رساله الولایه (نشریه هادی شماره ۹۲)

به نام خدا

توضیح برهان

انکار روح سبب غفلت انسان از عوالم ماوراء

حقیقت انسان در محدوده عالم طبیعت و بدن مادی متوقف نیست، بلکه انسان دارای نفس مجرد است و به سبب آن با عالم ملکوت و ماورای طبیعت اربتباط دارد. اما اتحاد نفس با بدن و تعلقش به بدن موجب پدیداری این پندار می شود که حقیقت انسان مساوی با بدن است و نفس همان بدن و بدن عین نفس است و همه حقیقت انسان همانست که در تالار تشریح  دیده می شود.

 

نتیجه پندار یاد شده در حوزه معرفت شناسی و تحلیل چگونگی شناخت نفس، این خواهد بود که آدمی هر آنچه از جهان ماده به وسیله حواس خود ادراک می کند را بیرون از نفس خویش می پندارد، زیرا در این نظام واره معرفتی انسان همان بدن است و از طرفی معلوم و محسوس خارجی اش نیز در اعضا و جوارح او نیست، پس همه معلومات و مشهودات آدمی خارج از حقیقت او (یعنی بدن) خواهد بود. به عبارت دیگر انسان می پندارد بیرون خویش را می فهمد و مشاهده می کند و درون او از آن معلوم ها تهی است. در نتیجه انسان، حقیقت خویش و و مراتب والاتر شخصیت خود یعنی تجرد مثالی و بالاتر از آن (تجرد عقلی و اسمائی) را فراموش کرده و از آن غافل می شود و می گوید: «ان هی الّا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (سوره مؤمنون آیه 37) و در نتیجه احکام و خصوصیات هر یک از این مراتب و حقایق موجود در آنها را به فراموش سپرده و شایسته این عتاب الهی می گردد که «ذرهم یأکلوا و یتمتعوا و یلههم الأمل» (سوره حجر آیه 3)

 

علم حضوری انسان به «من» و راه یابی به عالم ماوراء

 

انسان با وجود اینکه در اثر انکار روح، مراتب ماورای خویش و خصوصیات آنها را فراموش کرده و از آنها غافل است، اما همواره حقیقت خویش را  که از آن به «من» یاد میشود به عنوان امری وجودی (نه مفهمومی) مشاهده میکند و این مشاهده و علم حضوری از انسان جدایی ناپذیر و ضروری است، نه نظری.

 

حقیقت انسان غیر از بدن اوست. شگفت اینکه نفسِ انسانِ منکرِ روحِ مجرد یا غافل در عین اینکه حقیقت خود را به عنوان موجود حقیقی واحد ثابت غیر متغیر میبیند، مراتب ماورائی هستی خویش را که اصل حقیقت واحد اوست انکار و فراموش کرده و در واقع از خویشتن خویش غافل است، مانند کسی که انگشتر در انگشت اوست، ولی به سبب غفلت و فراموشی ، آن را میجوید.

 

حقیقت واحدی که غیر از بدن است و از آن به «من» یاد میشود همان روح (نفس مجرد) است. این نوع انسان شناسی و روح باوری بر این معرفت شناسی مبتنی است که همه معلومات درون انسان است، نه بیرون از او، زیرا نفس مجرد به وزان مراحل عالم تکوین دارای مراحل حس، خیال و عقل است و عقل نظری دارای ادراکات مفهومی و عقل عملی به سبب سفرهای چهارگانه ای که دارد دارای ادراکات شهودی است؛ پس نفس انسان مشابه حقایقی که بیرون است در درون خود دارد و میتواند مشابه آن حقایق را ادراک کند و به سبب ادراک مفهومی یا شهودی با علم به آنها متحد گردد، نه با ماهیت یا مفهوم معلوم و همچنانکه بین ملک و ملکوت پیوند تکوینی است که از آن به پیوند بین معلول وعلت، ناقص و کامل، یا مظهر و ظاهر یاد میشود، نفس انسان سالک نیز ابزار لازم را برای سفر از ملک به ملکوت دارد.

 

کم کردن شواغل جسمانی، را ه رسیدن به عالم ماوراء

 

راه اصلی رسیدن به اسرار غیبی و عالم ملکوت و نشئه باطن کم کردن شواغل جسمانی است، یعنی وقتی انسان شواغل مربوط به بدن را کم کند اسرار غیبی برای او آشکار میشود.

 

کمی شواغل جسمانی و رویت حقایق عالم غیب در خواب

 

توضیح ماهیت خواب و نحوه­ی مشاهده خواب خوب می­تواند برای ادراک فزاینده این مطلب سودمند باشد. انسان از طریق حواس پنجگانه  با جهان مادی خارج ارتباط دارد. در هنگام خواب همه این درها به خارج (جهان مادی) بسته است. با این حال چنانچه در زمان بیداری موانع و مزاحم هایی از راه این قوا به درون این درهای بسته و به سوی روح مجرد خود نفرستاده باشد (مثلا در زمان بیداری سخن لغو و فراوان نگفته باشد و نگاه بیهوده و راهزن نکرده باشد و غذای بسیار نخورده و رفت و آمد ناروا نداشته باشد) در هنگام خواب فقط با حقیقت و روح مجرد خود در دیار مجردات به سر میبرد و رویاهای نیکو و صورتهای شفاف و سازنده می­بیند، اما اگر در بیداری مزاحم هایی را به سوی روح مجرد خود گسیل کرده باشد در هنگام خواب یا رویایی نخواهد دید یا «اضغاث احلام» و صورتهای نامفهوم و مغشوش و مخدوش می­بیند.

 

بنابراین بیننده رویا روح مجرد است و منشا دیدن خواب خوب این است که:

 

  1. در هنگام خواب مزاحم و مانعی برای روح مجرد وجود ندارد؛
  2. روح مجرد بدون مزاحم در دیار مرسلات سفر میکند؛
  3. محصول چنین سفری مشاهده بسیاری از حقایق ماورای عالم ماده است؛

 

سر مشاهده حقایق غیبی در بیداری

 

با عنایت به آنچه که در مورد خواب و چگونگی مشاهده ی حقایق ماورایی در آن گفته شد باید گفت: انسان در بیداری همان روح مجرد و بیننده حقایق ماورائی را داراست؛ پس اگر در بیداری نیز قوای پنج گانه خود را تعدیل کند (نه تعطیل) و موانع طیران و عروج روح مجرد خود را از سر راه بردارد، در بیداری نیز همان حقایق نورانی و شفاف را خواهد دید.

 

اولیای الهی و شهود حقایق باطنی در خواب و بیداری و قیامت

 

    دانستیم که انسانهای عادی نیز در حالت خواب صورتها و تمثلاتی عالم مثال را مشاهده می کنند، هرچند میزان شفافیت و انتباه و همچنین نوع و متعلق مشاهده در افراد مختلف یکسان نیست و وابسته به میزان گستگی شان از بند طبیعت و زنجیر هواهای نفسانی است، اما به هر روی، این امر ناشی از آن است که غالب انسانها در زمان خواب تعلق و تقید ماوراء دارند.

 

در حقیقت می توان گفت: بیشتر مردم در زمان خواب بیدارتر از زمان بیداری اند، زیرا توجهشان به عالم باطن بیشتر از زمان بیداری ظاهری است. به همین سبب، پس از مرگ به مشاهدهٔ شفاف تر و رؤیت حقایق بیشتری دست مییازند، زیرا تعلقشان به عالم حسی و طبیعت از زمان بیداری و حیات ظاهری و حتی از زمان خواب و حالت رؤیا بیشتر میگردد، چنانکه از امیرمؤمنان علی شبیه روایت شده: الناس نیام فذا ماتوا انتبهوا  یعنی همان گونه که فرد خوابیده از ادراک و رؤیت نزدیک ترین اشیاء پیراموش عاجز است، انسانهای عادی نیز تا پیش از مرگ در خواب غفلت اند و پس از مرگ چشمشان گشوده می شود و چیزهایی را می بینند که همواره به آنان نزدیک بوده و آنان به سبب تعطیل بودن قوا و حواششان از ادراک ورثه آنها محروم بودند.

 

این در حالی است که اولیای الهی بر خلاف مردم عادی، در سه مقطع و سطح به ادراک و شهود حقایق به صورت شفاف دست می یازند و شهودشان نیز با دیگران متفاوت است:

 

 ۱. آنان در زمان بیداری همان سنخ حقایقی که دیگران گاهی در رؤیا  مشاهده می کنند می بینند، با این تفاوت که اولاً شهودشان شفاف و روشن است؛ ثانیا چیزهایی را مشاهده می کنند که دیگران حتی در خواب نیز مشاهده نمی کنند و لیاقت رؤیت آنها را ندارند.

 

 ۲. بر خلاف مردم عادی که در رؤیا نیز به سبب تشویش و تعلقات مادی فراوان روزانه، کمتر به ادراک حقایق مثالی موفق می شوند و در بسیاری از موارد خواب های مُهمل و آزاردهنده می بینند، خواب اولیای الهی به مثابه  محفل درس و فراگیری و شهود است، زیرا در خواب تعلق و توجهشان به امور مادّی و شواغل حسی کمتر می شود و در نتیجه بازتاب ریاضت ها و مراقبت های روز را در شب به صورت حقایق مثالی شفاف و ارزشمند می یابند. البته اولیای کامل الهی که به تجرد تام رسیده اند گویا در زمان خواب و بیداری به یک میزان از مقام تجرد خیالی و عقلی و مائده شهود مثالی و عقلی بهره مند هستند. بنابراین خواب اولیای الهی نیز با خواب دیگران متفاوت است، زیرا مردم عادی برای استراحت و رفع خستگی بدن می خوابند، اما ایشان برای گرفتن بازخورد و نتیجه ریاضت ها و مراقبتهای روزانه و تعلم علوم حقه و مشاهده معارف غیبی در مضاجع خود میارمند و از همین رو خواب دیگران مهمترین مانع تهجد و گاهی مانع اداء فريضه صبح است، در حالی که خواب اوليای الهی نه تنها مانع نیست، بلکه بهجت بیشتر از تهجد و فریضه صبح است.

 

گاهی برخی انسان های عادی متوجه خروج از طبیعت به نشئه برزخ نمی شوند و برای همین در شرع مقدس سفارش به تلقین میت شده تا به او یادآوری کنند که مُرده و وارد عالم دیگری شده، اما اولیای الهی پیش از مرگ طبیعی نیز بارها به آن جایگاه سفر و آن را سرکشی کرده و در آن عالم گشت و گزار نموده و لذت برده اند و به دیگر سخن، پیش از این رو مرگ برایشان بسان رهایی از زندان و ورود به فضای وسیع و عالم رفیع و مقام منیعی است که پیشتر نیز با آن آشنا بوده اند. وانگهی اولیای الهی در آن عالم به معارف و لذایذی دست مییازند که دیگران اساساً هیچ تصور و شناختی نسبت به آنها ندارند تا طالب آنها شوند. بنابراین نوع مشهودات و مُدرکات و شدت و شفافیت شهود و ادراک اولیای الهی در زمان بیداری و خواب و پس از مرگ با مردم عادی تفاوت فراوانی دارد، اما به هر روی، همگان مشاهده اموری غیر مادّی و مجرد از حس و طبیعت را تجربه کرده اند و در زمان خواب که حواسشان از عالم پیرامون غافل و بی خبر است، چیزهای دیگری را در عالمی دیگر و با حواشی دیگر دیده و یافته اند و همین نکته می تواند به خوبی مفاد برهان محوری فصل سوم را تأیید کند، بلکه خود به عنوان یک برهان تنبیهی بر مدعا و مطلوب فصل سوم قلمداد می شود.

 

حقیقت و فصل اخیر انسان در فرهنگ قرآنی

 

در فرهنگ علوم حصولی، فصل ممیز انسان از حیوان ناطقیت آن است به این معنا که تنها تفاوت انسان با دیگر حیوانات سخنگو بودن یا شعور است وانسان ها با یکدیگر تفاوت ماهوی ندارند بلکه تفاوتشان به واسطه ی عوارض مشخصه ی خارج از ذات آنهاست. این تعریف متعارف اشکالاتی دارد، زیرا اگر نطق رو به معنی سخنگو بودن بدانیم: ۱- حیوانات هم هر یک به نوبه خود قدرت نطق و انتقال پیام دارند ۲- از طرفی بسیاری از انسان ها به سبب گنگ بودن، ناطق محسوب نمی شوند.

 

همچنین اگر نطق را به معنای شعور بدانیم باز هم «حیوان ناطق» نمی تواند معرف حقیقت انسان باشد زیرا: ۱- همه ی آفریدگان دارای علم و شعور هستند، هر چند میزان ادراک و شعور آن ها متفاوت است. قرآن  کریم نیز بر این نکته تاکید دارد که حمد و تسبیح موجودات عالم از روی شعور و ادراک است. ۲- همچنین در بسیاری از آیات قرآن کریم شعور و تفقه را از برخی انسان های ظاهری نفی میکند.

 

با توجه به همین نقد و نقص های اساسی، حکمت متعالیه انسان نتعارف را نوع تام نمیداند و معتقد است انسان ظاهری نوع متوسط است و به قول حکیم صدر المتالهین: حقیقت انسان که برای بیشتر مرد تنها در قیامت ظهور می کند نوع متوسطی است که در ذیل آن انواع بیش مار و غیرقابل احصائی وجود دارد.قرآن کریم نیز انسان را  «حی متأله میداند» نه حیوان ناطق. پس آنان که در ظاهر زنده و در باطن مردگان متحرک اند از دایره حقیقت انسان خارج اند، زیرا حیات انسانی ندارند. و همچنین کسانی که به مقام ولایت بارنیافته اند، مقامی نازل تر از انسان حقیقی که مسجود فرشتگان است دارند.

 

سه راه ادارک امور باطنی

 

۱- پیمودن راه ولایت و طریقت انبیا در همین دنیا و پیش از مرگ به حقایق باطنی راه یابد.

 

۲-شنیدن پیام وحی و تصدیق آن

 

۳-صبر تا رسیدن مرگ تا حقایقی که در این دنیا نمیپذیرفته را به او نشان دهند.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

شما اینجا هستید: خانه مقاله ها رساله الولایه (نشریه هادی شماره ۹۲)