تفسیر شریف تسنیم سوره آل عمران (نشریه هادی شماره 112)
- توضیحات
- دسته: مقالات
- منتشر شده در 15 آبان 1398
- نوشته شده توسط علی جزینی
- بازدید: 704
قُل ان كنتم تُحبّون اللهَ فاتّبعوني يُحببكمُاللهُ و يغفِر لَكُم ذُنوبكم و الله غَفور رَحيم (31)
اشارات و لطايف
1. قله رفيع جذب و دفع
انسان داراي «بينش» و «گرايش» است؛ با كمك بينش (عقل نظري) ميفهمد و با استمداد از گرايش (عقل عملي) آموختههايش را عملي و اجرا ميكند.
«محبت»، اراده، نيّت، اخلاص و مانند آن و نيز ريا و نظاير آن از شئون عقل عملي است. اگر انسان در «جهاد اكبر» كه از شئون عقل عملي است پيروز شود، نيروي جذب و دفع او تعديل خواهد شد و از اسارت شهوت و غضب و گرفتاري جذب و دفع سركش و لگام گسيخته رهايي خواهد يافت.
پس از اين تعديل، نخست ارادت و كراهت و محبت و عداوت پيدا ميشوند و سرانجام، هر دو جناح، تلطيف ميشوند و «تولّي» و «تبرّي» جلوه ميكند، بنابراين براي رسيدن به مقام «تولّي» و «تبرّي» بايد از جذب و دفعي كه در جمادات و گياهان است و از شهوت و غضبي كه در انسان و حيوان است و از ارادت، كراهت، محبت و عداوتي كه در انسانهاي متعارف است، نجات يافت. تولّي و تبرّي، همان قلّه جذب و دفع است؛ جذب و دفعي است كامل كه كمالي فراطبيعي است و از بيرون طبيعت سر بر آورده است.
اگر جذب و دفع انسان حساب شده و بر اساس عقل عملي باشد، متحرك به اراده است و در متن دين قرار ميگيرد؛ يعني اين گرايش و گريز (تولّي و تبرّي) مانند نماز، روزه، حجّ، زكات و ساير اعمال واجب، از فروع رسمي دين به شمار ميآيد. پس انسان براي پيمودن اين راه به عقل نظري يعني دانش و بينش محتاج است و دانش بر اساس ﴿ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ في جَوفِه﴾ (سوره قيامت، آيات 21 ـ 20) ميگويد كه جذب و دفع، دو دستگاه مستقل نيستند، بلكه اين دو قوه در پوشش يك نيروي برتر به نام عقل عملي هستند و عقل عملي را نيز عقل نظري رهبري فكري ميكند.
2. برتري لذّت معرفت و عبادت برخاسته از محبت
از خواستههاي متعالي انسان آن است كه خداوند قلب او را متوجّه خويش گرداند: اللّهمّ! إنّ قلوب المخبتين إليك والهة (زيارت امين الله)، تا به چيزي غير از آنچه نزد خداست رغبت نكند، چنانكه فرشتگان به چيزي جز خدا رغبت نميكنند: لم ينفد طول الرغبة إليه مادّة تضرعهم و لا أطلق عنهم عظيم الزلفة ربق خشوعهم(نهج البلاغه، خطبه 91، بند 53)؛ رغبت فراوان آنان به خدا تضرعشان را از بين نبرده و مقام برجسته آنان، طوق خشوع را از گردنشان برنگرفته است.
رغبت به آنچه نزد خداست، وسط راه و در حدّ ﴿وما عِندَ اللهِ خَير واَبقي﴾ (سوره قصص، آيه 60) است و در پايان راه براي خواصّ اولياي الهي سخن از ﴿واللهُ خَير واَبقي﴾ (سوره طه، آيه 73) است. آنان بهشت را مطلوب نهايي نميدانند، بلكه بهشتْ مشتاق آنان و ايشان مشتاق آفريدگار بهشتاند، چنانكه درباره بعضي اصحاب مانند سلمان آمده است كه بهشت مشتاق آنهاست.
لذّت اينان از حيات معقول طوبا قياس كردني با كامجويي ديگران از زندگي محسوس نيست، چنانكه فرشتگان نيز كه از جام محبت حق سيراب شدهاند و نيز ترس خدا در سويداي دلشان جاي گرفته است، لذّتشان از معرفت، بيش از كام گرفتن ديگران از طبيعت است.
عبادت برخاسته از محبت، خستگي در پيندارد زيرا سخن گفتن، همنشيني، انس و حشر با دوستِ كامل لذّتبخش است نه ملالآور. احساس خستگي و عدم نشاط در عبادت، بر اثر نبود محبت است.
عبادت ائمّه(عليهمالسلام) نيز مانند فرشتگان از ترس جهنّم يا شوق به بهشت نيست. كسي كه از جهنّم ميترسد يا به بهشت طمع دارد، گرفتار نفس خويش است و هنوز به «ترس از مقام ربّ» نرسيده است و شايد به بهشت ظاهري برسد؛ امّا آنان كه به درجه خوف از مقام رب رسيدهاند، غير از بهشت ظاهري از جنّة اللقاء نيز برخوردارند: ﴿ولِمَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان﴾ (سوره الرحمن، آيه 46)
3. خداوند، محبوب و مرهوب
خداوند، هم محبوب است و هم مرهوب؛ و قلب انسان نيز هم محب است و هم راهب، چنانكه در ادعيه درخواست ميكند كه قلب مرا از علاقه و ترس خود پُر گردان. (اقبال الاعمال، ص344)
توضيح اينكه مهر و قهر بيشتر انسانها، معلول حالات نفساني آنهاست، از اينرو غير يكديگرند؛ امّا در ذات اقدس خداوندي، محبت از اوصاف جمال است و تحذير از اوصاف جلال و اين دو از يكديگر جدا نيستند؛ يعني قهر خدا نيز از مهر و لطف او سرچشمه ميگيرد. اين معنا هم درباره برخي افراد و هم درباره دين و جامعه صادق است: درباره افراد ميفرمايد: ﴿ولَكُم فِي القِصاصِ حَيوة ياُولِي الالببِ لَعَلَّكُم تَتَّقون﴾(سوره بقره، آيه 179) يعني خداي سبحان بر اثر محبت و مهر به انسانها و براي حيات آنان به قصاص دستور داد كه حكمي قهرآميز است. البته براي قصاص شونده قهر محض به شمار ميآيد؛ ولي منشأ همين قهر، مهر به افراد اجتماع است.
درباره جامعه نيز در سياق آيات جهاد ميفرمايد: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا استَجيبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم واعلَموا اَنَّ اللهَ يَحولُ بَينَ المَرءِ وقَلبِهِ واَنَّهُ اِلَيهِ تُحشَرون﴾ (سوره انفال، آيه 24) اين آيه به نماز و روزه اختصاص ندارد، زيرا پس از صدور حكم جهاد و دفاع، از ظلمپذيري و اجازه نفوذ كفر نهي ميكند و جهاد را عامل حيات جامعه بر ميشمارد.
آري جهاد حكمي قهرآميز است؛ امّا براي حيات جامعه، بنابراين سرّ اجتماع رضا و غضب الهي آن است كه منشأ آن، تأثّر دروني نيست و از مقام فعل ناشي ميشود نه از مقام ذات؛ و بنيان فعل او محبت عام و رحمت مطلق است كه بر خلاف رحمت خاص مقابل ندارد؛ يعني خداي سبحان همانگونه كه محبوب است، مرهوب نيز هست، در حالي كه اگر چيزي مركّب از چند حيثيت باشد، از هر حيثيت آن معنايي انتزاع و بر خصوص آن منطبق ميشود؛ مثلاً اگر انساني عالم و عادل باشد، مفهوم عالم از يك حيث او و مفهوم عادل از حيث ديگر او حكايت ميكند. عالم و عادل، دو لفظ، دو مفهوم، حتّي داراي دو مصداق و دو جهت صدق است، پس در امور مركّب، چهار نوع جدايي هست: جدايي در لفظ؛ جدايي در مفهوم؛ جدايي در مصداق؛ جدايي در حيثيّت صدق و مقام انطباق.
خلاصه آنكه انسان وقتي از مراتب پايين سخن ميگويد، خوف و رجايش هر يك به جايي تعلّق ميگيرد؛ ليكن وقتي به مراتب بالا راه يافت، ذات اقدس خداوندي، هم مورد خوف اوست و هم مورد رجايش؛ هم مطلوب و محبوب اوست و هم مرهوب و مخوف او.
وقتي خوف عقلي شد، متعلّق آن همانگونه كه مرهوب است، محبوب نيز ميتواند باشد و از آن جهت كه ذات حق تعالي جمال محض است، بايد به او دل بست و چون عين جلال است، بايد از نرسيدن به وصالش واهمه داشت. به مقدار معرفت، هم حب و هم خوف، هر دو به ذات تعلّق ميگيرد.
ترس عقلي با محبت منافات ندارد، زيرا انسان به چيزي دل ميبندد كه از فراق آن در هراس باشد. اگر منشأ حُب وهم و خيال باشد، هراس مترتب بر آن نيز از محدوده وهم و خيال بالاتر نميرود و چنانچه ريشه آن عقل باشد، خشيت متفرّع بر آن در قلمرو عقل است و خوف عقلي مايه كمال و پايه سعادت ابدي است.
غرض آنكه ترس از خدا (نه از جهنّم) خشيتي پسنديده است و چنين انساني از مرحله ترس از جهنّم گذشته است: فهبني يا إلهي و سيّدي و مولاي و ربّي صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك؛ و هبني صبرت علي حرّ نارك فكيف أصبر عن النظر الي كرامتك (اقبال الاعمال، ص222)!
انسان سالك هرچه جلوتر ميرود، انس او كاملتر و ترسش كمتر و حب وي بيشتر ميشود: ﴿اَللهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتبًا مُتَشبِهًا مَثانِي تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلينُ جُلودُهُم وقُلوبُهُم اِلي ذِكرِ اللهِ ذلِكَ هُدَي اللهِ يَهدي بِهِ مَن يَشَاءُ ومَن يُضلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِن هاد﴾ (سوره زمر، آيه 23) رهروان طريق حق، وقتي با آيات قرآني اُنس ميگيرند، نخست اندامشان به لرزه در ميآيد و سپس آرام و نرم ميشود.
در حالات ائمّه اطهار(عليهمالسلام) آمده است كه هنگام ورود به نماز و گفتن تكبيرة الاحرام، اعضايشان از شدّت ترس ميلرزيد (الامالي، صدوق، ص151؛ مستدرك الوسائل، ج4، ص100)؛ امّا در سجده بر اثر ارتباط و انس بيشتر آرامش مييافتند. (ر.ك: الكافي، ج3، ص266)
4. عشق، محبتي كامل
«محبت» آنگاه كه به حدّ بلوغ ميرسد، «عشق» ناميده ميشود. بغض و غضب نيز وقتي به حدّ نصاب برسد، «مقت» خوانده ميشود، بنابراين حديث أفضل الناس من عشق العبادة (الكافي، ج2، ص83) بر نهايت محبت دلالت ميكند، همانگونه كه ﴿كَبُرَ مَقتًا عِندَ اللهِ اَن تَقولوا ما لاتَفعَلون﴾ (سوره صفّ، آيه 3.) حاكي از نهايت غضب است.
بعضي از شارحان اصول كافي ذيل حديث ياد شده فرمودهاند: اهل حكمت، دو جا درباره عشق سخن گفتهاند: يكي در «طبيعيات» (علم النفس) كه آن را مذمّت كرده و گفتهاند كه عشق، ماليخوليا، مرض نفساني و كاري حيواني و جسماني است و ديگر در «الهيات» كه از آن به عظمت و جلال ياد كردهاند.
سرّ مذمّت از عشق در طبيعيات و تمجيد آن در الهيات آن است كه عشق (محبت كامل)، به تنهايي بها ندارد، بلكه ارزش آن به ارزش محبوب وابسته است، همانگونه كه ارزش علم به ارزش معلوم و ارزش هنر به متعلّق هنر است. بر اين اساس، اگر كسي سنگ و گياه را دوست دارد، محبت او به اندازه همان سنگ و گياه ميارزد و چنانچه محبوب او بهشت باشد، به اندازه بهشت؛ امّا اگر محبت و علاقه عاشقي به ذات اقدس خداوندي تعلّق گرفت، ديگر اندازهاي نخواهد داشت.
عشق حيواني به مجرّد وصال سرد ميشود؛ ولي عشق الهي با وصال سوزندهتر ميشود، از اينرو عاشقان حق با سوز و گدازي وصف ناشدني ميگويند: و قلبي بحبّك متيّماً (اقبال الاعمال، ص224)؛
درخواست فزوني محبت در دعاها (ر.ك: البلد الامين، ص66) از آن روست كه اگر كسي لذّت محبت خدا را بچشد، سراغ محبت ديگري نخواهد رفت و از اين پس، عشقِ عاشقِ حق، افزون خواهد شد. بر همين اساس كلمه «محبت» از كلمات رايج در مناجات و دعاست؛ حتّي مناجاتي مستقل به نام «مناجات المحبّين» در فرهنگ نيايش درخشندگي خاص دارد. علاوه بر تعليم درخواست محبت به خدا، تعليم ميدهند كه قلبمان را چنان از محبت خدا پر كنيم كه جايي براي محبت غير نماند زيرا اگر كسي لذّت محبت خدا را بچشد، چيزي ديگر را هدف خود قرار نخواهد داد: إلهي! من ذا الّذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلاً (صحيفه سجاديه، ص248)
5. لذّت عيني و علمي
در نشئه طبيعت، لذّت خيالي و علمي هر چيزي بيش از لذّت عيني آن است، زيرا وجود علمي (نه ذهني) از تجرّد سهمي دارد، از اينرو قويتر از وجود طبيعي و مادي است، در نتيجه اثر گذارتر خواهد بود. در عالم آن سوي طبيعت، لذّت عيني بيش از لذّت علمي است، زيرا وجود عيني آن قويتر از وجود علمي بيشتر مردم است، چرا كه موجودهاي آن جهان آنچنان كه هست، كاملاً ادراك نميشوند.
بر همين اساس، در عالم طبيعتْ لذّتِ قبل از وصول، از لذّت حين وصول قويتر است؛ مثلاً اگر كسي را به محفل جشني دعوت كنند كه مورد علاقه اوست، لذّتِ پيش از حضور در محفل جشن كه التذاذ خيالي است، بيش از لذّت هنگام حضور است؛ امّا پس از مرگ و در وراي طبيعت و مادّه، لذتهاي عيني به مراتب بيشتر و قويتر از لذّتهاي خيالي و علمياند، زيرا وجود خارجي آنها قويتر از وجود علميشان است، به همين جهت وقتي انسان به نشئه قيامت وارد ميشود، يافتههايش برتر از آن است كه ميانديشيد.
همين معنا به بالاتر از بهشت منتقل ميشود كه وصف لذايذ آن ممكن نيست: ﴿فَلا تَعلَمُ نَفس ما اُخفِي لَهُم مِن قُرَّةِ اَعيُنٍ جَزاءً بِما كانوا يَعمَلون﴾ (سوره سجده، آيه 17) ﴿لَهُم فيها ما يَشائونَ خلِدين﴾ (سوره فرقان، آيه 16) انسان در نشئه طبيعت با نوشيدن قدحي سيراب ميشود؛ امّا در آن نشئه، قدحي از آب كوثر علاقه او را به نوشيدن، (بدون درد عطش) بيشتر ميكند.
محبت نيز از لذايذي است كه انسان هرچه بيشتر بچشد، عالمتر و شايقتر و طالبتر ميشود، تا جايي كه برخي بزرگان فرمودهاند: عجباً للمحب كيف ينام (بحار الانوار، ج67، ص160)
6. خاستگاه محبت الهي
قرآن كريم منشأ هر نعمت و كمالي را تنها ذات واجب تعالي ميداند، به گونهاي كه هيچ كسي نعمت و كمال را از خود يا از غير خداوند ندارد.
لطف خدا سبب خارج نميخواهد و بيسبب، نعمت را ميدهد، چون خود خداوند مبدأ كَرَم و جود است؛ امّا قهر خدا بدون سبب، نعمتي را باز پس نميگيرد: ﴿اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّي يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم﴾ (سوره رعد، آيه 11) ﴿ذلِكَ بِاَنَّ اللهَ لَم يَكُ مُغَيِّرًا نِعمَةً اَنعَمَها عَلي قَومٍ حَتّي يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم﴾ (سوره انفال، آيه 53) از اينرو انسان بايد همواره در برابر نعمت الهي شاكر باشد و خود را بدهكار پروردگار بداند.
خدا دوستي نيز كمال است و اين كمال را انسان خود ندارد و تنها خدا كه محب بندگان است آن را به انسان ميدهد، پس همانگونه كه توبه عبد ميان دو توبه از رب است، خدادوستي نيز چنين است.
در آيه مورد بحث، نخست محبت انسان كه همواره مسبوق به محبت خدا به انسان است؛ آنگاه محبت خدا مطرح ميشود: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾؛ امّا در آيه ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَه﴾ (سوره مائده، آيه 54) به عكس است، كه اين تقديم لفظي از تقديم معنوي حكايت ميكند.
خداوند ابتدا علاقه به جمال و كمال خود را به همگان ميدهد؛ سپس از انساني كه بجا استفاده نكند، آن را باز ميستاند: ﴿ولَو عَلِمَ اللهُ فيهِم خَيرًا لاَسمَعَهُم ولَو اَسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وهُم مُعرِضون﴾(سوره انفال، آيه 23)
«شنواندن» در ﴿لاَسمَعَهُم﴾ ابلاغ تشريعي نيست، زيرا قرآن كريم ﴿هُدًي لِلنّاس﴾ (سوره بقره، آيه 185) است و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم آن را بيواسطه يا با واسطه به گوش همه مردم خوب و بد جهان ميرساند، پس مراد از شنواندن، شنواندن باطني است نه ظاهري.
7. راه تحصيل محبت
محبت دو گونه است: أ. محبت كسبي كه از طريق آشنايي با جمال و جلال حق و انزجار از دنيا به دست ميآيد. ب.محبت غير كسبي كه فضل الهي است: ﴿ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤتيهِ مَن يَشاء﴾ (سوره مائده، آيه 54)
براي تحصيل محبتِ حق بايد ديگر محبوبها را در راه محبوب اصلي فدا و دل را از محبت غير خدا تهي كرد، زيرا يك دل جاي دو محبت نيست.
محب خدا بايد به موارد ذيل اهتمامي ويژه داشته باشد:
يك. پرهيز از لذايذ طبيعي به ويژه پرخوري
دو. انفاق از مال پاكيزه و محبوب: ﴿لَن تَنالوا البِرَّ حَتّي تُنفِقوا مِمّا تُحِبّونَ وما تُنفِقوا مِن شيءٍ فَاِنَّ اللهَ بِهِ عَليم﴾ (سوره آل عمران، آيه 92) به مقام ابرار نميرسيد و محبوب حق نخواهيد شد، مگر از آنچه دوست ميداريد، انفاق كنيد. با انفاقِ مال محبوب در راه خدا، علاقهها گسسته و انسان آزاد ميشود؛ آنگاه راه محبت خدا به روي او گشوده خواهد شد.
سه. بغض به دنيا: مهمترين عامل كه انسان را محب خدا ميكند، بغض دنياست، زيرا دوستي دنيا ريشه همه خطاهاست: حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة (الكافي، ج2، ص131)، پس براي رسيدن به محبت حق تعالي كه همه خواهان آن هستند، هيچ راهي بهتر از انزجار از دنيا نيست.
8. نيل عادل جامع باطن و ظاهر به محبت الهي
عدل از بهترين كمالهاي وجودي است كه گذشته از نزاهت از عيب افراط و برائت از نقص تفريط، از مزاياي هسته مركزي اعتدال برخوردار است. سالك مسير عدل، به كمال محوري آيه مورد بحث، يعني محبت الهي ميرسد.
توضيح آنكه ناظران به شريعت سه گروهاند: 1. باطني محض كه به صرف توحيد اعتقادي بسنده ميكنند و هيچگونه تعهّد اخلاقي و التزام عملي به حكمتها و احكام شرع ندارند. اين تفكّرِ آفِل و تخيّل فائل به طور اطلاق، باطل و معتقد به آن، عاطل و مذموم و منحرف است. عصمنا الله و إيّاكم من ذلك!
2. ظاهري صرف، به طوري كه انديشه سطحي و انگيزه عاميانه، او را به تجسيم و تشبيه ميكشاند و هيچگونه تجريد عقلي و معرفت سبّوحي و قدّوسي در مدار صفر درجه جان او خطور نميكند. اين انجماد و تحجّر كاسد به كلّي مردود و معتقد به آن، زير خط فهم و عقل است.
3. جامع باطن و ظاهر و جاري با نهر شريعت در سطح و عمق، كندي و تندي، قهر و مهر، تجريد و تجسيم و مانند آن. اين هسته مركزي توسط و اعتدال، چون در متن پيروي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است، حق و صدق و حُسن است و ملتزم به آن، محقّق و صادق و حَسَن. وفّقنا الله و إيّاكم له.
9. ثمره امانتداري از گوهر محبت
فطرت انسان دو چهره دارد: از سويي با عقل نظري است كه ميفهمد و از طرفي با عقل عملي است كه ميطلبد. اين هر دو چهره در خود فطرت نهاده شده است؛ مانند تشنهاي كه هم آب را ميبيند و هم آن را ميخواهد. خداوند اين زمينه را به صورت نصاب مشتركي به همگان داده است و از اين پس در مقابل مراتب و درجات بالاتر، تكاليف بالاتري را نيز ميطلبد.
اگر كسي از فطرت شكوفاتري برخوردار باشد، از مرحلهبالاتر محبت نيز بهرهمند ميشود، زيرا او از اين گوهر بهره بد نخواهد برد، بلكه آن را مهمترين امانت الهي ميشمرد و از آن نگهداري ميكند و در حدّ خود امين الله ميگردد.
10. خشنودي اهل محبت از خدا
راهيان راه محبت تا زماني كه محباند، در «طلب» و وقتي محبوب شدند، در «طرب»اند و فرق اين دو بسيار است. محبِ حق هميشه در طلب و كوشش است كه عبادت كند تا به هدف برسد و با رسيدن به هدف خوشحال است و در طرب، زيرا به مقامي رسيده است كه عيب و نقصي در عالم نميبيند، بلكه همه چيز را به ديده رضا و خوشايندي مينگرد، چنانكه زينب كبرا(عليهاالسلام) در پاسخ طعنِ كيف رأيت صنع الله بأخيك و أهل بيتك، فرمود: ما رأيت إلاّ جميلا (اللهوف، ص169)؛ يعني جريان خونبار و تاريخساز كربلا را جز زيبا هيچ نديدم.
در اين سخن اغراقي نيست، زيرا گوينده آن از اولياي الهي است و اهل طرب؛ يعني وقتي دريافت كه محبوب خداست، ديگر چيزي در كام او تلخ نخواهد بود. آري مشاهدات وي را با هيچ چيزي نميتوان سنجيد، چون در آن ساحت هرآنچه اهدا شد، مقبول الهي گشت و صبغه عند اللّهي يافت و پايدار ماند: ﴿ما عِندَكُم يَنفَدُ وما عِندَ اللهِ باق﴾ (سوره نحل، آيه 96)
11. مسجد پايگاه محبت
رسول گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم علاوه بر نشان دادن راههاي تربيتي، مراكزي چون مسجد را براي آموزش درس محبت بنيان گذاشت: ﴿لاتَقُم فيهِ اَبَدًا لَمَسجِد اُسِّسَ عَلَي التَّقوي مِن اَوّلِ يَومٍ اَحَقُّ اَن تَقومَ فيهِ فيهِ رِجال يُحِبّونَ اَن يَتَطَهَّروا واللهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين﴾ (سوره توبه، آيه 108) در مسجد ضرار (مسجد منافقان) نماز مگذار. مسجدي كه از روز اول بر اساس تقوا بنا شده است (مسجد قبا)، بهتر است، زيرا افزون بر بناي آن بر پايه تقوا، مرداني در آن هستند كه دوستدار طهارتاند و وقتي به اين محبوب متصف شدند، بر اساس ﴿واللهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرين﴾ خود آنها محبوب حق خواهند بود.
از اين آيه برداشت ميشود كه تقوا راه رسيدن به محبت است و مكان و مركز محبت «مسجد» و مدرّس و معلّم محبت، رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم است، چون دوستداران طهارت در هر مكان يافت نميشوند، بلكه در مركزي به سر ميبرند كه بر محور تقوا بنا شده باشد، پس تقوا مدار پرورش محب است و ساير امور ياد شده در حكم دستيار آناند.
12. رسالت پيروان رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم
اگر انسان پيرو و فرمانبر امر و نهي حبيب خدا، رسول مكرّم اسلامصلي الله عليه و آله و سلم شود و بر اساس ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا﴾(سوره حشر، آيه 7) عمل كند، احساس رسالت در او بيدار شده و ديگران را به راه هدايت فرا ميخواند.
نيز سخن پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بهترين گفتار است و گفته پيروان ايشان نيز بهترين كلام، زيرا پيروان آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم نه از خود ميگويند و نه از ديگران، بلكه محقّقانه فرمايش حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم را ارزيابي كرده و ميپذيرند و به كار ميبندند: ﴿فَبَشِّر عِباد ٭ اَلَّذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيَتَّبِعونَ اَحسَنَه﴾ (سوره زمر، آيات 18 ـ 17) آنگاه مطالب تحليل علمي شده و تجربه عملي شده را با بصيرت به مخاطبان تبليغ اسلام ميرسانند. گفتار چنين مبلّغاني بهترين كلام است و قرآن بهترين سخن را چنين ميشناساند: ﴿ومَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعا اِلَي اللهِ وعَمِلَ صلِحًا وقالَ اِنَّني مِنَ المُسلِمين﴾(سوره فصّلت، آيه 33)
قرآن كريم متفكران محقّق را به بررسي مكتبهاي گوناگون و پذيرش بهترين آنها فرا ميخواند و بهترين مكتب را نيز مكتب «توحيد» و مصداق را نيز دعوت به خدا ميشناساند.
مراد از ﴿ومَن اَحسَنُ قَولا﴾ نيز نشر فرهنگ اسلامي است؛ نه سخنراني، مقاله يا كتاب نويسي، چون ميفرمايد سخن كسي بهتر است كه اولاً به خدا دعوت كند و ثانياً عمل صالح انجام دهد و ثالثاً منطقش اين باشد كه من مسلمانم؛ از مجموع اين هر سه به «قول» تعبير شده است، پس پيروي حبيب خدا تنها در اعمال انفرادي نيست، بلكه پيروي كامل يعني شناختن فرهنگ و انديشه اسلامي، معتقد شدن و با علم و عمل آن را نشر دادن؛ در اين صورت است كه انسان، پيرو رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و محبوب خداي سبحان خواهد بود.
بحث روايي
1. شأن نزول
قال ابن عباس: أنّ اليهود لما قالوا: نحن أبناء الله و أحبّاؤه، أنزل الله تعالي هذه الآية، ... (اسباب النزول، واحدي، ص106؛)
قال محمّد بن جعفر بن الزبير نزلت الآيتان في وفد نجران من النصاري لما قالوا إنّا نعظم المسيح حبّاً لله (مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص733)
عن الحسن قال: قال أقوام علي عهد رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: و الله! يا محمّد! إنّا لنحبّ ربّنا فأنزل الله: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني... ﴾ (الدر المنثور، ج2، ص178)
و يروي ...
اشاره: هر سه گروه يهود، نصارا و مشركان مدّعي محبت خدا بودند. خداي سبحان معيار محبت خود را تنها پيروي از پيامبر گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم دانست و همه دوستداران خود را به فرمانبري از آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم فراخواند، بنابراين خطاب آيه عام است و شامل همه مدعيان محبت خدا ميشود و با شأن نزولهاي متعدد منافات ندارد.
2. حبّ و بغض في الله
عن عائشة، قالت: قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: الشرك أخفي من دبيب الذر علي الصفا في الليلة الظلماء و أدناه أن يحبّ علي شيء من الجور و يبغض علي شيء من العدل؛ و هل الدين إلاّ الحبّ و البغض في الله؟ قال الله تعالي: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله﴾ (ـ الدر المنثور، ج2، ص179)
اشاره: در قرآن حكيم محبوبان الهي نام برده شدهاند؛ مانند ﴿اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُحسِنين﴾ (سوره بقره، آيه 195) و ... چنانكه نمونههايي از مغضوبها آمده است؛ نظير ﴿واللهُ لايُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ اَثيم﴾ (سوره بقره، آيه 276) و ... اگر كسي دوست خداست، حتماً محبوبهاي الهي را دوست ميدارد. چگونه ممكن است دوستي خدا با عدم دوستي محبوبان او سازگار شود؟! روايات فراواني كه در آنها آمده است كه هل الدين إلاّ الحبّ و البغض. ميتواند شارح محتواي آيه مورد بحث باشد؛ از جمله اين حديث كه دوست داشتن اندكي از جور، و بغض كمي از عدل را شرك معرفي ميكند.
3. پاداش حبّ وبغض
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: لو أنّ رجلاً أحبّ رَجلاً لله لأثابه الله علي حبّه إيّاه و ... (الكافي، ج2، ص127)
عن أبي جعفر(عليهالسلام) قال: قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: المتحابّون في الله يوم القيامة علي أرض زبرجدة خضراء في ظلّ عرشه ... (الكافي، ج2، ص126)
عن أبي حمزة الثمالي، عن علي بن الحسين(عليهالسلام) قال: إذا جمع الله(عزّ وجلّ) الأولين و الآخرين قام مناد فنادي يسمع الناس؛ فيقول: أين المتحابّون في الله؟ ... (همان).
اشاره: أ. روايت نخست از روايات بلندي است كه ميفهماند انسان هرچه ميچشد و ميكشد، از درون خود او ريشه ميگيرد و در مدار تشخيص خود حركت ميكند، از اينرو گاهي از مار و عقرب نميترسد، چون از وجود آن بياطلاع است و زماني ريسمان را مار ميپندارد و از آن ميهراسد، هرچند انسان بايد بكوشد كه دريافتهايش با واقع مطابق باشد.
بر پايه اين روايت، اگر كسي منافقي را كه اظهار ايمان ميكند و اعمال صالح ظاهري دارد هرچند در باطن منافق فاسق است براي خدا دوست داشته باشد، ثواب ميبرد، اگرچه محبوب او جهنّمي است؛ يا چنانچه از شيعهاي كه با تقيّه زندگي ميكند، برائت بجويد و براي خدا دشمن داشته باشد، ثواب ميبرد، هرچند مبغوض او بهشتي است، چون در هر دو مورد حب و بغضش براي خدا بوده است.
ب. «المتحابّون في الله» طبق روايت دوم و سوم در قيامت زير سايه عرش الهي و بر فراز منبري از نور به سر ميبرند و نورانيت آنها شعاع وسيعي را روشن ميسازد و مؤمنان ديگر از نورشان بهرهمند ميشوند و در ميان اهل قيامت معروفاند و از مقامي برخوردارند كه فرشتگان مقرب خدا و پيامبران مرسل به منزلت آنها غبطه ميخورند. اينان كسانياند كه در دنيا با محبت خدا زندگي كردهاند و حبّ و بغضشان فقط براي خدا بوده است، از اينرو در آخرت بيحساب وارد بهشت ميشوند.
4. حبّاهل بيت(عليهمالسلام) مصداق محبت خدا
[عن زياد] عن أبي عبيدة الحذاء، قال: دخلت علي أبي جعفر(عليهالسلام) فقلت: بأبي أنت و اُمّي! ربّما خلا بي... (تفسير العياشي، ج1، ص168 ـ 167)
اشاره: محبت و پيروي، تعامل متقابل دارند. مقداري از محبت مايه پيروي است و بخشي از پيروي مايه ازدياد محبت. اين هماهنگي ناگسستني مصحّح آن تعبير رايج است كه هل الدين إلاّ الحبّ؛ و چون پيروي دستورهاي مستقيم يا غير مستقيم الهي، محصول محبت از يكسو و كاشف آن از سوي ديگر و زمينه ازدياد آن از سوي سوم است، پس عنصر محوري دين را محبت تأمين ميكند و از آنجا كه نصب و نص بر امامان معصوم(عليهمالسلام) به دست حضرت ختمي نبوّتصلي الله عليه و آله و سلم به امر خداي سبحان صورت پذيرفت، پيروي از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مقتضي محبت اهل بيت است، زيرا آن حضرتصلي الله عليه و آله و سلم همگان را به موالات آنان فراخواند و از معادات با آنها بر حذر داشت.
5. جدايي ناپذيري حبّ الله و پيروي از رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم و آل او (عليهمالسلام)
قال رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم: من رغب عن سنّتي فليس منّي؛ ثمّ تلا هذه الآية: ﴿قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ الله... ﴾ (الدر المنثور، ج2، ص178)...
اشاره: أ. در روايت نخست با استشهاد به آيه مورد بحث، از سرباز زدن از سنت رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نهي شده است.
ب. در روايت دیگر، امير مؤمنان(عليهالسلام) بر پايه آيه مورد بحث، پيروي از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم را محبت خدا و رضايت او را مايه بخشايش گناهان دانستهاند.