سلام علی آل یاسین...!(171)

مقدمه نشریه هادی شماره 57


السلام علیکم یا اهل بیت التبوه و ...

ذوي النهي وأولي الحجي؛

و صاحبان خرد و فرمانروايان عقل كامل

«ذو»  به معناي صاحب و مالك مي‌آيد.

«نُهي» جمع «نُهيه» از ماده «نهي»، به‌معناي عقل است كه از زشتي نهي مي‌كند.

«أُولوا» نيز به‌معناي صاحب و مالك است كه مفردي از ريشه خود ندارد، بلكه براي مفرد آن از «ذو» استفاده مي‌شود.

«حجي» در كتاب‌هاي لغت به‌معناي عقل آمده است.

صاحبان عقل كامل

همه انسان‌ها به لحاظ اصل آفرينش، داراي اين دو نعمت الهي (حجي و نهي) هستند و به آنها «اُولي الحجي» و «ذوي النهي» مي‌توان گفت، ليكن غير معصومان، گرفتار مخالفت و فرمانروايي نيروي مخالف (هواي نفس و طبيعت) در مقام انديشه و انگيزه هستند و به لحاظ معصوم نبودن، ممكن است گرفتار انحراف و لغزش شوند، اما امامان معصوم(عليهم‌السلام) مصون از كژانديشي و محفوظ از كج‌رفتاري هستند.

بدين ترتيب، در اين دو جمله به يكي از برجسته‌ترين كمالات ائمّه اطهار(عليهم‌السلام) يعني برخورداري آنان از عقل ويژه توجه شده است.

عقل: چون انسان را از ناپسندي‌ها و زشتي‌ها عقال مي‌كند، چنان كه عقال به معناي بستن زانوان شتر چموش، براي مهار كردن آن است. نبي اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در جواب شمعون بن لاوي فرمود: عقل، عقال از جهالت و ناداني است و نفس، همانند خبيث‌ترين جنبندگان است كه اگر عقال نشود، خود را به هلاكت مي‌اندازد. پس عقل، عقال از جهل است؛ «إنّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل أَخبث الدوابّ فإن لم تُعقَل حارت فالعقل عقالٌ من الجهل».[ بحار، ج1، ص117.]

مراد از عقل

در معارف اسلامي در دو مقام، از عقل بحث شده است:

1. در هستي شناسي، هنگام بحث از مراحل هستي مي‌گويند: مرحله‌اي كه در آن زندگي مي‌كنيم و به آن صفّ النعال (كفش كن) هستي گفته مي‌شود، آخرين مرحله هستي است كه عالم ماده ناميده مي‌شود و از آن جهت به آن دنيا (پست‌تر)

مي‌گويند كه پست‌ترين و پايين‌ترين مرحله هستي بوده، بعد از آن، عدم است.[ اين معنا در صورتي است كه دنيا از ريشه «دني» به معناي پستي باشد.] اين تعبير نشان مي‌دهد كه قبل از اين مرحله، مراحل ديگري نيز وجود دارد. اين مرحله به لحاظ آنكه مقارن مادّه و مقهور آن است، خواص ماده را دارد. بسياري از اختلافهاي انسانها ناشي از مادي بودن اين نشئه و محدوديتهاي آن است. چنان‌كه به گفته برخي از مفسران، فرشتگان نيز از كلمه (في الأرض) فهميدند كه نشئه زندگي آدم و فرزندان او عالم ماده است و چون مي‌دانستند خاصيت طبيعي و عادي زندگي در عالم ماده، فساد در زمين و خون‌ريزي است، آن پرسش استفهامي را مطرح كردند[2] و گفتند: (أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك).[ سوره بقره، آيه 30. ادب فناي مقربان جلد 2 صفحه 22]

مرحله بالاتر از عالم مادّه، عالم مثال است كه برزخ و واسطه بين عالم مادّه و عالم عقل است. اگرچه خصيصه بزرگ اين عالم، تجرّد از مادّه و نزاهت از مادّي بودن است، از آثار مادّي، خالي نيست؛ مانند آنچه در عالم رؤيا ديده مي‌شود. رؤياهاي بشر، اگرچه از عالم مادّه بيرون است، خواص و آثار مادّه را داراست؛ مثل جزئيت، طول، عرض، عمق و.... البته جسمي كه در آنجا مطرح است، با همان عالم تناسب دارد. عالم مثال، به دو قسم متّصل و منفصل تقسيم مي‌شود و هر كدام، حكمي خاص و اثري مخصوص دارد.مرحله بالاتر از عالم مثال، عالم عقل است كه مجرّد از مادّه و آثار آن است و آنچه در روايات از آن به عالم ملائكه تعبير شده است، قابل انطباق بر عالم عقل خواهد بود. ترتيب اين عوالم سه‌گانه به نحو عرضي نيست تا سه عالم در كنار يكديگر باشد، بلكه به نحو طولي و علت و معلول است؛ يعني عالم عقل، علت و مفيض عالم مثال و عالم مثال، علت و مفيض عالم ماده است. منظور از علّيت و افاضه در اينجا، همان مجراي فيض خداوند بودن است‌كه علّت اصلي و مفيض ذاتي است.

2. در انسان‌شناسي، هنگام بحث از قواي ادراكي وي مي‌گويند: آنگاه كه انسان با اندام‌هاي ادراكي خود، در تماس مستقيم با محسوسات است؛ مثل آنكه چشم او منظره‌اي را مي‌بيند، گوش وي صدايي را مي‌شنود، زبان او مزه‌اي را مي‌چشد، بيني وي بويي را استشمام مي‌كند يا لامسه او نرمي و زبري را لمس مي‌كند، نام اين ادراك‌ها احساس است و لذّت و اَلَمي كه در چنين ادراكي براي آدمي حاصل مي‌شود، لذّت و اَلَم حسّي است؛ چنان‌كه اگر مطلبي را از اين راه‌ها بفهمد و بدان علم پيدا كند، معرفت حسّي خواهد بود.

امّا هنگامي كه انسان، بدون بهره‌گيري از اندام‌هاي حسّي، صحنه‌اي را در ذهن متمثّل كند و بدون ارتباط با مادّه خارجي، با شي‏ء موردنظر خود سروكار داشته باشد و بدين طريق، معرفتي براي او حاصل شود يا لذت و دردي را احساس كند، اگر آنچه در پيشگاه ذهن وي حاضر شده، از سنخ معاني باشد؛ مثل عداوت و محبّت جزئي، آن معرفت، وهمي و لذّت و اَلَم قوّه شهوت و غضب (كه از آن ادراك جزئي حاصل مي‌شود) نيز وهمي است. امّا اگر آنچه در پيشگاه ذهن وي حاضر شده، از سنخ صورت باشد، احضار چنين صورتي، تخيّل نام دارد و لذّت و اَلَم حاصل از چنين ادراكي، خيالي است؛ يعني ادراك مزبور براي نيروي وهم حاصل مي‌شود، ولي لذّت يا اَلَم براي نيروي شهوت يا غضب پديد مي‌آيد و به تَبَع، ادراك تخيّلي، لذّت و اَلَم خيالي ناميده مي‌شود.ادراك‌هاي سه‌گانه حس، وهم و خيال، مربوط به امور جزئي است، امّا اگر از اين مراحل جزئي بگذرد و به ادراك كلّي برسد، مثل اينكه كسي بتواند از تصوّر زيد، بكر و خالد بگذرد و انسان كلّي را كه همان حيوان ناطق است بدون درنظر گرفتن خصوصيات افراد (از جهت مادّي، مشخصات زماني، مكاني و...) ادراك كند، به مرحله تعقّل رسيده است و آن قوّه‌اي كه در اين مرحله كار مي‌كند و انسان به كمك آن مي‌تواند آن معاني كلّي را ادراك كند، عقل ناميده مي‌شود. البته ادراك عقلي و رسيدن به مرحله تعقّل، بسيار مشكل است. هرچند بسياري گمان مي‌كنند به مرحله تعقّل رسيده‌اند و ادراك آنها ادراك عقلي است، ليكن نوعاً گرفتار وهم، خيال و حسّ هستند. غرض آنكه براي هر متفكّري ميسور نيست به مرحله تعقّل برسد، بلكه بايد از مراحل عالي وجود برخوردار باشد تا به مرحله تعقّل بار يابد و هر چه درجه وجودي او كامل‌تر شود، آن مرحله كامل‌تر مي‌گردد.

اينكه در اين جمله زيارت، از ائمّه اطهار(عليهم‌السلام) به عنوان صاحبان نُهيه و حجا ياد شده، قسم دوم مراد است؛ زيرا:

اوّلاً، از مرحله برتر هستي و بالاتر از عالم مثال كه معناي نخست است به «عالم عقل» تعبير مي‌شود، نه عالم نُهيه يا عالم حجا كه در زيارت آمده است.

ثانياً، تعبير از مرحله برتر هستي به عالم عقل، بيشتر مربوط به حكمت و فلسفه است و در روايات كه اين زيارت از جمله آنهاست كمتر رايج است.

ثالثاً، اگرچه ائمّه(عليهم‌السلام) معلم و رازق فرشتگان و با توجه به انسان كامل بودنشان، مسجود آنان هستند، ليكن صاحب و مالك فرشتگان بودن، به گونه‌اي كه از آن با عنوان «ذو» و «اولوا» تعبير شود، متداول نيست.

رابعاً، از امام صادق(عليه‌السلام) درباره آيه (إنّ في ذلك لايات لأُولي النهي)[ سوره طه، آيه 54.] پرسش شد، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اولوا النهي ما هستيم: «نحن والله أُولواالنهي»[ تفسير نورالثقلين، ج3، ص382] از سوي ديگر، ترديدي نيست كه اولي النهي در آيه كريمه به معناي صاحبان عقل و خرد است و ارتباطي با عالم عقل (معناي نخست) ندارد.

تذكّر: اين روايت فقط مي‌تواند مؤيدي باشد بر اينكه ائمّه(عليهم‌السلام) عنوان «اولوا النهي» به معناي صاحبان عقل و خرد را بر خودشان تطبيق كرده‌اند، وگرنه دلالت نمي‌كند كه در معناي ديگر آن به كار نمي‌رود.

3. جايگاه عقل

عقل، فضيلت انسان[شرح غررالحكم، ج1، ص65]، بلكه غايت آن[همان، ج4، ص374]، زينت آدمي[همان، ج1، ص13]، برترين موهبت[همان، ج3، ص420] و بهترين نعمتي است كه خداي سبحان به انسان عنايت كرده است[همان، ج6، ص385]؛ زيرا بهره رساني ساير قوا در پناه عقل ممكن خواهد بود[همان، ج1، ص210] و اگر عقل نباشد، آنها نيز در بهره‌رساني، ناتوان خواهند شد. حتّي علم كه مي‌تواند بزرگ‌ترين نعمت خدا باشد زماني منفعت دارد كه به عقل منتهي شود؛ وگرنه تا زماني كه به مرحله عقل نرسد و در حدّ آموختن برخي اصطلاحات بازمانَد، سودي ندارد: «كلّ علم لا يؤيده عقل مضلّة»[ همان، ج4، ص532.] سرّش آن است كه در مرحله جهل مانده است.[ همان، ج4، ص532.]

علي(عليه‌السلام) فرمود:

چه بسيار دانش پيشگاني هستند كه علمشان از حدّ آشنايي با اصطلاحات تجاوز نكرده، گرفتار جهالتند و همين جهالت، آنان را روانه قربانگاه كرده است و علمي كه با آنهاست، نفعي به حالشان ندارد: «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه»[ نهج البلاغه، حكمت 107.]

4. آثار عقل

هر موجودي داراي اثر يا آثاري است كه از آن آثار، به وجود مؤثر پي مي‌بريم؛ چنان‌كه از طريق آثار مي‌توان بين مؤثرها فرق گذاشت. بدين ترتيب، اگر وجود چيزي، عيني و واقعي باشد، حتماً بايد داراي اثر باشد؛ مگر آنكه وجود آن، موهوم باشد يا از حيث وجودي، آن‌قدر ضعيف باشد كه بي‌خاصيت و بي‌اثر گردد. در اين صورت، چنين موجودي را در شمار معدوم مي‌انگارند. عقل نيز داراي آثار و نتايجي مثبت و فراوان است؛ كه برخي از آنها را بيان مي‌كنيم:

1. پيروي از بهترين آرا: (فبشّر عباد الّذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه أُولئك الّذين هديهم الله و أُولئك هم أُولوا الألباب)[ سوره زمر، آيات 17 ـ 18]؛ به بندگان من كه سخن‌ها را مي‌شنوند و بهترين آن را تبعيت مي‌كنند، بشارت بده، آنان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان صاحبان خرد هستند.

2. درس آموزي از حقايق عالم: (إنّ في خلق السموات و الأرض و اختلاف اللّيل و النّهار و الفلك الّتي تجري في البحر بما ينفع النّاس و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحيا به الأرض بعد موتها و بثّ فيها من كلّ دابّة و تصريف الرّياح و السحاب المسخّر بين السّماء و الأرض لايات لقوم يعقلون)[ سوره بقره، آيه 164]؛ در آفرينش آسمان‌ها و زمين وآمد و شد شب و روز و كشتي‌ها كه براي منفعت بخشيدن به مردم در درياها در حركتند و آبي كه از آسمان نازل كرده و به وسيله آن، زمين مرده را زنده گردانيد و از هر جنبنده‌اي در آن گسترانيد و [همچنين در] گردش بادها و ابرهايي كه مسخّر بين زمين و آسمان است [در همه اين امور] آيات و نشانه‌هايي [از قدرت خدا] براي كساني هست كه انديشورند.

3. موعظه پذيري:. «من قوي عقله أكثر الإعتبار»[ ـ شرح غرر الحكم، ج5، ص269]؛ كسي كه عقلش قوي شود، عبرت‌گيري او بيشتر مي‌شود. «إنّما العاقل من وعظته التجارب»[ همان، ج3، ص75]؛ عاقل كسي است كه تجربه‌ها وي را پند دهد.

4. عبرت از گذشتگان: «من عقل اعتبر بأمسه»[همان، ج5، ص359 ]؛ كسي كه عاقل باشد، از روز گذشته خود (گذشته تاريخ) پند مي‌گيرد. «في تصاريف القضاء عبرة لاُولي الألباب و النّهي»[ همان، ج4، ص398.]؛ در تغييرات روزگار، عبرتي براي صاحبان عقل و خرد است.

6. تواضع در برابر حق«أعقل النّاس من ذلّ للحقّ فأعطاه من نفسه و عزّ بالحقّ فلم يُهن إقامته و حُسن العمل به»[همان، ج2، ص477.  ]؛ عاقل‌ترين مردم كسي است كه خود را در مقابل حق، خوار و تسليم گرداند و بر ضدّ هواي خويش نيز پذيراي آن باشد و عزيز گردد به سبب ياري كردن و پذيرش حق.

7. كار گشاي ديگران: «إذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها. قيل: يابن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و من أهلها؟ قال عليه السلام: الّذين قصّ الله في كتابه و ذكرهم فقال: «إنّما يتذكّر أُولوا الألباب»[ سوره رعد، آيه 19.] قال عليه السلام: هم أُولوا العقول»[ بحار، ج1، ص141.]؛ امام مجتبي(عليه‌السلام) فرمودند: هرگاه خواستيد حاجتي از ديگران طلب كنيد، از اهلش طلب كنيد. گفتند: اي پسر رسول خداص! اهلش چه كساني هستند؟ فرمودند: كساني كه خداوند در كتاب خودش از آنان نام برد و فرمود: «همانا صاحبان خرد، متذكّر مي‌شوند». منظور خداي سبحان، صاحبان عقل است.

8. موقعيّت شناسي و اقدام سنجيده: «يا هشام! إنّ العاقل لا يحدّث من يخاف تكذيبه و لا يسأل من يخاف منعه و لا يعد ما لا يقدر عليه و لا يرجو ما يعنف برجائه و لا يتقدّم علي ما يخاف العجز عنه»[همان]؛ اي هشام! عاقل با كسي كه مي‌ترسد تكذيبش كند، سخن نمي‌گويد و از كسي كه مي‌ترسد دست ردّ به سينه او بزند، چيزي طلب نمي‌كند و به چيزي كه قدرت آن را ندارد، وعده نمي‌دهد و به چيزي اميد نمي‌بندد كه موجب سرزنش او گردد و به سبب اميد به آن، به زحمت افتد و در كاري كه احتمال مي‌دهد از عهده آن بر نمي‌آيد، پيش قدم نمي‌شود.

9. عفّت و قناعت: «يُستدلّ علي عقل الرّجل بالتحلّي بالعفّة و القناعة»[ شرح غررالحكم، ج6، ص448. ]؛ با آراسته بودن مرد به عفّت و قناعت، استدلال بر عقل آدمي مي‌توان كرد. «من عقل عفّ»[ همان، ج5، ص135]؛ كسي كه عاقل شد، عفيف مي‌گردد.

10. وفاي به عهد و پيمان: «لا يوثَق بعهد من لا عقلَ له»[ همان، ج 6، ص406.]؛ اعتمادي به پيمان شخص بي‌عقل نيست.

11. تحمّل و تغافل: «نصف العاقل احتمالٌ و نصفه تغافل»[ همان، ص173.]؛ نصف عاقل، تحمّل و بردباري در برابر خطاهاي مردم و نصف ديگر او ناديده گرفتن لغزش‌هاي آنهاست. «لا عقل كالتّجاهل»[ همان، ص356.]؛ هيچ عقلي همانند تجاهل كردن و ناديده گرفتن نيست.

و بسیاری از آثار نیک و عالی دیگر که  در جلد دوم "ادب فنای مقربان" به بیش از100 مورد  آنها اشاره شده است!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها قرآن و عترت سلام علی آل یاسین...!(171)