سلام علی آل یاسین...(282)
- توضیحات
- زیر مجموعه: مقالات
- دسته: قرآن و عترت
- منتشر شده در 02 آبان 1396
- نوشته شده توسط محمدعلی صدری
- بازدید: 857
مقدمه نشریه هادی شماره 94
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و ...
أَلسَّلامُ عَلَي الأَئِمَّةِ الدُّعاةِ وَالْقادَةِ الْهُداةِ؛
سلام بر پيشوايان دعوت كننده و رهبران هدايتگر
«أئمه» جمع امام، به معناي پيشوايان است.
«دعاة» جمع داعي، به معناي دعوتكنندگان است
«قادة» جمع قائد، به معناي رهبران است.
«هداة» جمع هادي، به معناي بيانكنندگان راه رشد و راهنمايي كنندگان است.
پيشوايان صالح
به نظر ميرسد «الدعاة» قيد توضيحي براي «الأئمة» باشد؛ زيرا امام، كسي است كه مقتدا، پيشوا و پيشرو ديگران باشد. نفس پيشرو بودن و تقدّم او، دعوت ديگران به سوي مقصودي است كه خودش در پيش دارد، حتي اگر با گفتار خود دعوت نكند. بنابراين، امام يعني مقتداي دعوت كننده، در حالي كه «الأئمة الدعاة» نيز به همين معناست.
قائد، كسي است كه پيشاپيش جمعيت حركت ميكند و ديگران را به سوي خود ميخواند، ليكن لازم قيادت، هدايت و رشد دادن نيست؛ زيرا ممكن است خود قائد، گمراه باشد. چنان كه ممكن است خودش هدايت شده باشد، ليكن صلاحيت و قابليت هدايت كردن ديگران را نداشته باشد. اما ائمه اطهار(عليهمالسلام) رهبراني هدايت شده هستند كه شايستگي هدايت ديگران را نيز دارند؛ بر خلاف پيشوايان اِلحاد و زندقه و نفاق كه به صَوب آتش ميروند و به سَمت آن فراميخوانند:جَعَلناهم أئمة يدعون إلي النّار[سوره قصص، آيه 41.].
اشارات
1. سنخيّت ميان داعي و دعوت
دعوت هر امامي مرهون امامت اوست؛ چنان كه راهنمايي هر قائدي در گرو قيادَت اوست. دعوت به حق را امامت حق و دعوت به باطل را امامت باطل عهدهدار است. عترت طاهرين(عليهمالسلام) انسانهاي كامل و خليفه تامّ خداوندند كه مظهر كار و اسم مستخلفٌ عنه خود بوده،و چون يكي از اسماي حسناي خداوند سبحان «سلام» است:السلام المؤمن...[ سوره حشر، آيه 23.] و از اين جهت به دار سلام دعوت ميكند:و الله يدعو الي دارالسلام[سوره يونس، آيه 25.]، اهلبيت عصمت(عليهمالسلام) نيز جامعه بشري را به مقصدي كه از هر جهت سالم است، فرا ميخوانند؛ چنان كه به لقاي الهي نيز دعوت مينمايند.[ادب فناي مقربان جلد3 - صفحه 14]
2. داعيان بصير
اهلبيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) جانشينان واقعي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هستند و چون آن حضرت با بصيرت، جامعه انساني را به خداوند دعوت ميكرد: أدعوا إلي الله علي بصيرة أنا و من اتّبعني[سوره يوسف، آيه 108] اين ذوات قدسي و پيروان راستين آنان نيز اين گونهاند.
از سوي ديگر چون همتاي قرآن حكيماند:«إنّي تاركٌ فيكم الثقلين... »[ سنن ترمذي، ج5، ص633.] و كتاب الهي، انسانيت را به طريقه اقوم و ملّت پايدارتر و مستقيمتر دعوت و هدايت ميكند:إنّ هذا القرءان يهدي للّتي هي أقوم[سوره اسراء، آيه 9.]، اينان نيز جامعه بشري را به بهترين دين و برترين آيين و مستقيمترين راه فرا ميخوانند.
3. دعوت قائدانه
هدايت انسانهاي معصوم، قائدانه است نه سائقانه، لذا قبل از ديگران از نعمت علم بهرهمند و از توفيق عمل بهرهورند. بر اين اساس اميرمؤمنان(عليهالسلام) فرمود: «أيّها الناس إنّي و الله ما أحثّكم علي طاعة إلاّ و أسبقكم إليها ولا أنهاكم عن معصية إلاّ وأتناهي قبلكم عنها».[ نهج البلاغه، خطبه 175.] بنابراين، دعوت آنان نيز همانند هدايت آنها قائدانه است، نه سائقانه.
والسادة الولاة:
و سروران زمامدار
«سادة» جمع سيّد از ريشه «سادَ يسودُ» است. اصل واژه «سود» به معناي رنگ معروفي است كه در مقابل سفيدي قرار دارد. «سوادالمسلمين» به معناي جماعت و جمعيّت مسلمانان است.برخي گفتهاند: سيّد به كسي گفته ميشود كه متولّي و رئيس سواد (جمعيت) است و بر آنها آقايي دارد. برخي نيز گفتهاند: سيّد را از آن جهت سيّد ميگويند كه مردم به او پناه ميبرند و در سايه او هستند. سيّد بر ربّ، مالك، شريف، فاضل، كريم، حليم، كسي كه اذيت ديگران را تحمّل ميكند، شوهر، رئيس و پيشرو اطلاق ميشود. ليكن همه اينها مصاديق معناي متولّي و رئيس است كه بر ديگران سروري و آقايي دارد.
«ولاة» جمع والي، به معناي سرپرست است.
اقسام ولايت
1. ولايت تكويني كه در آن، رابطه ولي و مولّي عليه، رابطه علّت و معلول است (همانند رابطه نفس و اعمال آن)؛ يعني همان گونه كه اگر نفس اراده كند، ديدن، شنيدن، سخن گفتن و... تحقّق مييابد، با اِعمال ولايت تكويني ولي، مولّي عليه تحقّق مييابد و تخلّف در آن راه ندارد. سرّش آن است كه تخلّف معلول از علّت، ممكن نيست و اساساً هر علّتي ولي معلول خويش است.
2. ولايت بر تشريع و قانونگذاري كه در محدوده اعتباريات است. اگر چه رابطه ولي قانونگذار با قانون، رابطه علّت و معلولي (از نوع ولايت تكويني) است كه با اراده ولي، قانون جعل ميشود، ليكن رابطه قانونگذار با امتثال محتواي آن، رابطه علّت و معلولي نيست، بلكه اراده مكلّفها در امتثال آن دخيل است. از اين رو تخلّف در مقام امتثال، ممكن است.
3. ولايت تشريعي كه ولايتي در محدوده تشريع و تابع قانون الهي است، بر دو نوع تقسيم ميشود:
الف. ولايت بر محجوران، مانند ولايت بر طفل، مجنون، غايب، ميّت و....
ب. ولايت بر خردمندان جامعه براي تصدّي امور مربوط به آنان. اين نوع ولايت شبيه ولايتي است كه خدا و رسول او بر مؤمنان دارند:اللَّه ولي الذين ءامنوا،[ سوره بقره، آيه 257.]النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم.[ سوره احزاب، آيه 6.]
البته با توجه به اينكه خداوند متعالي بندگان خود را آزاد آفريده: «لا تكن عبد غيرك وقد جعلك اللَّه حرّاً»[ نهج البلاغه، نامه 31] اصل، بر آزادي افراد است و هيچكس حتي شخص پيغمبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر ديگري ولايت ذاتي ندارد. ولايت ذاتي، تنها بين علّت و معلول و خالق و مخلوق برقرار است و بس: فاللَّه هو الولي.[ سوره شوري، آيه 9..] ولايت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ائمه اطهار(عليهمالسلام) و فقيه بر امت، ولايت پدر بر فرزند و مانند اينها، ولايت تَبَعي و در طول ولايت ذات اقدس الهي است، نه در عرض ولايت او. بدين ترتيب، انسان هرگز رها و بدون قانون نيست تا به خواسته برخاسته از هوا و پديد آمده از هوس، اصل رهبري را بپذيرد يا نپذيرد و در پذيرش نيز رها باشد؛ به طوري كه قبول و نكول رهبران الهي براي وي يكسان باشد. و بتواند بگويد: من به اختيار خودم، ولايت فلان يا فلان را ميپذيرم و فرمانبردار او ميشوم و فرمان فلان يا فلان را نميبرم.
در بينش اسلامي يكي از مشكلات اساسي دمكراسي غربي همين است كه رابطهاي بين ولايت تكويني و تشريعي قائل نيستند و معتقدند هر كس كه بتواند اكثريت آراي شركت كنندگان در انتخابات را (به هر صورت) كسب كند، بر همه افراد جامعه (اقليتي كه به او رأي ندادند، كساني كه در انتخابات شركت نكردند، كساني كه شرايط شركت در انتخابات را نداشتند و...) ولايت تشريعي مييابد، در حالي كه در بينش اسلامي، زمام اصلي ولايت تشريعي در اختيار صاحب ولايت تكويني است؛ يعني ولايت تشريعي اصالتاً از آنِ پروردگاري است كه ولايت تكويني بر عالم دارد و بالعرض از آنِ كساني كه خداوند به صورت مستقيم يا غير مستقيم براي آنها ولايت جعل كرده باشد: إنّما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون[سوره مائده، آيه 55]
در نظام ولايي اسلام و مردم سالاري ديني، مردم فقط در ساحت قدس الهي خاضعاند، اما در دمكراسي غربي و مردم سالاري غير ديني، طوق طاعت كسي را به گردن مينهند كه اكثريت آرا را كسب كند؛ هر كسي كه باشد.
ظاهراً مراد از ولايتي كه در اين فقره زيارت و همراه با «سيادت» مطرح شده، قسم اخير آن، يعني ولايت بر جامعه خردمندان است كه همراه با پيشوايي معنوي، دعوت به سوي خدا، ارشاد و هدايتگري است. مقامي كه اميرمؤمنان(عليهالسلام) در غدير خم و موارد ديگر براي احراز آن منصوب شد.
اشارات
1. تفاوت سيادت و ولايت الهي با سيادت و ولايت ديگران
سيادت و ولايت، هم براي ذات اقدس الهي ثابت شده است و هم براي ديگران، ليكن تفاوتهايي با يكديگر دارند:
الف. سيادت و ولايت خداوند متعالي، اصلي و ذاتي است، در حالي كه آنچه ديگران دارند، تَبَعي و عَرَضي است.
ب. ولايت تشريعي خداوند از ولايت تكويني او ناشي ميشود، اما ولايت تشريعي و تكويني ديگران به سبب افاضه الهي است
ج. ولايت تكويني و ولايت تشريعي خداوند متعالي قابل تفكيك از يكديگر نيست، در حالي كه در غير خدا گاهي ولايت تكويني از ولايت تشريعي تفكيكپذير است؛ يعني گاهي ولايت تشريعي، بدون ولايت تكويني است (مانندولايت فقيه) و گاهي ولايت تكويني، بدون ولايت تشريعي است (مانند ولايت برخي از اولياي غير معصومي كه از فقاهت برخوردار نيستند) و گاهي ولايت تكويني و ولايت تشريعي در يك جا جمع ميشود (مانند ولايت ائمه(عليهمالسلام)) كه همه اين موارد جلوهاي از ولايت الهي است.
2. مراتب سيادت
همان طور كه ولايت، مراتبي دارد، سيادت نيز درجاتي دارد. حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) سيّد انبياست، حضرت علي(عليهالسلام) سيّد اوصياست و حضرت فاطمه(عليهاالسلام) سيّده نساء عالمين است و حضرت حسن و حسين(عليهماالسلام) سيّد جوانان بهشتند. خصيصه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اين است كه افزون بر سيّد پيامبران بودن سيدّ وُلْدِ آدم(عليهالسلام) است. نشان سيادت، همان تواضع كريمانه اوست كه با داشتن چنين مقام بلندي فرمود: فخري ندارد؛ «أنا سيّد وُلد آدم و لا فخر».[ بحار الانوار، ج9، ص294؛]
3. جايگاه تدبير و مديريت صحيح
اهميت تدبير امور و سهم تعيين كننده مديريت صحيح باعث شد تا در نيايشهاي مأثور از عترت طاهرين(عليهمالسلام) به آن اهتمام شود و نعمت حُسن ولايت و نِقمت سوء ولايت مورد ترغيب و ترهيب قرار گيرد چنان كه در دعاي علي بن الحسين(عليهالسلام) يكي مورد درخواست از خداست: «اللّهم... تَوَّجْني بالكفاية و سُمْني حُسْنَ الولاية»[ صحيفه سجاديه، دعاي 20] و ديگري مورد استعاذه و پناه بردن از آن به خداي سبحان: «اللّهم إنّي أعوذ بك من... سوء الولاية لمن تحت أيدينا».[ همان، دعاي 8]
سرّش آن است كه رهبري عاقلانه و عادلانه، داروي شفابخش جامعه بشري و زمامداري جاهلانه و ظالمانه، آفت هر گونه تمدّن و تديّن است؛ «إنّ لكلّ شيءٍ آفةٌ تُفْسِده و آفة هذا الدّين وُلاةُ السوء».[ نهج الفصاحه، ج2، ص1025]