حکمت متعالیه استاد یزدان پناه 71

به نام خدا

ما در بخش نخست مقام دومی باز کردیم به نام هویت فلسفه اسلامی، و در این مقام مطلب اولی که بحث شد، امکان فلسفه اسلامی بود و در آن توضیح دادیم که چگونه قبل از این که به مرحله ی تحقق برسیم چگونه چنین چیزی ممکن است. بعد اون رسیدیم به تحقق فلسفه ی اسلامی و یک بحث تاریخی که عملاً یک چنین چیزی محقق شد. و رسیدیم به فارابی که مطالبی بیان شد و نوبت به نتیجه گیری رسید. در ابتدا این نتیجه را گرفتیم که از آن جایی که در بحث فلسفه ی اسلامی معیار اصلی برای فلسفه ی اسلامی آن است که خطوط کلی حفظ شود، که خطوط کلی نیز توضیح داده شد. عملاً در کار فارابی این خطوط کلی را می بینیم هر چند که با نقایصی نیز همراه است که به نقایص نیز فی الجمله پرداختیم. اکنون می خواهیم چندی دیگر از کارهایی که فارابی انجام داده را معرفی کنیم و بحث فارابی را به اتمام برسانیم و به مباحث دیگر بپردازیم.

 

اجالاتاً افزون بر این مسئله چند چیز روی داده، اساساً تمام این ها حول محور ما بعد الطبیعه شکل گرفته.

در این جا ما اجالتاً در الهیات بحث می کنیم. الهیات بالمعنی اعم که اساس . بستر اصلی کار بوده و عرض کردیم که چگونه ارسطو بعد از نهضت ترجمه بسیار با ابهت برای مسلمانان ظاهر شد و البته با تقریرهای نا افلاطونی. فارابی در عین این که ارسطو برایش مهم هست اندیشه های افلاطون هم بسیار در کارش حاضر هست. ولی به هر ترتیب ارسطو مدار و محور است برای کارهای فنی آکادمیک و اون هم به این شکل است که عمدتاً  حول محور ماورءالطبیعه ارسطو شکر گرفته، و بحث این که ایشون چه کارهایی انجام داد، قبلاً گذشت؛ تصویر درستی که از کارکرد دارد، الهی بودن فلسفه را مطرح کرد و ...  ولی حال می خواهیم این نتیجه را بگیریم که تمام آن مباحثی که ارسو مطرح کرد در نوع خود و در عصر خود بی نظیر بوده ولی باز از یک هماهنگی برخوردار نیست، شما کتاب ماوراءالطبیعه را که نگاه کنید، آن هماهنگی های لازم را نمی یابید. به هر ترتیب بسیاری از مباحث مانند قوه و فعل، واحد و کثیر، تقدم و تأخر، انواع علل، علل اربعه و ... در مباحث ارسطو آمده. این فلسفه وقتی به فارابی رسید، یکی از کارهایی که افزون بر آنها که عرض شد، صورت گرفت جنبه ی الهی مباحث بیشتر به چشم می آمد. مثلاً در مورد «واحد کثیر» در عین اینکه بحث های مفصلی در این باره داشتیم ولی آن جنبه ی وحدتی که ما برای حضرت حق احتیاج داریم بیشتر به چشم می آید. در بحث تقدم و تأخر آن مباحثی که ما احتیاج داریم که در رابطه با حضرت حق مطرح می شود، و حتی در ارتباط با حدوث ازلیت اشیاء مادی (در یک تعبیر که برخی گفتند، یعنی حادث  زمانی نبودن اشیاء مادی) در آن جا بیشتر در کار فارابی می بینیم که در این تقدم و تأخر نوع خاص رتبی را بیشتر به چشم می آورد. که بعد ها در کار بوعلی بسیار جدی تر مطرح می شود. یا مثلاً در بحث علت و معلول مبحث علت فاعلی از علل چهارگانه بیشتر به چشم می آید. و همچنین مسئله ای به اسم وجوب و امکان هم افزوده شد که توضیح آن گذشت.

حال می خواهیم این نتیجه را بگیریم که تقریباً همه ی آنچه که در ماوراءالطبیعه ارسطو هست، با برخی از اندیشه ها بیشتر ترکیب می شود که ما در فضای خطوط کلی اسلامی می فهمیم که چرا این گونه شده. زیرا قرار است که خطوط کلی آموزه های دینی حفظ شود، بیشتر سعی شده به این جوانب توجه شود لذا این اندیشه ها آمده، پس برخی از مواردی که بوده، مانند قوه و فعل، واحد کثیر، تقدم و تأخر، علل چهارگانه و ... این ها عمدتاً آن جنبه ای که به جوانب الهی مرتبط می شود را بیشتر به چشم آوردند.

نکته ی دیگری که در فلسفه ی فارابی اضافه شد مسئله ی وجوب و امکان است که این موضوع را در فلسفه ی ارسطو به این شکل نمی بینیم ولی فی الجمله در کار فارابی هست. (در توضیح فی الجمله گذشت که اگر قبول کنیم عیون المسائل و اثبات المفارغات، که این ها عملاً کتاب هایش هستند، یقیناً باید بگوییم که اندیشه ی وجوب و امکان را فارابی در فضای فلسفی مطرح کرده.) لازم به ذکر است که این اندیشه، اندیشه ی کمی نیست. وجوب و امکان همان فضای اندیشه ی الهی ماست و به تعبیر باید نشان دهیم که خدا و ماسوای خدا که همه هم وابسته به خدا هستند. این اندیشه در فضای وجوب و امکان شکل می گیرد و با عنوان مباحث کلان، عملاً در کار فارابی رقم می خورد. البته جناب فارابی مانند ماوراءالطبیعه مباحثی در این خصوص را به صورت جدی مطرح نکرد، هرچند که اندیشه های کلی را بیان کرد ولی عمدتاً از این پس در مباحث بوعلی این مباحث را به طور جدی تر خواهیم دید.

در الهیات بالمعنی الأخص، علاوه بر افزایش اندیشه هایی که در متون دینی ما هست (و قبلاً توضیح داده شد) بلکه این اندیشه ها بست پیدا می کند و غنی تر می شود.

مسئله ی دیگری که قبلاً به آن اشاره شد و اکنون می خواهیم به نتایج کار فارابی بپردازیم؛ این است که وی کم کم به یک دستگاه وجودی دست پیدا می کند، یک دستگاه وجودی هستی شناسی کلان. این دستگاه کلان باعث شده که کل هستی به یک باره رقم می زند، هر چند که اصل این اندیشه باید در ارسطو هم پیدا شود، ولی وجود آنگونه به چشم نیامد که موجود آمد. در کار فارابی وجود به چشم می آید، چرا؟ به خاطر ماهیت و علیت هایی که گفت و اعطای وجودی که مطرح کرد، مسئله ی وجود عملاً حاکم می کند. ولو این که همان تفسیری جدی پیدا نمی کند، تا این که بعداً به شیخ اشراق و اصالت وجود  و ... برسد، در آن ها حرفی نیست، ولی این از دل همان مباحث توحیدی در آمد، همان مباحثی که می خواستند خطوط کلی را با آموزه های دینی حل و فصل کنند.

به لحاظ روش یکی از کارهایی که فارابی کرده، استفاده ی بسیار وی از روش عقلانی است، روش اشراقی خیلی در کار وی نمی باشد. روش عقلانی را خیلی منضبط مطرح کرده و دلیل آن این است که وی در منطق بسیار بسیار قوی بوده. اساساً در عین این که شرح کلام ارسطو کرده، یک حالت اتقان منطقی و یک اجتهاد منطقی هم در کارش می بینیم و این باعث شده که روش منطقی به حدی منضبط شود که بعدها که به بوعلی می رسد ما این انضباط را داریم فقط می ماند یک نوع غنایی که گهگاه بوعلی به آن اضافه می کند. پس روش منطقی توسط فارابی به جد تثبیت شد در حالی که هیچگاه با روح اندیشه های اسلامی مخالف دیده نشد.

از دیگر کارهای فارابی که قبلاً هم به آن اشاره شد، آن نوع نگاه ویژه ای است که فارابی به دین و کارکرد دین داشت و نوع نگاهی که به کلام و فقه داشت و جایگاه آن دو را گفت و نقص کلام را نیز گوشزد نمود و یک نوع اتحاد بین دین و فلسفه در اصل حقیقت دانست، فقط در نوع بیان بیاناتی داشت که قبلاً توضیح داده شد.

نکته: فارابی یک روش فهم خاصی را از دین ارائه داد. (بحث تمثیل و یحث حقیقتی که ایشون مطرح کرد و توضیح آن گذشت.)

نهایتاً می توان نتیجه گرفت که فلسفه ی اسلامی با فارابی تحقق یافت وآثارش را در جوانب متعددی که یاد شد نشان داد.

تذکر: همیشه برای فضاسازی یک محیط تاریخی باید به مصادر اولیه توجه کرد. نباید نقل ها را به سرعت و بدون توجه به مصادر اولیه مطرح کرد و نتیجه گرفت. ما اکنون می خواهیم از فارابی به سراغ بوعلی برویم در حالی که بین فارابی و بوعلی فاصله ی بسیاری است و مسائل بسیاری رخ داده. ما فقط تعامل فلسفه و دین را بین فارابی تا بوعلی، به سرعت گزارش کنیم. گرچه اگر بحث ما فقط هویت فلسفه اسلامی نبود، ما تأثیر تک تک افرادی که در ادامه نام آن ها را می آوریم، مطرح می کردیم. به خاطر این که به سرعت از این دوره گذر می کنیم، از مصادر اولیه استفاده می کنیم.

 

مصادر اولیه ی آن عصر واضح است، در قرن چهارم از سال 339 تا 400 را می خواهیم به سرعت گزارش کنیم. برای این دوره منابعی وجود دارد، از جمله:

 

-         فهرست ابن ندیم، که منبعی است بسیار عالی و به این زمان وصل است

 

-         گزارش های ابو سلیمان منطقی سجستانی (سیستانی) در کتابی با عنوان سوان الحکمت، نویسنده ی کتاب در همین دوره می زیسته

 

-        یکی «التنبیه و الاشراق» مسعودی

 

-        الامتا والمعانسه(؟!!) از ابوحیان توحیدی که شاگرد ابوسلیمان بوده.

 

تذکر: در قرن چهارم معتضله وجود داشتند، اشاعره هم اضافه شدند، مثلاً یحیی ابن عدی کتابی دارد در تقد اشاعره در مورد اینکه فعل خدا، فعل خداست و بنده فقط کسب دارد. یعنی فیلسوفان ما در این دوران عملاً یک نصاص و برخورد منفی هم با متکلمین دارند.

در اینجا باید به لحاظ نسبت دین و فلسفه از چند نفر یاد کرد.
نفر اول «ابو زید بلخی» است که تقریباً معاصر فارابی است و استاد ابوالحسن عامری است. همچنین در کتاب «رسائل ابوالحسن عامری» صفحه 150 درباره ایشان توضیحاتی داده شده است. ابوزید بلخی به گزارش «ابو حیان توحیدی» فیلسوف است و همچنین متکلّم هم است و قائل به این است که دین و فلسفه یک اندیشه را دارند.
شخصیت دیگر که در صفحه 340 «سوان الحکمة» در مورد او توضیح داده شده، «ابو‌تمّام نیشابوری» است؛ که او را «فهول حکما» نامیده است(شایان ذکر است در مورد «یحیی بن عدی» هم این تعبیر را به کار برده است).
سومین شخصیت مطرح، خود عامری است که تقریباً تا عصر جناب بوعلی است.
همچنین بلافاصله بعد از فارابی با گروه «اخوان الصفا» روبرو ‌ایم. گزارشهایی از این گروه در کتب مختلف مانند «الامتحاء و المؤانسة» موجود است و همچنین یک شخصیت از این گروه به نام «ابو سلیمان مقدسی» در «سوان الحکمة» صفحه 361 نام برده شده است. این گروه با بیان این اندیشه که قرار است یک نسبت جدی بین دین و فلسفه برقرار کنند، مشهور شده‌اند که پدر و برادر بوعلی هم که «اسماعیلی» بودند، چنین عقایدی داشتند. این گروه کتابی با عنوان «رسائل اخوان الصفا» دارند که بدون نام بردن از شخص خودشان، بیان می‌کنند که دین و فلسفه یک حرف را دارند و همچنین تمام مطالب فلسفی حتی فلکیّات را هم آورده‌اند.
شخصیت بعدی، «مسکوه رازی» است که «تهذیب اخلاق» و «طهارت الاعراق» ازجمله آثار اوست.
لازم به ذکر است بر روی «رسائل اخوان الصفا» باید کار جدی صورت گیرد، گرچه ما اینجا به‌سرعت از آن می‌گذریم تا به بوعلی برسیم.
«ابو‌حیّان توحیدی» در سال 374 کتاب «الامتحاء و المؤانسة» که گزارش مؤانست و مباحثه شبانه او با «ابن سعدان، وزیر آل بویه» ؛ نوشته است. این کتاب بسیار شناخته شده است طوری‌که شهید مطهری و «عبد ارحمان بدوی» برای بیان شخصیت «ابوسلیمان سیستانی» از آن استفاده کردند.
در فصل هفدهم این کتاب درمورد «اخوان الصفا» مطالبی بیان شده است؛ که از زبان آنها می‌گوید: «شریعت با جهالات و گمراهی‌ها آمیخته شده است و راه تطهیر آن فلسفه است چون فلسفه شامل حکمت نظری و عملی است» و آنها گمان می‌کنند که فلسفه یونانی و شریعت عربی اگر با هم آمیخته شود، به کمال می‌رسند. البته خود «ابو‌حیّان توحیدی» هم درقبال این عقاید همراه با «ابو سلیمان سیستانی» موضع‌گیری می‌کند.
«ابوحیان توحیدی» از طرف «ابوسلیمان سیستانی» اینطور می گوید: «و بالجمله النبی فوق الفیلسوف و الفیلسوف دون النبی و علی الفیلسوف أن یتّبع النبی» برداشت او به شکل کلی از کتاب «رسائل اخوان صفا» این است که شما فلسفه و شریعت را هم‌وزن کرده‌اید به گونه‌ای که گویا می توان از راه فلسفه هم می‌توان تمامی حق را یافت. او می‌خواهد بگوید که دین بر خلاف فلسفه، حقایق اعتقادی را به نحو یقینی دارد و فیلسوف باید تابع نبی باشد، چرا که نبی، مبعوث است ولی فیلسوف، مبعوث إلیه است. همه حرف های تمامی انبیاء در عین اختلاف، یقینی و عین واقع است ولی فلسفه معلوم نیست. «ابوحیان» می گوید که در به غیر از «اخوان و صفا»، در قدیم و حدیث بسیاری از جمله «ابو زید بلخی» این مکر را دارند که «إنّ الفلسفه مقاوده للشّریعه و الشریعته مشاکله للفلسفه، و إنّ إحداهما أمّ و الإحداهما ضعر».
در گزارشات خود «ابوحیان» که در سال 374 نوشته شده اند - یعنی زمانی که «فارابی» و هم عصران وی یعنی «اخوان صفا»، «ابو زید بلخی»، «عامری» و «ابو تمام نیشابوری» - آمده است که چنین اندیشه هایی را این فیلسوفان دامن می زدند. در کنار این هم کتابی به نام «أعلام النبوه» از «ابوحاتم رازی» در جواب «زکریای رازی» در بحث نبوت وجود دارد که سرآغاز اندیشه های اسماعیلیون است و مبحث نسبت دین و فلسفه در آن هم آمده است.
از دوره فارابی به بعد، نهضت ترجمه به یک وزن وزین رسیده است چرا که از این به بعد فلسفه پذیرفته شده و دین هم به برکت قرآن و شریعت بسیار قدرتمند است، نتیجه آنکه بحث نسبت دین و فلسفه بسیار جدی شد. فیلسوفانی که به طور جدی با خود فلسفه درگیر شدند مانند افراد فوق الذکر، گرچه اندیشه های یکسانی ندارند، اما در حل مشکل نسبت دین و فلسفه شریک اند. یکی بهترین از طرح های در این رابطه از آن «فارابی» است و سایرین هم تا حد خوبی به این مسأله پرداخته اند.

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها فلسفه و حکمت حکمت متعالیه استاد یزدان پناه 71