تفسیر انسان به انسان (نشریه هادی شماره 78)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 21 اسفند 1394
- نوشته شده توسط محمد مهدی افشاری
- بازدید: 1186
نقش شیطان در مغالطه هویتی
حضرت علی (علیه السلام) درباره نقش شیطان در ایجاد بحران هویت بشر میفرماید: «اتّخذوا الشیطان لأمرهم ملاکاً و اتّخذهم له اشراکاً فباض و فرّخ فی صدورهم و دَبَّ و دَرَج فی حجورهم؛ فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم فرکب بهم الزَلَل و زیّن لهم الخطل ...» (نهج البلاغه، خطبهی 7)؛ یعنی منحرفان شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز آنها را دام خود قرار داد و در دلهای آنان تخم گذاشت و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد؛ با چشمهای آنان نگریست و با زبانهای آنان سخن گفت، پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد.
شیطان سلسله مراتب را رعایت میکند: ابتدا انسان را به مکروهات و سپس به گناهان کوچک مبتلا میکند و پس از آن او را به گناهان بزرگ معتاد میکند. شیطان وقتی به درون بشر راه مییابد، برای بذرافشانی فساد زمینه میسازد: حقایق و معارف را نابود میکند و سپس تخمهای فساد را در آن میکارد و آنها را آبیاری میکند تا سبز شود؛ آنگاه کم کم در اینها لانه میکند و در لانه تخم میگذارد و تخمهای خود را به جوجه تبدیل میکند و زمانیکه این جوجه ها بزرگ شدند، برخی شئون علمی و عملی او را تسخیر میکند تا به جای او ببینند، بشنوند و سخن بگویند و این شخص بیچاره خیال میکند که خود اوست که سخن میگوید، میبیند و میشنود.
برخی در نمازشان حضور قلب ندارند و وسوسه میشوند و این نشان میدهد کسی از درون آنها را میشوراند، زیرا وسوسه، امری وجودی است و حتما مبدأ فاعلی دارد، چون هیچ امر وجودی ای بدون فاعل نیست. مبدأ فاعلی وسوسه ها و شورشهای درونی همان شیطان است؛ وسوسه کردن، تخمگذاری شیطان است و تقویت وسوسه، تبدیل تخمها به جوجه هاست.
«دبیب» به معنای جهش، حرکت، راه رفتن و ... است و جوجه را «دابّة» میگویند، چون جهش و حرکت دارد. گاهی انسان حس میکند در دل و سویدای سینه ی او چیزهایی پیوسته می آیند و میروند؛ این همان دبیب است؛ یعنی همان دویدن خاطرات تلخ که جوجه های شیطان اند. وقتی این جوجه ها بزرگ میشوند، منصبهای وجود آدمی را قسمت کرده و لذا این اشخاص گرفتار، تریبون و بلندگوی شیطان میشوند و از خود هیچ سمتی ندارند.
ذات اقدس الهی درباره ی چنین افرادی میفرماید: «شَیاطینَ الاِنسِ و الجِنّ» (سوره ی انعام، آیه ی 112)؛ نه از باب تشبیه بلکه این تمثیل است. خداوند نفرمود اینگونه افراد تبهکار، شبیه شیطان هستند، بلکه فرمود اینان شیطاناند؛ یعنی کسی که شیطان مراکز ادراکی و تحریکی او را تسخیر میکند، خودِ شیطان میشود و چنین فردی در قیامت به صورت ابلیس محشور میشود.
شستشوی هویتی با شستشوی مغزی و قلبی فرق دارد: شستشوی «فکری» که به عقل نظر و دانش مربوط است، با مباحث منطقی دفع و رفع پذیر است، چنانکه شستشوی «وصفی» هم که به گرایش و انگیزه ی انسان ربط دارد، احیاناً با مباحث اخلاقی و مانند آن تضمین میشود؛ اما در شستشوی هویتی، شخص پس از عمری زندگی میفهمد گوینده ی سخنان و نیز فاعل کارهایش هم دیگری بوده است. البته در همه ی این امور ناپسند علمی و عملی، وی مسئول است، زیرا با سوء اختیارش هویت اصیل خود را حراج کرده است.
مشکل کنونی جامعه ی بشر، همین بحران هویت است که نمیداند صنعت، هنر، علم تجربی و امکانات مادی برای چیست و خدای سبحان چرا قدرت تحصیل صنعت و ثروت به آنان داده است.
آنچه درباره ی مغالطه ی هویت گفته شد، تبیین منطقی و تعلیل فلسفی دارد؛ لیکن اثر منفی اش که از محدوده ی باطن است و نه ظاهر، هرگز با علم حصولی دانسته نخواهد شد. فقط افراد درون بین با راز و رمز اینگونه مغالطه ها آشنا میشوند.
پيامدهاي مغالطه هويتي
برخي از پيامدهاي مغالطه هويتي را ميتوان بدين صورت برشمرد: اختلال در ميزان انسانيت؛ احساس عطش كاذب؛ هوامداري؛ ادعاي ربوبيت بر خويشتن و طبيعت؛ سقوط به ورطه كمتر از حيوانيت.
1. اختلال در ميزان انسانيت: خدا انسان را با سرمايه اصيل آفريد و به او ميزاني بخشيد كه با آن، خوب و بد را بسنجد: «فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها»( سوره شمس، آيه 8)؛ آنگاه انسانها را از طغوا و تجاوز در ترازو نهي كرد و به اقامه قسط و عدل فرمان داد:«اَلاّتَطغَوا فِي الميزان و اَقيمُوا الوَزنَ بِالقِسطِ ولاتُخسِرُوا الميزان»( سوره الرحمن، آيات 8 ـ 9).
موارد و مشكلات عميقي كه بشر از حسن و قبح آن آگاه نيست، تكليف بسياري از افراد نيست و اگر هم باشد، طبق دستور تقواي دروني، احتياط و سؤال ميشود و پاسخ آن دانسته.
قرآن پيام ميدهد كه ترازو را دستكاري نكنيد؛ به وزن و موزون دست نزنيد و موزون را به اندازه وزن ارزيابي كنيد. اگر ترازو سالم، وزن در كفه مناسبِ خود و موزون هم در كفه خود باشد حتماً قسط تحقّق مييابد و جامعه بشري با قسط و عدل زندگي ميكند: «لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»( سوره حديد، آيه 25) و جامعه متديّن و متمدّن، لذّت محبّت و بندگي خدا را ميچشد كه هيچ لذّتي به اندازه آن نيست: «من ذا الّذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلاً»( بحار الأنوار، ج 91، ص 148).
مواظبت نكردن از ميزان خود و رضايت دادن به تحريف و جابه جايي آن، تطويعات و تسويلات و تحميلات نفس، انسان را به سوي ضلالت پيش ميبرد: «فَطَوَّعَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصبَحَ مِنَ الخسِرين»( سوره مائده، آيه 30)؛ «وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي»( سوره طه، آيه 96). گاهي برادر بيگناه را به چاه انداختن، برابر با همين تسويلات و تطويعات براي انسان جاذبه مي يابد، چنان كه حضرت يعقوب(عليهالسلام) دوبار به فرزندان خطاكارش فرمود: «قالَ بَل سَوَّلَت لَكُم اَنفُسُكُم اَمرًا فَصَبرٌ جَميلٌ واللّهُ المُستَعانُ عَلي ما تَصِفون»( سوره يوسف، آيه 18) و سامري هم كه شرك را به جاي توحيد، بر اسرائيليها تحميل كرد، به موساي كليم(عليهالسلام) گفت: «وكَذلِكَ سَوَّلَت لي نَفسي»( سوره طه، آيه 96).
گاهي نيز غيبتِ برادر ايماني براي كسي جاذبه پيدا ميكند، با اينكه طبق بيان نوراني امام زين العابدين(عليهالسلام) صورت حقيقي غيبت، خورشت سگان جهنّم است: «إيّاك و الغيبة! فإنّها إدام كلاب النار»( الاحتجاج، ج 2، ص 145؛ بحار الأنوار، ج 72، ص 246).
ترازوي جابجا شده، چنين امر زشت و قبيحي را براي شخص غيبت كننده خوب و گوارا جلوه ميدهد؛ امّا اگر كسي توفيق امر به معروف و نهي از منكر داشته باشد و كار بدِ ديگران را به آنان تذكّر دهد، صورت حقيقي چنين عمل صالح و اخلاقي، ميوه شاداب اهل بهشت است.
2. احساس عطش كاذب: اگر شخص بر اثر تحريف زدگي خود را آن گونه كه بايد نشناسد، حق و باطل و سعادت و شقاوت و چيز زيانبار و سودمند را جاي هم و نيز نااصل را اصل ميپندارد و به چيز قبيح عطش پيدا ميكند و نميداند كه هر عطشي هم راست نيست: عطش ناشي از كوششِ توليدي صادق است و بايد آب زلال و گوارا به دستگاه گوارشي فرد تشنه برسد؛ امّا عطش ناشي از جرّاحي دستگاه گوارشْ عطش كاذب است و آب براي دستگاه گوارش زيانبار است.
انسان به بسياري از چيزها تشنه است؛ ولي عطش او صادق نيست و پاسخ مثبت دادن به اين خواسته ها نتيجه خوبي براي وي ندارد؛ مثلاً تشنگان ربا در پايان عمرشان ديوانه ميشوند:«الَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لايَقومونَ اِلاّكَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسِّ ذلِكَ بِاَنَّهُم قالوا اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا»( سوره بقره، آيه 275)، بنابراين عدهاي قيامشان مخبطانه است و سرانجام از جنون سر در ميآورند و دودمان آنها متلاشي ميشود و اين مطلب ديني همانند ساير گفتههاي خداوند، جدّي است: «اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل وما هُوَ بِالهَزل»( سوره طارق، آيات 13 ـ 14)، پس دوستي مال حرامْ عطشي كاذب است.
3. هوامداري: هر كه بگويد «هر كاري بخواهم، ميكنم و هر سخني بخواهم، بر زبان ميرانم و هر چه بخواهم، مينويسم و... »، مسلّماً اصول و فروع هستي اش جابجا شده و ديگري، متشابهات وي را به جاي محكماتش نشانده است. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:«اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ»( سوره جاثيه، آيه 23)، پس انساني كه وجود خويش را دستمايه تحريف ديگران كرده است، به جاي پيروي از عقل و فطرت خويش در پي هوا و هوس و طبيعت خود است و به گمراهي گرفتار ميشود.
بايد دانست كه هر گاه در انجام دادن كاري فقط خودمان را مطرح كنيم، تريبون شيطان شده ايم؛ امّا هر گاه خدا را مشاهده كنيم؛ نه خود را، و بگوييم «خدا را شكر كه چنين فيضي را به دست بنده خود عطا كرد»، معلوم ميشود عبد صالح خداييم. به هر روي «من» گفتن، سخن شيطان است:«اَنا خَيرٌ مِنهُ» ( سوره اعراف، آيه 12) و به تعبير استاد، مرحوم حكيم الهي قمشهاي:
جرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد ورنه بر بوالبشري ترك سجود اين همه نيست
(ديوان حكيم الهي قمشهاي، ص 516).
طرد و لعن شيطان، تنها براي گناه ترك سجود نيست، بلكه به سبب ادعاي او برابر ذات عزيز كبريايي است. آن كه برابر خدا ميگويد «نظر تو اين است؛ نظر من هم اين است»، هويّت ابليسي دارد و از درگاه خدا طرد ميشود؛ امّا انجام دادن يك معصيت يا ترك يك سجده واجب، قابل ترميم و توبه است و بر فرض عدم توبه و مغفرت، كيفر آن محدود است؛ امّا جرم شيطان اين بود كه در آدم ابو البشر كه آينه خدا نما بود، عكس خدا را نديد. شيطان بايد به سوي قبله آدم ولي براي خدا سجده ميكرد؛ يا به دستور خداوند بر آدم سجده ميكرد، تا مشمول اين همه طرد و لعن نميشد.
4.ادّعای ربوبیت بر خویشتن و طبیعت:
اگر کسی منطقه ممنوع جهان هستی را نشناسد، آن را به سلطه خود در می آورد و درباه ی آن ادعای ربوبیت میکند.
آیا چنین انسانی رب است؟یا آنکه آفریننده آسمان ها زمین:«امّن خلق السماوات والارض»(سوره نمل، آیه60) و مالک سمع و بصر است:«امّن یملک السمع و الابصار»(سوره یونس، آیه31). و می تواند هر مضطری را در هر مکانی دریابد:«امّن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء»(سوره نمل، آیه62)،چون او همه جا هست و توانمند است؛ تنها این هستی نامحدود، رب، است و بس.
«أم» در آیات یاد شده به معنای «بل» است؛یعنی دیگران رب نیستند، بلکه فقط آفریننده جهان،فریادرس مضطران و مالک حقیقی سمع و بصر،رب است.
هیچ کس نمیتواند حتی لحظه ای گوش و چشم خود را کنترل کند و سمیع، بصیر، عالم، حی،ناطق و... بودن انسان، همه در آیینه ی آفرینش است.اگر کسی تصویر در آیینه را موجود بپندارد، شناختی کودکانه دارد: کودک شیفته تصویر سیب در آیینه میشود و آن را واقعی می پندارد، لذا به سوی آن میرود و احیانا با آیینه چالشی دارد و شاید هم آن را بشکند و نمی داند که این سیب در بیرون آیینه است و تصویر آن در آیینه و این صورت، آیت اوست.انسان عادی هم کودکانه با خود چالش دارد؛غافل از اینکه آنچه در درون اوست، علامتی بیش نیست و اصل آن در جایی دیگر است.
آن که داعیه ی الوهیت در سر می پروراند و هوای خویش را خدای خود می پندارد، برای چنین خدای موهوم، پیامبر نیز جعل میکند و برای چنین رسولی مجعول، کتابی مدسوس وضع میکند و در چنین کتابی موضوع، به ترسیم دوزخ وبهشت می پردازد و در چنین جنّت و ناری یقینا خواسته های نامشروع شهوت و تمایلات نامعقول غضب، سلطان حاکم بر نعمت و نقمت است و سرانجام، تمام آنچه در نظام صحیح و اصیل الهی از مبدأ، معاد،وحی، نبوت و سنت مطرح است، برای اله مجعول و بدلی خود ترسیم میکند، تا این خدای دروغین (هوای نفسانی او) بر کرسی اقتدار(امر به سوء)تکیه زند و برر اریکه ی وهم و خیال به تدوین قانون بنشیند و قهر و مهر خود را بهشت و جهنم بپندارد.تمام این خطرها ناشی از جهل به حقیقت روح انسان و غفلت از هویت درونی آدمی است.
با استفاده از قرآن میتوان فهمید که خدا وجود اجوفِ انسان را پر کرده است و روزی هم او را به خود بر می گرداند:«انا لله و انا الیه راجعون»(سوره بقره، آیه156). اگر کسی این واقعیت بدء و حشر را نداند، طغیان میکند و مدعی ربوبیتِ خویش می شود:«کلّا انّ الانسان لیطغی * ان رءاهُ استغنی»(سوره علق، آیات 6-7)، حال آنکه علم ،قدرت ،حیات و... همه ازآن اوست:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند،از هم فرو ریزند قالبها
بشر عادی، فاعل اصلی را در درون خود می پندارد و تلاش را به خود اسناد می دهد و قارونی می اندیشد. احیانا اگر درسی میخواند یا مالی می اندوزد، آن را از زحمت خود میداند. قارون هم تنها می گفت: «قال انما اوتیته علی علم عندی»(سوره قصص، آیه78)؛ من با علم اقتصاد توانستم مالی انبوه گردآورم؛ اما اگر کسی بگوید «توفیق الهی زاد راه من بود و مرا به اینجا رساند» و نیز «خدا را سپاس که از میان افراد بسیاری که میخواستند متمکن شوند تا فلان کار خیر را انجام دهند، خدا آن کار خیر را به دست ما انجام داد» ، معلوم می شود که قدرت و ابتکار را در آیینه دیده است ؛ نه بیرون از آن و مستقل. چنین انسانی در هر حالی ربوبیت خداوند را پاس می دارد و عبودیت خود را فراموش نمیکند.
انسانی که از هویت خویش تهی نیست ، می فهمد که قبلا نبود و هم اکنون هست و در آینده ی نزدیک یا دور هجرت میکند و به دیدار پروردگار خود میرود. او که خود را در پیشگاه خدا فقیر میداند، در سجده هایش چنین میگوید:
«عبیدک بفنائک! مسکینک بفنائک! فقیرک بفنائک!»(بحارالانوار، ج52، ص8).
تفکر اومانیستی و فیمینیسمی: خود محوری و ادعای الوهیت و ربوبیت ، در جهان امروز در قالب انسان محوری یا اومانیسم و زیرمجموعه ی آن (زن محوری یا فیمینیسم) ظهور و بروز دارد.
آنان که دهان مفسر انسانیت را بسته و بر دهان مبیّن آیات درونیِ وجود مُهر زده و تریبون را به دست شهوت ، غضب و وهم و خیال داده و جوجه های شیطان را بر کرسی های مناصب وجودشان نشانده اند ، هویت انسانی خود را تبدیل کرده و جامه ی بشریت را منکوساً پوشیده اند.
وقتی عقل نظری و عملی زندانی گردد، انسان از درون به بیرون منحرف می شود و هویت خلیفه بودن خود را نمیابد و قهرا به اصالت خود فتوا خواهد داد، در حالی که درون او معنایی جز وابستگی نیست. او حباب است و برای ابد، حباب میماند، چون حباب هیچ گاه عباب نخواهد شد:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
چنین گوینده ای می فهمد که «هل اتی علی الانسان حینٌ من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»(سوره انسان، آیه1). یعنی اکنون هم انسان چیزی درخور ذکر نیست و آینده نیز نخواهد شد،پس میگوید «هویت من عاریتی است که روزی رخش بینم وتسلیم وی کنم، چنان که مال و قدرت، جمال وجلال و جاه و مقامم نیز همین گونه است». چنین انسانی تا آخرین لحظه ی عمرش با برکت زندگی میکند، چون میداند که امین است و آن امانت هر چه هست، او را بالعرض صمد کرده است، و گرنه او همان اجوف است که بود.
مرحوم کلینی از امام (ع) نقل کرده است: «ان الله(عزّ و جلّ) خلق ابن آدم أجوف»(الکافی، ج6، ص286). موجود اجوف هرگز صمد نمیشود، چون انقلاب ذاتی محال است. «موجود ممکن» ، به هیچ روی «واجب» نخواهد شد، پس آنچه در درن اوست، از آن او نیست، فیض خداست که «لا بالممازجه» داخل در اشیاء است.
اگر کسی اومانیستی یا فمینیستی فکر کند، در نگاه او جهان، انسان مدار میشود و انسان، معیار خوب یا بد بودن موجودات و آنگاه هر ناخوشایندی را بد می پندارد،هر چند به دیگر موجودات باشد.
جناب شیخ اشراق در این باره بیان لطیفی دارد؛ بدین مضمون که برخی تردید دارند عالم، نظام احسن است،چون انسان را معیار قرار داده اند و می بینند که اکثر میوه ها برای او تلخ است و غالب روییدنی ها در کام او ناگوار و بیشتر رنگها در چشم او بی جلوه است و بسیاری از حیوانات برای او خوراکی نیست، در حالی که فتوا به اصالت انسان توهم و رأیی نادست است و هر موجودی برای خود کمال و بهره ای دارد؛ انسان از خواص خود طرفی می بندد و موجودات دیگر هم از خواص خودشان لذت می برند.
به فرموده برخی بزرگان نیز ذات اقدس الهی بعضی میوه ها را برای حفظ از دستبرد انسان تلخ کرده است،چون اگر همه میوه ها در کام او شیرین باشد، این بشری که خدا میشناسد چیزی برای حیوانات نمیگذارد؛ یعنی طعم، بو و رنگ بد که مطلوب انسان نیست، پاسبانی است برای حیوانات تا انسان از سهم آنها نگیرد.
ذات اقدس الهی آب و آفتاب را هم برای تامین مواد غذایی انسان و هم حیوانات دانسته است: در بخشهای معارف و علوم و عقول، علما را همراه فرشتگان یکجا ذکر میکنند: «شهد الله انه لا اله الّا هو و الملائکه و اولوا العلم»(سوره آل عمران، آیه 18)؛ اما هنگام سخن از غذای طبیعی و مادی بدن، انسان را با حیوانات: «متاعا لکم و لانعامکم»(سوره نازعات، آیه33)؛ «کلوا و ارعوا انعامکم»(سوره طه، آیه54)؛ «ممّا یأکل الناس و الانعام»(سوره یونس، آیه24).
وقتی تفکر اومانیستی باطل شود، قهرا فیمینستی هم باطل میگردد : زن مانند مرد ، موجودی در حدّ خاص خود است و انسان هم مانند سایر موجودات، حدّ ویژه خود را دارد: «انا کل شیءٍ خلقناه بِقَدَر»(سوره قمر، آیه49). و همگی از نظام حاکم بر انسان، جهان و پیوند انسان و جهان پیروی می کنند.