تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 109)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 01 مرداد 1398
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 823
ادامه تفسیر آیه 30 سوره آل عمران
تناسب صدر و ذيل آيه
غالباً پايان هر آيهاي متناسب با مضمون آن آيه و نيز دليل آن است. در صدر آيه مورد بحث، هم از خير و هم از سوء سخن به ميان آمد و در ذيل آن نيز هم تحذير و انذار و هم تبشير و ترغيب مطرح شد: درباره عاملان كار خير فرمود: ﴿واللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد﴾ و درباره بدكاران فرمود: ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾.
انضمام ﴿ويُحَذِّرُكُمُ الله﴾ با ﴿واللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد﴾ نشان است كه تحذير الهي براساس رحمت اوست؛ يعني از سر لطف و محبّت، شخص را از خطر ميترساند. گذشته از آنكه سنت الهي درباره بندگان خود بر محور رحمت، رأفت و احسان است نه عدل محض، كه نشان آن را در كيفيّت پاداش و كيفر ميتوان يافت: حسنه ده برابر و سيّئه يك برابر جزا دارد؛ ضمن آنكه تمام آثار مشئوم گناه با توبه طرد ميشود.
آوردن اسم ظاهر «الله» به جاي ضمير در ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾و ﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾، به جهت اهميت الوهيت است. همراه شدن نام مبارك «الله» با تحذير و تبشير، نشان آن است كه چون الله و معبود است، به بندگان مهر ميورزد و آنان را از خطر بر حذر ميدارد.
راز تذييل آيه به تحذير از نفس خدا
هرچند حسابرسي، پاداش و كيفر، عفو و انتقام، همگي افعال الهياند و براي تبيين اينگونه از مطالب، اوصاف فعلي خداوند بازگو ميشوند، مانند آنكه خداوند حسيب و مجازي و عَفوّ يا منتقم است؛ ليكن گاهي در ذيل مطالب فعلي، اوصاف ذاتي خدا مانند عليم و قدير ذكر ميشوند كه جامع همه امور فعلي و برتر از آناند.
تحذير از نفس خدا كه در ذيل آيه اسبق و آيه كنوني آمده است: ﴿يحذركم الله نفسه﴾، ميتواند از همين قبيل باشد؛ يعني بيانِ ويژگي ذاتِ اقدسِ ربوبي را بايد همچنان از هرگونه كارهاي علمي و عملي مصون دانست؛ نه او را محور معرفت قرار داد و نه با وي به مخالفت برخاست، زيرا نه توان ادراكش ممكن است و نه تحمل تنبيه او مقدور.
﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ در نگاه اهل معرفت
به نظر برخي اهل معرفت، ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾ درباره مسائل عبادي تبشير، تنذير، كيفر، پاداش و امثال آن نيست، بلكه خداوند با اين جمله شناخت ذات خويش را ممنوع كرده است و براي شناسايي خدا بايد به شناسايي اسما و صفات خدا پرداخت، زيرا كسي را توان شناخت ذات حق نيست: لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن (نهج البلاغه، خطبه 1، بند 1)
لقاي ربّ نيز همانا لقاي اسماي حسناي ربّ است و انسان كامل به لقاي اسم اعظم ميرسد نه ذات، زيرا مقام ذات، تعيّن ندارد. تعيّن، خارج از مقام ذات و بعد از آن است و انسان به جهت محدود بودن، حتي اگر به مقام فنا هم برسد، به ذات او راه نخواهد داشت.
سالك طريق معرفت علاقه دارد ذات خدا را بشناسد و هرچه جلوتر برود، عارفتر و مشتاقتر خواهد شد، چون شيريني معرفتْ برتر از همه لذتهاست و او را به سمت ذات ميكشاند، از اينرو نداي ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾به او گوشزد ميكند اگر جلوتر بيايي، خواهي سوخت، بنابراين جمله لو دنوت أنملة لاحترقت (مناقب آل ابيطالب [ابن شهر آشوب]، ج1، ص229؛ بحار الانوار، ج18، ص382) مخصوص فرشتگان نيست و انسان كامل نيز اگر پا را از مرحله امكان فراتر نهد، خواهد سوخت. انسان كامل كه در مرحله ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلّي * فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدني﴾ (سوره نجم، آيات 9 ـ 8) است، سرانجامْ لو دنوت أنملة لاحترقت ميگويد. زيرا فاصله جبرئيل با انسان كامل، محدود است و نيز فاصله ميان انسان كامل و خداوند كه هستي محض و غير متناهي است، نامحدود، بنابراين پي بردن به كنه ذات خداوندي براي انسان كامل نيز مستحيل است و كسي نيز چنين ادعايي نكرده است.
اين معنا با آنچه از آيه برداشت شد، منافات ندارد، زيرا چنان كه اشاره شد، وقتي انسان جلوتر ميرود، ميبيند اگر قدمي به پيش نهد، خواهد سوخت، پس از هرگونه گناه و تباهي برحذر ميشود.
اينكه برخي پنداشتهاند هر كسي ميتواند ذات را به مقدار سعه وجودي خويش بشناسد، از آنجا برخيزد كه ذات را مقدار بردار پنداشتهاند، در حالي كه ذات خدا بسيط محض است؛ ظاهرش عين باطن و باطنش عين ظاهر؛ اوّلش عين آخر و آخرش عين اول و جمال و جلالش يكي است.
از اينرو بزرگان اهل معرفت گفتهاند: و أمّا الذات الإلهية فحار فيها جميع الأنبياء و الأولياء(عليهمالسلام). (شرح فصوص الحكم، ج1، ص172) ذات، برتر از آن است كه با «برهان» ثابت يا با «عرفان» مشاهده شود.
اگر حرارت يا نور خورشيد نيز ميلياردها برابر بيش از اين مقدار بود، هرگز كسي نميگفت: آفتاب آمد دليل آفتاب، بلكه تنها ميتوانست بگويد كه شعاع آمد دليل آفتاب، چون در آن صورت هرگز توان ديدن آفتاب را نداشت بلكه با مشاهده شعاع شمس به آن جسم نيّر پي ميبرد.
آنچه را بصر ظاهري درباره آثار خداوند ميبيند يا بصيرت عقلي با برهان ميفهمد يا وجدان عرفاني مشاهده ميكند نيز همه و همه جزو شعاع است و انسان كه در «نور السموات و الأرض» غرق است، هرگز نميتواند بگويد من از خود ذات خدا، ذات او را شناختم، بنابراين برهان «صديقين» و امثال آن نيز نوعي تقريب است.
اگر در دعاي شريف ابو حمزه ثمالي آمده: «عرفتك و أنت دللتني عليك» كنارش آمده است: «و لولا أنت لم أدر ما أنت» ؛ اگر تو مرا هدايت نميكردي، من تو را نميشناختم؛ يعني سخن از تعليم، تعلّم و افاضه است.
همچنين چنانچه در دعاي عرفه آمده است: «أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتّي يكون هو المظهر لك». سخن از اظهار و ظهور است كه تعيّنات الهياند. اگر كسي خدا را به «هو الظاهر» بشناسد، با وصف شناخته است و چنانچه به «هو المظهر» بشناسد، با وصف و فعل شناخته است نه با ذات. متن دعاي «عرفه» و «ابوحمزه» نيز شاهد است كه كنه ذات، مراد نيست.
تذكّر: حديث اعرفوا الله بالله والرسول ... (الكافي، ج1، ص85) با تحليل روشن ميكند كه خداوند را بايد به الوهيت شناخت كه يكي از اسماي حسنا و صفات علياي اوست، همانطور كه رسول را با رسالت و ولي امر را به امر به معروف و نهي از منكر بايد شناخت، پس خداوند را كه هويّت مطلق است بدون تعيّن «الله» كه اسمي از اسماي حسناي اوست نميتوان شناخت.
مهر و قهر
مؤمن فقط به خدا اميدوار است و تنها از او ميترسد. درجات توحيد مؤمنان يكسان نيست: برخي از جهنّم و بعضي از زوال نعمت ميهراسند و دستهاي نيز به بهشت طمع دارند و بعضي به خدا دل بستهاند، به گونهاي كه اگر هم خداوند متخلفان را به آتش دوزخ نسوزاند و مطيعان را از بهشت محروم سازد، راه و رسم عبوديت حق را رها نخواهند كرد و عامل خشوع و خضوع آنان شكر و حبّ الهي است نه بهشت و جهنّم.
توحيد آنان عاليترين درجات توحيد است؛ تنها از آن خائفاند كه مبادا محبّت خدا از دلشان برود و به لقاي او نرسند. انسان هر اندازه راه كمال را بپيمايد، فاصله مهر و قهر را كمتر ميبيند؛ تا آنجا كه مهر عين قهر و قهر عين مهر ميشود.
نكته: خداوند سبحان جمله ﴿ويُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفسَه﴾را كه تهديدي است تند، با ﴿واللهُ رَءُوفٌ بِالعِباد﴾ به صورت لفّ و نشر غير مرتّب، تعديل فرموده و نيز از آنجا كه مضمون آيه درباره خير و سوء است، هم تهديد و هم وعده را مطرح فرموده است.
اشارات و لطايف
1. آگاهي خدا به اعمال انسان
همه جا و در هر موقعيتي خدا با انسان است: ﴿وهُوَ مَعَكُم اَينَ ما كُنتُم واللهُ بِما تَعمَلونَ بَصير﴾ (سوره حديد، آيه 4) لازمِ اين معيّت، با خبر بودن او از كار انسان است. آيات فراواني درباره علم خدا به اعمال انسانهاست، كه به برخي اشاره ميشود:
أ. آياتي مانند ﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ خَبير﴾ (سوره بقره، آيه 234) ﴿واللهُ بِما تَعمَلونَ عَليم﴾ (سوره بقره، آيه 283) كه بيشترين آيات در اين مسئلهاند.
ب. آياتي كه بيش از عليم و خبير بودن را ميفهمانند: ﴿اِنَّ اللهَ بِما يَعمَلونَ مُحيط﴾ (سوره آل عمران، آيه 120)
ج. آياتي كه روشن و صريح بر علم خدا به اعمال انسان دلالت دارند: ﴿ولاتَعمَلونَ مِن عَمَلٍ اِلاّ كُنّا عَلَيكُم شُهودًا اِذ تُفيضونَ فيهِ وما يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماءِ ولا اَصغَرَ مِن ذلِكَ ولااَكبَرَ اِلاّ في كِتبٍ مُبين﴾ (سوره يونس، آيه 61) يعني هيچكاري نميكنيد، مگر آنكه هنگام ورود به متن عمل، ما شاهد شما هستيم.
د. آياتي كه خداي سبحان را «حفيظ» معرّفي ميكنند: ﴿اِنَّ رَبّي عَلي كُلِّ شيءٍ حَفيظ﴾ (سوره هود، آيه 57) يعني افزون بر اينكه او به اعمال انسان محيط، شاهد و خبير است، خود آن اعمال را حفظ ميكند و فرشتگان را نيز بر نگهداري آنها ميگمارد.
2. تجسّم عمل و تبديل انرژي به مادّه
برخي درباره تجسّم عمل ميگويند:
اعمال و حركات، در جهاني كه اصل آن ماده و انرژي است، پراكنده است و از اصول مسلّم علم فيزيك است كه مادّه و انرژي هرگز نابود نميشوند، بلكه به يكديگر تبديل ميشوند؛ يعني مادّه همان انرژي متراكم و انرژي همان مادّه منتشر شده است. اعمال ما نيز در متن ماده و در عالم، هر چند به صورت پراكنده، وجود دارد و روزي به شكل مادّه ظهور خواهد كرد.
در ردّ اين توجيه بايد مطالبي گفت: أ. گرچه در علوم تجربي گاهي مطالب يقيني پيدا ميشود، بيشتر پذيرفتههايش تجربيات غير قطعي است، در حالي كه به اصول يقيني نياز است كه از آنها به علوم متعارف ياد ميشود.
ب. اگر هم از علوم متعارف باشد، بدنه كار را مشخص ميكند، كه بين خوب و بد يا صالح و طالح مشترك است؛ اكنون دو مثال: يك. اگر قرضدهنده شرط كند كه هنگام بازپرداخت بايد مبلغي اضافه داده شود، ربا و حرام است و چنانچه شرطي در كار نباشد و قرض گيرنده مبلغي اضافه به صورت هبه بدهد، مستحب است و ربا شمرده نميشود؛ متن اين دو كار در خارج با يكديگر تفاوتي ندارد.
دو. نگاه كردن به قصد لذّت يا بدون آن و همچنين برخاستن با هدف احترام يا توهين، كارهاي فيزيكي همانندياند كه حسنه يا سيئه بودن، اطاعت يا عصيان بودن و خير يا سوء بودن آنها، به «نيّت» وابسته است كه به عمل شكل ميدهد، در حالي كه علم فيزيك نيّت نميشناسد.
ج. عقايد، آرا و افكار انسان نيز مانند اعمال وي مجسّم ميشوند، در حالي كه عقيده و فكر در حيطه فيزيك نميگنجد، تا گفته شود كه انرژي، مادّه منتشره و مادّه، انرژي متراكم است.
د. احكام آخرت با قوانين مادّي دنيا تفاوت دارند. آخرت به معناي رجوع به سوي رحمت يا خشم خداست؛ نه بازگشت به دنيا كه از بين رفته است. در نظام دنيا بر اثر فعل و انفعال مادّي، برخي اجزا در بعضي تأثير و از بعضي تأثّر دارند و ارتباط آنها با صاحبان آن اعمال دخيل نيست. فرقهايي ديگر نيز بين نظام دنيا و آخرت حاكم هست.
برپايه رواياتي مانند لكلّ امريء ما نوي (الامالي، طوسي، ص618؛ بحار الانوار، ج67، ص210) و إنّ الله (عزّ و جلّ) يحشر الناس علي نياتهم (الكافي، ج5، ص20) همه بر اساس نيّت خود محشور ميشوند و همانگونه كه كارهاي عقل نظري (ادراكات كلّي) مجرّدند، كارهاي عقل عملي (نيّت) نيز اموري قلبي و مجرّدند و هيچگونه سنخيّتي با انرژي و مادّه ندارند.
3. عمل محدود و كيفر نامحدود
عمل، پديدهاي زماني است كه خود رخت بر ميبندد؛ ولي عصاره آن در جان عامل ميماند و جان آدمي را بهيمي يا شيطاني يا مَلَكي ميكند. نيت و ارادهاي كه منشأ عمل است، در جان ثابت است و هرگز از بين نميرود، بنابراين عملِ محدود ميتواند كيفري نامحدود داشته باشد، زيرا عمل نيز مانند خود انسان بدنهاي دارد كه همان حركتهاي خارجي است و روحي دارد كه همان نيّت و اراده انساني است و خلود در عذاب به روحِ عمل مربوط است كه به روحِ عامل پيوسته است و به تدريج در او به صورت ملكه و زوال ناپذير در ميآيد. اگر عمل سوء باشد، رنجش ابدي روحِ عامل را در پي خواهد داشت و خلود نيز از همينجا سرچشمه ميگيرد. گناه مانند غباري بر قلب انسان مينشيند؛ از آنجا كه بدنه عمل سبب پيدايش ملكات است، اگر ملكه حاصل شد، انسان به اندازه آن ملكه عذاب ميشود و مخلّد، وگرنه به اندازه خود عمل عقاب خواهد شد.
امام صادق(عليهالسلام) درباره گناه محدود و عذاب نامحدود گناهكار فرمودند: چون نيّت وي آن است كه اگر تا ابد هم بماند، گناه كند. (الكافي، ج2، ص85.) معناي اين سخن نوراني آن نيست كه براي كار انجام نشده و صرفاً براي نيّت، او را مجازات ميكنند، زيرا برپايه روايات فراوان صرف قصد گناه عقاب ندارد، بلكه راز عقاب ابدي و كيفر دائمي آن است كه انحراف، كفر، نفاق و افساد ملكه ـ شدهاند، به گونهاي كه اگر تا ابد هم در دنيا بماند، معصيت خواهد كرد؛ حتّي پس از ورود به جهنّم، اگر دوباره به دنيا بازگردد، همچنان خويش را به گناه ميآلايد.
4. آتش زنه، آتش گيره و سوزنده در جهنّم
از آياتي مانند ﴿واُزلِفَتِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقين﴾ (سوره شعراء، آيه 90) و ﴿فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَةُ اُعِدَّت لِلكفِرين﴾ (سوره بقره، آيه 24) برميآيد كه بهشت و جهنّم هماكنون مخلوقاند. حضرت امام رضا(عليهالسلام) با استشهاد به آيه ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا المُجرِمون* يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان﴾(سوره الرحمن، آيات 44 ـ 43) فرمودند: كسي كه بپندارد، بهشت و جهنّم خلق نشده است، از اهل بيت(عليهمالسلام) ـ نيست. (التوحيد، ص118)
ادراك هر مسئلهاي زماني ميخواهد؛ از جمله ادراك اينكه جهنّم را چگونه و از كجا ميكشند و ميآورند: ﴿و جيء يومئذٍ بجهنّم﴾ (سوره فجر، آيه 23) براساس اين آيه نبايد جهنّم را فقط غير منقول و مانند دنيا زنداني پنداشت كه از انسان جداست.
گويا هنوز جامعه بشري به آن درجه از رشد نرسيده است كه مسئله بهشت، جهنّم، معاد، كيفيت برزخ، جسم برزخي، جسم اخروي و مانند آن براي وي مطرح شود. در حالي كه اوايل با لحني نرم گفته شد كه انسان ﴿حَمّالَةَ الحَطَب﴾ (سوره مسد، آيه 4) است و هيزم را به همراه دارد؛ بعد بيپرده گفتند كه خود انسان هيزم است؛ هيزم نسوز مانند درخت نسوز كه با آتش تغذيه ميشود: ﴿اِنَّها شَجَرَةٌ تَخرُجُ في اَصلِ الجَحيم﴾ (سوره صافّات، آيه 64) اين هيزم نسوز، به گونهاي است كه همواره روشن است و از بين نميرود: ﴿كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنهُم جُلودًا غَيرَها﴾ (سوره نساء، آيه 56)
برپايه قرآن كريم، مواد سوخت و سوز، خود انسان است: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾(سوره جنّ، آيه 15) رهبران كفر و سران ستم نيز آتشزنه آن هستند نه صرف آتشگيره: ﴿وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة﴾ (سوره تحريم، آيه 6)
گفتني است سوزاندن دوگونه است: برونسوزي و درونسوزي. قرآن كريم از «برونسوزي» با تعبير ﴿يَصلي﴾ (ثلاثي مجرّد) ياد ميكند: ﴿اَلَّذي يَصلَي النّارَ الكُبري﴾(سوره اعلي، آيه 12) همين ريشه در باب تفعيل، درونسوزي را هم ميرساند: ﴿وتَصلِيَةُ جَحِيم﴾ (سوره واقعه، آيه 94) پس بعضي برونسوزي ميشوند و برخي درونسوزي و بعضي هر دو را دارند، بنابراين آيه ﴿نارُ اللهِ الموقَدَة﴾ (سوره همزه، آيه 6) براي همه نيست و عدهاي كه قلب موحد و مؤمن داشتهاند، آتش از درون آنها سر نميزند و تنها گرفتار برونسوزياند.
5. سائق و شهيد
در قيامت انسان تبهكار را فقط احضار نميكنند، بلكه برپايه ﴿وجاءَت كُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ وشَهيد﴾ (سوره ق، آيه 21) سائق، او را به سوي آتش سوق ميدهد: ﴿ونَسوقُ المُجرِمينَ اِلي جَهَنَّمَ وِردا﴾ (سوره مريم، آيه 86) تعبير «سوق» براي بهشتيان نيز به كار رفته است: ﴿وسيقَ الَّذينَ اتَّقَوا رَبَّهُم اِلَي الجَنَّةِ زُمَرًا﴾(سوره زمر، آيه 73) ليكن نه آنگونه كه مجرم را سوق ميدهند، بلكه عدّهاي به استقبال پرهيزگاران ميآيند و دستهاي نيز آنان را بدرقه ميكنند، پس «سائق» نسبت به كساني كه مانند چارپايان يا گمراهترند مانند رمهداري است كه رمه را از پشت سر آنها ميراند و نسبت به اهل بهشت، مانند گروه بدرقه كنندهاي است كه براي تجليل ميآيند.
نتيجه آنكه انسان با قافلهاي در حركت است؛ يعني همراه مجموعهاي است كه از يك سو سائق و شاهد و از سوي ديگر رقيب و عتيد و شياطين و از سوي سوم فرشتگان ويژه اعضاي آناند.
6. نسخه برداري از صحيفه نفس
كتاب نفس انسان، نسخه اصلي است كه نسخه ديگري را نيز از آن بر ميدارند: ﴿ وتَري كُلَّ اُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ اُمَّةٍ تُدعي اِلي كِتبِهَا اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلون* هذا كِتبُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقِّ اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلون﴾ (سوره جاثيه، آيات 29 ـ 28)
درباره اين آيه شريفه امام صادق(عليهالسلام) فرمودند: فهو الكتاب المكنون الذي منه النسخ كلّها. أولستم عرباً؟ فكيف لا تعرفون معني الكلام و أحدكم يقول لصاحبه: أنسخ ذلك الكتاب! أوليس إنّما ينسخ من كتاب اخذ من الأصل؟ و هو قوله: ﴿اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم تَعمَلون﴾ مگر شما عرب فصيح نيستيد! خدا نميفرمايد شما هرچه كرديد ما نوشتيم، بلكه ميفرمايد كه ما استنساخ كرديم؛ يعني از روي نسخه اصلي برگرفتيم. (تفسير القمي، ج2، ص380؛ تفسير نور الثقلين، ج5، ص6)
بنابراين: أ. مستنسِخ، غير از كاتب است؛ ب. متن عمل خارجي انسان مُستَنسَخ است؛ ج. براي هر مُستَنسَخي يك نسخه اصلي لازم است كه استنساخ از روي آن نسخه اصلي صورت ميپذيرد؛ د. كتاب جامع (قضا و قدر، و...) سابق لازم است تا متن اعمال از نهان انسان مطابق با آن كتاب استنساخ و استخراج شود؛ ه. اختيار انسان به عنوان يك اصل در تمام نسخههاي اصلي و فرعي اعمال بشر محفوظ است.
تذكّر: هضم امور مزبور سهل نيست و اگر باشد، با امتناع همراه است (سهل ممتنع).
7. روز نشر كتاب اعمال
كتاب اعمال، وجود لفظي يا كتبي ندارد، بلكه سطورش از خود عمل پديد ميآيد و همه عقايد، اخلاق و رفتار تمام عمر انسان در آن ثبت است.
دنيا «يوم اللّف» است (روز بسته بودن) و قيامت «يوم النّشر» (روز باز شدن)، از اينرو خداي سبحان در قيامت براي انسان كتابي بيرون ميآورد كه منشور است و انسان را فرا ميخواند تا حسابرس خويش باشد، بنابراين كتاب اعمال انسان «نشر» و «طي» است، همانطور كه براي نظام كيهاني قبض و بسط هست؛ ليكن به عكس آنها، زيرا آسمانها و زمين را امروز پهن و گسترده ميداند: ﴿والسَّماءَ بَنَينها بِاَيدٍ واِنّا لَموسِعون﴾ (سوره ذاريات، آيه 47) ﴿واِذَا الاَرضُ مُدَّت﴾ (سوره انشقاق، آيه 3) و در معاد برميچيند؛ يعني آنچه امروز باز است، فردا بسته است: ﴿والاَرضُ جَميعًا قَبضَتُهُ يَومَ القِيمَةِ والسَّموتُ مَطويّتٌ بِيَمينِهِ سُبحنَهُ وتَعلي عَمّا يُشرِكون﴾(سوره زمر، آيه 67)؛ يعني همانگونه كه طومار همه حروف و كلمات را در خود گرد ميآورد، آنچه امروز به صورت آسمان و زمين پهن است، فردا برچيده خواهد شد و آنچه امروز بسته است (مثل اعمال انسان) فردا باز خواهد شد و آن صحيفهاي كه امروز باز نيست، فردا منشور خواهد شد: ﴿واِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت﴾ (سوره تكوير، آيه)
از آيات سوره مباركه «مطفّفين» كه با ترجيع بند «ويلٌ، ويلٌ» همراه است، ميتوان استفاده كرد كه هركس چند كتاب دارد كه اينها در طول يكديگرند: ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الفُجّارِ لَفي سِجّين* وما اَدركَ ما سِجّين* كِتبٌ مَرقوم﴾ (سوره مطفّفين، آيات 9 ـ 7) ﴿كَلاّاِنَّ كِتبَ الاَبرارِ لَفي عِلّيّين* وما اَدركَ ما عِلّيّون* كِتبٌ مَرقوم* يَشهَدُهُ المُقَرَّبون﴾ (سوره مطفّفين، آيات 21 ـ 18) همانگونه كه قرآن كتابي است در كتابي ديگر: ﴿اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم* في كِتبٍ مَكنون* لايَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون﴾ (سوره واقعه، آيات 79 ـ 77)
8. فارق بين اولياي الهي و معبود
ميان اولياي الهي(عليهمالسلام) و معبود، پردهاي جز «عبوديت» نيست: لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك(اقبال الاعمال، ص145؛ بحار الانوار، ج95، ص393)؛ امّا همين پرده براي جدايي كافي است. قطر اين پرده نيز بيش از اندازه آسمانها و زمين است.
آري در اين سو به اذن خدا مقتدرند و در آن سمت، لو دنوت أنملة لاحترقت.
بحث روايي
1. همراهي عمل با عامل خود
عن سعيد بن المسيّب قال: كان علي بن الحسين(عليهالسلام) يعظ الناس و يزهدهم في الدنيا و يرغبهم فياعمال الآخرة بهذا الكلام في كلّ جمعة في مسجد رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم و حُفظ عنه و كُتب، كان يقول: أيّها الناس! اتّقوا الله و اعلموا أنّكم إليه ترجعون: فتجد كلّ نفس ما عملت في هذه الدنيا من خير محضرًا و ما عملت من سوء تودّ لو أن بينها و بينه أمدًا بعيدًا و يحذركم الله نفسه... فمن كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من خير وجده و من كان من المؤمنين عمل في هذه الدنيا مثقال ذرّة من شرّ وجده. (الكافي، ج8، ص74 ـ 72)
اشاره: امام سجاد(عليهالسلام) با استشهاد به آيات قرآن، از جمله مفاد آيه مورد بحث، همگان را از غفلت از مرگ و نزديك بودن آن و قبر و سؤال آن هشدار ميداد و ميفرمود كه پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ آخرت، محصول حسنات و سيئات دنياست؛ هر يك از مؤمنان در دنيا به مقدار ذرهاي كار خير يا شرّ انجام دهد، نتيجه آن را بعد از مرگ ميگيرد.
خلاصه: أ. هيچ عملي از بين نميرود. ب. هيچ عملي عامل خود را رها نميكند. ج. هيچ عاملي از عمل ديگران طرفي نميبندد. د. در معاد غير از عمل صالح چيزي كارآمد نيست.
2. نمونهاي از تجسّم عمل
قال ابوعبدالله(عليهالسلام) في حديث طويل: إذا بعث الله المؤمن من قبره، خرج معه مثال يقدم أمامه. كلّما رأي المؤمن هولاً من أهوال يوم القيامة قال له المثال: لا تفزع و لا تحزن و أبشر بالسرور و الكرامة من الله (عزّوجلّ) حتي يقف بين يدي الله (عزّوجلّ) فيحاسبه حسابًا يسيرًا و يأمر به إلي الجنّة و المثال أمامه؛ فيقول له المؤمن: يرحمك الله! نعم الخارج، خرجت معي من قبري و ما زلت تبشّرني بالسرور و الكرامة من الله حتي رأيت ذلك؛ فيقول: من أنت؟ فيقول: أنا السّرور الّذي كنت أدخلت علي أخيك المؤمن في الدنيا خلقني الله (عزّوجلّ) منه لاُبشّرك (الكافي، ج2، ص190.)
اشاره: سروري كه مؤمن در اين دنيا در دل برادر مؤمن ايجاد كرده است، روز قيامت در قالب صورتي مثالي پيشاپيش او حركت ميكند تا هنگام وحشت و اضطراب آن روز، بشارت دهنده مؤمن باشد و اين نمونهاي از تجسّم اعمال در قيامت است.
خلاصه آنكه: أ. نشئه ملكوت و برزخ و عالم مثال، موجودي خارجي است نه خيالي. ب. انسان در دنيا و قيامت داراي بدن مناسب (جسم مناسب) و روح است. ج. تصوّر عمل صالح به صورت مثالي خوب، به تصوير خداست كه يكي از اسماي حسناي او «مُصوِّر» است. د. همانطور كه تصوير در دنيا فقط به قدرت الهي است و اگر فرشته يا انسان كاملي توفيق صورتگري يافت به اذن خداست و اين اذن تكويني همراه با مظهريّت آن مَلَك يا انسان كامل نسبت به اسم شريف «مُصوِّر» است، در قيامت نيز چنين است. ه. ظهور و خفاي صورتهاي ملكوتي به دستور مُصوِّر آنهاست، چنانكه تبشير يا انذار آنها به فرمان همان مُصوِّر بيبديل، يعني خداي سبحان است.