تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 101)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 21 شهریور 1397
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 844
قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير (26)
...
ادامه تفسیر آیه 26
...
اسناد امور اعتباري به خدا
عناوين و امور اعتباري مانند ملكيت، رياست، معاونت و ذمّه، واقعيتي ندارند و همچون مالك و مَلِك بودن انسان كه از سلطه او بر اعضا و جوارح و شئون ادراكي و تحريكياش سرچشمه ميگيرد، شأني از شئون خود انساناند كه در حدّ اعتبار به خدا استناد دارند، چون خود اعتبار كننده (انسان) فعلي از افعال خداست، كارهاي او نيز به خدا اسناد دارد.
استاد، علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمايد: انسان با اعتباريات سروكار دارد و با عناوين اعتباري واقعيتها را ميسازد؛ مثلاً به دستور «فرمانده» كه عنواني اعتباري است، با كسي ميجنگد يا صلح ميكند؛ امّا جنگ و صلح وجود خارجي دارند. فرماندهي، اعتباري است و در خارج نيست و نميتواند فعل
خدا باشد؛ امّا آثار خارجي آن، معلولهاي خدا هستند.
بر اين اساس، امور اعتباري بدان لحاظ كه سبب پيدايش حقيقتهاي خارجي و داراي آثار واقعي هستند، ميتوانند به خدا نسبت داده شوند و اگر خداي سبحان به انسان ملك بدهد، معنايش آن است كه وي ميتواند با داشتن آن، كارهايي كند كه واقعيت دارند؛ مثلاً وقتي كسي چيزي را ميخرد، نه چيزي از فروشنده كم ميشود و نه چيزي بر خريدار افزوده ميشود؛ امّا خريدار (مالك) با داشتن آن چيز، توان انجام دادن چند كار واقعي را خواهد داشت.
عزّت و ذلّت نيز همين گونه است. عنوانهاي اعتباري سرپلياند براي حقايق خارجي و خودشان فاقد ارزشاند.
تاكنون اسناد امور اعتباري به خداوند، از راه آثار خارجي و لوازم واقعي آنها بود؛ ولي با بررسي دقيق معلوم ميشود كه خود امور اعتباري واقعيت دارند و همين واقعيّت عيني، مصحّح اسناد آن به خداي سبحان است.
تفصيل اين مطالب كليدي را فنّ حكمت متعاليه بايد بر عهده گيرد.
خير براي مجموع هستي
از جمله ﴿بِيَدِكَ الخَير﴾ برميآيد كه اعطاي ملك به كسي و نزع آن از ديگري و همچنين عزّت بخشيدن به شخصي و به ذلّت كشاندن فرد ديگر، از مصاديق «خير» نسبت به مجموع نظام هستي است كه فقط نزد خداست و تنها راه رسيدن به «خير» به لحاظ شخص نيز ارتباط با خداست.
غرض آنكه عطاياي ذات اقدس خداوندي براي مجموع هستي «خير» است؛ ولي گاهي پاداشي و گاه به صورت امتحان و براي روشن شدن و شكوفا ساختن درون انسانها و زماني نيز براي ذليل كردن و تنبيه انسان متجاوز است كه به شكل استدراج او را ميگيرد و اين تنبيه اگر هم براي آن انسان متجاوز خير نباشد، نسبت به كلّ نظام، خير است.
هرجا سخن از شرّ است، اسناد آن به غير خداست، چنانكه در معوّذتين كه سخن از پناه بردن از شرور به ذات اقدس خداوندي است، همه آن شرور به ديگران نسبت داده شده است: ﴿قُل اَعوذُ بِرَبِّ الفَلَق * مِن شَرِّ ما خَلَق * ومِن شَرِّ غاسِقٍ اِذا وقَب * ومِن شَرِّ النَّفّثتِ فِي العُقَد * ومِن شَرِّ حاسِدٍ اِذا حَسَد﴾ (سوره فلق) ﴿قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاس * مَلِكِ النّاس * اِلهِ النّاس * مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاس * اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس * مِنَ الجِنَّةِ والنّاس﴾(سوره ناس)
خير بودن دوزخ و عذاب
شر بودن عذابْ نسبي است؛ يعني نسبت به اهل جهنّم شرّ است؛ امّا در مجموعه نظام هستي، بيترديد خير و مشمول ﴿بِيَدِكَ الخَير﴾ است، زيرا اگر جهنّم و عذاب الهي براي كافران نميبود، بيشتر مردم به تباهي تن ميسپردند، چون اينان از ترس عقاب به تباهي تن نميدهند و از هراس دوزخ مزاحم امنيّت جامعه نميشوند و از خوف سوختن به گناه آلوده نميگردند.
افزون بر اين، دوزخ نسبت به مظلومان كه تعذيب ظالمان مايه تشفّي قلوب آنان است نيز خير است: ﴿يَشفِ صدور قوم مؤمنين﴾ 1 و از همينرو كه جهنم و تعذيب كافران خير است، در رديف بهشت و نعمتهاي آن، از آلاي الهي شمرده شده است: ﴿يُرسَلُ عَلَيكُما شواظٌ مِن نارٍ ونُحاسٌ فَلا تَنتَصِران ٭ ... هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون ٭ يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان ٭ فَبِاَي ءالاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان) 2
درخواست قدرت و مُلك
طبق ﴿بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ آنچه شيء شمرده ميشود، مانند دادن قدرت يا گرفتن آن، در پوشش قدرت خداست و در دستگاه او غير از خير چيز ديگري نيست و توان آن را دارد كه به هر كس بخواهد، آن را بدهد. گاهي ممكن است در جايي خيري باشد؛ امّا كسي نتواند آن را به ديگري بدهد.
خداي سبحان با جمله ﴿اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾ادب دعا را نيز ميآموزد، زيرا وصف كردن ذات خداوندي بسان درخواست از اوست؛ البته درخواست گاهي به تصريح است و زماني به تلويح؛ هنگامي به مطابقه است و وقتي به تضمّن و التزام و گاهي به اشاره و اشعار؛ مثلاً ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العلَمين﴾
اشارات و لطايف
1. ضروري بودن مالكيت و مُلك
اصل «مالكيت» ضروري و غريزي و فطري است و تفاوت مكتبهاي الهي و مادي در اندازه مالكيت است. كساني هم كه اصل مالكيّت را نپذيرفتهاند، مقدار جيرهاي را كه به افراد ميدهند، ملك آنان ميدانند؛ يا او را مالك «حقِّ اختصاص» ميشمرند، پس اختلاف در حدود و چگونگي مالكيت است؛ مثلاً مكتبهاي الحادي و مادي، اشياي خبيث را مال ميدانند و براي آن ملكيّت معتقدند يا برخي كارها را ارزشي ميدانند، در حالي كه در مكتب وحي آن كار حرام و قبيح و در نتيجه بيارزش است.
«مُلك»، زمامداري و اداره كشور نيز مانند اصل مالكيّت ضروري است، زيرا كسي به تنهايي توان تأمين زندگي خود را ندارد و با گردآمدن افراد در يك جا جامعه شكل ميگيرد و از آنجا كه انسان كنار فطرت توحيدي داراي غريزهاي خودكام و استثمارگر است، توانگران ضعيفان را پايمال ميكنند، بنابراين وضع قانون به دست كسي كه انگيزه طغيانگري ندارد، بايسته است. براي اجراي درست قانون و اداره جامعه نيز بايد زمامداري باشد.
2. سهم انبيا(عليهمالسلام) در سامان بخشيدن به نظامهاي اجتماعي
«طبيعتِ» انسان پيام انبيا(عليهمالسلام) را نميپذيرد، به همين جهت مبارزات طولاني حضرت نوح(عليهالسلام) سرانجام با نفرين و طوفان پايان يافت. پيامبران الهي همواره با سركشي طاغوتيان روبهرو شدند؛ در مقابل، «فطرت» انساني همواره با شنيدن پيام وحي بدان پاسخ مثبت داده و از پيامبران الهي پيروي كرده است، از اين رو انبيا(عليهمالسلام) در سامان بخشيدن به نظامهاي اجتماعي از راه شكوفا كردن فطرت بيشترين سهم را دارند؛ حتّي ميتوان گفت كه هرجا سخن از عدل و داد است و هر انديشه صحيح و سخن درستي يافت ميشود، از رهاورد انبيا(عليهمالسلام) است، زيرا پيش از طرح هرگونه انديشه و مكتب بشري، پيامهاي الهي را انبيا(عليهمالسلام) آوردهاند، پس هر سخن خيري در هر نقطه عالم، از وحي گرفته شده است. امام باقر(عليهالسلام) به دو تن از شاگردان خود ميفرمايد كه در شرق و غرب عالم هرجا سخني صحيح يافت شود، از ماست؛ يعني سلسله رسالت و نبوّت آن را آوردهاند: شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحيحاً إلاّ شيئاً يخرج من عندنا أهل البيت (بصائر الدرجات، ص30؛ بحار الانوار، ج2، ص92.)
در قصص قرآني نيز شواهدي گويا بر سهم مؤثر انبيا(عليهمالسلام) در سامان دادن مسائل اجتماعي هست و بر دو اصل تكيه شده است:
1. اگر حكومت و نظم نباشد، دامنه فساد همهجا را ميگيرد؛ ليكن با فضل الهي از فساد جلوگيري شده است: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولكِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَيالعلَمين﴾ (سوره بقره، آيه 251) يعني اگر خدا مردم را درنيابد، تبهكاران زمين را آلوده ميسازند؛ ليكن خدا اهل فضل است و به تبهكاران مهلت نميدهد. اين آيه در حقيقت «قضيّهاي حمليه» است كه با «قضيّهاي شرطيّه» آميخته شده و قياسي استثنايي را تشكيل داده است و حاصل آن برهاني است شكل گرفته از «مقدّم»: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس﴾ و تالي: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرض﴾؛ ليكن خدا بر جهانيان تفضّل دارد و از فساد جلوگيري ميكند.
2. اصل دوم كه بيان ريشه اصل نخست است، منشأ فساد را انهدام مراكز ديني به دست قدرتمندان تبهكار ميشناساند، پس هر گاه مظاهر عبادي و ديني رخت بربندد، فساد عالمگير خواهد شد و اگر خدا از قدرتمندان تبهكار جلوگيري نكند، مراكز عبادي مانند مساجد را ويران ميكنند: ﴿لَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِيَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ يُذكَرُ فِيهَا اسمُ اللهِ كَثيرًا ولَيَنصُرَنَّ اللهُ مَن يَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِي عَزيز﴾ (سوره حجّ، آيه 40) از سوي ديگر، پيامبران عظام را برانگيخت تا مردم را با معبد و معبود، مراكز عبادت و تهذيب و تزكيه و تعليم آشنا كنند؛ نخست با دفاع فرهنگي: ﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة﴾ (سوره جمعه، آيه 2) و سپس با دفاع نظامي: ﴿واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة﴾ (سوره انفال، آيه 60)
نتيجه آنكه اگر انقلاب و نهضتي از مسجد و پايگاه ديني آغاز نشود، پيوسته از دامي به دام ديگر افتادن است و به ديگر سخن، اگر جندالله و حزب الله با انقلابي الهي مانع فساد نشوند، انقلابهاي مردمي فسادي را ميبرند و فسادي ديگر به جاي آن مينشانند.
3. اِعطاي آزموني قدرت معنوي
خداوند ملك معنوي همراه مسئوليت (حقّ قانونگذاري، حكومت و امر و نهي) را فقط به كساني ميدهد كه توان نگهداري آن را داشته باشند؛ امّا گاهي ملك معنوي بيمسئوليت رسمي و ديني را به كساني مانند سامري و بلعم باعورا نيز جهت آزمون ميدهد. درباره سامري ميگويد: ﴿قالَ فَما خَطبُكَ ياسامِري* قالَ بَصُرتُ بِما لَم يَبصُروا بِهِ فَقَبَضتُ قَبضَةً مِن اَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذتُها وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي﴾ (سوره طه، آيات 96 ـ 95) يعني ميان همه مردم، تنها من اثر فرستاده خدا را ديدم. سامري به جاي گام برداشتن در راه توحيد، قدرت معنوي خويش را در ترويج گوساله پرستي به كار گرفت و مردم نيز از او پذيرفتند. درباره بلعم باعورا هم ميفرمايد: ﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذي ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطنُ فَكانَ مِنَ الغاوين﴾ (سوره اعراف، آيه 175) پس خدا گاهي به سوءاستفاده كنندگان نيز قدرت معنوي ميدهد؛ امّا رسالت را براساس ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه﴾ (سوره انعام، آيه 124) و همچنين امامت و رهبري امت را تنها به كساني ميدهد كه تا پايان ثابتقدم باشند.
4. تفاوت خير و شر با نافع و ضارّ
بيشتر خير در برابر شر است و نفع در مقابل ضرر و گاهي ضرر در برابر خير است: ﴿واِن يَمسَسكَ اللهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّهُوَ واِن يَمسَسكَ بِخَيرٍ فَهُوَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾(سوره انعام، آيه 17)
خير و شرّ، به لحاظ هدف است و نفع و ضرر به اعتبار راه. خير يا شر خواندن چيزي يعني بايد خير را انتخاب و از شرّ پرهيز كرد، پس خيرْ هدف است و آنچه براي رسيدن به اين هدف سودمند است، «نافع» و هر چه براي رسيدن به اين هدف مانع است، «ضارّ» ناميده ميشود.
بحث روايي
1. شأن نزول
أنّ النبيصلي الله عليه و آله و سلم خط الخندق عام الأحزاب و قطع لكلّ عشرة أربعين ذراعاً... فأخذ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم المعول من يد سلمان فضربها به ضربةً صدعها و برق منها برق أضاء مابين لابتيها؛ ........ فنزل القرآن: ﴿و إذ يقول المنافقون الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله إلاّ غرورا﴾ و أنزل الله في هذه القصّة: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ... ﴾. رواه الثعلبي بإسناده عن عمرو بن عوف (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص727.)
اشاره: در جريان خندق رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم با كلنگ بر سنگي سخت ضربهاي زد و ناگاه جرقهاي مانند نوري در دل خانه تاريك جست و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم تكبير پيروزي گفت و مسلمانان نيز با آن حضرت همصدا شدند. براي بار دوم و سوم نيز چنين شد و سنگ شكسته شد و طنين تكبير در خندق پيچيد. پيامبر اعظمصلي الله عليه و آله و سلم در اينباره فرمود: در ميان جرقّه نخست، كاخهاي حيره و مدائن كسرا و در روشنايي جرقّه دوم قصرهاي سرخ روم و در نور سوم كاخهاي صنعا و سرزمين يمن را مانند نيشهاي سگان ديدم و جبرئيل(عليهالسلام) مژده پيروزي مسلمانان بر آن قصرها را به من داد؛ درچنين حالي من تكبير پيروزي گفتم.
مسلمانان بسيار خوشحال شدند و خدا را بر اين وعده پيروزي بعد از آن سختيها حمد كردند؛ امّا منافقان كه سخت ناراحت بودند، گفتههاي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را آرزوي باطل و وعده محال پنداشتند و با تعجب تحكّم گونهاي گفتند: او از اينجا (مدينه) كاخهاي حيره و مدائن كسرا را ميبيند و وعده فتح آنها را ميدهد، در حالي كه شما در مقابل دشمن محدود، حالت دفاعي به خود گرفته و مشغول كندن خندق شديد و توانايي مبارزه رودررو با آنان را نداريد. با اين حال او انديشه فتح كشورهاي بزرگ جهان را در سر ميپروراند؛ پس اين آيه شريفه نازل شد: ﴿واِذ يَقولُ المُنفِقونَ والَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ ورَسولُهُ اِلاّغُرُورا﴾ (سوره احزاب، آيه 12) و خداوند آيه مورد بحث را نيز در مورد اين داستان نازل كرد.
2. فضيلت و ثواب قرائت آيه
اين آيه و آيه بعدي، همراه آيه ﴿شَهِدَ الله﴾ و «آية الكرسي» و سوره «فاتحة الكتاب» هنگام نزول در حالي كه به عرش متعلّق بودند، ميپرسيدند: چرا به عالم طبيعت فرستاده ميشوند؟ پاسخ خداوند به اين سؤال، عظمت اين آيات را به خوبي بيان ميكند كه فرمود: هر كس پس از نماز اين آيات را بخواند، خدا به او نظر ويژه ميكند و در هر روز هفتاد حاجت او را برآورده ميسازد و ... (ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص724)
3. اثر قرائت آيه در اداي دين
قال معاذ بن جبل... فقالصلي الله عليه و آله و سلم: يا معاذ! .... أتحبّ يا معاذ أن يقضي الله دينك؟ قلت: نعم يا رسولالله! قال: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ... بِغَيرِ حِساب﴾، يارحمان الدنيا (والاخرة) و رحيمهما! تعطي منهما ما تشاء و تمنع منهما ما تشاء؛ اِقض عنّي ديني؛ فإن كان عليك ملء الأرض ذهباً لأداه الله عنك ! (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص725)
اشاره: خداوند جز با اسباب، امور را اجرا نميكند و دعا هم يكي از اسباب است كه با شرايطش مؤثر است و شرايط آن درباره افراد و موقعيتها فرق ميكند: هدايت فكري به پژوهش در منابع مالي، تهيه وسايل كسب با عقود اسلامي، مانند مضاربه و ابتكار و نوآوري در برخي از فنون كه زمينه اقتصادي داشته باشد، همگي از اسباب سعه رزق، اداي دين و رفاه معيشتاند.
4. اسم اعظم در آيه شريفه
عن ابن عباس، عن النبيصلي الله عليه و آله و سلم قال: «اسم الله الأعظم الذي إذا دعي به أجاب، في هذه الاية من آل عمران: ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ... ﴾ (بحار الانوار، ج90، ص224)
اشاره: براي الفاظ خاص تأثير مناسب همانهاست. براي معاني ذهنيشان اثر ويژه مناسب همانهاست. براي مصاديقشان كه اسماي حسناي خداي سبحان در نظام تكويناند مهمترين اثر مناسب مترتب است. در مواردي گفته شد اسم اعظم مقام الهي است، نه از سنخ لفظ و نه از قبيل مفهوم ذهني؛ و آنچه در ادعيه و اذكار و اوراد مطرح است، اسماي اسماي اسماي الهياند، زيرا الفاظ اسماي معاني ذهني و معاني ذهني اسماي مصاديق خارجي و مصاديق خارجي اسماي تكويني پروردگارند و اگر كسي به واقعيت عيني باريابد، مظهر اسمي از اسماي الهي ميشود؛ آنگاه اسماء درجاتي دارند.
5. برداشت ناروا از آيه
عبدالأعلي مولي آل سام عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: ...أليس قد آتي الله (عزّ وجلّ) بني أُميّة الملك؟ قال: ليس حيث تذهب إليه، إنّ الله (عزّ وجلّ) آتانا الملك و أخذته بنو أُميّة، بمنزلة الرجل يكون له الثوب فيأخذه الآخر، فليس هو للذي أخذه (الكافي، ج8، ص266)
اشاره: عبدالأعلي ميگويد: به امام صادق(عليهالسلام) عرض كردم: طبق آيه شريفه آيا خدا حكومت را به بنياميّه داده است؟ امام صادق(عليهالسلام) فرمود: نه خداوند مُلك را به ما عطا كرد و بنياميّه آن را غصب كردند.
به فرموده استاد، علامه طباطبايي در شرح اين حديث، ايتاي مُلك دو گونه دارد: تكويني و تشريعي؛ مراد امام(عليهالسلام) ايتاي تشريعي است نه تكويني، چون از نظر تكويني مُلك بنياميه را هم خدا داده است. ايتاي تكويني يعني گسترش سلطنت بر مردم و نفوذ قدرت در ميان آنها، چه به عدل باشد يا به ظلم؛ مانند ايتاي مُلك به نمرود: ﴿اَن ءاتهُ اللهُ المُلك﴾ (سوره بقره، آيه 258) اثر چنين مُلكي نفوذ دستور و اجراي امر و اراده است.
ايتاي تشريعي يعني حكم به اينكه فلاني حاكم و اطاعتش واجب است؛ مانند ايتاي مُلك به طالوت: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكًا﴾ (سوره بقره، آيه 247) و اثر چنين ملكي وجوب اطاعت و ثبوت ولايت است و اين جز به عدل نخواهد بود و آن، مقامي محمود نزد خداي سبحان است (الميزان، ج3، ص164)
براين اساس، مُلك بنياميّه از قسم اول و اثر آن نيز همان اثر ناشي از ملك تكويني بود كه به بَرّ و فاجر ميرسد و شرح آن گذشت. اين امر بر راوي حديث مشتبه بوده كه مُلك را به معناي اول گرفته و اثرش را اثر مُلك به معناي دوم پنداشته و گمان كرده اكنون كه مُلك تكويني در اختيار بنياميّه قرار گرفته است، شرعاً هم مردم محكوم به اطاعت از آنهايند، از اينرو امام صادق(عليهالسلام) او را آگاه كرد كه بنياميّه داراي ولايت تشريعي نبودند؛ ولايت تشريعي و اثر آن مخصوص ائمّه اهل بيت(عليهمالسلام) است. به سخن ديگر، ملكي كه بني اميّه به دست آوردند، اگر در دست اهل بيت(عليهمالسلام) قرار ميگرفت، مُلك پسنديدهاي بود؛ ولي چون به دست آنها افتاده است، مذموم است، زيرا مُلك غصبي است و دادن چنين مُلكي را نبايد به خدا اسناد داد، مگر از باب مكر و استدراج؛ مانند مُلك نمرود و فرعون.
علامه طباطبايي ميفرمايد كه همين اشتباه براي خود بنياميّه هم در فهم اين آيه شريفه رخ داده است، چنانكه وقتي سرهاي مقدس شهداي كربلا را كه سر مبارك امام حسين(عليهالسلام) نيز در ميانشان بود، نزد يزيد پليد گذاشتند، اين بيت را سرود:
نفلّق هاماً من رجال أعزة **** علينا وهم كانوا أعقّ و أظلما
يعني از مرداني كه بر ما سروري داشتند، فرقها شكافتيم و آنان نسبت به ما (برفرض عقوق و ستم ما) عاقتر و ستمگرتر بودند.
پس به اهل مجلس خود رو كرد و گفت كه اين مرد بر من فخر ميفروخت و ميگفت كه پدر من از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر او بهتر و جدّم از جدّ او بهتر و خودم از وي بهترم و همين سخنان بود كه او را به كشتن داد؛ امّا اينكه ميگفت كه پدرم از پدر يزيد بهتر بود، پاسخش اين است كه پدر من با پدر او بر سر خلافت به منازعه برخاست و خدا به سود پدرم و به ضرر پدر وي حكم كرد؛ و اما اينكه ميگفت كه مادرم از مادر يزيد بهتر بود، به جانم سوگند اين را راست گفت، چون فاطمه(عليهاالسلام) دختر رسولخداصلي الله عليه و آله و سلم بهتر از مادر من بود؛ و امّا اينكه ميگفت كه جدّم از جدّ او بهتر بود؛ اين سخن نيز درست بود، زيرا كسي كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، هرگز به خود چنين جرأتي نميدهد كه بگويد ابوسفيان از محمّدصلي الله عليه و آله و سلم بهتر بود؛ و امّا اين سخن او كه ميگفت: من از يزيد بهترم؛ گويا اين آيه را نخوانده است كه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ... ﴾ (ر.ك: الارشاد، ج1، ص119)
در اين هنگام، ـ طبق نقل سيد بن طاووس و ديگران (ر.ك: اللهوف، ص191، «خطبه حضرت زينب(عليهاالسلام) در مجلس يزيد».) ـ زينب كبرا(عليهاالسلام) در پاسخي كوبنده، مانند سخن امام صادق(عليهالسلام) در روايت پيشين، به يزيد فرمود:
آيا چنين پنداشتي از اينكه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتي و كار ما بدين جا كشيد كه به اسيريمان ببرند، آنگونه كه ساير اسيران را ميبرند، ما نزد خدا خوارگشتهايم و تو در درگاه او محترم و آبرومند بودهاي و خدا به سبب عظمت مقامي كه تو نزد او داشتهاي ما را چنين و تو را چنان كرده، پس باد به دماغ افكنده و اظهار شادماني ميكني؟! اين براي آن است كه دنيا و همه اسباب ظاهري را اكنون رام خود ميبيني و گردش امور به كام توست و مُلك و سلطنت ما بدون دردسر در دست توست؛ لحظهاي سكوت كن و آرام بگير. آيا فراموش كردي اين سخن خدا را كه فرمود: ﴿ولايَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا اِثمًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين﴾ (سوره آل عمران، آيه 178) كافران مپندارند در اينكه به ايشان مهلت ميدهيم، براي آنها نيكوست، بلكه به آنان مهلت ميدهيم تا بيشتر بر گناهانشان بيفزايند، پس عذابي خواركننده و خفتآور خواهند داشت و ...
6. دعاي امام عصر(عج) در قنوت
مرحوم مجلسي از البَلَد الامين مرحوم كفعمي نقل ميكند كه مولانا حجة ابن الحسن(عليهالسلام) در قنوت، چنين ميگفتند: ﴿اللّهُمَّ ملِكَ المُلكِ تُؤتي المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شيءٍ قَدير﴾يا ماجد يا جواد ... (ر.ك: البلد الامين، ص10؛ بحار الانوار، ج82، ص234).
اشاره: آخرين ذخيره هستي كه سر انجامْ مُلك و سلطنت غصب شده اجداد پاكش را به امر الهي باز پس خواهد گرفت، در دعاي قنوت نماز خويش اين آيه شريفه را ميخواند، تا روزي كه حكم آيه شريفه در حق او اجرا شود و به اين مُلك ظاهري براي احقاق حق و اجراي عدالت در عرصه گيتي برسد. در آن هنگام، عزّت اسلام و مسلمانان، ذلّت كفر و كافران، زبوني نفاق و منافقان و بالاخره خواري خونخواران مستكبر ظاهر خواهد شد.
7. جايگاه حكومت در گفتار علوي(عليهالسلام)
قال علي(عليهالسلام): أما والله! لقد تقمّصها فلان (ابن أبي قحافة) و أنّه ليعلم أنّ محلي منها محلّ القطب...أما والذي فلق الحبّة و برأ النّسمة! لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء ألاّ يقارّوا علي كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكأس أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز (نهج البلاغه، خطبه 3، بند 1 و16 و17)
اشاره: آن حضرت حكومت را براي «دفع باطل» و «اقامه حق» ميخواست، وگرنه دنيا را از استخوان خوكي كه در دست شخص جذامي باشد، پستتر ميدانست، چون دنيا ـ يعني اعتبارهاي موهوم آن، نه موجودهاي طبيعي كه آيت الهياند ـ هيچ واقعيتي ندارد و سراسر آن وَهْم اندر وهم است؛ نه چيزي بر انسان ميافزايد و نه چيزي از او ميكاهد؛ امّا «تقوا» كه ملاك برتري است، حقيقت دارد و ارزش آن در قيامت ظهور ميكند.
8. پستترين مَلِك
عن النبيصلي الله عليه و آله و سلم: أغيَظُ رجلٍ عند الله (عزّ وجلّ) يوم القيامة و أخبثه، رجل يسمّي ملك الأملاك لا ملك إلاّ لله (كشف الاسرار، ج2، ص73)
اشاره: چون مُلك باطل مايه خشم الهي است، كسي كه ملك بيشتر و سلطنت گستردهتر دارد، مبغوضتر است و اگر كسي داعيه سلطان السلاطين و شاهنشاهي داشت، پليدترين شخص نزد خداوند خواهد بود.
9. معنا و منشأ خير و شرّ
عن أبي عبدالله(عليهالسلام): أنّ أميرالمؤمنين(عليهالسلام) مرض فعاده إخوانه فقالوا: كيف تجدك يا أمير المؤمنين! قال: بشر. قالوا: ما هذا كلام مثلك. قال: إنّ الله تعالي يقول: ﴿ونَبلوكُم بِالشَّرِّ والخَيرِ فِتنَة﴾ (سوره انبياء، آيه 35) فالخير الصحّة و الغني، و الشرّ المرض و الفقر (مجمع البيان، ج8 ـ 7، ص74.)
اشاره: أ. در معناي «خير» و «شر» نيز از سخنان نوراني مشعلداران صراط هدايت بايد مدد گرفت. بر اساس فرمايش نوراني حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام)، «بيماري» در قياس با «صحّت» و نيز «فقر» در مقايسه با «غنا»، شرّي است كه خداي سبحان ما را بدان ميآزمايد و آزمون بيماري و فقر را نيز وسيله نيل به كمال قرار ميدهد، زيرا ذات اقدس خداوندي منشأ خير است و هر چيزي كه از ناحيه او باشد، به يقين خير است و حقشناسي ميطلبد كه انسان از ملك الهي بهرهبرداري صحيح داشته باشد.
ب. پيشتر اموري بيان شد: 1. آنچه از ناحيه خداوند صادر يا ظاهر ميشود، وجود يا ظهور وجود است. 2. هستي يا ظهور آن خير است و هيچ شرّي در آن نيست. 3. اگر رخدادي خاص نسبت به برخي ناگوار باشد، در قياس با خود آن پديده و نيز در سنجش با اشياء يا اشخاص ديگر خير است. 4. اصل امتحان مايه بروز استعداد و شكفتن توانمنديهاست، از اين رو خير خواهد بود. 5. آزمون براي ظهور شكر در سرّاء و نعمت، و بروز صبر در ضرّاء و نقمت است. همانطور كه شكر، كمال شاكر است، صبر نيز كمال صابر است. 6. محور اصلي بحث، ارزيابي با هندسه آفرينش است و حوادث تلخ در مقايسه با معماري خلقت بسيار شيرين است. تفصيل اين بحث را فنّ مخصوص اين مطالب به عهده دارد.