تفسیر انسان به انسان (نشریه هادی شماره 77)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 12 بهمن 1394
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 1133
3. مغالطه رفتاري
دانشها و تمايلات انسان، زمينهساز رفتارهاي اوست؛ مثلاً براي نوشتن مقاله يا ارائه مقالتي ميانديشيم و آن را برابر با انديشههايمان عرضه ميكنيم؛ امّا كارهاي روزانه برپايه حبّ و بغض، قهر و مِهر، تولّي و تبرّي و جذب و انزجار است: به چيزي دل ميبنديم و به دنبال آن ميرويم؛ يا از چيزي منزجر ميشويم و به تبع آن، از او چشم ميپوشيم، پس قهر و مِهر رهبري بسياري از كارهايمان را برعهده دارد. در مجموع، قواي بُعد عمل، بينشها و تمايلات يا تنفّراتي را در عرصه انتخاب و اختيار ميپذيرد و براساس آن، خواهان عملي معيّن ميشود، بنابراين مغالطات اين بُعد، يا در مغالطات عاطفي ريشه دارد؛ يا در مغالطات علمي.
از آنجا كه بيشتر انسانها تنظيم امور روزانهشان براساس تمايلات است، بيش از هر چيز شهوت، غضب و شهرت در اين وادي مغالطه مياندازند: ممكن است عملي دلخواه كسي باشد و نيروي شهوت آن را به شكل امري معقول به عقل عملي ارائه كند و انسان بر محور آن تصميم بگيرد، اراده كند و آن را انجام دهد؛ يا چيزي مورد تبرّي و قهر كسي باشد و نيروي غضب قاهر، كار مقهور خود را به جاي معقول بنشاند و هنگام تصميمگيري، رهبري عزم و تصميم و اراده را تحتشعاع قرار دهد و زمام آن را از دست عقل عملي بيرون آورد و به قواي طبيعي بُعد عملي بسپارد.
متشابهات علمي و عملي كه نه سامان خاصي دارد و نه مرزي ويژه، اگر مستقلاًّ در روند تصميمگيري عقل عملي اثر بگذارد، حق را باطل و باطل را حق جلوه ميدهد و با مغالطههايي رنگارنگ رفتارهايي غلط را به جاي كنشهاي درست مينشاند و آنگاه مغالطه زده ميگويد «من هر كاري دلم بخواهد ميكنم؛ هر جا بخواهم ميروم و هر كه را بخواهم، از پاي درميآورم و... ». در فضاي چنين مغالطهاي، اراده انسان براساس شهوت و غضبِ او شكل ميگيرد و چنين شخصي حيواني مشتهي يا غضبان ميشود.
منطق در مغالطه مربوط به عزم عملي، كارساز نيست؛ بر خلاف مغالطات در جزم علمي. مغالطات رفتاري و عاطفي مربوط به تهذيب و تزكيه است و منطق در بخش علمي، آن هم تا اندازهاي مشكلگشاست؛ امّا مغالطات بخش عملي را علم اخلاق و رفتار تبيين شده در آيات و روايات برطرف ميكند.
جهالت عملي
كتابهاي اخلاقي و بسياري از آيات و روايات، به تحصيل عقل عملي تشويق ميكنند، چنان كه اميرمؤمنان(عليهالسلام) ميفرمايد: «رُبّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه» (نهج البلاغه، حكمت 107)؛ چه بسيار درسخواندهها و عالمان كه كشته جهل خويشاند. اين جهل (يعني جهالت) مقابل عقل است؛ نه علم. نبودِ عقل عملي را جهل ميگويند، چون جهلْ امري وجودي نيست بلكه سلبي است.
در بخشهاي عملي، «جاهل» يعني «غير عاقل» و در بخشهاي علمي، «جاهل» يعني «غير عالم». اگر شهوت يا غضب، زمام تصميمگيري را از دست عقل عملي بگيرد، مصداق جهالت عملي است و چنانچه ظن و گمان و انديشه باطل، زمام جزم را از دست عقل نظري بگيرد، به جهالت علمي ميانجامد.
تذكّر: برخي كليد حلّ مشكلات و اِحكام متشابهات عملي خود را مستقيماً در مسائل بينشي خويش ميجويند و گاهي در رسيدن به مطلوب ناكام ميمانند و بعضي نيز با تنظيم اعمال خويش به دنبال اِصلاح مشكلات و اِحكام متشابهات بينشي خودند.
علوم و اعمال انساني، تعاملي فراگير دارد؛ ولي چنين نيست كه همه مشكلات عملي مستقيماً با عقل نظري حل شود؛ يا بر عكس.
اين مشكل با توجه كردن به نوع متشابهات وجود و التزام به ارجاع آنها به محكماتِ متناسب با هر بُعد برطرف ميشود، هر چند علم و عمل در كنار هم پشتوانهاي براي اصلاح بينشها و بهبود و بقاي كنشهاي انسان است.
4. مغالطه هويتي
حقيقت انسان، كتابي نيازمند به شرحِ مبسوط است كه شارح آن هم جز كاتب آن (آفريدگار هستي) نيست، زيرا او پديدآورنده اين كتاب است. خداي سبحان حقيقت انسان را به دست انبيا، اوليا و فرشتگان شرح كرده و با بيان مبدأ، مسير و معاد آدمي او را هم با خودش و هم با آفريدگارش و هم با گذشته و حال و آيندهاش آشنا ميكند.
هر كه حقيقت خود را براي شرح به خدا نسپارد، ديگران او را شرح ميكنند و عهدهدار خودشناسي و انسانشناسي جامع ميشوند و بسان كتابهاي آسماني پيشين به تحريف آن و تفسير به رأي دست ميزنند: بعضي از اسرار نهاني وي را كتمان ميكنند و نيز اموري بيگانه را خواستههاي طبيعي و فطري پنداشته و بر او تحميل و خواستههاي حقيقي وي را دگرگون ميكنند.
بر اين اساس، شرح خودِ شخصي و خودِ نوعي را از خداوند ميخواهيم: «قالَ رَبِّ اشرَح لي صَدري» (سوره طه، آيه 25)؛ پروردگارا! حقيقت مرا كه متني است نيازمند به شرح، چنان بازگو كن كه خودِ شخصي و خودِ نوعي را بشناسم، زيرا انسانشناسي به عنوان حقيقتي نوعي، فراتر از خودشناسي به عنوان حقيقتي فردي است، گرچه تناسب فراواني هم در ميان است.
سرّ همراهي شرح و بسط گوهر انسان با تفسير و تحليل حقيقت او اين است كه اصل معرفت در نهان وي نهفته است و با گسترش حقيقت و شرح صدر انسان، معرفت او نيز باز و شفّاف ميشود و همين شناخت مشروح و مبسوط انسانشناسي، كارآمد ميشود.
انبيا و اوليا ميكوشند ما اصول كليدي خودِ نوعي و فروع خودِ شخصي را بشناسيم؛ محكمات و متشابهات را شناسايي كنيم، تا بتوانيم متشابهات وجودمان را به محكمات آن ارجاع دهيم و فروع را تابع اصول كنيم و خود را تحريف نكنيم و نگذاريم ديگري ما را تحريف كند و كتاب هستي مان را منكوس و معكوس نشان دهد و كلمات وجودمان را جابهجا كند: «يُحَرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ» (سوره مائده، آيه 13) و آنگاه صدر و ساقه وجودمان متشابه شود و سپس به ما بگويند «تو اين هستي»! اين همان مغالطه در هويّت است.
قرآن كريم در بخش مهمي از آيات تصريح دارد كه بيگانگان درباره شرح جان انسان و كيفيت بهرهوري از آن، نه تنها به بيراهه ميروند، كه «سبيل الله» را نيز چنين نشان ميدهند: «يَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ ويَبغونَها عِوَجًا» (سوره اعراف، آيه 45؛ سوره هود، آيه 19؛ سوره ابراهيم، آيه 3)؛ نه تنها طريق سالكان راه حق را ميگيرند، كه سلوك آنان را دگرگون ميكنند؛ يعني انسانيت انسان را تحريف كرده و انسان را حيواني ميخواهند كه نگاه و حركت او زميني شود و مصداق «يَمشي عَلي بَطنِهِ» (سوره نور، آيه 45)؛ يعني تنها بر مدار شكم حركت كند و در قيامت نيز از زمره مجرماني باشد كه چونان حيوانات، سر به زير نزد خداي خويشاند: «ولَو تَري اِذِ المُجرِمونَ ناكِسوا رُءوسِهِم عِندَ رَبِّهِم» (سوره سجده، آيه 12).
اين قسم از مغالطه، در حوزه انديشههاي بشري نيست كه حقّي را باطل جلوه دهد و نيز در محدوده تمايلات او نيست كه بخواهد جذب و دفع دروغين را جايگزين حبّ و بغض راستين كند و همچنين در حيطه تصميمها و ارادههاي وي نيست كه حقّي را باطل كند، بلكه بر ريشه همه اينها تيشه ميزند و هويت باطلي را جايگزين هويت حق ميسازد.
انسان هويت و حقيقتي دارد و دشمنان بزرگ انسانيت او در هويت وي مغالطه ميكنند؛ يعني چيز ديگري را به جاي اصل حقيقت او مينشانند و تلقين ميكنند كه «تو اين هستي و بايد مطابق با قانون همين هويت جعلي حركت كني»؛ آنگاه وي حيات حيواني يا شيطاني را حيات خودِ شخصي و خودِ نوعي ميپندارد، در حالي كه رهزنان با مغالطه، حقيقت او را كاملاً تخليه كرده و كنار گذاشته و چيز يا شخص ديگري را به جاي او نشاندهاند و او تريبون و بلندگوي هويت ديگري است؛ نه هويت خود.
مثالها:
مقایسه مارکسیسم با لیبرال دموکراسی غربی
تفسیر شخصیت انسان بر اساس تحصیلات آکادمیک
تفسیر شخصیت انسان بر اساس مفید بودن برای جامعه
تفسیر شخصیت انسان بر اساس میزان در آمد مالی
تلاش نافرجام برای تغییر فطرت انسانی
شیطان می کوشد عده ای آفرینش خدا را عوض کنند: «و لأمُرَنَّهُم فَلَیُغَیِّرُنَّ خلقَ اللهِ» (سوره ی نساء، آیه ی 119). این تغییر به معنی تعویض فطرت بشر نیست، چون شدنی نیست: «لا تبدیلَ لِخَلقِ الله» (سورهی روم، آیهی 30)؛ اما تغییر به معنای تضعیف و تحریف و تفسیر به رأی، شدنی است؛ همانند قرآن که کم و زیاد کردن آن هرگز ممکن نیست؛ اما تفسیر به رأی آن، شدنی است.
فطرت انسانی و دین آسمانی، هر دو از کلمات تام و ثابت الهی است که دگرگونی در آنها راه ندارد: «لا تبدیلَ لِکَلِماتِ الله» (سوره ی یونس، آیه ی 64). خداوند آفرینش خود را دگرگون نمی کند، چون این کار وقتی موجه است که آفریننده در آغاز آفرینش فاقد آگاهی لازم باشد و در تجارب بعدی، به تدریج آگاه شود و آفریده ی خود را دگرگون کند، در حالیکه این تحول نسبت به مبدأ علیم محض و قادر صِرف، مستحیل است.
غیر خدا هم آفرینش را تغییر نمی دهد، چون هرگز قدرت تغییر کار خدا را ندارد، زیرا همه ی آفریدگان سپاهیان الهی اند: «و لِلّهِ جُنودُ السَّماواتِ و الارضِ» (سوره ی فتح، آیه ی 4) و سمتی جز اجرای دستور الهی ندارند: «مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلّا بِاذنِهِ» (سوره ی بقره، آیه ی 255).
تفسیر انسان به رأی، شدنی است و هم شده است؛ اما حقیقت او محفوظ است؛ یعنی ابتلا به بد فهمیدن انسان در مقام انسانشناسی عمداً یا سهواً و علماً یا جهلاً ممکن است، از اینرو به بشر توصیه کرده اند که پیش از اینکه دیگران کتاب درون او را تحریف و به رأی تفسیر کنند و به نام «پلورالیسم انسان شناسی» یا کثرت قرائت و اختلاف تفسیر، حقیقت انسان را چیز دیگری نشان دهند، خود را به خوبی بشناسد.
یکی از برترین سخنان امام حسین (علیه السلام) این است: «دراسة العلم لقاح المعرفة» (بحارالانوار، ج 75، ص 128)؛ درس و بحث، تلقیح است، تا انسان ظاهر و باطن خود و نیز خدایش را کاملاً شناسایی کند و آنگاه جهان و پیوند خود را با آن بشناسد، وگرنه دیگری انسان را به رأی تفسیر میکند.
نقش شیطان در مغالطه ی هویتی
حضرت علی (علیه السلام) درباره نقش شیطان در ایجاد بحران هویت بشر می فرماید: «اتّخذوا الشیطان لأمرهم ملاکاً و اتّخذهم له اشراکاً فباض و فرّخ فی صدورهم و دَبَّ و دَرَج فی حجورهم؛ فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم فرکب بهم الزَلَل و زیّن لهم الخطل ...» (نهج البلاغه، خطبه ی 7)؛ یعنی منحرفان شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز آنها را دام خود قرار داد و در دل های آنان تخم گذاشت و جوجه های خود را در دامانشان پرورش داد؛ با چشم های آنان نگریست و با زبان های آنان سخن گفت، پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد.
شیطان سلسله مراتب را رعایت می کند: ابتدا انسان را به مکروهات و سپس به گناهان کوچک مبتلا می کند و پس از آن او را به گناهان بزرگ معتاد می کند. شیطان وقتی به درون بشر راه مییابد، برای بذرافشانی فساد زمینه می سازد: حقایق و معارف را نابود می کند و سپس تخم های فساد را در آن می کارد و آنها را آبیاری می کند تا سبز شود؛ آنگاه کم کم در اینها لانه می کند و در لانه تخم می گذارد و تخم های خود را به جوجه تبدیل می کند و زمانیکه این جوجه ها بزرگ شدند، برخی شئون علمی و عملی او را تسخیر می کند تا به جای او ببینند، بشنوند و سخن بگویند و این شخص بیچاره خیال می کند که خود اوست که سخن می گوید، می بیند و می شنود.
برخی در نمازشان حضور قلب ندارند و وسوسه می شوند و این نشان می دهد کسی از درون آنها را می شوراند، زیرا وسوسه، امری وجودی است و حتما مبدأ فاعلی دارد، چون هیچ امر وجودی ای بدون فاعل نیست. مبدأ فاعلی وسوسه ها و شورش های درونی همان شیطان است؛ وسوسه کردن، تخمگذاری شیطان است و تقویت وسوسه، تبدیل تخم ها به جوجه هاست.
«دبیب» به معنای جهش، حرکت، راه رفتن و ... است و جوجه را «دابّة» میگویند، چون جهش و حرکت دارد. گاهی انسان حس می کند در دل و سویدای سینه ی او چیزهایی پیوسته می آیند و می روند؛ این همان دبیب است؛ یعنی همان دویدن خاطرات تلخ که جوجه های شیطان اند. وقتی این جوجه ها بزرگ می شوند، منصب های وجود آدمی را قسمت کرده و لذا این اشخاص گرفتار، تریبون و بلندگوی شیطان می شوند و از خود هیچ سمتی ندارند.
ذات اقدس الهی درباره ی چنین افرادی می فرماید: «شَیاطینَ الاِنسِ و الجِنّ» (سوره ی انعام، آیه ی 112)؛ نه از باب تشبیه بلکه این تمثیل است. خداوند نفرمود اینگونه افراد تبهکار، شبیه شیطان هستند، بلکه فرمود اینان شیطاناند؛ یعنی کسی که شیطان مراکز ادراکی و تحریکی او را تسخیر می کند، خودِ شیطان می شود و چنین فردی در قیامت به صورت ابلیس محشور می شود.
شستشوی هویتی با شستشوی مغزی و قلبی فرق دارد: شستشوی «فکری» که به عقل نظر و دانش مربوط است، با مباحث منطقی دفع و رفع پذیر است، چنانکه شستشوی «وصفی» هم که به گرایش و انگیزه ی انسان ربط دارد، احیاناً با مباحث اخلاقی و مانند آن تضمین می شود؛ اما در شستشوی هویتی، شخص پس از عمری زندگی می فهمد گوینده ی سخنان و نیز فاعل کارهایش هم دیگری بوده است. البته در همه ی این امور ناپسند علمی و عملی، وی مسئول است، زیرا با سوء اختیارش هویت اصیل خود را حراج کرده است.
مشکل کنونی جامعه ی بشر، همین بحران هویت است که نمیداند صنعت، هنر، علم تجربی و امکانات مادی برای چیست و خدای سبحان چرا قدرت تحصیل صنعت و ثروت به آنان داده است.
آنچه درباره ی مغالطه ی هویت گفته شد، تبیین منطقی و تعلیل فلسفی دارد؛ لیکن اثر منفی اش که از محدوده ی باطن است و نه ظاهر، هرگز با علم حصولی دانسته نخواهد شد. فقط افراد درون بین با راز و رمز اینگونه مغالطه ها آشنا می شوند.