تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره97)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 09 اسفند 1396
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 989
فَاِن حاجّوكَ فَقُل اَسلَمتُ وجهِي لِلّهِ ومَنِ اتَّبَعَنِ وقُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتبَ والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم فَاِن اَسلَموا فَقَدِ اهتَدَوا واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما عَلَيكَ البَلغُ واللهُ بَصيرٌ بِالعِبَاد (20)
گزيده تفسير
خداي سبحان به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمان ميدهد در محاجّه با اهل كتاب مراتب تسليم خود و پيروانش را در برابر پروردگار بيان كند؛ آنگاه در جملهاي استفهامي كه در حقيقت فرمان را همراه دارد، از اسلام آنان جويا شود؛ آنان اگر اسلام آوردند و در برابر حق تسليم و منقاد شدند، راه هدايت را در پيش گرفتهاند و اگر اسلام نياوردند، پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم وظيفه ابلاغ پيام خدا و تبليغ دين را انجام داده است و خداوند به بندگانش بيناست.
اگر كساني پس از موعظه و استدلال و اتمام حجّت ايمان نياورند، مشمول احكامي ديگر از خداي بصيرند.
تفسير
مفردات
حاجّوك: «محاجّه» از باب مفاعله و بيانكننده كار طرفيني است 1 ؛ مانند باب تفاعل؛ با اين تفاوت كه در «محاجّه» تهاجم يك سويه است؛ بر خلاف «تحاج» كه رفتار همسان و متساوي را دربر دارد.
اين احتمال نيز شايان تأمل است كه باب مفاعله در جايي به كار ميرود كه معرّفي شروع كننده كار نيز مراد باشد؛ در آيه مورد بحث نيز اهل كتاب آغازگر محاجّه ناميده شدهاند.
البلاغ: «بلاغ» مصدر باب تفعيل و به معناي تبليغ است. بلوغ و بلاغ، رسيدن به نهايت مقصد است؛ مكاني باشد يا زماني يا در يكي از امور اندازه دار؛ و گاه بر آستانه چيزي بودن را «بلاغ» نامند.
تناسب آيات
در آيه پيشين معلوم شد كه اسلام تنها دين حق است و اختلاف اهل كتاب در اين باره آگاهانه و از سر ستيزهجويي است. در ادامه همين بحث، خداي سبحان به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد كه اگر با وي به گفتوگو برخاستند، بگويد او و پيروانش تسليم خدايند و آنان نيز در صورت انقياد خاص در ساحت الهي رهيافت درست دارند، وگرنه ايشان با آنها سخني ندارد.
مخاصمه اهل كتاب
اهل كتاب دو دسته بودند: مؤمن اندك و كافران بسيار. مؤمنان آنها نيز دو گروه بودند: 1. علمايي كه حق را فهميدند و پذيرفتند كه قرآن از آنها به عظمت و نيكي ياد ميكند: ﴿لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايتِ اللهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون ٭ يُؤمِنونَ بِاللهِ واليَومِ الاءخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ ويُسرِعونَ فِي الخَيرتِ واُولئِكَ مِنَ الصّلِحين)
2. كساني كه با بيصبري منتظر ظهور پيامبر خاتمصلي الله عليه و آله و سلم بودند و هنگامي كه آيات الهي بر آنان تلاوت ميشد، از شوق اشك ريخته و ايمان خود را اظهار ميكردند: ﴿واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَي الرَّسولِ تَرَي اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكتُبنا مَعَ الشّهِدين) البته اين دو گروه، جامع مشترك داشتند و در واقع يك دسته شمرده ميشوند و آن، طايفه مؤمن است.
اهل كتابي كه ظالمانه ايمان نياوردند، با اين دو دسته مؤمن، اختلاف داشتند، بنابراين اهل كتاب افزون بر اختلاف و دشمني با اسلام و مسلمانان، درگير اختلاف داخلي نيز بودند.
اقسام احتجاج
احتجاج، يا ابتدايي و قبل از تبيّن حق است، يا بعد از آن و خصمانه است. انسان طبعاً اهل جدال و پرخاشگر است: ﴿وكانَ الاِنسنُ اَكثَرَ شيءٍ جَدَلا) از اينرو نه تنها مشركانِ طبيعتگرا كه خوي سركش جدال را همچنان حفظ كرده بودند، بلكه اهل كتاب و اهل قرآن نيز به حسب ظاهر گاهي پس از روشن شدن حق جدال ميكنند: ﴿يُجدِلونَكَ فِي الحَقِّ بَعدَ ما تَبَيَّن) اهل مجادله براي طرح سخنان خود نزد رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم ميآمدند؛ نه براي شنيدن پيامهاي آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم: ﴿حَتّي اِذا جاءوكَ يُجدِلونَكَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هذا اِلاّاَسطيرُ الاَوَّلين) در ﴿فَاِن حاجّوك﴾ دو احتمال هست: 1. اگر حجاج و جدال بعد از تبين حق و تماميت حجت مراد باشد، فرمان ﴿فَقُل اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾ اعلان ترك مخاصمه و محاجّه است كه به لسان ﴿لَكُم دينُكُم ولِي دين) و ﴿لاحُجَّةَ بَينَنا وبَينَكُم) ارائه شده است.
2. چنانچه احتجاج ابتدايي و خواستن دليل مراد باشد، خدا به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمان ياد شده يعني تو به شكل جدال احسن مانند حضرت ابراهيم خليل كه فرمود: ﴿اِنّي وجَّهتُ وجهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّموتِ والاَرض) به آنها بگو: ﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾، چون حقانيت و سيره ابراهيم خليل(عليهالسلام) را همه مردم حجاز، اعم از مشركان و اهل كتاب قبول داشتند، زيرا اهل كتاب خويش را پيرو دين ابراهيمي و مشركان هم وي را آورنده توحيدي دانستند، هرچند هر دو گروه پيرايههاي فراواني بر رهاورد ابراهيم(عليهالسلام) افزودند و اصول اصيلي را از آن كاستند.
تذكّر: براي اهل حق و انبيا(عليهمالسلام) «برهان» و «موعظه» جنبه ابتدايي دارد و «جدال» جنبه دفاعي. در آيه كريمه ﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن... ) اين سه مسئله را با يك سياق مطرح نفرمود، بلكه دعوت با حكمت و موعظه را به پيامبر نسبت داد و جدال را به صورت دفاعي آورد، چون نفرمود: بالحكمة والموعظة... والجدال»، زيرا جدال غالباً از طرف ديگران شروع ميشود.
در برهان، مدعا بايد حق باشد و قبول خصم شرط نيست؛ امّا در «جدال اَحسن» افزون بر حق بودن مطلب، خصم نيز آن را ميپذيرد، بنابراين «جدال احسن» دو ويژگي دارد:
1. «خوب سخن گفتن» كه مربوط به كلام است؛ يعني به گونهاي صحيح از الفاظ و عبارات استفاده شود كه سبب ابطال حق و احقاق باطل نگردد؛ مانند اينكه پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم در كمال انصاف به مشركان ميفرمايد: ﴿... واِنّا اَو اِيّاكُم لَعَلي هُدًي اَو في ضَللٍ مُبين) با اينكه براساس ﴿اِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِن رَبّي) به يقين، حق با او بود، براي تكريم مخاطب ميفرمايد كه ما يا شما بر حق هستيم يا در گمراهي آشكار.
2. «سخن خوب گفتن» كه مربوط به محتواست: ﴿وقُل لِعِبادي يَقولُوا الَّتي هِي اَحسَنُ اِنَّ الشَّيطنَ يَنزَغُ بَينَهُم اِنَّ الشَّيطنَ كانَ لِلاِنسنِ عَدُوًّا مُبينا) خداوند در اين آيه انسان را به مراقبت از وساوس شيطاني فرا ميخواند، چون شيطان ميكوشد در فكر او وسوسه كند: ﴿واِنَّ الشَّيطينَ لَيوحونَ اِلي اَولِيائِهِم لِيُجدِلوكُم) اگر در اين مرحله موفّق نشد، انسان را به تحقير ديگران واميدارد و در اين امر اصرار ميورزد تا دشمني و كينهتوزي ميان آنها اندازد: ﴿اِنَّما يُريدُ الشَّيطنُ اَن يوقِعَ بَينَكُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ فِي الخَمرِ والمَيسِر) البته اين فتنهگري شيطان، به شراب و قمار اختصاصي ندارد، هرچند در آنها كارآمدتر است.
«جدال احسن» با دو ويژگي ياد شده، غلبه بر شيطان را نيز همراه خواهد داشت.
آغازگران محاجّه
«محاجّه» جنبه مجادله دارد و خصومتانگيز است و از طرف دشمن آغاز ميشود. در آيه مورد بحث نيز ميفرمايد كه علماي اهل كتاب كه از روي بغي اختلاف كردند و كافرند، با پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به محاجّه ميپردازند.
تسليم چهره هستي
«وجه» در جمله ﴿اَسلَمتُ وجهِي لِلّه﴾، چهره هستي است نه صورت ظاهري،
چنان كه در آيه ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا) نيز به همين معناست؛ يعني قلبت را كه جايگاه و مظهر عقيده است و نيز شئون نفساني را كه پايگاه اخلاق و اوصاف كمالي است و اعضا و جوارحت را كه ابزار عمل صالح است و تمامي هستيات را به سوي دين كن، زيرا مجموعه دين همان اعتقاد قلبي، اخلاق نفساني، اقرار زباني و عمل به اركان است.
پاسداشت منزلت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم در جامعه همانند فرد عادي به سر ميبرد؛ ليكن منزلت شامخ رسالت ايشان ايجاب ميكند كه در نام بردن و نقل جريانهاي مشترك بين ايشان و ساير افراد امّت، حرمت ويژه آن حضرت حفظ شود. اين مطلب سامي، از ادبيات قرآن حكيم كه تعليم الهي است به خوبي برميآيد و آيه ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنون) گواه صادق آن است.
پيروان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
مراد از ﴿مَنِ اتَّبَعَن) پيروان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در معارف است نه در اصل اسلام. اساس دعوت حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم و پيروانش بر آگاهي: ﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ اتَّبَعَني﴾ و پاسخ ايشان نيز بر پايه جدال احسن است. سفره تعليمي آن حضرت براي همه گسترده بود؛ امّا همگان را توفيق بهرهبرداري از ژرفاي معارف او نبود. عدّهاي در سفر و حضر در خدمت آن حضرت بودند و شاگرداني هم پرسشهايي داشتند و زمينه بهرهمند شدن را با پاسخ سؤال براي همگان فراهم ميآوردند. در اين ميان، اميرمؤمنان(عليهالسلام) در ملازمت با حضرتش مانندي نداشت. ﴿ومَنِ اتَّبَعَن﴾ دو گروه را دربر ميگيرد: گروهي كه از آغاز با پيامبر بودند؛ علماي منصف اهل كتاب كه پس از علم به حقّانيت آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند.
دعوت آميخته به موعظه
جمله ﴿وقُل لِلَّذينَ اوتوا الكِتبَ والاُمِّيِّينَ ءَاَسلَمتُم... ﴾، استفهامي است كه در كمال ملاطفت و مهرباني، دعوت را با موعظه حسنه (نه برهان) آميخته است و آن دسته از عالمان و پيروان آنان را كه پس از قيام حجّت، ايمان نياوردند و نيز اميّان يعني مشركان حجاز را مخاطب قرار داده است.
مراد از ﴿الاُمِّيِّين﴾
منظور از «اُمّي» فرد درس ناخوانده و كسي است كه از نظر دانش چنان است كه گويا تازه از مادر متولد شده است، از اينرو علماي اهل كتاب كه خود را متمدّن و صاحب دين و كتاب ميدانستند و مشركان را غير متمدن و مكتب نديده، چنين ميگفتند: ﴿لَيسَ عَلَينا في الاُمِّيِّينَ سَبيل) يعني هر كاري نسبت به اُمّيّين بر ما رواست، زيرا ما حاكم هستيم و آنان محكوماند.قرآن كريم مشركان حجاز، حتي مكتب ديده و آشنا به نويسندگي را «اميين» خوانده است، زيرا همه انسانها به معلّم حقيقي نيازمندند، تا كتاب و حكمت را به آنان بياموزد:﴿ويُزَكّيكُم ويُعَلِّمُكُمُ الكِتبَ والحِكمَةَ ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون) بنابراين پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم معارفي را براي جوامع بشر به ارمغان آورده است كه فارابي و بوعلي هم نسبت به آن علوم اُمّياند، زيرا حكيمان، عارفان و... از علوم وَحْياني ويژه بياطلاعاند.
ايفاي وظيفه بلاغ
«بلاغ» در ﴿فَاِنَّما عَلَيكَ البَلغ﴾ به اين نيست كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بايد معارف دين را به خانه يكايك مردم ببرد، تا «بلاغ مبين» صورت گيرد، زيرا «بالفعل بودن»، لازمِ بلاغ نيست، بلكه بلاغ بالقوّه نزديك به فعليت نيز بلاغ به شمار ميرود.
توضيح اينكه قرآن كريم در «تبيّن» مربوط به روزه ميفرمايد: ﴿وكُلوا واشرَبوا حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيطُ الاَبيَضُ مِنَ الخَيطِ الاَسوَدِ مِنَ الفَجر) كسي
نميتواند هنگام سحر، پشت به افق و رو به غرب، به خورد ادامه دهد و صورت خود را برنگرداند تا طلوع فجر صادق را ببيند، بلكه بايد جستوجو كند.
معناي ﴿بَعدِ ما جاءَهُمُ العِلم) نيز اين نيست كه علم را بالفعل كسب كرده باشد، بلكه متمكّن از تحصيل علم نيز كسي است كه علم به سراغ او آمده است. پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيز كه بلاغ مبين را برعهده داشت، براي ابلاغ معارف در مجامع عمومي سخنراني ميفرمود، تا به هر كسي كه «بالقوّة القريبة من الفعل» ادراك دارد، گفته شود كه علم به سراغ او آمد.
اشارات و لطايف
1. سيره تبليغي و احتجاجي پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و پيروان ايشان
بخشي از برنامههاي پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم و پيروان راستين آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم پيش از اتمام حجّت است و قسمتي پس از آن: آنان پيش از اتمام حجّت، چون «علي بيّنة من الرّب» هستند، مردم را به الله دعوت ميكنند: ﴿اَدعوا اِلَي اللهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنا ومَنِ اتَّبَعَني وسُبحنَ اللهِ وما اَنا مِنَ المُشرِكين) همانگونه كه حضرت ابراهيم(عليهالسلام) به سخنان مخالفان با صبر و متانت گوش فراداد و سپس براي آنان برهان آورد.
در اين مرحله، پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم رنجهاي طاقتفرسايي را براي تبليغ اسلام تحمّل كردند؛ ولي همواره با عطوفت و مهرباني فراواني با مردم حجاز رفتار ميكردند؛ آن قدر كه خداوند فرمود كه تو آن چنان بر ايمان نياوردن آنان تأسف ميخوري كه نزديك است قالَب تهي كني: ﴿فَلَعَلَّكَ بخِعٌ نَفسَكَ عَلي ءاثرِهِم اِن لَم يُؤمِنوا بِهذا الحَديثِ اَسَفا) به جهت همين شدّت تأسف پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم، خداي سبحان فرمود: ﴿اِن نَشَأ نُنَزِّل عَلَيهِم مِنَ السَّماءِ ءايَةً فَظَلَّت اَعنقُهُم لَها خضِعين) یعني نميخواهيم آنان به اجبار ايمان بياورند.
2. راز بقاي «وجه» اشيا
چون وجه هر چيزي تكويناً به سوي خداست و آنچه صبغه الهي دارد مصون از زوال است ـ زيرا در اختيار وجه الله است ـ احتمال دارد ضمير ﴿وَجهَه﴾ در ﴿كُلُّ شيءٍ هالِكٌ اِلاّوجهَه) به ﴿شَيء﴾بازگردد. گرچه مشهور آن است كه ضمير به «الله» بازميگردد ـ يعني همه چيز از بين رفتني است مگر وجه خدا ـ رجوع ضمير به ﴿شَيء﴾ با عنايت به اينكه وجه هر چيزي تكويناً به سوي خداي سبحان است نيز ميتواند معنايي صحيح داشته باشد. چون بقاي وجه هر چيزي به اعتبار پيوند آن با خداي سبحان است، در حقيقت اسناد بقا به «وجه الله» اسناد «الي ما هو له» است و اسناد آن (بقا) به «وجه هر چيز»، بر اثر ارتباط به ما هو له خواهد بود؛ نه به نحو ذاتي و اصلي.
بحث روايي
متشرع و مبتدع
قال علي(عليهالسلام): و إنّما الناس رجلان: متّبعٌ شِرعةً (شريعة) و مبتدعٌ بِدعةً، ليس معه من الله سبحانه برهانُ سنّةٍ و لا ضِياءُ حجّة.
اشاره: از آيه مورد بحث ميتوان استفاده كرد كه مردم، يا پذيراي دين و پيرو شريعت الهي هستند يا در پي هواي نفس و بدعتگذار. بر اساس چنين حصري، اميرمؤمنان(عليهالسلام) مردم را دو دسته ميداند: متشرع، يا مبتدعي كه هيچ دليل نقلي و عقلي بر كار خود ندارد؛ نه از جانب خدا دليلي و نه از سنت پيامبران رهنمودي و نه از برهان عقلي شاهدي دارد.