تفسیر انسان به انسان (نشریه 59)

 

به نام خدا

 

قلمرو تواناییهای انسان

شناسایی قلمرو توانایی انسان مانند شناخت نهاد انسان و پیوند عالم و انسان دو راه دارد:

برهان عقلی کامل: متکی به ضروریات، اولیات، بدیهات

دلیل نقلی معتبر: وابسته به وحی و الهام

درباره قلمرو توانایی انسان به دو بحث استعمار و تسخیر می توان استدلال کرد:

1-     استعمار: خداوند از انسان خواسته است که زمین را آباد کند: «هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها»؛ یعنی ذات اقدس الهی که بدن و طبیعت و غریزه‌ی انسان را از زمین رویانده و برآورده، چنان که ملکوت و فطرت و جان را از آن سوی طبیعت تنزّل داده: «و نفخت فیه من روحی» از او خواسته است که زمین را آباد کند. «ا س ت» در کلمه ی «استعمار» نشانگر طلب الهی استنظیر استجابت؛ یعنی خدای سبحان آبادانی زمین را حتماً از شما خواسته است. کلمه «استعمار» از پربرکت ترین واژه های دینی است که متأسفانه ظلم فراوانی در حق آن شده و در شمار منحوس ترین کلمات قرار گرفته است.

استعمار حق و صحیح قرآنی ، این است که خدای سبحان قبلاً سپهر و زمین و وسیله ی آسمانی و زمینی را فراهم کرده و سپس مهمان (انسان) را آفریده و همه ی امکانات را به او داده و از او خواسته است زمین را برای خود آباد کند و آزاد و مستقل باشد؛ نه سلطه پذیر باشد و نه سلطه گر: «لا تظلمون و یا تظلمون» (سوره بقره، آیه 279). آنجا که مستعمِر، خداست و مستعمَر، جامعه ی بشریت، استعمارِ حق است. در مقابل، استعمار باطل است که امروزه در جهان هست و آنچه طاغیان عصر داشته و دارند، تخریب و بردگی است؛ گویا عدل و ظلم را جابه جا کرده اند.

 خدای سبحان خواسته است که انسان زمین را آباد کند، پس توانایی انسان این است که زمین را «بیت معمور» کند، همان گونه که فرشتگان، آسمان  را «بیت معمور» کرده اند. آبادانی ویژه ی مسجد: «إنما یعمُرُ مسجد الله من ءامن» (سوره توبه، آیه 18) یا مجامع علمی، حوزه ها و دانشگاه ها نیست بلکه زمین هم آبادانی می خواهد و بر پایه ی همین بیان نورانی حضرت علی (علیه السلام) که مؤمن مراکز علمی را آباد می‌کند، زمین را هم اهل ایمان آباد می‌نمایند، چنان که مسجد را.

تعمیر زمین، کار توصّلی دینی است و نه تعبدی، لذا در اصل تحقق آن قصد قربت لازم نیست. نیز شاید کسی مؤمن به خداوند نباشد و بخشی از زمین را که در قلمرو حکومت اوست آباد کند؛ لیکن بر اثر آزِ افزون خواهی که در غیر اهل ایمان رایج است، خوی تهاجم به سرزمین دیگران، او را به تخریت و اهلاک حرث و نسل وادارد.

2-    تسخیر: ذات اقدس الهی توانایی انسان را به زمین محدود نکرده و از عمق دریاها تا اوج سپهر را مسخّر او کرده است: اقیانوس ها و دریاهای کوچک و بزرگ مسخّر انسان است تا هم کشتیرانی کند و هم صید و هم گوهرهای دریایی را استخراج کند. نه تنها تا عمق دریاها که تا اوج سپهر هم مسخّر انسان است.

تسخیر دو قسم است: 1. خداوند مستقیماً جهان را به سود انسان اداره می کند تا جهان با نظمی صحیح بگردد. چنین نیست که بشر بتواند مسیر ماه و خورشید را برگرداند، مگر به اذن و اراده ی الهی. مسیر سپهر و آسمان ها و کهکشان ها نیز چنین است و این ها را خود خداوند به سود بشر تسخیر کرده است.

2. حضرت حق به خود انسان قدرت داده است، چنان که زمین را ذلول و نرم قرار داد تا هرگونه بهره برداری از آن برای انسان آسان باشد، پس بشر در حیطه ی فردی و جمعی، آن قدر توان دارد که از عمق اقیانوس تا اوج سپهر را بررسی کند و آثار علمی و عملی به دست آورد و با آن ها تعامل متقابل کند، ولی نمی تواند طبیعت را از مدار خود خارج کند، مگر به اجازه ی خدا.

تسخیر، صِرف مورد انتفاع واقع شدن چیزی نیست، بلکه تصرف در آن و رام کردن و در اختیار قرار دادن تا حد قدرت نیز هست. تسلط بر دریا با کشتی و اقتدار بر اسبها و چهارپاهای وحشی دیگر که بی تسخیر الهی هیچ یک ممکن نبود، از سنخ تسخیر الهی است.

برقراری تعامل متقابل بیت عالم و آدم: نظام آفرینش با تسخیر اداره می شود؛ نه با قسر. راه صحیح اعمال قدرت و نفوذ انسان بر عالم نیر تسخیر است؛ نه قسر. قسر یعنی قعر و فشار و تحمیل.

آیا طلوع و غروب خورشید و ستارگان، گردش آسمان و زمین و جذب و دفع و جزر و مد و هزارها آثار ریاضی و طبیعی بر اساس قهر و قَسر و غلبه و فشار و تحمیل است یا بر پایه ی مِهر و مودّت و محبت و تسخیر؟ ذات اقدس الهی اینها را بر اساس تسخیر می داند.

در تسخیر، تمام خاصیت های موجودِ مسخَّر لحاظ می شود و چیزی بر آن تحمیل نمی شود. خدای تعالی آن ها را آفرید و به همگی خاصیت درونی داد و برای هر کدام هدفی مخصوص معیّن کرد و آنها را هماهنگ و هم آوا ساخت و هیچ کاری را بر خلاف آنچه داده است، از آن ها نخواسته و نمی خواهد. چون اشیا را آفریده است، آنها را می پروراند و راهنمایی می کند که هم خودشان به کمال برسند و هم یکدیگر را کامل کنند و این همان تسخیر است.

قسر مقابل تسخیر است: اگر بارانی ببارد، از قله ی کوه بر سینه آن و از سینه ی کونه بر دامنه ی آن می ریزد  و چون از بالا به پایین می ریزد، با میل و اقتضای درونی آب هماهنگ است؛ اما ممکن است به باغ، مزرع و مرتعی بریزد و آن ها را سرسبز یا تشنه ای را سیراب کند؛ یا به بیابانی بریزد و در شنزار و شوره زار فرو رفته و هدر برود. حال اگر باغبانی ماهر و دلسوز، نهری آماده کند و آبها را به جایی هدایت کند که هیچ آبی هرز نرود و تشنه ای را سیراب یا باغ و بستانی را سرسبز کند، تسخیر آب پدید می آید؛ اما اگر آب را با فشار دستگاه خاص بالا ببرند، می شود قسر، چون این کار، تحمیلی است بر خلاف اقتضای درونی آب که از بالا به پایین می ریزد.

جهان امکان با هدایت و رهبری خدا و بر اساس تسخیر اداره می شود؛ یعنی کهکشان ها، آسمان ها و زمین، ثوابت و سیارات، همه و همه اهداف و خصوصیاتی دارد و ذات اقدس الهی با حفظ همه ی آن اهداف و خصوصیت ها این ها را راهنمایی می کند.

اگر انسان بخواهد از این عالم بهره ی درست ببرد یا به آن بهره دهد، هم باید خود را مُسخِّرانه بشناسد و هم جهان را؛ آن گاه بر اساس تعامل متقابل و تسخیرهای متقابل، از جهان کمک بگیرد و به جهان مدد برساند، تا تواناییها و بهره های او صادق باشد و توفیق انجام دادن کارهای فراوانی را بیابد و چون نظام جهان بر اساس تسخیر اداره می شود و نه قسر، همه در صراط مستقیم اند. خدای سبحان هر موجودی را بر صراط مستقیم راهنمایی می کند، اما از آنجا که انسان خلیه الله، و از کرامت الهی برخوردار است، صراط مستقیم او با دیگران تفاوت دارد.

 

توحید ربوبی، اصل حاکم بر:  «انسان»،«جهان»،«ربط بین آن دو»

اگر انسان بخواهد از این عالم بهره ی درست ببرد، باید جهان را بشناسد، قلمرو قدرت و نفوذ و نیاز خود و همچنین معرفت به عنوان ابزار نهفته و نهان در وجود خویش برای دسترسی به این محدوده ی وسیع توانمندی را درک کند و به عنوان رکن سوم نسبت به چگونگی دسترسی این نهاد و نهان به آن جهان خارج شناخت پیدا کند، این مثلثی است مبارک، که در سایه ی آن توانایی های انسان و حدود و ثغورش مشخص می گردد.

این مثلت رابع ثلاثه ای (نه رابع رباعه ای) دارد که روح و حیات و حقیقت آن و بلکه حقیقت همه ی حقایق را ایجاد میکند. توحید ربوبی نه در مثلث سه ضلعی جهان، انسان و ربط بین آن دو می گنجد و نه میتوان گفت که در مقام فیض و فعل، از همه  جدا است، با همه هست و هیچ کدام نیست... و باید توجه شود که انحراف از این موضوع بشر را به سمت فکر کفرآلود خواهد کشاند. {لقد کفر الذّین قالوا انّ الله ثالث ثلثه} (سوره ی مبارکه مائده، آیه ی 73)

اگر کسی بخواهد این مثلث را عالمانه بشناسد و عاملانه برابر او راه مقصد اصلی خویش بپیماید نیرویی ویژه می طلبد،  نیرویی که رهرو راه را به اراده ی خویش، به حقایق مطلوب خویش نزدیک و نزدیک تر می کند{و ما بکم من نعمه فمن الله}(سوره ی نحل آیه ی 53) ، گام نهادن در طریق محبّت و عاشقانه پیمودن کوچه باغ های رضای محبوب، عبد شیفته را به جایی می رساند که گویی چشم او چشم اوست، و گوش او گوش اوست چون او را دعوت کند جواب  می گیرد و چون بخواهد داده می شودش، مسیر حقیقی قرب فرائض و قرب نوافل انسان را تا مظهریت اسمای حسنای فعل الهی(نه ذات) پیش خواهد برد. خداوند عزیز می فرمایند{...کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذّی یبصره به و لسانه الذّی ینطق به و یده الّتی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته... }(کافی، ج2،ص253)

اگر چنانچه قرب فرائض و قرب نوافل ربوبی مقدور کسی نشد، مشابه این قرب فرائض و قرب نوافل را نسبت به ولی عصر(عجّل الله فرجه) و انسان کامل می توان داشت، بعضی از انسان ها بر اثر همین قرب فرائض و قرب نوافل به انسان کامل(یعنی آن حقیقت محمّدیه و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم اجمعین) نزدیک و جزو شیعیان خاص آنان و مورد عنایت آن ذوات مقدّس می شوند و به مقامی می رسند که آن انوار قدسی نه در مرحله نبوّت و امامت و رسالت و عصمت، بلکه پایین تر از آن که منطقه الفراغ است، درباره ی آن ها مفاد همان حدیث قرب نوافل و فرائض را می فرمایند؛ اگر وجود مبارک ولی عصر بفرمایند(من زبان اویم که با آن حرف می زند، چشم و گوش اویم که با آن می بیند و می شنود) در چنین حالتی انسان میتواند بگوید که نایب امام زمان است، البته این غیر از نیابت امام در مسائل شرعی و وجوهات شرعیه و مانند آن است که حکم خاص خود را دارد و در حوزه ی فقه مطرح است.

مومن و شیعه و عبد خالص می تواند به جایی برسد که ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در منطقه الفراغ ، ولایت او رابه عهده گیرد؛ آنگاه توانایی های چنین انسانی معلوم خواهد شد، چرا که ولّی آن ها کسی است که در اوج و کمال توانایی های مقدور است. مثلا از وجود مبارک امیرالمومنین نقل شده است که {و الله ما قلعت باب خیبر... بقوّه جسدیه و لا حرکه غذائیه لکنّی ایّدت بقوّه ملکوتیه و نفس بنور ربها مضیئه}(امالی(صدوق) ص415)

درباره ی قرب فرائض و قرب نوافل ربوبی باید مراقب خطور حلول و اتّحاد و مانند آن بود که براهین عقلی و شهودی بر استحاله ی آن ها آورده شده است، و باید دانست در قرب فرائض و قرب نوافل نبوی و ولوی، نه تنها حلول و اتّحاد نیست، تناسخ هم نیست. انسان باید بداند تناسخ مستحیل است و تجلّی، حق.  پیغمبر، پیغمبر است و عبد سالک، عبد سالک.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها تفسیر انسان به انسان (نشریه 59)