تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 100)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 10 مرداد 1397
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 805
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
فَكَيفَ اِذا جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ وَ وُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت وَ هُم لايُظلَمون(25)
گزيده تفسير
اهل كتاب از سر كبر و غرور، به دعوت الهي پاسخ نگفتند. اگر غرور و پندارشان (كه جز چند روزي در آتش نخواهند سوخت) اجازه نداد كه تسليم كتاب خدا شوند، در قيامت ناگزير تسليم حكم خدا خواهند شد؛ روزي كه چون جن و انس در آن گردآوري ميشوند، به «يوم الجمع» موسوم شده و هيچ ترديدي در آن نيست. بدين معنا كه يا وقوعش قطعي است يا همه چيز در آن عيان و روشن است، و هركس در برابر كسبش، اعم از نيك و بد به طور كامل و بدون ستم پاداش داده ميشود.
تفسير
تناسب آيات
محتواي اين آيه نيز تكميل مضمون آيات گذشته و تأكيد مفاد آنها و تهديد اهل كتاب به عذاب اخروي است كه نتيجه اعراض دنيويشان از پذيرش حق و تكبر و غرور و افتراي آنان بر دين است، پس اگر بخواهند از عذاب خدا ايمن باشند، بايد از اِعراض خود دست برداشته و به حكم كتاب الهي تسليم شوند.
وعيد به قيامت
خداي سبحان اهل كتاب را به حكم كتاب خدا فراخواند؛ ولي گروهي از ايشان از روي كبر و غرور روي گرداندند، چون ميپنداشتند كه جز زماني كوتاه به آتش نخواهند سوخت. اين پندار غلط، آنان را در دينشان فريفت و آنقدر افترا را تكرار كردند كه باورشان شد و خود را فريفتند، حال چه خواهند كرد آنگاه كه خداوند ايشان را در صحنه قيامت گرد ميآورد؟ اگر غرورشان در اين جهان اجازه نداد به حكم كتاب خدا سر بسپرند، در قيامت ناگزير به حكم خدا تسليم خواهند شد؛ روزي كه ترديدي در آن نيست و هر كس كِشته خويش را ميدرود: ﴿فَكَيفَ اِذا جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت﴾، پس خدا را نميتوانند عاجز كنند و به همه نيرنگها خاتمه ميدهد.
يوم الجمع
آحاد بشر كه عدد آنان را خدا ميداند همگي در چند مورد گردآمده و گردآورده ميشوند. قرآن حكيم نموداري از آن را يادآور شده است: اول در صحنه اخذ ميثاق و تعهد متقابل ربوبيت و عبوديت [طبق مبناي معروف:] ﴿واِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم واَشهَدَهُم عَلي اَنفُسِهِم اَلَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلي﴾ (سوره اعراف، آيه 172) و دوم در صحنه برزخ كه همگان بعد از ارتحال از دنيا وارد آن عرصه ميشوند [و در آنجا ميمانند تا زمان حشر اكبر فرا رسد] و سوم در صحنه معاد: ﴿قُل اِنَّ الاَوَّلينَ والاءخِرين* لَمَجموعونَ اِلي ميقتِ يَومٍ مَعلوم﴾ (سوره واقعه، آيات 50 ـ 49)
تذكّر: كلمه ﴿لمجموعون الي ميقات... ﴾ مشعر به اجتماع همگان در برزخ است تا همگي به معاد منتقل شوند.
از ميان اين سه مقطع مهم، رخداد قيامت به «يوم الجمع» نام گرفت: ﴿يَومَ يَجمَعُكُم لِيَومِ الجَمعِ ذلِكَ يَومُ التَّغابُن﴾ (سوره تغابن، آيه 9)
زندگي معاد، فردي است، زيرا نه داد و ستدي در آن روز هست و نه روابط دوستانه: ﴿لابَيعٌ فيهِ ولاخُلَّةٌ ولاشَفعَة﴾، از اينرو در عين يوم الجمع بودن «يوم الفصل» نيز هست: ﴿هذا يَومُ الفَصلِ جَمَعنكُم والاَوَّلين﴾ (سوره مرسلات، آيه 38) انذار معاد به عنوان يوم الجمع، اصل پذيرفته شده قرآني است: ﴿وتُنذِرَ يَومَ الجَمعِ لارَيبَ فيه﴾(سوره شوري، آيه 7)
غير از اين سه مورد مطلبي به عنوان گردآوردن جميع بشر در قرآن كريم نيامده است؛ آنگاه گروهي به دوزخ و عدّهاي به بهشت رفته و براي هميشه از يكديگر جدايند.
معناي ﴿لارَيبَ فيه﴾
چنان كه ذيل آيه 9 از همين سوره گذشت، جمله ﴿لارَيبَ فيه﴾دوگونه معنا ميشود:
1. قيامت روزي است كه در وقوعش ترديدي نيست؛ يعني همان معنايي كه در كتابهاي عقلي از آن به قضيّه ضروري ياد ميشود: «المعاد حقّ بالضرورة»، چنان كه «الموت حقّ بالضرورة»
2. قيامت ظرف يقين به اشياست و چيزي در آن روز مورد شك نيست، زيرا همه چيز در آن روز شفاف و بيپرده است. آن روز، نشئه غيب به شهادت بدل شده است و ترديد را در آن راهي نيست؛ روز آشكار شدن درون انسانهاست: ﴿يَومَ تُبلَي السَّرائِر﴾ (سوره الطارق، آيه 9) از اينرو اسرار خود انسان و ديگران براي آنان روشن خواهد شد: ﴿وبَدا لَهُم سَيِّءاتُ ما كَسَبوا﴾ (سوره زمر، آيه 48)
بر اساس معناي نخست، آن روز متعلّق شك نيست و بر اساس معناي دوم، نشئه آخرت، ظرف ريب نيست.
جزاي كامل
جمله ﴿وُفِّيَت﴾ حاكي از جزاي وافي و كامل است كه درباره اعمال خير به كار ميرود نه گناهان. كارهاي خير جزاي وافي بلكه اَوفي خواهد داشت: ﴿ثُمَّ يُجزهُ الجَزاءَ الاَوفي﴾(سوره نجم، آيه 41) ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنها﴾ (سوره قصص، آيه 84) ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها﴾ (سوره انعام، آيه 160) ولي كيفر مطابق عمل است: ﴿جَزاءً وِفاقا﴾ (سوره نبأ، آيه 26) يا كمتر از آن، زيرا خداوند به كسي ستم نميكند: ﴿ولايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا﴾ (سوره كهف، آيه 49)
كيفر، «وعيد» است و خلف وعيد بر خدا محال نيست، بنابراين توفيه آن ضرورت ندارد و شايد خداي سبحان عفو كند يا شفاعت كسي را درباره او بپذيرد؛ ولي اين، مجوّزي براي گناه نيست، بلكه تنها از نااميدي باز ميدارد، تا كسي راه توبه را بسته نپندارد.
كسب حَسَن و قبيح
واژه «كسب» جامع خير و شرّ، حَسَن و قبيح و طاعت و عصيان است. كسب حَسَن گاهي به صورت عبادت معهود است و زماني به شكل عمل صالح ديگر، چنانكه كسب قبيح هنگامي به صورت پرستش صنم و وثن است و وقتي به شكل عمل طالح ديگر.
براي كيفر دوزخ، صرف عمل حرام كافي است؛ ولي براي ورود به بهشت، افزون بر عمل صالح، حُسن فاعلي لازم است. البته جزاي دنيايي كار خير محفوظ است.
بحث روايي
1) لزوم توجه و عبرت از آيات امر و نهي
عن عبدالله بن مسعود ـ في حديث ـ أنّ النبيصلي الله عليه و آله و سلم قال له: يابن مسعود! إذا تلوت كتاب الله تعالي فأتيت علي ايةٍ فيها أمر و نهي، فردّدها نظراً و اعتباراً فيها و لاتَسْهَ عن ذلك، فإنّ نهيه يدلّ علي ترك المعاصي و أمره يدلّ علي عمل البرّ و الصلاح فإنّ الله تعالي يقول: ﴿فَكَيفَ اِذا جَمَعنهُم لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ ووُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ ما كَسَبَت وهُم لايُظلَمون﴾(مكارم الاخلاق، ص452؛ البرهان، ج2، ص17)
اشاره: أ. لزوم تدبّر در قرآن حكيم طبق رهنمود خداوند است. مقتضاي تدبّر در آيات معارف و حكمت نظري، پيدايش انديشه ناب است و مقتضاي تدبّر در آيات مواعظ و حكمت عملي، حصول انگيزه خالص است. با پديد آمدن فكر نو معلوم ميگردد در قرآن حكيم تدبّر شده و با حصول ذكر جديد روشن ميگردد در آن تعمق شده است.
ب. هر كس در دنيا اهل قرائت قرآن، تدبّر و تحقق عملي به آن باشد، در آخرت به همان مقدار توان قرائت قرآن و رقي درجات را دارد: اقرء وارقَ (الكافي، ج2، ص606)، وگرنه توان آن را نخواهد داشت، هرچند در دنيا فراوان قرائت كرده باشد.
2) ياد يوم الجمع
عن أميرالمؤمنين(عليهالسلام): و ذلك يوم يجمع الله فيه الأولين والآخرين لنقاش الحساب وجزاء الأعمال خضوعاً، قياماً، قد اَلْجمَهم العَرَقُ.... فَأحْسَنُهم حالاً مَن وجد لقَدَميْه موضعاً ولنفسه متّسعاً (نهج البلاغه، خطبه 102)
اشاره: يادآوري روز معاد به عنوان زمان گردآوري اولين و آخرين، كه جاي ايستادن به آساني به دست نميآيد، درحالي كه همگان عرق ريختهاند، در روايات اهل بيت(عليهمالسلام) همانند قرآن كريم كاملاً مشهود است.
قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير(26)
گزيده تفسير
تعبير ﴿ملِكَ المُلك﴾از همه تعبيرهايي كه مالكيت خدا را ميرساند جامعتر و رساتر است، زيرا، «مُلك» واژه فراگيري است كه همه ملكهاي ظاهري و باطني را دربرميگيرد.
اين تعبير، خدا را مالك مُلْك يعني مسلط بر سلطه ميشناساند، بر اين اساس دادن و گرفتن ملك تنها به دست خدا و طبق مشيّت حكيمانه اوست و اعطا و نزع او همواره خير است؛ خواه براي پاداش باشد يا كيفر؛ اما آنچه انسانها ميگيرند هميشه خير نيست.
عزت و ذلت در قرآن دو گونه است: راستين و دروغين. عزت راستين از آنِ خدا، رسول او و مؤمنان است و عزت دروغين آن است كه كافران براي خود ميپندارند. اين گروه ذليلهاي راستيناند.
عزت و ذلّت تنها به دست خداست و اين مفيد توحيد افعالي است نه مفيد جبر، چنانكه برخي پنداشتهاند. بيدخالت انسان نه ملك و عزتي به دست ميآيد و نه از دست ميرود.
خير تنها به دست خداست. اعطاي ملك و نزع آن و نيز عزتبخشي و ذليل كردن از مصاديق خير (نسبت به مجموع نظام هستي) است. تنها راه رسيدن به خير به لحاظ شخصي ارتباط با خداست. شرّ به خدا منسوب نيست و در قرآن همواره به غير خدا اِسناد يافته است.
﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ ستايشي توأم با درخواست است، زيرا ستودن خدا به وصفي خاص، درخواست آن است.
تفسير
مفردات
مالك الملك: مراد مطلق مُلك يعني جامع مُلك و ملكوت است، زيرا «مُلك» در برابر ملكوت، بيشتر با اسماي جمالي و تشبيهي همراه است؛ مانند ﴿تَبرَكَ الَّذي بِيَدِهِ المُلك﴾(سوره ملك، آيه 1) چنان كه ملكوت با اسماي جلالي و تنزيهي همراه است؛ مانند ﴿فَسُبحنَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكوتُ كُلِّ شيء﴾(سوره يس، آيه 83)
تنزع: «نزعَ فلان كذا» يعني آن را سلب كرد و برگرفت.
تعزّ: «عزّت» به معناي نفوذ ناپذيري است. پيامد اين وصف، پيروزي بر رقيب است. ذات اقدس خداوندي عزيز است، چون كسي توان چيره شدن بر او را ندارد. مؤمن نيز عزيز است و هيچ يك از دشمنان دروني و بيروني توان نفوذ در وي را ندارند.
تناسب آيات 27 ـ 26
محتواي اين دو آيه با مجموعه پيشين يعني آيات 52 ـ 91 كه ناظر به اهل كتاب، خصوصاً رفتار مغرضانه يهود با اسلام بود، بيارتباط نيست، زيرا دربردارنده تهديد سلب مُلك از آنها و ذليل و خوار كردن آنان تا قيامت است.
افزون بر اين، با غرض سوره نيز هماهنگ است، چون غرض سوره فهماندن اين مطلب است كه خدا قائم بر خلق جهان و تدبير آن است، پس او مالك مُلك و عطا كننده خير است و اوست كه هر خير و عزتي را به هر كه بخواهد ميدهد.
جايگاه اين آيه
اين آيه و آيه بعدي از غرر آيات توحيدي سوره مباركه «آل عمران»اند كه ده وصف از اوصاف ذات اقدس خداوندي را درخود دارند.
در اين آيه پنج وصف براي خداي سبحان آمده است: «اعطاي ملك»؛ «نزع ملك»؛ «عزيز كردن»؛ «ذليل ساختن»؛ «خير تنها به دست خداست». برخي از اين اوصاف، اعتباري و بعضي تكويني است. در آيه بعدي نيز پنج وصف ديگر را مقارن با اين اوصاف، آورده است كه محور اصلي همگي مربوط به نظام تكوين است، هرچند شامل رزق اعتباري نيز ميشود.
اين دو آيه در اين سوره، بسان «آية الكرسي» در سوره مباركه «بقره» و نيز همچون سوره مباركه «فاتحة الكتاب» در قرآن است. محتواي آياتي چون ﴿شَهِدَ الله﴾ و ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ كه از جايگاهي ويژه برخوردارند، ميتواند خط اصلي حاكم بر اين سوره و به سخن ديگر، هدف سوره را بشناساند، زيرا آيه ﴿شَهِدَ الله﴾ در اين سوره مانند «آيةالكرسي» در سوره «بقره»، در برابر ديگر آيات به خوبي ميتابد و نشان ميدهد كه خط اصلي در اين سوره، بيان توحيد حق، به ويژه توحيد افعالي اوست؛ يعني حضور و ظهور خداي سبحان را در همه امور برميشمرد.
جامعيت آيه
آيه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ جامع معارف فراواني است؛ مثلاً درباره «علم» و «قدرت»، اين آيه نه تنها خداي سبحان را «عليم» و «قدير»، بلكه مالك علم و قدرت معرفي ميكند؛ يعني علم و قدرت هر كس از افاضه ذات اقدس خداوندي است، زيرا «علم» كه نوعي سلطنت بر «وهم»، و «قدرت» كه گونهاي «ملك و نفوذ» است، مملوك اوست. اين معناي جامع را از ﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ در ذيل آيه به خوبي ميتوان دريافت.
بر اين اساس، آيه ﴿قُلِ اللّهُمّ﴾ نسبت به ديگر آيات، در اين باره جامعيت دارد، زيرا بخشي از آيات قرآن كريم، تنها از مملوك بودن آسمانها و زمين براي خدا سخن ميگويند: ﴿ولِلّهِ مُلكُ السَّموتِ والاَرض﴾ (سوره آل عمران، آيه 189) و پارهاي از انحصار مالكيت خداوند: ﴿لَهُ المُلكُ ولَهُ الحَمد﴾ (سوره تغابن، آيه 1) ﴿تَبرَكَ الَّذي بِيَدِهِ المُلك﴾ (سوره ملك، آيه 1) و دستهاي به روشني مالكيت غير خدا را نفي ميكنند؛ مانند ﴿وقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذي لَم يَتَّخِذ وَلَدًا ولَم يَكُن لَهُ شَريكٌ فِي المُلكِ ولَم يَكُن لَهُ ولِي مِنَ الذُّلِّ وكَبِّرهُ تَكبيرا﴾ (سوره اسراء، آيه 111) آيات گروه يكم و دوم، در انحصار ظهور دارند؛ ولي آيات گروه سوم صراحت؛ ليكن آيه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ محتواي هر سه دسته آيات را دربرميگيرد، زيرا در اين آيه سخن تنها از ملك اعتباري زمين و آسمان يا دنيا و آخرت نيست، بلكه مفادش، گذشته از آن، ملك معنوي مانند رسالت، نبوّت و ولايت است، همانگونه كه ملك ظاهري چون سلطنت را مخصوص خداي سبحان ميداند.
فراگيري سلطه الهي
آنجا كه «ملك» در مقابل «ملكوت» است، از «ملك» عالم ظاهر مراد است و از «ملكوت»، عالم باطن؛ مانند «خلق» كه هر گاه در برابر «امر» باشد: ﴿اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمر﴾ (سوره اعراف، آيه 54) تنها به خلقت عالم طبيعت نظر دارد و اگر در برابر «امر» نباشد، شامل آفرينش همه اشياست: ﴿اللهُ خلِقُ كُلِّ شيء﴾ (سوره رعد، آيه 16) امّا در آيه مورد بحث، چنين نيست، بلكه عنوان «مُلك» در آن، جامع ملك و ملكوت است، پس ﴿ملِكَ المُلك﴾ به عالم طبيعت اختصاص ندارد و سلطنت و قدرت در عالم طبيعت و ماوراي آن، تكويني و تشريعي، حتي اعتباريات را نيز دربرميگيرد، بنابراين «نبوّت» و «رسالت» و پشتوانه آن كه «ولايت» است و نيز علوم عقلي و معارف الهي، از آنجا كه سلطان و مالك صحنه نفساند و بر وَهْم سلطه دارند مشمول اين عنواناند.
مالكيّت سلطه
سلطه داشتن غير از مالك سلطه بودن است. در آيه مورد بحث خداي سبحان خود را مالك سلطهها و مُلْكها ميداند در حالي كه ديگران براساس إنّ الناس مسلّطون علي أموالهم (نهج الحق و كشف الصدق، ص495؛ بحار الانوار، ج2، ص272) يا مالكاند و بر ملك خويش سلطه دارند؛ يا مَلِكاند و بر قلمرو حكومت خود چيره؛ امّا بر سلطه خويش تسلّطي ندارند.
خداي سبحان كه مالك مقتدر سلطه است، به هر كه بخواهد، سلطنت را ميدهد و از هر كسي بخواهد، آن را ميستاند؛ مثلاً سلطه بر چشم و گوش و ديگر اندامها را زماني ميدهد و گاه ميستاند؛ يعني انسان داراي چشم و گوش است؛ امّا مالك سلطه بر چشم و گوش نيست. انبيا و ائمّه(عليهمالسلام) سلطه تكويني بر جهان دارند و انسان نيز بر اعضا و جوارح خود؛ ليكن همه اينها زير پوشش سلطه تكويني و ملك الهي و به اذن خداست.
از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم علّت شدّت خضوعش را جويا شدند، آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ فرمود: من آنقدر ناتوان هستم كه وقتي چشمم باز است، نميدانم ميتوانم آن را ببندم و بميرم يا در حال باز بودن چشمم خواهم مرد؛ با اين حال چگونه خضوع نكنم!
ملك در نظر موحد و ملحد
دارندگان بينش توحيدي منطقي الهي دارند كه همواره به ويژه در بهترين حالات يعني در تعقيب نماز از آن سخن ميگويند: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاء﴾ و اگر صاحب ملكي شوند، خداي را بر آن نعمت شكر ميگزارند. امّا غير موحّد اگر ملكي به دست آورد، خود را مالك مُلك و مِلك ميپندارد. قارون درباره اموال بسياري كه در اختيارش بود چنين ميگفت: ﴿اِنَّما اوتيتُهُ عَلي عِلم﴾ (سوره قصص، آيه 78)
اعطاي «ملك» و اخذ آن
خداي سبحان گاهي به دست مؤمنان ملك يا عزّتي را از كسي ميگيرد، چنان كه پيام حضرت سليمان به ملكه سبأ آن را ميفهماند: ﴿اِرجِع اِلَيهِم فَلَنَأتِيَنَّهُم بِجُنودٍ لاقِبَلَ لَهُم بِها ولَنُخرِجَنَّهُم مِنها اَذِلَّةً وهُم صغِرون﴾ (سوره نمل، آيه 37) و زماني به دست ظالمي ستمگر ديگري را خوار ساخته و ملك را از او ميستاند: ﴿وكَذلِكَ نُوَلّي بَعضَ الظّلِمينَ بَعضًا بِما كانوا يَكسِبون﴾ (سوره انعام، آيه 129) اين خود يكي از مصاديق دفع فاسد به فاسد است كه گاهي مقتضاي حكمت است و ميتواند براي گشايش نسبي مؤمنان باشد، همانطور كه ميتواند كيفر بياجر آن ظالمان شمرده شود؛ يعني ظالمان قبلي مظلوم ظالمان بعدياند؛ ولي مأجور نيستند.
ايتاي ملك براي امتحان يا كيفر
اعطاي ملك و قدرت، گاهي براي امتحان و قدرت بخشيدنِ همراه با مسئوليت شكرگزاري است. گاهي نيز ايتاي ملك يا امهال مقتدر، زمينه كيفر است: ﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا اِثمًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين﴾ (سوره آل عمران، آيه 178) چنين كسي با سوء استفاده از قدرت، به تدريج راه سقوط دستگاه خود را خواهد پيمود.
تذكّر: 1. در عالم هستي هرچه سهمي از هستي دارد، به خدا نسبت دارد؛ ولي شرور و نواقص موجود نيستند تا به خدا اسناد داشته باشند، بلكه ذاتاً عدم يا عدمياند و از وجود نسبي برخوردارند.
2. هر مُلك يا مِلكي كه خداي سبحان ميدهد، خير است، زيرا ذات اقدس خداوندي كه مشيتي حكيمانه دارد، منشأ همه خيرهاست و از ذات او جز خير افاضه نميشود، بنابراين آنچه خدا ميدهد، هماره خير است هرچند امتحان باشد، زيرا خودِ آزمون خير خواهد بود، امّا آنچه انسانها ميگيرند، همواره خير نيست.
سرّ تكرار كلمه «ملك»
«ملك» را به معناي وسيع و جامع كه در ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ مطرح است، خداوند به كسي نميدهد، از اينرو نفرمود: «تؤتيه من تشاء» و ضمير را به ملك در ﴿ملِكَ المُلك﴾ برنگرداند، چون در آن صورت بايد توضيح داده ميشد كه بعض ملك مراد است؛ امّا با تكرار «ملك» كه به معناي مغايرت «ملك» دوم و سوم با «ملك» يكم است، به اين توضيح نيازي نيست. «ملك» دوم و سوم: ﴿تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاء﴾ به يك معناست، زيرا هر دو در حوزه اعطا و نزعاند؛ بر خلاف ملك اول كه در حوزه مالكيت الهي و اقتدار خداوندي است، از اينرو اگر به جاي اسم ظاهر ضمير آورده ميشد، محتاج توضيح بود.
عزّت معقول و موهوم
دو صفت «اعزاز» و «اذلال» همتاي دو وصف «ايتاي ملك» و «نزع ملك»اند.
در قرآن كريم از دو نوع عزّت سخن رفته است: 1. عزّت راستين (معقول و مقبول): همان عزّت الهي است كه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان از آن برخوردارند: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين﴾ (سوره منافقون، آيه 8) اين «عزّت» از اسماي حسناي الهي (عزيز) است كه بالاصاله از آن خداست و ظهورش دربندگان اوست.
2. عزّت خيالي و موهوم: همان عزّتي است كه كافران و منافقان براي خود ميپنداشتند و خود را عزيز ميشمردند: ﴿يَقولونَ لَئِن رَجَعنا اِلَي المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلّ﴾ (سوره منافقون، آيه 8)
قرآن كريم درباره عزّت موهوم تبهكاران ميفرمايد كه وقتي گنهكاران را امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، عزّت دروغيني كه از راه گناه به چنگ آوردهاند، آنان را فرا ميگيرد: ﴿بَلِ الَّذينَ كَفَروا في عِزَّةٍ وشِقاق﴾ (سوره ص، آيه 2)
خداوند سبحان عزيزان دروغين را به گونهاي از زمين برميچيند كه اثرشان نيز نماند و در رويارويي با عذاب قيامت نيز به آن عزيزان پنداري گفته ميشود تو كه نزد خود و قومت عزيز (عزيز بيجهت) بودي، اكنون عذاب الهي را بچش: ﴿ذُق اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الكَريم﴾ (سوره دخان، آيه 49)
بهرهمندان از عزّت الهي
خداي سبحان به انسان كرامت تكويني بخشيده: ﴿ولَقَد كَرَّمنا بَني ءادَمَ وحَمَلنهُم فِي البَرِّ والبَحرِ ورَزَقنهُم مِنَ الطَّيِّبتِ وفَضَّلنهُم عَلي كَثيرٍ مِمَّن خَلَقنا تَفضيلا﴾ (سوره بقره، آيه 213) و اين كرامت اصلي و آبروي تكويني را با شكوفا كردن آن در بخشهاي علمي و خصلتهاي اخلاقي با فرستادن وحي تأييد فرموده است.
در عزّتبخشي، افزون بر آن كرامت ذاتي همگاني، اهل ايمان و عمل را از عزّت و كرامتي خاصّ (كرامت اكتسابي) برخوردار خواهد كرد: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين﴾ (سوره منافقون، آيه 8)
خداوند نه تنها به بيان اصل كلّي ﴿وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاء﴾ پرداخته، بلكه راه دستيابي به عزّت را نشان داده و خطر ذلّت را نيز يادآور شده و عزتمندان واقعي را چنين ميشناساند: ﴿ولِلّهِ العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنينَ ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَعلَمون﴾ (سوره منافقون، آيه) ﴿فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الكفِرينَ يُجهِدونَ في سَبيلِ اللهِ ولايَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَليم﴾ (سوره مائده، آيه 54) در اين آيه سخن از كساني است كه در برابر مسلمانان، فروتن و متواضع و در رويارويي با دشمنان اسلام سرافرازند.
آري مؤمن در برابر كافرانْ مؤدّب ولي عزيز است و در پيشگاه مؤمنان، مؤدّب و فروتن است.