یعنی جمله «یضل به کثیراً» است. پس کثیری که مورد اضلال کیفری واقع می شوند فاسقان هستند و این تقیید همراه با حصر است؛ بر خلاف تقیید هدایت پاداشی که در آن حصری نیست.
سبقت رحمت بر غضب مقتضی تقدم (لفظی) هدایت بر ضلالت یا اضلال است؛ لیکن گاهی بر اثر تناسب با محور بحث ضلالت یا اضلال مقدم بر هدایت یاد می شود؛ مانند آیه مورد تفسیر؛ زیرا گمراهان نقد جسورانه داشتند و فسق آنها سبب اضلال کیفری خداوند شده است از این رو هم عنوان اضلال پیش از هدایت ذکر شد و هم در پایان آیه از اضلال فاسقان سخن به میان آمده است.
فسق اصطلاحا خروج از شریعت است؛ گاهی به طور کلی خروج حاصل می شود، مانند خروج از اعتقاد و عمل و زمانی به طور جزئی نه کلی خروج پدید می آید، مانند خروج از عمل با حفظ اعتقاد. همان طور که ایمان صادقانه درجاتی دارد که برترین آن ها درجه «صدیق» است، اعتقاد کاذبانه نیز درکاتی دارد که بدترین و پایین ترین آن ها درکه «فسیق» است. در خصوص آیه مورد بحث مراد فسق کلی و اعتقادی است زیرا اولا فسق در آیه محل بحث در برابر ایمان قرار گرفت، نه زیر مجموع آن، و ثانیا به عنوان طعن در قرآن و وحی الهی است که حتما فسق اعتقادی را همراه خواهد داشت.
برداشت نارواى جبر از آيه محل بحث
با توجه به آیات قبل و ظاهر آیه مورد بحث این طور به نظر میرسد که این آیه مربوط به جبر و سلب اختيار انسان است. از اين رو بسيارى از مفسران اشعرى مذهب به ذيل آن تمسك جسته كه امام رازى مثال و قدوه آنان است و عده اى از مفسران اعتزالى مرام به پاسخ آن يا دفع دخل مقدر آن اقدام كرده اند كه زمخشرى اسوه آنهاست.
امام رازى در ذيل آيه محل بحث مى گويد:
اراده داريم در اينجا درباره هدايت و اضلال سخن بگوييم تا آن چه در اين مبحث گفته مى شود به مثابه اصل باشد كه همه آنچه درباره آيات آينده قرآن گفته مى شود و به اين اصل برگردد.
جبريه به معتزله مى گويد: ما با دلايل عقلى كه احتمال خلاف و تاويل نمى پذيرد ثابت كرديم كه خداوند خالق افعال انسانهاست. يا بدون واسطه و يا با واسطه و وجوهى كه شما(معتزله) به آن تمسك كرديد، ادله نقلى است كه قابل احتمال خلاف است. دليل عقلى قطعى هرگز مورد معارضه دليل احتمالى قرار نمى گيرد. نتيجه آن است كه مسير به سوى تفويض نيست، بلكه مصير به سمت جبر است.
تذكر: در اين جا اجمالى از بحث جبر و تفويض را طى ده نكته مى آوريم.
يكم: لزوم تفتيك جبر على از جبر در برابر تفويض و اختيار؛ معناى جبر على اين است كه تا علت تام شى ء به نصاب كمال و تمام نرسد، هرگز آن شى ء موجود نمى شود. كسى كه اصل عليت را در برابر صدفه و اتفاق پذيرفت چاره اى جز پذيرش جبر على ندارد و محور جبر على كاملا از مدار جبر و تفويض در فعل انسان خارج است.
دوم: لزوم اعتراف به استناد همه موجودهاى امكانى خواه به عنوان فعل انسان مطرح باشد و خواه به عنوان موجود ممكن ديگر به واجب تعالى.
سوم: لزوم تحليل كيفيت استناد هر ممكن خاص به واجب، كه آيا با واسطه است يا بى واسطه و آن واسطه اختيار و انتخاب و اراده فاعل نزديك و مبدا قريب است يا نه.
چهارم: لزوم حفظ خصوصيت هر موجود در هر مرتبه.
پنجم: لزوم بررسى انسان كه مصدر كار است، نه مورد كار.
ششم: لزوم فرق بين اراده و رضا.
هفتم: لزوم تعريف دقيق تفويض.
هشتم: لزوم معرفت تقابل جبر و تفويض.
نهم: لزوم بررسى صراط مستقيم بين جبر و تفويض.
دهم: لزوم شناخت فصل الخطاب، كه همان توحيد افعالى است.
اضلال كيفرى نشانه اختيار
اضلال كيفرى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود، نشان مى دهد كه انسان در كارهاى خود مختار است، گرچه زمام نهايى كار به دست خداوند است، يعنى، هم مالكيت تكوينى خدا نسبت به افعال محفوظ است و كار را به انسان تفويض نكرده تا اختيارش سلب شود و هم به اختيار انسان آسيبى نمى رسد و جبر باطل است.
تفويض بدين معناست كه خداى سبحان انسان را آفريده و او را به خود واگذار كرده است.
اين بينش نه فرض صحيح دارد و نه با تكليف سازگار است، زيرا موجودى كه هستى او عين فقر و نياز است چگونه مى تواند در مرحله بقا به طور مستقل باقى بماند و خدايى كه ربوبيت و مديريت او نامحدود است چگونه ممكن است به انسان در مرحله بقا كارى نداشته باشد و مالك امور وى نباشد.
افزون بر اين كه اگر تفويض صحيح باشد تكليف لغو است، زيرا اگر خداى سبحان كار انسان را به خود واگذار كرده باشد نبايد در شئون وى دخالت و به او امر و نهى كند؛
جبر نيز به اين معناست كه انسان ابزار كار باشد و فاعل حقيقى و بدون واسطه فعل خدا باشد و اسناد فعل به انسان مجاز باشد؛ يعنى، انسان مورد فعل باشد، نه مصدر آن. اين معنا نيز با تكليف سازگار نيست ؛ زيرا خداى عادل انسان را مكلف كرده و برای آن نيز پاداش و كيفر قرار داده است و همه اينها نشانه اختيار انسان است.
از اينكه خداى سبحان مى فرمايد: ما پيامبران را فرستاديم تا انسان در قيامت عليه ما احتجاج نكند.
معلوم مى شود انسان در كارها مختار است، چون اگر مجبور بود، نه لازم بود هلاكت هالكان بر اساس بيّنه باشد و نه سلامت انسانهاى سالم، زيرا در صورت جبر كار را ديگرى انجام داده است، نه انسان.
آیه 27- الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ويقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون
عهدهای خدا و انسان و عظمت عهد الهی
عهد جایگاه ویژهای دارد و وفای به عهد از صفات خدا و سیرت صاحبان خِرَد معرفی شده و عهد از لحاظ معنای لغوی به التزام خاص در برابر خداوند یا شخصی، بر امری مخصوص را عهد گویند.
قرآن کریم از عهدهای فراوانی که بر عهدهی انسان نام برده؛ مانند: «وعهدنا إلی ابراهیم و إسماعیل» (سورهی بقره آیهی125) ، (ألم أعهد إلیکم یا بنی ادم) (سورهی یس آیهی60)، (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه) (سورهی احزاب آیهی23) از این آیات برمیآید برخی از عهدهای الهی تعهدی که از پیامبران الهی گرفته شده؛ و برخی عهدها نیز تعهد مربوط به گروههای خاص دیگری است؛ مانند عهدی که خدا از عالمان اهل کتاب گرفته، تا مضامین آن را به درستی برای مردم بیان کنند و برخی عهدها نیز عام است و شامل همهی انسانها میشود؛ مانند: «ألم أعهد إلیکم یا بنی ادم»(سورهی یس آیهی60) .در برخی آیات نیزبر حفظ میثاق و تعهد نسبت به عهدها تأکید شده است ؛ مانند : «وبعهدالله أوفوا»(سورهی انعام آیهی152) ، «وأوفوا بعهد الله إذا عاهدتم»(سورهی نحل آیهی91).
حال قرآن کریم برای مطلق عهد جایگاه و اهمیت ویژهای قائل است و انسان را در برابر آن مسئول میداند: «وأوفوا بالعهد إن العهد کان مسئولا»(سورهی أسراء آیهی34). انسان «مسئول» است و عهد «مسئولٌ عنه». از انسان متعهد میپرسند: تعهد خود را چگونه حفظ کردی و یا چرا نقض کردی .
خدای سبحان دربارهی عظمت عهد الهی به پیامبر میگوید: آنان که با تو بیعت میکنند در حقیقت با خدا بیعت میکنند و این قدرت و دست خداست که بالای دست آنهاست و کسی که عهد خود را نقض کند علیه خود عمل کرده است، ولی کسی که به عهد خویش وفا کند خدا به او اجر عظیم میدهد.
در سورهی رعد نیز میفرماید آنها که به عهد خود وفا میکنند صاحبان لبّ و عقلند و آنها که به عهد خود وفا نمیکنند تهی مغزند. قرآن کزیم میفرماید: حتی اگر با غیرمسلمانان عهد بستید ، تا آنان بر عهد خود مستقیمند شما نیز مستقیم باشیدو نقض عهد نکنید ، که این تقوای سیاسی است.
نعمتهای الهی عهد الله است
در قرآن کریم نعمتهای الهی نیز به عنوان عهد تلقی شده است. بزرگترین نعمتها در جهان هستی نعمت ولایت است و خدای سبحان از این نعمت به عنوان عهد یاد کرده، میفرماید این عهد بهرهی هر کسی نیست : «واذ ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهنّ قال إنی جاعلک للناس إماماً قال و من ذریّتی قال لا ینال عهدی الظالمین»(سورهی بقره آیهی124). ولایت نظیر نعمتهای ظاهری نیست تا هر کس با تلاش و کوشش بتواند آن را به دست آورد.
امامت عطا کردنی است و انسان با تلاش خود نمیتواند به آن مقام برسد ؛ زیرا کلمهی (عهد) در این آیه فاعل و ظالمین مفعول است . آیه نمیگوید (ظالمان) به عهد من دسترسی ندارند تا مفهومش این باشد که انسانهای عادل به عهد خدا دسترسی دارند ، بلکه دست عادل نیز بدون اعطای الهی به این عهد نمیرسد ؛ زیرا بسیاری از انسانها عالم و عادل هستند ، ولی امام نیستند.
امامت و ولایت در این جا تنها به معنای حکومت و فرمانروایی ظاهری نیست ، بلکه امامت و رهبری تکوینی انسانها هم هست ؛ یعنی ، به هنگام صعود و عروج اعمال ، اخلاق و عقاید انسان، عمل و خلق و عقیدهای باید قافله سالار باشید ؛ چنانکه هم اکنون نیز اعمال خیر امت اسلامی در پی عمل حضرت ولی عصر(سلاماللهعلیه) صعود میکند و معنای این سخن که اگر کسی اوّل وقت نماز بخواند به امام زمان خود اقتدا کردن است . و گرنه ممکن است ولی عصر(عجّلاللهتعالیفرجهشریف) در افقی مانند مکه باشد که نسبت به افقهای شرقی تأخیر زیاد داشته باشد. پس اقتدا به امام به معنای همزمانی در نماز نیست ، بلکه عمل امام ، امام اعمالِ نیک امت است؛ چنانکه عقیدهی امام ، امام عقاید و نیز اخلاق امام ، امام خُلقهاست.
نقض عهد و آثار و انواع آن
دو نوع نقض عهد الهی وجود دارد یکی اینکه خود عهد را مى گسلد و گاهى رابطه بين خود و عهد الهی را قطع مى كند. در رابطه با کتابهای آسمانی گاهی انسان خود اصل کتاب را تکذیب میکند و گاهی دست به تحریف کتاب الهی میزند. در نقض عهد اول فقط خود انسان منحرف میگردد اما در نقض عهد دوم جامعه منحرف میگردد.
در جایی که نقض عهد الهی به صورت تحریف کتب آسمانی ظهور میگردد، خداوند همواره ناقضین عهد را لعنت کرده و میفرماید:«فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسيه يحرفون الكلم عن مواضعه ... ولا تزال تطلع على خائنه منهم الا قليلا منهم» قرآن كريم درباره كيفر يهوديان عهدشكن نیز مى فرمايد: «والقينا بينهم العداوه والبغضاء الى يوم القيامه»
نقض عهد الهی در مورد قرآن کریم تنها از طریق انکار آن انجام میپذیرد و امکان نقض عهد ار طریق تحریف در قرآن به دلایل زیر وجود ندارد:
1- قرآن حبل الله است و آیات آن مانند رشته های بهم پیوسته است و امکان گسستن آنها از یکدیگر وجود ندارد.
2- جوامع بشری نیازمند دین هستند و دین اسلام آخرین دین ارائه شده توسط خاتم پیامبران است پس میبایست تا آخر زمان باقی بماند.
قرآن گاهى خصوصيات اثباتى حبل الهى و گاهى خصوصيات سلبى آن را ذكر مى كند؛ گاهى مى فرمايد: اين طناب پاره شدنى نيست و مادامى كه آن را گرفته ايد در صراط مستقيم هستيد. آنها كه حبل توحيد را رها كردند در پرتگاه هلاكت گرفتار شدند. بنابراين، ثبوت و سقوط جامعه انسانى در تعهد و نقض تعهد به قرآن است، گرچه خود قرآن كه عهد خداست در هر دو حال محفوظ است.
قطع كردن آنچه را خداى سبحان به وصل آن امر كرده، در حقيقت مصداقى از مصاديق نقض عهد است، چون عهد خداوند همين است كه انسان نتنها در عقيده، خلق و عمل به امور دينى پاى بند بوده، با آنها در ارتباط باشد.
قطع رابطه انسان با پدر و مادر و فرزندان خود و خویشاوندان و دوستان، از مصاديق روشن قطع (ما امر الله به ان يوصل) است. قرآن كريم درباره پدر و مادر مى فرمايد«ووصينا الانسان بوالديه حسنا» و در مورد خویشاوندان نیز میفرماید: «واتقوا الله الذى تسائلون به والارحام»
كسى كه از صف مسلمانان جدا شود، مشمول قطع (ما امر الله به ان يوصل) است. خداى سبحان درباره ارتباط امت اسلامى مى فرمايد: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا». امير مومنان (عليه السلام) در این خصوص مى فرمايد: فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب ؛ چنانكه گوسفند وامانده از رمه صيانت چوپان محروم و طعمه گرگ مى شود، فرد وامانده از امت اسلامى و تك انديشى و تك رو نيز طعمه شيطان مى شود.
مهمترين مصداق قطع (ما امر الله به ان يوصل) قطع پيوند با امام مسلمين است . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «انما المومنون الذين امنوا بالله ورسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الذين يستاذنوك اولئك الذين يومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم»
عهد الهى كه با زبان وحى ابلاغ شد، ترك تعهد به آن از چند جهت مصداق نقض عهد است، زيرا از سويى نقض عهد خداست و از سوى ديگر نقض عهد رسول خداست. اگر كسى رابطه ولايى خود را با اسره عصمت و دوده طاها قطع كند چنين نبض و نكثى مصداق نقض عهد خدا و عهد رسول خدا و عهد ولى خدا خواهد بود؛ زيرا خداوند فرمود: «... قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى»
نقض عهد میتواند در ظاهر باشد و یا در باطن اما درصورتی که نقض عهد در ظاهر باشد اما در باطن اتفاق نیفتد (تقیه) این نقض عهد نیست اما در صورتی که نقض عهد در باطن اتفاق بیفتد نه در ظاهر (نفاق) این نقض عهد است و موجب عقوبت الهی میگردد.
قبح نقضش هر عهد و نيز شناعت قطع هر چيزى كه به وصل آن امر شد به اندازه اهميت آن عهد منقوض يا شى ء مقطوع است و چون ولايت عترت طاهرين (عليهم السلام) از اهميت ويژه اى برخوردار است نقض آن و نيز قطع پيوند با دوده طاها كه توصيه شده خداوند در قرآن كريم است در برابر نقض عهد عادى يا قطع رحم شخصى داراى اثر سوء سنگينى است كه جبران آن بسيار دشوار است.