رساله الولایه (نشریه هادی شماره ۸۹)

به نام خدا

این مطلب بسیار روشن است، اما برای تبیین بیشتر به ذکر یک مثال می پردازیم، وقتی به دربار یکی از پادشاهان حاضر شویم و محضر شاهی را ادراک کنیم، چنان حالمان دگرگون شده و این تغییر حالت به اعمالمان سرایت می کند و چنان خضوع و خشوع و حضور قلبی فراهم می آورد که هرگز در نماز چنین حالاتی نداریم، با اینکه در نماز به محضر پروردگار پادشاهان و شاه شاهان مشرّف می شویم و نزد او حاضر می شویم.

 

همچنین اگر ما به محضر پادشاه نرفته باشیم، اما بدانیم پادشاهی ما را ببیند و بر ما احاطه دارد، در خود حالتی از حضور قلب و خشوع می یابیم که در نماز و عبادت خودمان چنین چیزی نمی بینیم، با اینکه معتقدیم حق تعالی ما را می بیند و از رگ گردن به ما نزدیک تر است. این مطلب همان معنای جمود و رکود اعتقاد است که ارمغان زمین گیری و طبیعت گرایی انسان دنیاگراست. این نماز مرده و بی جان صرفا می تواند محدوده تن را در آن حالت آرام کند و طمأنینه و سکینه مطرح در فقه اصغر را تأمین نماید، اما زنده و تأثیر گذار نیست تا بتواند رسالت «تنهی عن الفحشاء و المنکر» را ایفا کند، بلکه چنین فردی پس از نماز ممکن است به دنبال فحشاء و منکر برود.

نکته: گاهی ممکن است ناکار آمدی اعتقاد صحیح این گروه از انسان ها در حوزه اعمال و ملکات به این سبب باشد که خداوند را غفّار و ارحم الرّاحمین و ستّار العیوب می دانند، درحالی که چنین صفاتی را در پادشاهان نمی یابند. خداوند سبحان همچنانکه در دنیا پرده پوشی می کند در آخرت نیز ستّار العیوب است. از این رو انسان بزهکاری که گناهش فردی بوده و از دیگران پرده دری نکرده، خدای سبحان در صحنه قیامت او را به گونه ای محاکمه می کند که آبرویش نرود، پس انسان نیز باید همین صفت الهی را در وجود خود نهادینه کند :

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات                      بخواست جام می و گفت راز پوشیدن      (دیوان حافظ، غزل 393)

به هر روی، نافرمانی در محضر خداوند در محضر ساحت قدس ربوبی هرگز با اعتقاد به حضور و احاطه حقّ تعالی و رعایت ادب محضر او سازگار نیست و ایمان به ستّار و غفّار بودن حقّ تعالی هیچ گاه به انسان موحد و مودب اجازه گناه نمی دهد.

به همین دلیل گروه دوم هرگز فریفته و مغرور نمی شوند و همواره در مرز خوف و رجاء به سر می برند، زیرا همچنانکه ممکن است بسیاری از گناهان حتی بدون توبه و به صرف عفو و غفران مستقیم ذات اقدس الهی بخشوده شود، اما اگر تنها به سبب یکی از گناهان ما را به پای میز محاکمه بکشانند و عقاب کنند، هراس از عقوبت همان یک گناه مبهم مردد در میان گناهان، کافی است که انسان را در همه عمر به پرواگری و پرهیزکاری وادار کند.

گروه اول نیز عبادت و بندگی و اطاعتشان از خدای سبحن به سبب حبّ و شکر است، نه ترس از عذاب و هتک آبرو یا طمع به بهشت و ...، چنانکه مولای متّقیان علی (علیه السلام) می فرماید: لو لم یتوعّد الله سبحانه علی معصیته لکان یجب الّا یعصی شکرا لنعمه، یعنی حتی اگر عذابی وجود نداشت و نسبت به عقوبت گناهان وعیدی داده نشده بود، تنها به سبب اداء شکر نعمت های او واجب بود که از او نافرمانی نشود. بنابر این اولیاء خاص الهی حتی اگر یقین کنند که آبرویشان در دنیا و آخرت نزد همه آفریدگان مصون و محفوظ است و به سبب هیچ یک از گناهانشان عقاب نمی شوند، باز هم حاضر نیستند ذرّه ای از حوزه بندگی و اطاعت و خضوع و ادب در برابر حضرت حق تعدی کنند، چون اطاعت و ادب و خضوع مقتضای محبت است: «قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم»، چنانچه امام شایق و عاشق حضرت جعفر صادق (علیه السّلام) فرمود : ما أحبّ الله عزّ و جل من عصاه، یعنی کسی که از خدا نافرمانی می کند هرگز محب و عاشق او نیست.

نیز به اسباب عادی چنان اعتمادی داریم که اندکی از آن اعتماد را نسبت به حق تعالی در خود نمی یابیم، در حالی که اعتقاد ما این است که تمام امور و اسباب در دست قدرت خداوند است و او مسبب الاسباب است و هر چه بخواهد انجام می دهد: «یفعل ما یشاء» و هر گونه خواسته باشد حکم می کند «یحکم ما یرید»

وانگهی همچنانکه به اسباب عادی بیش از خدای سبحان اعتماد داریم، اعتمادمان به وعده انسان ها و کارکرد اسباب و ابزار نیز بیش از وعده هایی است که حق تعالی درباره پس از مرگ و پیرامون حشر و نشر به ما داده است.

این گونه تناقضات (که در مثال های مزبور بیان شد) در باورها و رفتارهای ما بی شمار است و ریشه همه تناقضات همان اعتماد کردن و گرایش به دنیاست، زیرا گرایش و اعتماد نفس به آرمان های دنیوی موجب حصول شدید و قوی صورت این اهداف در لوح نفس می شود و این صورت ها به شکل پیاپی و به سرعت به سوی نفس گسیل می شوند، به گونه ای که صورتی از بین می رود و صورت دیگری از آنها به وجود می آید و پیوسته صورتی از نفس بیرون می رود و این روند موجب ضعف صورت های اصول اعتقادی و سستی معارف حق در نفس می شود. در این هنگام به واسطه این فرایند تأثیر صورت های حقایق و معارف حق در پدید آوردن لوازم و آثار خود در نفس رو به ضعف می گذارد. از این رو در روایت آمده است: دوستی دنیا سر سلسله هر گناهی است.

انقطاع الی الله برای گروه سوم بیشتر از باورهای اجمالی صحیح و افزون از پوسته و جسد اعمال و مناسک و اعمال بی روح (که توجه ناقصی در عبادتها به حق تعالی را به دنبال دارد) ممکن نیست.

اصحاب میمنت ناقص، اعتمادشان به وعده های دیگران و اسباب و ابزار مادّی اساساَ با اعتمادشان اساسا با اعتمادشان به مواعید ذات اقدس الهی قابل قیاس نیست و از این رو نسبت به مواعید حقّ تعالی ترتیب اثر نمی دهند و مشاهده آیات و روایات مسائل معاد(مثال ربا) و وعده هایی که خداوند سبحان در دنیا به مومنان داده (مانند وعده نصرت و ...) تأثیر قابل توجهی در رفتار و زندگی شان ندارد.

مثال مرحوم علامه در مورد دانشجو یا طلبه

ویژگی‌های اشتراکی و اختصاصی گروه های سه گانه

با تأمل در حال سه گروه یاد شده روشن می شود این سه گروه دارای احکام مشترک و نیز احکام و آثاری اختصاصی هستند.مشترکات آنها این است که همه آنان از اصل توجه و انقطاع  به سوی خداوند و ولایت برخوردارند، اما تفاوت و تمایز این درجات و مراتب سه گانه، اختلاف تشکیکی است، به این معنا که انقطاع گروه سوم در گروه اول و دوم هم هست ولی انقطاع گروه اول در دوم و سوم نیست! دیگر حقایق مانند معرفت، ولایت و مصونیت از ظلمت نیز به همین صورت است.

روش دین در تربیت گروه های سه گانه

با توجه به بحث اخیر، روش تربیتی و سیر و سلوک هر یک از گروه های یاد شده مشترکات و مختصاتی دارد. احکام عمومی نظری دین همان اعتقادات مشترک و مسلم مربوط به اصول عقاید است و احکام عام عملی همان فروع دین و دستورهای عملی و واجبات و محرمات است. اهمال نسبت به این احکام مشترک بر هیچ مسلمان مؤمنی روا نیست. احکام اختصاصی برای هر یک از گروه های سه گانه با یکدیگر متفاوت است که در ادامه به آن پرداخته می‌شود.

روش تربیتی «بیم و امید» برای گروه سوم

روش ویژه دین برای تربیت گروه سوم در طی چند مرحله به این ترتیب است:

  1. در مرحله­ی نخست پس از وضع احکام عمومی نظری (باورهای مسلم و مشترک دینی) و عملی (واجبات و محرمات)، احکامی مربوط به همه­ی امور جزئی و کلی زندگی وضع می­کند که به تناسب مذاق این گروه به مستحب و مکروه و مباح تقسیم می­شوند، زیرا ذائقه­ی این گروه به گونه ای است که باید به آنها گفته شود: چه اعمال و مناسکی واجب است و ترک آنها موجب استحقاق عذاب جهنم است و چه اعمال ومناسکی مستحب است، یعنی ترک آنها موجب عذاب نمی­شود، اما امثال آنها موجب بهره­مندی از نعمتهای بهشت خواهد بود.
  2. در مرحله­ی دوم احکام و امور یاد شده با وعده و وعید به بهشت و جهنم در دل آنها مستقر و جاسازی و ماندگار می­شود. به بیان دیگر در تربیت دینی این گروه صِرف بیان عقاید حق و احکام حلال و حرام کافی نیست و باید ضامن اجرایی مناسب و کارآمدی برای التزام عملی آنها به عقاید و احکام قرار داده شود و فرجامِ اهمال نسبت به این عقاید و احکام گوش زد گردد. ضامن اجرای احکام برای این گروه باور به بهشت و جهنم است و دین برای استقرار و ماندگاری این امور و احکام و عقاید در دل این دسته افراد، آنان را نسبت به عذاب دوزخ هشدار داده و به نعمتهای بهشتی ترغیب می­کند. بنابراین استقرار احکام و عقاید دین از سرِ ترس از دوزخ و میل به بهشت است؛ پس راه و روش تربیتی ویژه این گروه نیز به پایه­ی شیوه بیم و امید ترسیم می­شود. برخلاف بندگی و عبادت اولیای خاص خداوند که صرفا از سرِ محبّت و شوق وصال و برای نیل به مقام «دنا فتدلّی» است. البته کسی که در مقام برین بندگی حبا لله به سر می­برد، یقینا مراحل مادون (نیل به بهشت و نجات از جهنم) را دارد، اما آنکه خوفا من النار یا شوقا الی الجنه عبادت می­کند، منزلت حباً لله را ندارد. در تعلیل این  اصل کلی باید گفت: انسان بهشتی هر چه بخواهد برایش حاصل است: «ما تشتهیهِ الانفس» و «ولهم ما یشتهون»، اما حوزه ی آرزو و خواسته هر کس به قلمرو معرفت او وابسته و محدود است، یعنی انسان هر نعمت کمالی را که بشناسد همان را از خدا میخواهد و آرزو میکند و چیزی را که اصلا نشناسد نمیطلبد و آرزو نمیکند.

البته برای آنان بیم و امید برتر که راجع به­فصل و وصل لقای حق تعالی است مطرح خواهد بود.

  1. پس از استقرار عقاید و احکام در نفس این دسته از مومنان با وعده و وعید، در مرحله­ی سوم این عقاید و احکام به وسیله­ی امر به معروف و نهی از منکر و عادت شده و بدین سبب حفظ می­شوند و مورد تاکید و اصرار قرار می­گیرند.

بنابراین دو مرحله­ی اول و دوم برای «ایجاد» عقاید و احکام در نفس این دسته از مومنان (گروه سوم) است و مرحله سوم برای حفظ و تثبیت این باورها و رفتار­های شایسته.

روش تربیتی گروه دوم و سوم

پیش از این دانستیم که فرق اساسی گروه دوم و سوم در دو امر است: یکی در قوت و ضعف علم و دیگری در تاثیر و عدم تاثیر آن، یعنی گروه دوم از قوت علمی بیشتری نسبت به گروه سوم برخوردارند و معرفت و علمشان تاثیرگذار و کارآمدتر است لذا روش و برنامه شریعت در تربیت گروه دوم نیز همان روش و برنامه تربیتی گروه سوم به اضافه افزوده هایی از روش و تربیت اخلاقی و معرفتی تاثیر گذار در حالات و ملکات نفسانی است که مخصوص گروه دوم می باشد. در واقع، فرق اساسی گروه سوم و دوم در قوّت و تاثیر علم و ضعف و عدم تاثیر آن است، چون علم و معرفت در گروه دوم قوی و موثر است، برخلاف دسته سوم.

روش و برنامه شریعت در تربیت گروه اول با احکام دقیق تری نسبت به گروه دوم و سوم انجام می شود، یعنی چه بسا امری که برای گروه های دوم و سوم مباح یا مستحب یا مکروه است، برای گروه اول واجب یا حرام باشد. از این روست که گفته می شود: نیکی نیکوکاران به مثابه گناه اولیاء و مقرّبان است. گروه های دیگر این امور و احکام را نخواهند فهمید و استعدادی برای ادراک آنها ندارند چراکه این امور با درس و بحث کسب کردنی نیست و این اعجاز مربوط به قداست روح است و انسان سالک با رسیدن به مقام قرب نوافل و خلیفه الله شدن به جایی می رسد که خدای سبحان در مقام فعل چشم و گوش و دست و زبان او می شود. چنین انسانی اگر با زبانش(که همان وجه خاص الهی است که به صورت زبان عبد مقرّب درآمده) ذکری برای شفای مریض بخواند بیمار را شفا می دهد. لذا همین نکته فاخر است که عالمان شهودی را میراث بر پیامبران برشمرده اند. (انّ العلماء ورثه الانبیا) علم الدراسه با کسب و تحصیل و تلاش به دست می آید، ولی علم الوراثه فقط از طریق پیوند روحی وارث و مورّث (صاحب و واهب علم) حاصل می شود.

در واقع، حال و وضعیت گروه دوم و سوم نسبت به گروه اول، حال مفقیری مفلس در قیاس ثروتمندی بزرگ است. در این حالت سه مطلب سلبی نسبت به فرد فقیر صادق است، یعنی او نه چیزی از ان مال را دارد، نه به مقدار و چگونگی و حسابرسی آن ماه آگاه است و نه راهی برای کسب آن مال دارد. شریعت این گروه را به احکام و اموری ممتاز و ویژه کرده است که این احکام و امور در گروه دوم و سوم یافت نمی شود و غیر این گروه چیزی از آن امور و احکام مختص گروه اول را نمیفهمد و راهی به فراگیری آن امور و احکام ندارند، یعنی گروه دوم و سوم نه احکام گروه اول را دارند، نه چیستی آنها را می فهمند و نه را رسیدن به آنها را می شناسند. اما این سخن به معنای بسته بودن راه رسیدن به مقام مقربان و صعود از یک مرحله به مرحله بالاتر نیست هر چند دستیابی به درجات نهایی مقام ولایت و انقطاع کامل ویژه انبیاء و معصومان است و دیگران راهی به آن منزلت یکتا ندارند.

   سر تفاوت بنیادین یاد شده میان گروه اول با دیگران در آن است که عناصر محوری این طبقه و شالوده آن بر محبت خداست، نه محبت نفس، یعنی گروه دوم و سوم بر اساس محبّت به نفس عمل می کنند و عبادتشان نیز در همین راستا است. آن ها خدا را عبادت می کنند نه برای ترس از جهنم و لذت بهشت بلکه به شوق محبت لقای خداوند و رضای او.

هرچند اگر عبادت گروه دوم و سوم بر اساس موازین و ظوابط فقهی باشد صحیح و مجزی است، اما روح حقیقت عبادت خدا در این دو دسته محقق نمی شود، زیرا آنان خدا و پرستش او را مقدمه و ابزار برخورداری از بهشت و رهایی از جهنم می کنند و در نتیجه مقصود ایشان توجه به حق تعالی و وصال وجه الله نیست. در یک جمله میتوان گفت همه این تفاوت ها و امتیازها از این روست که ویژگی اصلی گروه اول و بنیاد کار ایشان محبت الهی و خدا دوستی بدون محبت نفس است.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها رساله الولایه (نشریه هادی شماره ۸۹)