تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 110)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 06 شهریور 1398
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 679
قُل ان كنتم تُحبّون اللهَ فاتّبعوني يُحببكمُاللهُ و يغفِر لَكُم ذُنوبكم و الله غَفور رَحيم (31)
گزيده تفسير
در اين آيه كريمه خداوند از بندگان محبت و طاعت را ميخواهد و محبت و مغفرت خود را اجر آن دو ميشناساند و اين پيمان متقابل، مصداقي از بندهنوازي خداي سبحان است.
انسان براي پيمودن راه محبت راهنما ميخواهد، از اينرو پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم رسالت دارد به مردم بگويد كه اگر دوستدار خداييد، از من پيروي كنيد تا محبوب او شويد.
خدا دوستي، كمالي است كه خداي بندهنواز آن را به آدمي عطا ميكند و چون ثمره اين عطيّه، محبوبيت عبد نزد خداست، خدادوستي انسان بين دو بندهنوازي خدا قرار دارد، چنانكه توبه انسان ميان دو توبه خداست.
«محبت» رابط مشترك حضرت خداوند تعالي و بندگان اوست؛ يعني بر خلاف پندار برخي، هم عبد ميتواند مُحب باشد و خداوند محبوب او و هم خداي متعالي مُحب است و عبد محبوب وي. طاعت، مختص عبد است و مغفرت، ويژه ربّ. بايد عنايت كرد كه محبت از يكسو معلول معرفت و از سوي ديگر، علتِ طاعت است.
آوردن اسم ظاهر «الله» به جاي ضمير، براي بيان اهميت مطلب و تفهيم اين معناست كه مغفرت و رحمت، مقتضاي الوهيتاند.
تفسير
مفردات
تحبّون، يُحببكم: «حُب» به ذات، وصف و فعل تعلق ميگيرد؛ ولي اراده فقط به انجام دادن كار و تحصيل وصف.
تناسب آيات
در آيه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِكَ المُلك﴾ (سوره آل عمران، آيه 26) و آيات پس از آن، از شكوه، جلال، عزّت، عظمت، تهديد و تحذير و به سخن ديگر، از جلال خداوند بيشتر سخن به ميان آمده؛ ولي در اين آيه محبتِ متقابل خداوند و بندگان، قرب و وصال و به ديگر سخن، جمال خداوند مطرح ميگردد.
آيات پيشين با اشاره به جلال، شكوه، عزّت و عظمت الهي و از راه تهديد و تحذير، مخاطبان را به ايمان به خدا و پيامبران دعوت و از دوستي با كافران نهي ميفرمودند و آيه مورد بحث با اشاره به جمال خدايي و از راه محبت و قرب و وصال، مخاطبان را به ايمان و تبعيت از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرا ميخواند.
پايان يافتن تهديد و تحذير در آيه گذشته با جمله ﴿واللهُ رَئُوف بِالعِباد﴾ (سوره آلعمران، آيه 30) زمينهساز دعوت لاحق از طريق محبت است، چون رأفت خدا به بندگان مستلزم محبت ايشان به خداست.
***
عاليترين مرتبه تعهّد ميان خدا و بندگان
آيه مورد بحث، مصداقي از اصل كلّي ﴿واَوفوا بِعَهدي اوفِ بِعَهدِكُم﴾(سوره بقره، آيه 40) است. اگر انسان به پيمان خود با خدا عمل كند، خدا نيز به عهد خود با بشر وفا و به او محبت ميكند.
خداي سبحان به اندازهاي بندگان را مينوازد كه با آنان پيمان متقابل ميبندد، هرچند وفا به آن را به وفاي طرف مقابل موكول ميكند.
عهد الهي، پيماني است متقابل كه در مصاديق متعدد جلوه ميكند:
1. «دعا»: خداي سبحان استجابت دعاي دعا كنندگان را تعهّد ميكند: ﴿وقالَ رَبُّكُمُ ادعوني اَستَجِب لَكُم﴾ (سوره غافر، آيه 60)
2. «شكر نعمت»: خداي سبحان تعهّد ميدهد كه بر نعمت شاكران بيفزايد: ﴿واِذ تَاَذَّنَ رَبُّكُم لَئِن شَكَرتُم لاَزيدَنَّكُم﴾ (سوره ابراهيم، آيه 7)
3. «استغفار»: خداي سبحان وعده ميدهد كه گناهان استغفار كنندگان را بيامرزد: ﴿ومَن يَعمَل سوئا اَو يَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ يَستَغفِرِ اللهَ يَجِدِ اللهَ غَفورًا رَحيما﴾ (سوره نساء، آيه 110)
4. «ياد خدا»: خداوند ذاكران خود را ياد ميكند: ﴿فَاذكُروني اَذكُركُم﴾ (سوره بقره، آيه 152)
5. «محبت»: هر كه محب خدا باشد، خدا نيز دوستدار وي است. شرط و نشانه محبت به خدا تبعيّت از رسول اوست: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾. اين عاليترين مرتبه تعهّد ميان حق و خلق است.
از مُحب تا محبوب حق شدن
محب خدا بر اثر پيروي از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم محبوب خدا ميشود و به مقامي ميرسد كه هر آنچه دارد، در راه خدا نثار ميكند: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَي المُؤمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الكفِرينَ يُجهِدونَ في سَبيلِ اللهِ ولايَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ واللهُ وسِع عَليم﴾(سوره مائده، آيه 5) دوستدار خداوند بايد ميان خوف و رجا به سر برد و با عمل صالح خود، دوستي را آبياري و از آن محافظت كند، تا محبت الهي رخت برنبندد.
خداوند به بندگان فرمان ميدهد كه وقتي با پيمودن راه، محب حق شديد، به اين مرحله بسنده نكنيد و بر طي صراط مستقيم همّت گماريد، تا خداوند نيز دوستدار شما گردد و محبوب او شويد: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾. گام نهادن در اين راه، هيچ مانعی ندارد و ميتوان متواضعتر، طاهرتر، صادقتر، عادلتر و با تقواتر شد؛ حتّي ديگران را نيز به سرعت و سبقت واداشت و امام سالكان و امام متقيان شد و اين مرحله امامت، پس از مراحل سرعت و سبقت است.
خطابهاي قرآني بيشتر عام هستند؛ مانند آيه مورد بحث كه محب خدا بودن و محبوب خدا شدن براي همگان است نه مخصوص معصومان(عليهمالسلام). آري آنان اسوه كامل محبتاند و ويژگيهايي در محبت دارند كه دست ديگران بدان نميرسد؛ امّا اين آيه در صدد بيان آن ويژگيهاي حبّي نيست.
انسان براي پيمودن راه محبت به راهنما نيازمند است، تا هر برنامهاي را به دستور او انجام دهد، به همين جهت خداوند به حبيب خود فرمان ميدهد كه به مردم بگويد اگر دوستدار خدا هستيد، از من پيروي كنيد، تا محبوب او شويد: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾.
پيروي از حبيب خدا انسان را نخست حبيب خدا (حبيب به معناي مُحِبّ) و سرانجام، حبيب به معناي محبوب ميكند.
وجود مبارك رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم از آن جهت كه حبيب الله است، رسالتش ابلاغ پيام محبت است و چون سيره علمي و عملي آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم اسوه علمي و عملي سالكان است، به امّت خود محبت را درس ميدهد.
ديدگاه زمخشري درباره تعلّق محبت به خدا
زمخشري و همفكرانش (معتزله) ميگويند كه محبت به خدا تعلّق نميگيرد و خدا محبوب بشر نميشود، زيرا محبت گونهاي از اراده است و اراده، نه به حوادث تعلّق ميگيرد و نه به امر ذاتي قديم . اگر انسان بخواهد كاري انجام دهد، آن را اراده ميكند، بنابراين اطلاق محبوب بر حضرت حق تعالي مَجاز است و ﴿اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ... ﴾ يعني «إن كنتم تطيعون الله... ». اطلاق «محب بودن» نيز بر خدا مَجاز است و ﴿يُحبِبكُمُ الله﴾ يعني خدا گناهان شما را ميآمرزد؛ يعني در هر دو طرف، اطلاق محبت نسبت به خدا مجاز است. (ر.ك: الكشاف، ج1، ص353)
اين سخن زمخشري را نه تنها معتزله، بلكه برخي مفسّران شيعه نيز پذيرفتهاند؛ ولي زمخشري به اين مقدار بسنده نميكند و مدّعيان محبت را دروغگو و اهل مجلس سماع و پايكوبي ميخواند. (الكشاف، ج1، ص353.)
لازم است عنايت شود كه شايد كساني داعيه كذب داشته باشند؛ امّا مدّعيان راستين و محبان واقعي خدا نيز كم نيستند، بنابراين اولياي الهي را به چنين نسبتهايي متهم كردن روا نيست.
تذكّر: تفسير قرآن صرفاً به زبان عرف، نحو، صرف و ادبيات محاورهاي و بيآشنايي به زبان خود قرآن كريم چنان پيامدهايي را دارد. فرق اراده و محبت در اين است كه محبت، هم به ذات و هم به كار متعلق ميشود؛ ولي اراده فقط به فعل. گستره حوزه محبت، مصحّح هر دو گونه كاربرد است.
البته در آيه مورد بحث، نه مجاز در اسناد به كار رفته است كه برخي از مفسّران گفتهاند و نه مجاز در كلمه كه زمخشري و همفكرانش معتقدند، بلكه اين الفاظ در معناي حقيقي خود به كار رفتهاند و خدا براي هر كسي به اندازه معرفت او محبوب و مرهوب است.
رابطه محبت با معرفت و اطاعت
محبت، واسطهاي است ميان معرفت و اطاعت: محبت از سويي معلول معرفت است و از طرفي، علّت طاعت، زيرا محبت بيمعرفت به دست نميآيد، چنانكه اطاعت بدون محبت. بر همين اساس، محبت محور تعليم قرار گرفته و وجود مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه حبيب خداست، معلّم و راهنماي مردم شده و اجر رسالت خويش را به دستور خداوند مودّت به عترت طاهرين(عليهمالسلام) دانسته است: ﴿قُل لااَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجرًا اِلاَّالمَوَدَّةَ فِي القُربي﴾ (سوره شوري، آيه 23)
مودّت به اهل بيت نيز از سويي به معرفت به آنان مستند است، زيرا بيمعرفت به آنان پديد نميآيد و از طرفي سند، تكيهگاه و دليل فرمانبرداري از آنهاست، چنانكه امام صادق(عليهالسلام) فرمود كه هر كه خدا را عصيان ميكند، محب خدا نيست؛ آنگاه فرمود:
تعصي الإله و أنت تظهر حبّه هذا محال في الفعال بديع
لو كان حبّك صادقاً لأطعته إنّ المحب لمن يحب مطيع (الامالي، صدوق، ص396.)
محب هرگز درباره محبوب خود عصيان نميورزد و وقتي پيروي حبيب خدا در همه جوانب صورت گيرد، محب خدا بودن نيز در همه جوانب محقق ميشود. فرمان برداري كامل، محبت كامل ميزايد و اطاعت ناقص، محبت ناقص؛ و تنها راه تكميل محبت، همان پيروي است.
طبق برخي روايات اگر كسي خدا را اطاعت كند؛ ولي محب اميرمؤمنان(عليهالسلام) نباشد، به بهشت وارد نخواهد شد، چون در حقيقت خدا را فرمان نبرده، زيرا آيه مورد بحث معيار محبت را پيروي از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم دانسته است و نيز در همين سوره «آل عمران» (آيه مباهله، آيه 61) وجود مبارك اميرمؤمنان(عليهالسلام) را بسان جان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم معرّفي فرمود، بنابراين اگر كسي محب و پيرو اميرمؤمنان(عليهالسلام) نباشد، پيرو و محب حبيب خدا، حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم نيست، در نتيجه پيرو خدا نيز نخواهد بود.
از سوي ديگر، چون عترت طاهره(عليهمالسلام) نور واحد و داراي پيام واحدند و وجود مبارك اميرمؤمنان(عليهالسلام) نفس رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم است، همه عترت اطهار جان حضرت ختمي نبوّتاند و انفكاك عترت طاهره(عليهمالسلام) از يكديگر مصداق ﴿نُؤمِنُ بِبَعضٍ ونَكفُرُ بِبَعض﴾ (سوره نساء، آيه 150) است، پس هر يك از عترت طاهره(عليهمالسلام) چنين حكمي دارد.
ثمره پيروي از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
از ويژگيهاي تبعيّت(پيروي) آن است كه تابع را به متبوع ملحق ميكند، پس پيرو حبيب خدا، حبيب الله و تابع خليل خدا خليل الله خواهد شد و سخن رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم كه: حسين منّي و أنا من حسين، هرچند خصيصهاي بزرگ براي حضرت امام حسين(عليهالسلام) است زيرا وثيقترين، عريقترين و عميقترين پيوند ولايي براي آن حضرت است درباره ساير پيروان نيز از قرآن كريم همين اصل كلّي استنباط ميشود، چنانكه از حضرت ابراهيم(عليهالسلام) حكايت ميكند كه ﴿فَمَن تَبِعَني فَاِنَّهُ مِنّي ومَن عَصاني فَاِنَّكَ غَفور رَحيم﴾(سوره ابراهيم، آيه 36) يعني هركس مرا تبعيّت كند، از من است و چون من خليل خدايم، او نيز از خلّت (دوستي) خدا سهمي خواهد داشت: ﴿اِنَّ اَولَي النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهذا النَّبِي والَّذينَ ءامَنوا واللهُ وَلِي المُؤمِنين﴾ (سوره آل عمران، آيه 68) يعني سزاوارترين مردم به حضرت ابراهيم خليل(عليهالسلام) پيروان او... هستند.
از آنجا كه تبعيت برخاسته از معرفت، محبت طرفيني را نيز در پيدارد، پيرو پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم كه محب آن حضرت است محبوب پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نيز خواهد بود: ﴿واخفِض جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤمِنين* فَاِن عَصَوكَ فَقُل اِنّي بَريء مِمّا تَعمَلون﴾ (سوره شعراء، آيات 216 ـ 215) اين بال و پر گستراندن و زير پر گرفتن پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نسبت به پيروان خودكاري محبتآميز و عاطفي است و اگر در سايه عقل باشد، محبت عقلي را ميفهماند. فرزند نيز بايد براي پدر و مادر خود پر و بال بگشايد: ﴿وقَضي رَبُّكَ اَلاّتَعبُدوا اِلاّاِيّاهُ وبِالولِدَينِ اِحسنًا اِمّا يَبلُغَنَّ عِندَكَ الكِبَرَ اَحَدُهُما اَو كِلاهُما فَلاتَقُل لَهُما اُفٍّ ولاتَنهَرهُما وقُل لَهُما قَولًا كَريما * واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ وقُل رَبِّ ارحَمهُما كَما رَبَّياني صَغيرا﴾ (سوره اسراء، آيات 24 ـ 23) اين پر و بال گشودن آميخته با نوعي ترحّم و تذلّل به معناي ذلولانه است؛ امّا پر و بال گشودن پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم از روي محبت و رئوفانه است نه ذلولانه.
پيرو پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم هم حبيب الله ميشود و هم محبوب رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم، به گونهاي كه آن حضرت بالهاي رئوفانهاش را براي او ميگشايد و اين همه آثار در صورتي است كه محبت دو جانبه و پيروي راستين، كامل و مستمر باشد.
اطلاق فرمان تبعيت، دليل عصمت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
دستور اتّباع از پيامبر: ﴿فَاتَّبِعوني﴾ مانند جَعْلِ منصب و مقام اسوه بودن آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم مطلق است، مگر دليل خاص بر تقييد اقامه شود؛ نظير نكاح هبه: ﴿خالِصَةً لَكَ مِن دونِ المُؤمِنين﴾ (سوره احزاب، آيه 50)
از اطلاق لزوم پيروي آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم در تمام حركتها و سكونها، قيام و قعود، جنگ و صلح، صيام و افطارها...، ميتوان به عصمت آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم پيبرد، زيرا اگر معصوم نبود و احتمال خطا، سهو، نسيان يا عصيان در شأني از شئون او راه مييافت، هرگز دستور پيروي مطلق از وي داده نميشد.
از اينجا ميتوان گفت كه اِتّباعِ مطلق، كاشف از عصمت امام (به معناي جامع نبي، رسولصلي الله عليه و آله و سلم و وصي) از يكسو و سبب رسيدن تابع به مقام شامخ محبوبيّت از سوي ديگر است، كه آثار تكويني فراواني دارد.
اثر تكويني دوستي الهي
نظام رهبري و امامت از دو عنصر تابع و متبوع تشكيل ميشود. متبوع حقيقي، شخصيّت حقوقي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم يعني نبوّت و رسالت اوست؛ نه شخصيّت حقيقي وي كه از اين جهت ايشانصلي الله عليه و آله و سلم همسان ديگراناند: ﴿اِن نَحنُ اِلاّبَشَر مِثلُكُم﴾ (سوره ابراهيم، آيه 1)
دوستي در بشر كه از اوصاف عاطفي است، در محبوب اثر تكويني به بار نميآورد؛ ليكن دوستي الهي، محبوب را صاحب مقام تكويني ميكند كه وي به اذن محب خود كاري ميكند كه مقدور ديگران نيست، چنانكه كارهاي درست مقدور ديگران را با صيانت از نقص و عيب ميكند و اين ويژگي، همان ولايت تكويني است كه به اذن خداوند در محبوب او ظهور ميكند.
بنابراين محبوب الهي صاحب مقام است؛ نه صرف طَرَفِ اضافه مفهوم محبوبيّت كه رهاورد تكويني نداشته باشد.
پاداش محبت و تبعيت
بر اساس ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَير مِنها﴾ (سوره نمل، آيه 89) و ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها﴾ (سوره انعام، آيه 160) پاداش خداي سبحان به كار خير بنده، بيش از ارزش آن كار است. بر پايه اين اصل كلي است كه انسان محبت ميدهد و محبوبيّت ميگيرد: ﴿اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾، با اينكه فاصله ميان اين دو بسيار زياد است.
گفتني است ذات اقدس خداوندي از تأثّر منزّه است، بنابراين محبت و غضب او مانند محبت و غضب انسان نيست كه بر اثر تأثّر و انفعال است، بلكه صفت فعل خداست، چنانكه اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: يحبّ و يرضي من غير رقّة؛ و يبغض و يغضب من غير مشقّة. يقول لمن أراد كونه: ﴿كُن فَيَكون﴾؛ لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع؛ و إنّما كلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله 3 ؛ دوستي و دشمني خدا معلول رقّت و مشقّت نيست؛ هر چيزي با فرمان او بيدرنگ وجود مييابد. گفتن كلمه «كن»، نه صوتي كوبنده يا برخاسته از كوبيدن است و نه فريادي است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان كاري است كه او آن را پديد ميآورد.
خداوند، هم كاسه محبت را از كالاي گرانبهاي محبوب بودن پر ميكند و هم گناهان محب را ميآمرزد: ﴿ويَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم﴾. خداوند غفور و رحيم است؛ يعني نه تنها بر اساس رحمت ابتدايي گناهان را ميآمرزد، رحمت خاص خويش را نيز عطا ميكند.
از محبت كه صفت فعل خداست، مغفرت فهميده ميشود؛ امّا از مغفرت نميتوان «محبت» را فهميد، زيرا آمرزش الهي يعني بنده را به جهنّم نميبرد؛ امّا همه كساني كه از جهنّم در اماناند، محبوب حق نيستند، بلكه محبوب حساب ديگري دارد. اگر كسي محبوب حق شد، آثار فعل خدا به دست او ظاهر خواهد شد.
اشارات و لطايف
1. قله رفيع جذب و دفع
انسان داراي «بينش» و «گرايش» است؛ با كمك بينش (عقل نظري) ميفهمد و با استمداد از گرايش (عقل عملي) آموختههايش را عملي و اجرا ميكند.
«محبت»، اراده، نيّت، اخلاص و مانند آن و نيز ريا و نظاير آن از شئون عقل عملي است. اگر انسان در «جهاد اكبر» كه از شئون عقل عملي است پيروز شود، نيروي جذب و دفع او تعديل خواهد شد و از اسارت شهوت و غضب و گرفتاري جذب و دفع سركش و لگام گسيخته رهايي خواهد يافت 2.
پس از اين تعديل، نخست ارادت و كراهت و محبت و عداوت پيدا ميشوند و سرانجام، هر دو جناح، تلطيف ميشوند و «تولّي» و «تبرّي» جلوه ميكند، بنابراين براي رسيدن به مقام «تولّي» و «تبرّي» بايد از جذب و دفعي كه در جمادات و گياهان است و از شهوت و غضبي كه در انسان و حيوان است و از ارادت، كراهت، محبت و عداوتي كه در انسانهاي متعارف است، نجات يافت. تولّي و تبرّي، همان قلّه جذب و دفع است؛ جذب و دفعي است كامل كه كمالي فراطبيعي است و از بيرون طبيعت سر بر آورده است.
اگر جذب و دفع انسان حساب شده و بر اساس عقل عملي باشد، متحرك به اراده است و در متن دين قرار ميگيرد؛ يعني اين گرايش و گريز (تولّي و تبرّي) مانند نماز، روزه، حجّ، زكات و ساير اعمال واجب، از فروع رسمي دين به شمار ميآيد. پس انسان براي پيمودن اين راه به عقل نظري يعني دانش و بينش محتاج است و دانش بر اساس ﴿ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِه﴾ (سوره قيامت، آيات 21 ـ 20) ميگويد كه جذب و دفع، دو دستگاه مستقل نيستند، بلكه اين دو قوه در پوشش يك نيروي برتر به نام عقل عملي هستند و عقل عملي را نيز عقل نظري رهبري فكري ميكند.
2. برتري لذّت معرفت و عبادت برخاسته از محبت
از خواستههاي متعالي انسان آن است كه خداوند قلب او را متوجّه خويش گرداند: اللّهمّ! إنّ قلوب المخبتين إليك والهة (زيارت امين الله)، تا به چيزي غير از آنچه نزد خداست رغبت نكند، چنانكه فرشتگان به چيزي جز خدا رغبت نميكنند: لم ينفد طول الرغبة إليه مادّة تضرعهم و لا أطلق عنهم عظيم الزلفة ربق خشوعهم(نهج البلاغه، خطبه 91، بند 53)؛ رغبت فراوان آنان به خدا تضرعشان را از بين نبرده و مقام برجسته آنان، طوق خشوع را از گردنشان برنگرفته است.
رغبت به آنچه نزد خداست، وسط راه و در حدّ ﴿وما عِندَ اللهِ خَير واَبقي﴾ (سوره قصص، آيه 60) است و در پايان راه براي خواصّ اولياي الهي سخن از ﴿واللهُ خَير واَبقي﴾ (سوره طه، آيه 73) است. آنان بهشت را مطلوب نهايي نميدانند، بلكه بهشتْ مشتاق آنان و ايشان مشتاق آفريدگار بهشتاند، چنانكه درباره بعضي اصحاب مانند سلمان آمده است كه بهشت مشتاق آنهاست.
لذّت اينان از حيات معقول طوبا قياس كردني با كامجويي ديگران از زندگي محسوس نيست، چنانكه فرشتگان نيز كه از جام محبت حق سيراب شدهاند و نيز ترس خدا در سويداي دلشان جاي گرفته است، لذّتشان از معرفت، بيش از كام گرفتن ديگران از طبيعت است.
عبادت برخاسته از محبت، خستگي در پيندارد زيرا سخن گفتن، همنشيني، انس و حشر با دوستِ كامل لذّتبخش است نه ملالآور. احساس خستگي و عدم نشاط در عبادت، بر اثر نبود محبت است.
عبادت ائمّه(عليهمالسلام) نيز مانند فرشتگان از ترس جهنّم يا شوق به بهشت نيست. كسي كه از جهنّم ميترسد يا به بهشت طمع دارد، گرفتار نفس خويش است و هنوز به «ترس از مقام ربّ» نرسيده است و شايد به بهشت ظاهري برسد؛ امّا آنان كه به درجه خوف از مقام رب رسيدهاند، غير از بهشت ظاهري از جنّة اللقاء نيز برخوردارند: ﴿ولِمَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾ (سوره الرحمن، آيه 46)
بايد همّتي بلند داشت و آگاه بود كه صرف نسوختن در دوزخ هنر نيست، چنانكه كودكان و سفيهان و مستضعفان فكري هيچيك جهنّمي نيستند؛ نيز بايد دانست كه بهرهوري از بهشتِ ﴿جَنّتٍ تَجري مِن تَحتِهَا الانهر﴾ (سوره بقره، آيه 25) كمال نهايي نيست. البته اگر كسي به مرحله بالاتر راه يافت، از مراحل پايين مانند بهشت برخوردار است؛ ولي كسي كه در مرحله پايين است، از مراتب بالاتر مانند جنّة اللقاء، بينصيب است.