سلام علی آل یاسین...!(278)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 02 تیر 1396
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 877
مقدمه نشریه هادی شماره 90 و 91
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و ...
و عباده المكرمين الّذين لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون و رحمة الله و بركاته؛
و (شما اي) بندگان كرامت بخشيده شده او، همانان كه سبقت بر او نميگيرند و به فرمان او عمل ميكنند و رحمت خدا و بركات او بر شما باد
.....
جايگاه عبوديّت
گفته شد كه اين جمله، برگرفته از آيهاي است كه خداوند در آن، فرشتگان را وصف ميكند. آن آيه چنين است: و قالوا اتّخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.[ سوره انبياء، آيات 26 ـ 27.]
بنابراين، آنچه درباره فرشتگان مطرح است، هم نفي فرزندي خدا و هم اثبات عبوديت محض براي آنان در برابر خداي سبحان است. اينكه در آيه بعد و بسياري از آيات ميفرمايد: فرشتگان، بدون اذن خدا از كسي شفاعت نميكنند: (لايشفعون إلاّلمن ارتضي)[2]، سرّش همين عبوديت محض آنان است؛ چون «عبد محض»، بدون دستور يا اذن مولا كاري ندارد؛ نه تنها آنچه در اختيار دارد، از آنِ مولاست، بلكه هر فعل و سكون او نيز در اختيار وي است.
در اينجا دو سؤال طرح ميشود:
1. كدام ويژگي در فرشتگان سبب اكرام آنان شد؟
2. اكرام آنان چگونه انجام ميشود؟
پاسخ هر دو سؤال، در «عبوديت» آنها خلاصه ميشود؛ يعني عبوديت، هم پشتوانه اكرام آنان است و هم وسيله اكرامشان.
توضيح اينكه هر كمال وجودي، بايد تكيهگاهي داشته باشد. اين اصلِ كلّي، نه تنها مخلوقات را زير پوشش ميگيرد، بلكه درباره ذات باري تعالي نيز صادق است؛ يعني همانگونه كه كمالات عبدِ مخلوق بايد بر پايهاي محكم استوار باشد، كمالات ذات اقدس اله كه خالق است نيز بايد بر بنياني مستحكم تكيه كند. درباره باري تعالي گفتهاند: ركن ركين تمام اوصاف كمالي او، «ذات» اوست كه چون وجوب ذاتي دارد و به تعبير قرآني و روايي، «الله» است، همه كمالات را دربردارد. از اين رو كلمه «الله» موصوف براي هر صفتي ميشود: (والله غفورٌ رحيمٌ) يا (والله عليمٌ حكيمٌ)، در حاليكه براي هيچ موصوفي صفت واقع نميشود. از اين رو «غفورٌ الله» يا «عليمٌ الله» و امثال آن صحيح نيست.
اما در مخلوقات، پايگاه كمالات و نردبان ترقّي آنان، «عبوديت» است كه در حقيقت، سكّوي پرواز آنها به شمار ميرود. از اين جهت، هر چه عبوديت كاملتر شود، نردبان ترقي، بلندتر ميشود و هرچه از عبوديت كاسته شود، نردبان اِرْتقاء كوتاهتر و در نتيجه، كمالات، افول ميكند؛ بهگونهاي كه اگر اين پايگاه برچيده شود، تمام كمالات درهم ميريزد. درباره خداي متعالي نيز اگر وجوب ذاتي يا «الله بودن» نباشد (كه البته محال است) هيچ كمال ذاتي براي او متصوّر نيست.
پس هر كمالي كه در قرآن كريم يا روايات به افراد، اعم از پيامبر و غير پيامبر نسبت داده شده، نخست به جنبه عبوديت آنها نظر بوده است؛ چنان كه ابراهيم(عليهالسلام) با تكيه بر اين مقام، به بالاترين و عظيمترين مقام، يعني امامت رسيد:
«إنّ الله اتّخذ إبراهيم عليهالسلام عبداً قبل أن يتّخذه نبيّاً، واتّخذه نبيّاً قبل أن يتّخذه رسولاً، واتّخذه رسولاً قبل أن يتّخذه خليلاً، واتّخذه خليلاً قبل أن يتّخذه إماماً، فلمّا جمع له هذه الأشياء و قبض يده قال له يا إبراهيم: (إنّي جاعلك للناس إماماً) فمِنْ عِظَمها في عين إبراهيم عليه السلام قال: يا ربّ (ومن ذرّيتي)؟ قال: (لا ينال عهدي الظالمين)»؛ خداوند سبحان، نخست ابراهيم(عليهالسلام) را به عنوان عبد و بنده برگزيد؛ پس از آن، به عنوان رسول انتخاب كرد، آنگاه او را نبي قرار داد، سپس او را به مقام خلّت و دوستي گرفت و در پايان به او فرمود: تو را امام براي مردم قرار دادم. چون مقام امامت در چشم ابراهيم(عليهالسلام) بزرگ آمد، گفت: آن را در ذرّيه من نيز قرار ده. خداوند با امضاي آن براي ذرّيه صالح و عادل، چنين فرمود: عهد من به ظالمان نميرسد.[ بحار، ج12، ص12؛ اصول كافي، ج1، ص175.]وصول ساير انبيا و اوليا به مقامات عالي نيز به واسطه همين عبوديت بوده است. چنان كه عيسي(عليهالسلام) به بركت عبوديت، به نبوّت رسيد و كتاب به وي داده شد: قال إنّي عبدالله ءَاتاني الكتاب و جعلني نبيّاً[سوره مریم آیه 30] و ... از اين جهت، در تشهّد نماز، شهادت به رسالت آن حضرت، پس از شهادت به عبوديت آمده است: «و أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله».
تذكّر: نيل به مقامهاي برين، مسبوق به عبوديت است و بدون آن حاصل نميشود؛ نه آنكه معلول آن باشد تا تحصيل آنها در سايه عبادت، مقدور هر كس باشد، بلكه شرايط فراوان مستوري دارد كه (الله أعلم حيث يجعل رسالتَه).[ سوره انعام، آيه 124.]
معراج، رهآورد عبوديّت
سفر معراج، سفري خطير و پرخاطره براي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بود. اوج و عروج آن حضرت در اين سفر به گونهاي بود كه قرآن كريم در وصف آن ميگويد: و هو بالأُفق الأعلي ثمّ دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني[سوره نجم، آيات 7 ـ 9.] تا جايي كه جبرئيل نيز از رفتن اظهار عجز كرد و...همه اينها به بركت عبوديت آن حضرت بوده است؛ يعني رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر موج عبوديت نشست و به اوج ارائه آيات الهي نايل شد: لنريه من ءاياتنا.[ سوره اسراء، آيه 1.] سفري كه از آغاز تا انتهاي آن، عبوديت بود. خداي سبحان آغاز آن را چنين وصف كرد: سبحان الذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام إلي المسجد الأقصي الّذي باركنا حوله لنُرِيه من ءَاياتنا إنّه هو السّميع البصير[سوره اسراء، آيه 1.] و در معرّفي پايان راه نيز فرمود: فأوحي إلي عبده ما أوحي.[ سوره نجم، آيه 10.]
حاصل آنكه پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) تنها پيامبري است كه قرآن كريم، واژه «عبد» را به طور مطلق دربارهاش به كار برده است[نظير آيات 23 بقره؛ 1 كهف؛ 1 فرقان؛ 9 حديد؛ 41 انفال و 10 سوره نجم. ]، در حالي كه درباره ديگر پيامبران، همراه «عبدنا» يا «عبده» نامشان را نيز ذكر ميكند.[5] اين نشان ميدهد كه آن حضرت در مقام عبوديت، به جايي رسيد كه كسي به آن مقام بار نيافت و چون مشاركي نداشت، تعبير از وي به عنوان عبد، كافي است.
با توجه به آنچه گذشت، روشن ميشود كه اوّلاً، وصف كردن فرشتگان به «كرامت»، بزرگترين تجليل از آنهاست. ثانياً، ريشه اين اتصاف و سكّوي پرواز فرشتگان به سوي كمالات برتر «عبوديت» آنهاست، چنانكه پاسخ سؤال دوم نيز روشن ميشود كه اكرام فرشتگان، افاضه درجات بالاتر عبوديت به آنهاست.
اشارات
1. غايت خلقت
برخي با استدلال به آيه شريفه : و ما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون ما أُريدُ منهم من رزق و ما أُريد أن يطعمون إنّ الله هو الرزّاق ذو القوّة المتين[ـ سوره ذاريات، آيات56 ـ 58] ميگويند: هدف از خلقت، عبادت است.
اين مطلب، اگرچه صحيح است، ليكن بايد توجّه داشت كه «عبادت»، هدف خلق (مخلوق) است، نه هدف خالق. با اين توضيح كه بسياري از معاني و صفاتي كه درباره مخلوقات به كار ميبريم، درباره خداي سبحان نيز به كار ميرود، ليكن اين استعمال، به معناي اشتراك خدا و خلق در تمام خصوصيات آن معاني و صفات نيست، بلكه اين مفاهيم را بايد پس از تجريد از خصوصيات مادّي و لوازم عدمي آن به خدا نسبت داد. يكي از اين معاني، «هدف داشتن در افعال» است.
در افعال ما، «هدف» به فايدهاي گفته ميشود كه انسان هنگام فعل، آن را درنظر ميگيرد و براي رسيدن به آن تلاش ميكند؛ به گونهاي كه اگر آن فعل را به نحو مطلوب انجام ندهد يا بر اثر ايجاد مانع، به آن فايده نرسد، فعلش بيفايده، ابتر و ناقص است. هر فاعلِ عاقل و با شعوري، در كار خود هدفي را دنبال ميكند و به عبارت ديگر، مطلوبي دارد و چون آن مطلوب را كمال و خود را فاقد آن كمال ميبيند، براي رسيدن به آن كمال، كاري ميكند؛ چون تا كمالش نداند، به سوي آن حركت نميكند. حتي كسي كه خودكشي ميكند، كمال خود را در مرگ ميبيند؛ زيرا فكر ميكند اگر معدوم گردد، ديگر با مشكلاتي كه پيش روي اوست، دست به گريبان نيست. بنابراين، هدف عقلاي عالم از كارهايي كه انجام ميدهند، رسيدن به كمالي است كه فاقد آن هستند.
آنچه گفته شد، درباره غير خداي سبحان بود، امّا درباره ذات اقدس او ميتوان گفت:
اوّلاً، او حكيم است و حكمت او اقتضا ميكند كه همه افعال وي، حكيمانه باشد؛ يعني عبث، لغو و بيهودگي در كار او نباشد: أفَحَسِبتُم أنّما خَلَقناكم عَبثاً[ سوره مؤمنون، آيه115.]...ثانياً، خداي سبحان، كمال مطلق و غني محض است: فإنّ الله غني حميد.[ سوره لقمان، آيه12] كمالي وجود ندارد كه ذات اقدس اله فاقد آن باشد و بخواهد با فعلي از افعال خود به آن كمال برسد؛ چون غناي محض و كمال مطلق، با فقر و نياز جمع نميشود؛ هر چند كه آن نياز اندك باشد. از اين رو، نه ميتوان گفت: خدا در كار خود هدفي را دنبال ميكند؛ چون بينيازِ محض است، و نه ميتوان گفت: كار او بيهدف است؛ چون حكيم است. به بيان ديگر، چون حكيم است، مطلقِ هدف در كارش منتفي نيست، ليكن هدف و غرضِ خارج از ذات خدا و تأمين كننده نياز ذات، در افعال الهي وجود ندارد.
بدين سبب ميگوييم: هدفهاي عقلاني كه در كار خدا مشاهده ميشود، هدفِ فعل اوست، نه هدفِ فاعل؛ يعني كاري را براي به مقصد رسيدن انجام نميدهد؛ چون خود او مقصود كل و روا كننده نياز همه نيازمندان است و كاروان هستي به سوي او بار بسته است. مقصد و مقصودي بالاتر از ذات اقدس او وجود ندارد تا او براي رسيدن به آن مقصد و مقصود، كاري انجام دهد. كار خدا مانند كار ديگران، غايت و «تا» ندارد كه كسي بگويد خدا فلان كار را كرد تا به فلان هدف برسد. بدين لحاظ است كه گفته ميشود: افعال الهي به اغراض، معلّل نميشود.
آنچه برخي در توجيه افعال الهي گفتهاند:
من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم
صحيح نيست؛ چون معنايش اين است كه اگر بر بندگان جود نكند، ناقص است و ميخواهد با جود بر بندگان و اعطاي خير به آنان، خود را به كمال برساند؛ همانند متمكّني كه با ساختن بيمارستان و ساير امور عام المنفعه، خود را از نقص بُخل ميرهاند و به كمالِ جود ميرساند؛ به گونهاي كه اگر جود نكند، ناقص است. مگر اينكه كسي بگويد: به نظر شاعر، جود بر بندگان، هدف فاعل نيست تا به ذات برگردد، بلكه هدف فعل اوست كه بازگشت چنين تفسيري به همان مطلبي است كه گفته شد.
تذكّر: چون خلقت، لحظه به لحظه است، عبادتي نيز كه غايت خلقت است، بايد لحظه به لحظه باشد و يك بار عبادت يا اظهار عبوديت كفايت نميكند.
رابطه خدا با جهان خلقت رابطه بنا و بنّا نيست كه فقط در ايجاد و ابداع به او نياز باشد، بلكه رابطه نور خورشيد با خورشيد و رابطه لامپِ روشن با دستگاه مولّد برق است كه ادامه و بقاي اين نورافشاني، لحظه به لحظه به آن وابسته است. مولانا جلال الدين رومي كه در تمثيل، تبحّري خاص دارد، با تشبيه موجودات جهان خلقت و حركات آنها به عكس شيري كه روي پرچم قرار دارد و با وزش باد، لحظه به لحظه، حالت تهاجمي به خود ميگيرد، ميگويد: حملههاي شير پيداست، ولي بادي كه اين حمله و حركت از اوست، ناپيداست. از اينرو كسي كه از باد خبر ندارد، ميپندارد حملهها از خود شير است، در حالي كه لحظه به لحظه حمله شير از وزش باد ناشي ميشود و اگر يك لحظه اين باد نباشد، آن حملهها هم نيست.
ما همه شيران ولي شير عَلَم حملهشان از باد باشد دم به دم
حملهها پيدا و ناپيداست باد آنكه ناپيداست از ما گُم مباد[مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 602]
2. هدف اساسي آفرينش
چون انگيزه عبادي، مسبوق به انديشه معرفتي است و عبادتِ بيمعرفت، ارجي ندارد، خداي سبحان، هدف آفرينشِ نظام كيهاني را معرفت بشر به علم و قدرت الهي اعلام كرد: الله الّذي خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ الله علي كلّ شيء قدير و أنّ الله قد أحاط بكلّ شيء علماً.[ سوره طلاق، آيه 12. ] از اين كريمه، معرفت خدا و معرفت قدرت و علم او و نيز معرفت حيات وي كه هماهنگ كننده دو وصف ممتاز «علم» و «قدرت» است و خالق و ناظم و حكيم و مدير و مدبّر بودن او حاصل ميشود؛ زيرا منظومه سراسر رصين، وزين و متينِ جهان، مخلوق و مصنوعِ اوست.
از مجموع آيه مزبور و آيه سوره ذاريات، كاملاً استنباط ميشود كه هدف اساسي آفرينش عالم و آدم، معرفت و عبادت است؛ به طوري كه اگر جامعه بشري، عارف و عابد شد، به مقصد رسيده است، وگرنه خود، خاسر و خائب شده است، نه خداي منزّه از نياز و مبرّا از حاجت.
3. جايگاه عبادت در سير و سلوك
عنوان «عبادت» در بين منازل سائران صالح و سالكان واصل، جاي خاصّي ندارد؛ به طوري كه يكي از مراحل اهل سير، منزلت عبادت باشد؛ لذا خواجه هروي و شارحان كتاب وزين او، از عبادت به عنوان منزل مخصوص نام نبردهاند؛ براي اينكه عبادت، اصلي است جامع كه سايه افكن بر همه منازل و مُشرف بر همه آنهاست؛ هرچند از برخي مصاديق آن، مانند تفكّر كه از بهترين عبادتهاست و يقين كه فايده عبادت و منفعت مترتّب بر آن است، سخني به ميان آمده است.[ شرح منازل عفيف الدين تلمساني، ص81 و293] البته براي يقين، مراحل سهگانه علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين است كه هر كدام محصول درجهاي خاص از عبادت است.
4. ناتواني مخلوقات از عبادت واقعي
همانطور كه معرفت كامل خداوند مقدور كسي نيست، عبادت تامّ و جامع آن حضرت نيز ميسور كسي نيست؛ زيرا هرچه عبادت بيشتر و خالصتر باشد، شكرگزاري جديد و عبادت مجدّد در برابر اين توفيق كمّي و كيفي لازم ميشود؛ چه اينكه ارزش نعمت هستي، هرگز با عبادتهاي معهود تأديه نميشود. لذا حضرت اميرمؤمنان(عليهالسلام) درباره فرشتگان با همه استيعاب عبادي و خلوص نيّت و طهارت ضميرشان چنين فرمود: «لو عاينوا كنه ما خفي عليهم منك لحقّروا أعمالهم... و لعرفوا أنّهم لم يعبدوك حقّ عبادتك و لم يطيعوك حق طاعتك»( ... اگر آنچه بر آنان پوشیده است بدانند، همه کارهاى خود را کوچک و ناچیز مىشمارند، و بر خویش ایراد مىگیرند، و مىدانند آنگونه که باید، تو را عبادت نکردهاند، و آن چنان که سزاوار توست فرمانبردار نبودند.)[ نهجالبلاغه، خطبه 109. ]
5. غايت عبادت
هدف، گاهي متوسط است و زماني نهايي؛ مثلاً نخل شدن براي هسته خرما هدف است، ليكن هدفِ متوسط. هدف نهايي آن به بار نشستن و ثمر دادن است؛ چنانكه بوته گل شدن براي دانه گل و حتي گل دادن بوته نيز هدف متوسط است و هدف نهايي آن به عطر و گلاب تبديل شدن است، تا به جاي شاهد بازاري شدن، پردهنشين شود و ضمن محفوظ ماندن از خشكيدن، فاسد شدن و پلاسيدن، هنگام نياز از آن استفاده شود.
عبادت نيز هدف و فايده خلقت است، ليكن هدف متوسط؛ چرا كه هدف نهايي، آن است كه انسان از پلِ عبادت، به مقصد يقين برسد و عصاره ساليان متمادي عبادت را در ظرفِ يقين گرد آورده، نگهداري كند؛ چون انسان تا به يقين نرسد، ممكن است عبادات، اعتقادات، اخلاقيات و خلاصه، همه چيز او در معرض زوال و نابودي قرار گيرد، اما وقتي به يقين رسيد، آرام و قرار مييابد: واعْبُد ربّك حتي يأتيك اليقين[سوره حجر، آيه 99.]؛ پروردگارت را عبادت كن تا يقينت فرا رسد.
يقين، همان نورانيّت، شهود و صفاي باطن است كه اگر كسي به آن رسيد، به هدف عبادت و در نتيجه، به هدف غايي خلقت رسيده است، اما اگر به آن صفا و شهود نرسيد، مانند درختي است كه فقط سايه دارد و ميوه نميدهد.
كلمه «حتي» در آيه سوره حجر، براي تحديد نيست تا بگوييم: قبل از فرا رسيدن يقين، عبادت لازم است و آنگاه كه يقين حاصل شد، عابد به غايتِ به معناي حدّ لازمِ خود رسيده است و ديگر نيازي به عبادت نيست، بلكه يقين، منفعت و بركت و نتيجه عبادت است. بنابراين، معناي آيه چنين ميشود: «پروردگارت را عبادت كن كه نتيجهاش يقين است»
به عبارت ديگر، راه رسيدن به اين منفعت و بركت، عبادت است، نه اينكه يقين مرز عبادت باشد. از اين رو انسان سالك، تا زماني كه بر عبادت تكيه دارد، اهل يقين است و اگر لحظهاي عبادت را ترك كند، حاصل عمرش بر باد رفته، به كفر، ارتداد و محروميت گرفتار ميشود و چون مراتب يقين و شهود، بينهايت است، منافع و فوايد عبادت نيز بينهايت است. بدين جهت، نميتوان براي عبادت، فايده نهايي و خطّ پاياني تصوّر كرد.
برخي از مفسّران با استشهاد به آيه (حتي أتانا اليقين)[ سوره مدّثر، آيه 47] گفتهاند: يقين در آيه محل بحث: (و اعبد ربّك حتي يأتيك اليقين) نيز به معناي مرگ است؛ يعني تا پايان عمر، پروردگارت را عبادت كن. در حالي كه مفهوم يقين، مرگ نيست، بلكه به همان معناي يقين است، ليكن چون مرگ، از امور يقيني و حتمي است و از سوي ديگر، پس از آن، هر انساني با پديده معاد، يقين حاصل ميكند و بسياري از اسرار جهان براي وي يقيني ميشود، تطبيق يقين بر مرگ، صحيح است.
(انشاالله ادامه دارد...)