تسنیم(گردان قم) نشریه هادی شماره 87

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

اِنَّ الَّذينَ كَفَروا لَن تُغنِي عَنهُم اَموالُهُم ولااَولادُهُم مِنَ اللهِ شَيْئاً وأُولئِكَ هُم وقودُ النّار (10)

كافران به جاي اعتقاد و اعتماد به خدا اموال و اولادشان را مايه دلگرمي خويش و خود را از خدا و دستاورد وحي بي‏نياز مي‏پندارند و خداي سبحان، سستي اين پندار را گوشزد مي‏فرمايد تا اتمام حجّتي بر كافران باشد و برخي از اهل ايمان را كه مرعوب ثروت و نيروي انساني آنان مي‏شدند، به اين اصل اساسي آگاه سازد كه دارايي‏ها و فرزندان كافران در برابر اراده خلل ناپذير ذات اقدس پروردگار هرگز نمي‏تواند از كارشان گره بگشايد و آنان در عذاب دردناك فقر و دوري از رحمت خداوندي مي‏سوزند و آتش‏زنه يا آتش‏گيره دوزخ‏اند.

 

تنها عنايت و فيض مؤثر

آيه مورد بحث، اين اصل كلّي را بيان مي‏كند كه اموال و اولاد، چيزي از حق را نصيب كافران نخواهد كرد، همان‏گونه كه «گمان» در مسائل علمي، انسان را از حق بهره‏مند نمي‏سازد: إنَّ الظَّنَّ لايُغني مِنَ الحَقِّ شَيْئاً[1]؛ يعني تنها عنايت و فيض الهي مؤثر است و چيزي بدل آن نخواهد بود.

اين اصل را با دو تقريب مي‏توان بيان كرد:

1. تقريب نخست که بر سه اصل استوار است: انسان ذاتاً محتاج است؛ «محتاجٌ إليه» او بلكه همه موجودات فقط خداست؛ خدا غني بالذات است.و نتيجه ترسيم اين اصول آن است كه اگر خدا بر عذاب كسي مصمم گردد، هيچ موجودي (حتي پيامبران و فرشتگان) مانع عذاب او نمي‏شوند، زيرا همه موجودات جهان مطيع و منقاد اويند.

ولی متكاثران بر اساس تفكّر جاهلي، ثروت خويش را هميشگي و در سايه آن حياتشان را نيز جاودانه مي‏پندارند و تعبير جاهلي «مالِ نمير» را بر ظروف مسين و فرش‏هاي زربافت و باغ و راغ اطلاق مي‏كنند: قالَ ما أظُنُّ أن تَبيدَ هذِهِ أبَدا[ سوره كهف، آيه 35.]، در حالي كه وما يُغني عَنهُ مالُهُ إذا تَرَدّي.[ سوره ليل، آيه 11.]

2. تقريب دوم: داشتن مال و اولاد كمال نيست تا بتوان بدان‏ها به خدا نزديك شد. مترفان به پيامبران مي‏گفتند كه چون مال و فرزند بيشتري داريم سعادت‏منديم و عذاب نخواهيم شد: وما أرسَلنا في قَريَةٍ مِن نَذيرٍ إلاّقالَ مُترَفوها إنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ كافِرون  وقالوا نَحنُ أكثَرُ أمْوالاً وأوْلَاداً وما نَحنُ بِمُعَذَّبين  قُل إنَّ رَبّي يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ ويَقدِرُ ولكِنَّ أكثَرَ النّاسِ لايَعلَمون  وما أموالُكُم ولاأولادُكُم بِالَّتي تُقَرِّبُكُم عِندَنا زُلفي إلاّمَن آمَنَ وعَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُم جَزاءُ الضِّعفِ بِما عَمِلوا وهُم فِي الغُرُفاتِ آمِنُونَ.[ سوره سبأ، آيات 34 ـ 37.]

مال و فرزند تقرّب نمي‏آورند، مگر ايمان و عمل صالحي همراه آن دو باشد؛ يعني انسان در راه تحصيل آن دو از راه حلال سستي نكند و پس از آن، در راه خدا به كارشان گيرد تا عمل او صالح و از اجر مضاعف برخوردار شود، پس ثواب‏آور، تنها ايمان و عمل صالح است.

آتش‏گيره دوزخ

خداي سبحان در درخت سبز آتش نهاد: ألَّذي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأخضَرِ ناراً فَإذا أنتُم مِنهُ توقِدون.[ سوره يس، آيه 80.] در بيابان‏هاي حجاز درختي مي‏رويد به نام مَرْخ و عَفار كه مي‏توان از جرقّه‏هاي برآمده از به هم خوردن شاخه‏هايش هيزم را شعله‏ور كرد و آتش افروخت. قرآن كريم كافران را مانند آن درخت سبز، آتش‏افروزان جامعه مي‏نامد.

آل فرعون، نمونه‏اي از كافراني‏اند كه «وقود» آتش‏اند: وأُولئِكَ هُم وقودُ النّار  كَدَأبِ آلِ فِرعَون.[ سوره آل عمران، آيه 10 ـ 11.] سيره مستمرشان آنان را وقود جهنّم ساخت. كافران عادي هيزم جهنّم‏اند: وأمَّا القاسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا[سوره جنّ، آيه 15.]؛ ولي سردمداران كفر آتش‏زنه آن‏اند و آتش را شعله‏ور مي‏كنند و همان‏گونه كه در دنيا خودشان گمراه و عامل گمراهي ديگران بودند: وأضَلَّ فِرعَونُ قَومَهُ وما هَدي[سوره طه، آيه 79.]، در قيامت نيز نه تنها خود مي‏سوزند، بلكه با آتش درونشان ديگران را نيز مي‏سوزاند: يَقدُمُ قَومَهُ يَومَ الْقِيامَةِ فَأورَدَهُمُ النّارَ وبِئسَ الوِردُ المَورود.[ سوره هود، آيه 98]

اشارات و لطايف

1. مال و اولاد از ديدگاه قرآن

قرآن كريم، مال را تنها ابزار زينت زندگي مي‏داند: زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ والبَنينَ والقَنَاطِيْرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ والفِضَّةِ والخَيلِ المُسَوَّمَةِ والأنْعَامِ والحَرثِ ذلِكَ مَتَاعُ الحَيَاةِ الدُّنيا واللهُ عِندَهُ حُسنُ المَآب[سوره آل عمران، آيه 14.]؛ ألمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَياةِ الدُّنيا.[ سوره كهف، آيه 46.]از سويي، مال مايه تأمين زندگي مادي است و از طرفي، تحصيل و نگهداري‏اش سخت است، از اين‏رو خداوند علاقه و لذّتي در انسان نهاد تا مزد آن سختي باشد؛ مثلاً براي سهولت تحصيل غذا كه براي بقاي حيات انسان ضروري است، آن را براي ذائقه انسان لذيذ قرار داد، پس لذت بردن از خوردن غذا يا تحصيل مال، براي بقاي حيات آدمي است؛ ولي انسان جاهل مي‏پندارد كه همين لذّت بردن هدف است و به اندازه‏اي كه در فضاي دهان لذّت مي‏برد، هماره مي‏خورد؛ نه به ميزان نياز دستگاه گوارش. آري انسان عادي اين علاقه را اصل مي‏پندارد: وتُحِبّونَ المالَ حُبّاً جَمّا[ـ سوره فجر، آيه 20.]، در صورتي كه تحصيل مال براي تأمين اصل حيات است؛ نه حيات براي تحصيل مال: «مال از بهر آسايش عمر است؛ نه عمر از بهر گرد كردن مال».[ گلستان سعدي، باب 8.]

قرآن كريم مال و فرزند را به شكل «موجبه كلّي» ابزار آزمون الهي مي‏شمارد: إنَّما أموالُكُم وأولادُكُمْ فِتنَةٌ واللهُ عِندَهُ أجرٌ عَظيم[سوره تغابن، آيه 15.] و گاهي نيز به نحو «موجبه جزئي» مي‏فرمايد كه برخي همسران و فرزندان دشمن انسان هستند: يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إنَّ مِن أزْواجِكُمْ وأولادُكُمْ عَدُوّاً لَكُم فَاحذَروهُم.[ سوره تغابن، آيه14.] آزمون بودن مال و فرزند را به صورت كلّي فرمود و دشمن بودن همسران و فرزندان را به صورت جزئي، زيرا هر مال و فرزندي وسيله امتحان است؛ ولي هر همسر و فرزندي، دشمن انسان نيست.

2. عذاب كافران

كافران داراي فطرت انساني‏اند؛ ولي فطرت خود را زنده به گور كرده‏اند: وقَد خابَ مَن دَسَّاهَا[سوره شمس، آيه 10. ] زيرا كسي كه انسانيت خود را از دست دهد و تمام ماهيت او حيوان گردد، راحت مي‏شود و عذاب روحي، خزي و... ندارد نظير ديوانه كه بر اثر فقدان عقل از حركات ناپسند خود خجالت نمي‏كشد ولي رباخوار، عاقلي ديوانه است و مخبّطانه محشور مي‏شود: ألَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبا لايَقومونَ إلاّ كَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ المَسّ[سوره بقره، آيه 275.] و اين جنون، فصل اخير اوست و آن عاقل، فصل متوسط. چنين نيست كه انسان تبهكار، ديوانه يا حيوان محض شود و انسانيت را به كلي رها كند و حيوان شود، بلكه عاقلِ مجنون است؛ يعني مي‏فهمد كه ديوانه است، از اين‏رو شرم مي‏كند و در آتش عذاب روحي مي‏سوزد. عقايد باطل به صورت نارُ اللهِ الموقَدَة[سوره همزه، آيه 6.] درآمده و شعله‏ور مي‏گردند و آن فطرت مدفون را مي‏سوزانند. اگر كافر و تبهكار، فطرتِ حق‏طلب و خداجوي خويش را نابود مي‏كرد، ديگر انسان نبود، بلكه درنده بود و عذاب روحي نداشت؛ ولي او فطرتي دارد كه در گورِ مفاسد و تبهكاري‏هايش دفن شده است، پس اگر هيزم جهنم شود: وأمَّا القَاسِطُونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا[سوره جنّ، آيه 15.] يا سنگريزه دوزخ: إنَّكُم وما تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أنتُم لَها وارِدُون[سوره انبياء، آيه 98.] يا از دل او بجوشد[سوره دخان، آيات 45 ـ 46.]، عذاب قطعي است.

بحث روايي

عذاب حسي و روحي كافران

علاّمه اميني(الغدير، ج8، ص214.) نقل مي‏كند كه شخصي جمجمه انساني را نزد عثمان بن عفّان آورد و گفت كه مي‏گوييد كافر پس از مرگ در قبر مي‏سوزد، در حالي كه دست من بر اين جمجمه است و حرارتي حس نمي‏كنم. عثمان كه از پاسخ درمانده بود، اميرمؤمنان(عليه‌السلام) را خواست و سپس از آن مرد خواست سؤال خود را تكرار كند و به حضرت علي(عليه‌السلام) گفت كه پاسخش را بدهد.

به دستور حضرت علي(عليه‌السلام) سنگ چخماقي[2] آوردند؛ آن‏گاه با به هم زدن سنگ‏ها آتشي جهيد و حضرت علي(عليه‌السلام) به آن مرد فرمود كه دست خود را روي سنگ‏ها بگذار و سپس پرسيد كه آيا از آن دو حرارت حس مي‏كند و وي از جواب عاجز و مبهوت شد؛ گويا حضرت علي(عليه‌السلام) عملاً به وي فهماند كه آتش از درون اين دو سنگ مي‏جوشد، در حالي كه تو حرارتي ادراك نمي‏كني. جمجمه كافر نيز از درون شعله‏ور است، هرچند در ظاهر سرد است. عثمان گفت كه اگر علي(عليه‌السلام) نبود، عثمان هلاك مي‏شد..

گفتني است ظاهر اين‏گونه ادله نقلي به معناي نفي آتش‏هاي ديگر نيست؛ امّا اين‏گونه و روايات كه انسان را «وقود نار» مي‏نامند، محتوايشان آن است كه تبهكار، خودسوز و آتش افروز است؛ حال اگر آتشي ديگر هم باشد، «نارٌ علي نار» است، همان‏گونه كه عده‏اي در مقابل آنان، «نورٌ علي نور»اند. غرض آنكه حصري براي اقسام آتش و عذاب قيامت نيست و از اين‏گونه ادلّه وجود آتش دروني فهميده مي‏شود كه هرگز منافي آتش‏هاي بيروني نيست.

كَدَأبِ آلِ فِرعَونَ والَّذينَ مِن قَبلِهِم كَذَّبوا بِآياتِنِا فَاَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنوبِهِم واللهُ شَديدُ العِقاب (11)

گزيده تفسير

نمونه‏اي از وقود بودن كافران، سيره مستمرّ و روش شوم آل‏فرعون و كساني است كه پيش از آنان بودند و بر اثر استمرار فساد به چنين موقعيتي رسيدند و اموال و اولادشان به جاي عنايت و فيض خدا سهمي از حق و فضيلت را نصيب آنان نكرد و روز ظهور خطر نيز به دفاع از آنان بر نخواهد خاست.

مفردات

كدأب: «دأب»، سيره مستمر و عادت هميشگي است.

فرعون: فرعون، اسم شخص معيّني نيست، بلكه عنوان سلسله سلاطين و فراعنه مصر است.

تناسب آيات

پس از تهديد كافران به وقود بودن براي جهنم و سودمند نبودن اموال و اولاد به حال آن‏ها، در اين آيه به نمونه‏اي روشن از سرنوشت كافران گذشته اشاره مي‏كند كه نشان مي‏دهد شأن كافران عصر حضرت ختمي نبوت‏(صلي الله عليه و آله و سلم)در تكذيب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)مانند شأن آل فرعون در تكذيب موسي(عليه‌السلام) است و همان‏طور كه مال و فرزند به حالشان در رفع عذاب سودي نبخشيد، براي كافران زمان پيامبر اسلام‏(صلي الله عليه و آله و سلم)نيز ثمري ندارد و عذاب را از آن‏ها دور نمي‏كند. 

سيره تبهكاران و سنّت الهي

اضافه (دَأب) به (آلِ فِرعَون)، يا اضافه مصدر به فاعل بدين معناست كه سيره مستمر آل فرعون چنين بود؛ يا اضافه مصدر به مفعول بدين معنا كه سيره مستمر خدا درباره آل فرعون اين‏گونه بود. در اين آيه دو سنت و دو سيره بيان شده است: سنت حسنه تغيير ناپذير الهي؛ سيره سيئه آل‏فرعون: جمله "كَذَّبوا بِآيَاتنا" بيانگر سيره تبهكاران است و "فَأخَذَهُمُ اللهُ بِذُنوبِهِم" گوياي سنّت الهي درباره آنان است و اين مطلب، اصلي كلّي است و به آل فرعون و امت‏هاي پيش از آن‏ها نيز اختصاص نداشت، بلكه هميشه چنين خواهد بود، زيرا "واللهُ شَديدُ العِقاب". پس خلاصه آنكه دأب مستمر كافران عصر رسول اكرم‏(صلي الله عليه و آله و سلم)مانند سيره گسترده آل فرعون است، در نتيجه دأب دائمي خداي سبحان درباره كافران عصر بعثت همانند سنت خداوند در مورد آل فرعون است، چون شديد العقاب بودن خداوند در برابر طاغيان سنّت قطعي الهي و دائمي است.

عبرت از فرجام پيشينيان

خداوند سبحان در آيات بسياري مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان فرا مي‏خواند و به سير در زمين و مطالعه سرنوشت انسان‏هاي متمكّني سفارش مي‏كند كه هم شمار آنان بيشتر از كافران عصر بعثت بود و هم قدرتشان افزون‏تر از آن‏ها: أفَلَم يَسيروا فِي الأرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم كانوا أكثَرَ مِنهُم وأشَدَّ قُوَّةً وآثاراً فِي الأرضِ فَما أغني عَنهُم ما كانوا يَكسِبون.[ سوره غافر، آيه 82.[]

خداي سبحان در آيه مورد بحث نيز مشركان حجاز را كه گمان مي‏كردند تمكّن مالي و فزوني اولاد، آن‏ها را از خداي سبحان بي‏نياز مي‏سازد و به جاي عنايت الهي كمكشان خواهد بود، به گذشته عبرت‏آموز تاريخ ارجاع مي‏دهد و سيره خداي سبحان با چنين كساني را بيان مي‏كند. و مثلا  از باب تذکر ستن الهی درباره قارون نيز مي‏فرمايد كه ما نه تنها وي را از بين برديم، بلكه پيش‏تر كساني قدرتمندتر و متمكّن‏تر از او را نيز نابود ساختيم.[ سوره قصص، آيات 78 ـ 83. ]

اشارات و لطايف

قدرت الهي

هيچ قدرتي برابر قدرت خدا ياراي مقاومت ندارد، چنان كه فرعونيان با آن قدرت برتر، كاري از پيش نبردند: فرعون مي‏گفت كه اگر موسي پيامبر است، پس چرا دستبندهايي از طلا به نشانه منصوب شدن به رياست قوم ندارد:  فَلَولا اُلقِي عَلَيهِ أسوِرَةٌ مِن ذَهَب[سوره زخرف، آيه 53.] يا مي‏گفت كه آيا عظمت و حشمت مرا نمي‏بينيد: ألَيسَ لي مُلكُ مِصرَ وهذِهِ الأنْهارُ تَجري مِن تَحتي[سوره زخرف، آيه 51.]؛ ولي خداوند او و سپاهيانش را گرفت و به دريا افكند، زيرا اعضا و جوارح انسان تكويناً سربازان حق‏اند و خدا اگر بخواهد كسي را بگيرد، با زبان و دست و پاي خود او وي را مي‏گيرد، پس مقاومت در برابر خدا محال است؛ نه اينكه اگر كسي مقاومت كند، شكست مي‏خورد.

براين اساس نبايد پنداشت كه همه جهان سرباز و سپاه خداست جز انسان بلكه انسان نيز جزو سپاهيان خداي سبحان است و تعبير جنگ رباخوار با خدا، براي اعلام شدّت معصيت رباخواري است، وگرنه جنگ تكويني با خدا محال است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها قرآن و عترت تسنیم(گردان قم) نشریه هادی شماره 87